دکتر علی اصغر سعیدی
این مقاله نسبتا مفصل به بهانه چاپ جدید کتاب جامعه شناسی نوشته آنتونی گیدنز (Anthony Giddens) و با همکاری کارن بردسال(Karen Birdsall) در سال 200۱توسط انتشارات پالتی در انگلستان نوشته شده است. در این چاپ نویسنده دست به تجدید نظرهای جامعی زده است که با تجدید نظر در چاپهای قبلی بسیار متفاوت است به طوری که بخوبی نشان می دهد که دستور کار جامعه شناسی یک دهه است که تغییر کرده است. این مساله را باید جدی گرفت. نویسنده دو سایت اینترنتی در صفحه انتشاراتی پالتی برای اساتید و دانشجویان احداث کرده است و در آن منابع بیشتری را در ارتباط با موضوعات کتاب در اختیار قرار داده است. از جمله این منابع درسهای خود وی در مدرسه اقتصادی لندن در چهارسال گذشته است. راهنمای تدریس تکمیلی نیز برای اساتید همراه با منابع الکترونیکی بسیاری معرفی شده است . همچنین برای اکثر فصول چون فرهنگ و جامعه ، جهان در حال تغییر ، تعامل اجتماعی و زندگی روزمره ، جنسیت و رابطه جنسی ، جامعه شناسی بدن ، خانواده ، جرم و انحراف ، نژاد ، قومیت و مهاجرت ، طبقه ، قشربندی و نابرابری ، فقر، رفاه و محرومیت اجتماعی ، سازمانهای مدرن ، کار و زندگی اقتصادی ، دولت و سیاست ، وسایل ارتباطات جمعی ، آموزش ، دین و مذهب ، شهرها و فضای شهری ، و رشد جمعیت و بحران زیست محیطی (اکولوژیکی) سایت های اینترنتی مختلفی معرفی شده اند.
چاپ چهارم از 21 فصل تشکیل شده است. داده های تجربی کتاب کاملا تجدید نظر شده اند. منابع جدیدی که در رابطه با موضوعات در سالهای اخیر در روزنامه ها ، مجلات تخصصی و کتب نوشته شده اند به آن افزوده شده و یا به آنها اشاره رفته است. تمامی فصول مورد تجدید نظر قرار گرفته اند و برخی بخش های اساسا برای اولین بار نگارش شده اند. بطور مثال در فصل 12 ، سازمانهای مدرن ،بحث بورکراسی زدایی در سازمانهای مدرن از قسمتهای جدید می باشد و در کنار بررسی نظریات بلا (Blau) در مورد مساله وجود روابط غیر رسمی سازمانی و تحلیل وبر از دیوان سالاری که محور تحلیل روابط رسمی در روابط سازمانی است این سوال مورد بررسی قرار گرفته است که آیا ما بطور تدریجی شاهد ظهور بورکراسی های مدل وبری هستیم یا نه. اگرچه گفته شده است که هنوز در میان جامعه شناسان وفاقی بر سر این مساله که ساختار سازمانهای مدرن دچار تغییرات اساسی شده است مشاهده نمی شود، نظریات جدید سه نظریه پرداز یعنی هنری مینتزبرگ (HenryMintzberg) ، جرج ریتزر (George Ritzer) و استوارت کلگ (stuart Clegg) در این مورد تشریح شده است. بطور نمونه کلگ (Clegg) می گوید پیش بینی وبر که عقلانیت روز افزون و تمرکز در سازمانها بوقوع می پیوندد تحقق نیافته است. او به گرایشات زیادی در سازمانهای معاصر اشاره می کند تا نشان دهد تغییرات اخیر در سازمانهای مدرن نشانه ظهور سازمانهای پست مدرن هستند. نخست وی به تاثیر زمینه های فرهنگی در شکل های سازمانی اشاره می کند و ارزش و سبک زندگی در یک فرهنگ را بر فعالیت سازمان موثر می بیند. ویژگی دیگر سازمانهای پست مدرن تمایز زدایی است. یعنی گرایشی که از وظایف تخصصی شده دوری می گزیند و بطرف توسعه وظایف وسیع تر و مهارتهای متنوع تر می رود. کارگران سازمانهای پست مدرن درگیر با مراحل بیشتری در فرایندهای کاری هستند. مثلا کارگران در قسمت فروش در تیم های طراحی هم شرکت می کنند . در حالیکه در سازمانهای مدرن کارمندان تنها به یک کار ویژه می پردازند.
از تغییرات دیگر می توان به فصل 21 ، تفکر نظری در جامعه شناسی ، اشاره کرد که به چهار معمای مطرح در جامعه شناسی یعنی ساخت و کنش ، وفاق و تضاد ، مساله جنسیت و شکل گیری جهان جدید پرداخته است و متفکران مربوطه را چون جودیث باتلر (Judith Butler) ، سوزان فلودی(Susan Faludi) ، میشل فوکو (Michel Foucault) ، اریک بک (Ulrich Beck) ، یورگن هابرماس (JurgenHabermas) ،مانول کاستلز(Manuel Castells) و آنتونی گیدنز(Anthony Giddens) مورد بررسی داده است.
اما آنچه که محور تجدید نظرها در این کتاب است بازتاب و تاثیر پدیده جهانی شدن (globalization) بر تمامی نهادهای اجتماعی می باشد که در بیشتر موضوعات از جمله فصل 6 ، جامعه شناسی بدن(sociology of Body) ، و فصل 13 ، کار و زندگی اقتصادی بازتاب یافته است. این تاثیرات در فصل سوم تحت عنوان جهان در حال تغییر مورد بحث قرار گرفته است و منابع زیادی از جمله سخنرانی های گیدنز در چند سال اخیر در سایت اینترنتی بعنوان منابع تکمیلی در دسترس قرار دارد. در این فصل به ترتیب ابعاد جهانی شدن ( یعنی عوامل موثر و کمک کننده به افزایش آن مانند تغییرات سیاسی،جریان اطلاعات، تشکیل و رشد شرکتهای فراملیتی و ترکیب کامپیوتر و فن آوری ارتباطات دور)، رهیافت های مختلف له و علیه جهانی شدن ( یعنی شک گرایان ، افراطیون و معتدلین)، تاثیر جهانی شدن بر زندگی ما ( از جمله ظهور فردگرایی ، الگوهای جدید کار ، فرهنگ توده ای یا توده ای شدن فرهنگ (popular culture)، ریسک و جهانی شدن ( یعنی ریسک تولید شده (manufactured risk) و جامعه جهانی در ریسک (global risksociety)، و جهانی شدن و نابرابری بطور ساده و روان توضیح داده شده است.
درسالهای اخیر مناقشات زیادی پیرامون وجود این پدیده رخ داده است. بطور عمده سه دسته یعنی شک گرایان ، افراطیون و معتدلین در این مورد اظهارنظر کرده اند. کسانی از جهانی شدن بیش از حد (hyperglobalizers) بحث می کنند و کسانی که در ظهور چنین پدیده ای تردید دارند (skeptics) در دو سوی طیف اندیشه یکپارچگی جهانی هستند ، و نظریات میانه روها(tranflomationalists) ، که گیدنز چهره شاخص آن است ، در مرکز طیف قرار دارند.
دسته اول مربوط به نظریه ای است که جهانی شدن را مفهومی تام (Total) و جدید می دانند که پایانی است بر نهادها بویژه دولت - ملت(Nation-state) ،علم سیاست و غیره. بر اساس این نظریه، هر چه بازار جهانی گسترش یابد همه در موقعیت بازار رقابتی قرار میگیرند. به عبارت دیگر این پدیده در حال گسترش است به این معنی که اگر این فرایند کامل شود دولت رفاه(Welfare state) که از مفاهیم سیاست جدید است از بین میرود زیرا که دیگر دولت نقشی نخواهد داشت. سرمایه مالی بسیار متحرک شده است و دولتها نمی توانند توازن بین نیروی کار و سرمایه را که پیش فرض استقرار دولت رفاه بود برقرار کنند. اندیشمندان شاخص این نظریه امای(Ohmae) است. امای به نقش استراتژی و قدرت در بازار جهانی میپردازد و معتقد است در جهان بی مرز کنونی خبری از منافع ملی نیست و سنت پرداختن به منافع ملی کمتر مشاهده میشود . بطور مثال اگر به حجم سرمایه گذاری ها در ایالت های شمالی امریکا نگاه کنید یک سوم سرمایه گذاریهای سالهای اخیر را ژاپنی ها انجام داده اند. این نظریه از این بحث می کند که اگر هم رقابتی در کار باشد رقابت بین مناطق است نه بین کشورها. رویکرد قدیمی که معتقد بود دولتها باید مردم را در برابر خطر استثمار حفاظت کنند دیگر مرده است و لازم نیست دیگر دولت ها حتی سرمایه را حفاظت کنند زیرا بازار خود نسبت به تحولات عکس العمل نشان می دهد و جهت و محل خود را می یابد. بطور مثال کسانی که تا چندی پیش در هنک کنگ سرمایه گذاری کرده بودند اینک بدلیل سپردن اختیار کنترل این کشور به چین، سرمایه ها را به کانادا برده اند و آنجا مشغول به سرمایه گذاری هستند. مساله دیگر، جریان سریع و گسترده اطلاعات است که مستقیما به مصرف کننده میرسد و توانایی دولتها را برای وانمود کردن یا توجیه کردن این مساله که چه اطلاعاتی لازم است به مصرف کننده برسد که متناسب با منافع اقتصاد ملی باشد را از بین برده است. مردمی که اطلاعات بیشتری دریافت می کنند ترجیح می دهند انتخاب های خود را داشته باشند بدون توجه به منافع ملی و به مرزها . امای میگوید مردم میخواهند به سبک عمومی و جهانی زندگی کنند. ارزشها متکثر و اقتصاد پلورالیستی شده است، اگر چه در برخی کشورها این نوع اقتصاد در حال چالش است.
امای معتقد است همه کشورها بویژه کشورهای عضو اوپک باید این واقعیت را بپذیرند که عصری که منابع طبیعی یک ثروت واقعی تلقی میشد گذشته است. دیگر مرزهای ملی جریان واقعی فعالیت صنعتی را جذب نمی کند. دیگر کسی اندیشمند تلقی می شود که بداند آن طرف جهان چه می گذرد. بنابر این دیگر نمیتوان در درون مرزهای ملی خوش زندگی کرد و تحت تاثیر سایر زندگی ها قرار نگرفت. البته دولتها منکر وجود چنین وضعی هستند و حقایق را منکر می شوند و سعی میکنند تا از جریان سریع اطلاعات جلوگیری کنند، لیکن دیگرقدرت دولتها روی سه منبع اصلی اقتدار دولت در دوران ما قبل جهانی شدن، یعنی اخذ مالیات (یا به عبارت دیکر مکانیسم توزیع مجدد درآمد)، تسلط و بهره گیری از منابع طبیعی، و نیز کنترل نیروهای نظامی قرار ندارد، بلکه بر آگاهی مردم و جریان سریع اطلاعات است. به اعتقاد امای وظیفه دولتها آموزش و اطلاع رسانی آن هم آموزش برای عصر یکپارچگی جهانی است. به عبارت دیگر دولت ها چاره ای ندارند جز اینکه در خدمت رشد و گسترش این پدیده باشند.
جریان جهانی شدن در عرصه تجارت واقتصاد مشهود تر است. بطور مثال نیسان فولکس واگن را در ژاپن توزیع می کند، فولکس واگن نیسان را در اروپا میفروشد، مزدا و فورد در امریکا معامله مشترک دارند، جنرال موتور و تویوتا هر دو در امریکا و استرالیا رقابت می کنند، در امریکا جنرال موتور چندین محصول ژاپنی را تولید کرده و می فروشد، حتی برخی از این شرکتها در طرحهای ”تحقیق و توسعه“ مشارکت و نیز رقابت دارند.
دسته دوم، کسانی هستند که بطور روشن مخالف نظریات اومای هستند. اینان را می توان در زمره شک گرایان به جهانی شدن دانست. اینان معتقدند که یکپارچگی جهانی یک ایدئولوژی مانند لیبرالیزم است. در نظر این دسته یکپارچگی جهانی برای نهادینه کردن ایدئولوژی اقتصاد مبتنی بر بازار مطرح شده است که در صدد است تا وجود یک اقتصاد جهانی را متحقق کند و در این فرایند هر چه بیشتر از اقتصاد ملی جدا می شود و لذا استراتژیهای داخلی (protectionism) چون سیاست جایگزینی واردات و حفاظت از رشد صنایع داخلی در ساختار اقتصاد ملی روز به روز کار کرد خود را از دست میدهند به عبارت دیگر اقتصاد جهانی در حال درونی شدن است و اساس عمل آن نیز پویایی است که نیروهای غیر قابل کنترل در بازار آن را تعیین میکنند و هیج چیزی به دولت - ملتها مدیون نیستند و هر کجا بازار دیکته کند کار میکنند. این رهیافت چنین پدیده ای را بی سابقه و تجربه نمی داند و معتقد است در گذشته نیز پدیده ای با این مشخصات وجود داشته است، زیرا که سابقه توسعه اقتصاد بین الملل بر بایه فن آوری صنعتی مدرن به دهه 60 قرن 19 بر میگردد حتی از برخی جهات اقتصاد بین المللی در فاصله سالهای 1914 -1870 بازتر و یکپارچه تر نیز بوده است . ثانیا شرکتهای در حال انتقال به جهانی شدن حقیقتا تعدادشان اندک است در حالیکه بیشتر شرکتها اساس و پایه ملی دارند و تجارت بین الملل روی قدرت تولید و فروش ملی پایبند است و به نظر میرسد گرایش اصلی و جاری در شرکتهای بین المللی امری واقعی نباشد. ثالثا بیشتر سرمایه گذاری مستقیم خارجی در کشورهای پیشرفته متمرکز است و جهان سوم هم در تجارت و هم در سرمایه گذاری در حاشیه قرار گرفته است. البته اقلیت کوچکی از کشورهای تازه صنعتی شده را باید مستثنی کرد. رابعا بر خلاف آنطور که صاحبنظران در رویکرد نخست به اقتصاد جهانی معتقد هستند این اقتصاد با آن چیزی که بتوان آنرا گلوبال نامید فاصله بیشماری دارد. آنچه وجود دارد تمرکز جریان تجارت سرمایه گذاری است و جریانهای مالی بیشتر در محدوده مثلث ژاپن، امریکای شمالی و اروپای غربی است، و بنظر میرسد که همین تمرکز هم ادامه یابد. بنابر این قدرتهای اصلی اقتصادی ( یعنی سه ضلع این مثلث) دایما سیاستهای شان را با هم هماهنگ میکنند و این استعداد را هم دارند که بر بازارهای مالی و سایر گرایشهای اقتصادی فشار آورند. به این خاطر است که بازارهای جهانی به هیج وجه ورای مقررات و کنترل عمل نمیکنند. روشن است که این رهیافت، ابعاد اقتصادی جهانی شدن نقد میکند زیرا اگر جهانی شدن در چالش ابعاد اقتصادیش به زمین بخورد راه به چالش کشیدن ابعاد دیگر آن چون حوزه سیاست و فرهنگ آسانتر خواهد بود.
رویکرد سوم متمایز از هر دو دیدگاه قبلی است گیدنز جهانی شدن را بسط و گسترش و دنباله آنچه در گذشته وجود داشته است نمیداند بلکه پدیده ای تلقی میکند که به نحو بنیادی جدید است. بر خلاف دیدگاه نخست، گیدنز معتقد است جهانی شدن صرفا فرایندی نیست که در بعد اقتصادی بر اساس اقتصاد بازار قابل فهم باشد و نیز لزوما نهادهای گذشته را از بین برده باشد یا در حال از بین بردن آنها باشد به عبارت دیگر این پدیده پایان سیاست، پایان دولت - ملت (nation-state) ، پایان خانواده، پایان عواطف و رابطه ارتدوکس جنسی، پایان فرهنگ و ... نیست. بلکه بر عکس برخی از آنان را تقویت می کند. بطور مثال ، تعمیق جهانی شدن سیاست ملی را تقویت هم می کند چون بیشتر تصمیم های اتخاذ شده پیامد سیاست های ملی است. بطور مثال در بریتانیا سیاست عدم تمرکز و انتقال قدرت(Devolution) به مناطقی چون ولز، یا پیوستن به سیاستهای اقتصادی اتحادیه اروپا، و یا استقلال اسکاتلند پیامد تصمیمات سیاسی است. بنابر این حوزه سیاست (politics) است که در قبال جهانی شدن مسول است. سیاستمداران در مورد پدیده دولت رفاهی باید تصمیم بگیرند، چه حزب چپ در قدرت باشد چه راست. انجام اصلاحات امری ضروری است.
یکی دیگر از ویژگیهای جهان درحال تغییر که ماهیت تجربی دورانی است که در آن زندگی می کنیم یعنی مدرنتیه متاخر (Late modernity) ، انتشار پدیده ریسک یا احتمال خطر(Risk) را افزایش داده است. بشر همیشه با انواع ریسک مواجه بوده است اما ریسک های امروزی بطور کیفی از زمانهای گذشته متفاوت است. در گذشته جوامع انسانی با ریسک های خارجی مورد تهدید قرار می گرفتند. در زمان ما این نوع خطر محصول کنکاش تجربی است که به آن خطر تولید شده (Manufactured risk) می گوییم در حالیکه در دوران مدرنیته متقدم(Earlymodernity) احتمال خطرات طبیعی نسبت بیشتری را تشکیل می داد. در مورد بوجودآمدن یک جامعه ریسکی (Risk Society) الریک بک (Beck) میگوید پدیده های جدید ما را بر آن می دارد که در نگرش مان در مورد همه چیز تجدید نظر کنیم. تغییرات در حال انجام ناظر بر بوجود آمدن جامعه ای ریسکی و پایانی بر طبیعت است. ریسک یا احتمال خطر چبز جدیدی نیست و همیشه در زندگی محتمل بوده است. آنچه تغییر کرده است ماهیت ریسک است. ریسک نیروی پویایی برای تغییر زندگی فردی و سیاسی شده است. شیوه ای که ما با آن به تفسیر ریسک می پردازیم، درباره آن صحبت و مذاکره می کنیم، و با پیامدهای مدرنیته زندگی می کنیم، جامعه، فرهنگ، و سیاست را در دهه های آینده را می سازد. مفهوم جامعه ای که با ریسک سر وکار دارد (Risk society) فرصت های فردی و سیاسی را در چشم ما می گشاید و بر خلاف اندیشه پست مدرنیته که همه چیز را بر باد رفته می بیند درک پویایی از تغییر اجتماعی ارائه می کند. گیدنز معتقد است که معنای جهانی شدن این نیست که جامعه جهانی در حال یکپارچه شدن است. بر عکس این پدیده در برخی ابعاد با تفرق و شقه شقه شدن روبروست تا اتحاد و یکپارچگی. بنابر این جهانی شدن را نباید توسعه سیستمی تعریف کرد. از سوی دیگر جهانی شدن یک پدیده صرفا اقتصادی نیز نمی باشد که در پی یکپارچه کردن تولید، توزیع و مصرف کالا و خدمات باشد بلکه این پدیده مجموعه ای است از انتقال و تغییر در حوزه زندگی، خانواده ، عواطف، تمامی روابط و تعاملات انسانی ، و حوزه سیاست . به همان میزانی که انتقال صورت می گیرد وضع احساسی و عاطفی ما در حوزه عمل زندگی تغییر می کند. موضوع جهانی شدن روابط عاطفی افراد و زندگی شخصی آنهاست، روابط محلی و منطقه ای است که به سراسر جهان کشیده شده است نه صرفا یک مساله اقتصادی. ملی گرایی در اسکاتلند، کشمیر، کبک و سایر نقاط مسایلی هستند که این روند باید به آنها پاسخ دهد. گیدنز این عارضه را جهانی شدن دیالکتیکی میداند. به عبارت دیگر بر ما روشن نیست که میزان تاثیر اقتصاد کشورهای آسیایی بر کشورهای اروپایی یا امریکا چگونه است. آیا تاثیرات مثبت است یا منفی. لذا میتوان گفت اثرات دیالکتیکی در جهانی شدن قابل مشاهده است. جهانی شدن را میتوان افزایش تعمیق کنش با فاصله در زندگی انسان دانست، به این معنی که وقایع و رخدادها حتی با بعد مسافت زیاد نیز بر روابط عاطفی و احساسی در زندگی افراد بطور مستقیم تر، کامل تر و بسیار نزدیکتر از آنچه در گذشته بوده است تاثیر می گذارد و تصمیماتی که در باره سبک و شیوه زندگی کردن میگیریم به مراتب بیش از گذشته پیامدهای جهانی دارد. اگر به اثرات اینترنت، شبانه روزی شدن معاملات سرمایه گذاری و بورس اوراق بهادار و ... رخ داده است بنگریم در می یابیم که جهانی شدن پدیده ای است که زمان - مکان (یا تاریخ و جغرافیا) را سریع تر منتقل می کند. ابداع ارتباطات ماهواره ای و ارتباطات الکترونیکی که همسویی و همگرایی با فن آوری کامپیوتری دارد به میزان مسایل اقتصادی اهمیت داشته است. در چنین چهان در حال تغییری برای سود بردن و منتفع شدن از مواهب رفاهی آن باید تصمیمات را با احتمال خطر فزاینده اتخاذ کنید. این نوع افزایش احتمال خطر منحصر به امور اقتصادی نیست. تصمیم به ازدواج نیز به همان میزان تصمیمات اقتصادی تصمیمی با احتمال خطر تلقی میگردد زیرا که هر نوع تماس جنسی به دلیل افزایش پدیده هایی چون ایدز احتمال خطر مرگ را افزایش داده است. در مورد زیست محیط نیز اطلاعاتی که تحقیقات جدید جمع آوری کرده اند میزان احتمال خطر را که ناشی از گرم شدن زمین است افزایش داده است.
یکی از عوامل مهمی رشد جهانی شدن مساله تغییرات سیاسی در جهان بر محور دموکراسی است. توسعه دموکراسی ، مسایل مربوط به آن ، و بررسی اینکه چرا دموکراسی در سراسر جهان بنظر در حال گسترش می رسد، را گیدنز در این فصل و منابع تکمیلی مورد بحث قرار داده است. وی بین نوع دموکراسی های کهن و دموکراسی توده ای که مربوط به ظهور جامعه صنعتی مدرن میباشد ، کاملا تفاوت قائل می شود که در آن هرکس، بدون توجه به جنس یا تمکن، باید حق شرکت در روند های دموکراتیک را داشته باشد. در اوایل تاریخ دموکراسی ، اشخاص بسیاری در مقابل آن مقاومت میکردند. دموکراسی گزیده ای محبوب، بخصوص در میان گروههای حاکم نبوده است، تا اینکه ما وارد قرن بیستم شدیم . حالا بسختی میتوان گروه حاکمی را پیدا کرد که خودش اعلام نکند که دموکراتیک میباشد و یا حداقل متعهد به اصول دموکراسی است. ممکن است کشورهایی، مثل عربستان سعودی که هنوز بصورت پادشاهی شبه فئودال اداره میشود، را مستثنی کرد، اما حتی در آنجا نیز ایده دموکراسی مطمئنا زنده است ودر مورد آن بخوبی بحث میشود. اتحاد شوروی و همینطور چین خود را جمهوری مردمی میخواندند. البته ایده دموکراسی تا به واقعیت در آمدن فاصله دارد. معذالک ما شاهد توسعه گسترده ای از کشورهایی هستیم که به لحاظ مشروعیت، دموکراتیک خوانده میشود.
مطالعات تجربی مقایسه ای اثبات میکنند که دموکراسی خیلی بیشتر از گذشته گسترش پیدا کرده است. در قرن بیستم تنها یک توسعه تدریجی در دموکراسی رخ نداده است، بلکه آنچه اتفاق افتاده ، پیشرفت عمق دموکراتیزه شدن نظامهای سیاسی در سراسر جهان است . برغم آنکه این پیشرفت قابل اثبات است، استثنائات خیلی بزرگی نیز در این زمینه وجود دارد . به عنوان مثال روسیه، کشوری است که در تلاش انتقال به دموکراسی است ، اما یک روند نا تمام و مسئله داری از روند دموکراتیزه کردن در آنجا وجود دارد. دموکراسی توده ای حزب کمونیست در چین، با توجه به این معیارها یک سیستم دموکراتیک نیست . در تعداد زیادی از کشورهای افریقایی فساد گسترده ای وجود دارد . با هیچ حساب واقعی نمیتوان قیمومت و شکلهایی از رای گیری دروغین را دموکراسیهای موثری به شمار آورد. به علاوه احتمال انحطاط تعدادی از دموکراسیها و درغلتیدن آنها به سوی رژیمهای اقتدارگرا وجود دارد. به عنوان مثال ، کشورهای آمریکای لاتین در گذشته دموکراسی را تجربه کرده اند ، اما بعد تبدیل به شکلهایی از اقتدارگرایی یا دولتهای نظامی شدند و حالا دوباره به دموکراسی تبدیل شده اند. اما می توان گفت که برگشت به حکومتهای اقتدارگرا یا نظامی ،حداقل به عنوان یک پدیده عام، نا محتمل است . برای این تصور، دلایل محکمی وجود داردکه دموکراسی نه تنها بطور گسترده ای در حال تاسیس است، بلکه در آینده بیشتر هم خواهد شد. بعد دیگر تغییرات سیاسی مربوط به حوادث سال ۱۹۸۹در اروپای شرقی است که بکلی متفاوت از شکلهای قبلی انتقال انقلابی هستند . در این مورد مطالعه نوشته های “زیگموند بومن” (Zygmunt Bauman) جامعه شناس دانشگاه لیدز انگلستان نشان می دهد که انقلابهای ۱۹۸۹بکلی متفاوت از گذشته بودند، چون با خشونت همراه نشدند، اما روند سریعی ازجنبش های مردمی از کشوری به کشور دیگر بوجود آمد . روندی که از لهستان شروع شد ، به سمت مجارستان حرکت کرد و بعد به شرق آلمان . در این جنبش ها توده های مردم در خیابانها بودند، اما نخبگان دولتی بدون رویارویی ناپدید شدند، بجز در رومانی و یکی دو نمونه دیگر ، رویارویی دنباله داری بین مقامات دولتی و جنبشهای اجتماعی بوجود آمد. بومن اینها را انقلابهای پست مدرنیسم (postmodern revolutions) میداند ، چون میتوان در آن تاثیر تلویزیون و رسانه های عمومی را در مردمی دید، که به نیروهای جدید ، در خارج از کشورشان پاسخ میدادند، آنجا خشونتی در کار نبود و جنبش آنها شباهتی به انقلابهای کلاسیک و سنتی نداشت.
آنچه که در روند تغییرات سیاسی بر پایه روندهای دموکرایتک قابل بررسی است این است که در دولت های دموکراتیک مستقر شده، مقداری بی علاقگی به دموکراسی وجود دارد . این تناقض جالبی است که برای توسعه دادن به دموکراسی باید آن را روشن ساخت. همزمان با گسترش دموکراسی در اطراف جهان ، در کشورهایی که میتوان آنها را به عنوان مرکز کشورهای دموکراتیک (دولتهای دموکراتیک لیبرال اروپای غربی ، ایالات متحده ، استرالیا و غیره ) تعریف کرد ، بی علاقگی روزافزونی نسبت به نهادهای دموکراتیک بوجود آمده است. این مورد بوسیله دانشمندان علوم سیاسی بطور گسترده ای تحقیق شده است. بخصوص مطالعه کارهای دانشمند علوم سیاسی دانشگاه هاروارد ”جوزف نای” (Joseph Nye) درایالات متحده آمریکا و اروپای غربی .
بر اساس این بررسیها، تقریبا در همه کشورها ،سطوحی از کاهش اطمینان به رهبران سیاسی وجود دارد. بطور کل، در این بررسیها کاهش سطح اطمینان به چهره های مقتدر{اجتماعی} از قبیل اساتید ، دکترها و دیگر افراد متخصص نیز مشاهده می شود. همچنین در بیشتر کشورها، بخصوص در ایالات متحده، سطح رای دهندگان درانتخابات نسبت به گذشته پایین تررفته است ، و درجه بی علاقگی نسبت به دموکراسی در میان جوانان افزایش یافته است. برای توضیح این مساله، باید به همان پدیده توسعه دموکراسی نظر افکند و آن را توضیح داد. نخست ، به تاثیر یکپارچگی جهانی باید اشاره کرد. یکپارچگی جهانی را نباید صرفا به عنوان توسعه میدانهای بازار (Marketplace) جهانی تصور کرد. این تغییرات بوسیله انقلاب ارتباطات و بوسیله توسعه و تعامل ارتباطات ماهواره ای و فن آوری اطلاعاتی به پیش میرود، و جهانی را بوجود می آورد که هیچ چیز نمیتواند در آن مخفی باشد . در جهانی که به طور روزافزون یکپارچه تر میشود، مردم به صورت بالقوه به یک اندازه به اطلاعات دسترسی دارند .این به این مفهوم است که امور این دنیا بسیار شفافتر از گذشته شده است. جهانی که همه چیزدر آن قابل رویت تر است، برای ماهیت دموکراسی و مشروعیت نظامهای دموکراتیک موجود عواقبی در بر دارد. این جهان یکپارچه دارد چیزی را بوجود می آورد که آن را نظام اطلاعاتی باز می نامند که بوسیله فن آوری جدید اداره میشود و با بکار کیری کامپیوترها، رادیو یا تلویزیون تولید میشود. در یک نظم اطلاعاتی باز، فرایندهایی که قدرت را پنهان می کردند، برای ادامه روند کذشته با مشکل روبرو هستند. در این قرن، جنگی که در پیش است در حول و حوش این نظم اطلاعاتی در حال ظهور ، توسعه می یابد .
ما مواجه با ظهور جمعیت بازتابی تری درجهان هستیم . جهان بازتابی(ReflexiveWorld) ، جهانی است که شما اطلاعات رادر آن بکار میگیرید و با فعال کردن استفاده از آن اطلاعات، زندگیتان را نظم میدهید، با کسانی که تعریف دیگری از آن اطلاعات دارند مجادله میکنید و امکاناتی را کشف میکنید که برایتان گشوده شده است. در کل هر چه تحصیل کرده تر و دولتمندتر باشید استفاده بازتابی بیشتری از دنیا میکنید. زندگی برای فقرا و کسانی که دسترسی کمتری به انقلاب اطلاعات دارند، بیشتر شبیه تقدیر است . برای بسیاری از ما، زندگی بطور روزافزونی از تقدیر جدا میشود، چون ما فعالانه با بسیاری از وقایع اطرافمان درگیر هستیم . برای مثال، در تشخیص بیماری، وقتی افراد طبقه متوسط بیمار میشوند، کامپیوتر خود را روشن میکنند ، سراغ بزرگراه اطلاعاتی (Internet) میروند ، صفحه وپایگاه اطلاعاتی خوبی گیر می آورند وآخرین تحقیقات راجع به بیماری شان را می بینند. وقتی به مطب دکتر میروند همین اطلاعات را به دکتر عرضه میکنند و سعی میکنند با او بر اساس آن اطلاعات گفتگو کنند، ودیگر منتظر نمی مانند دکتر به آنها بگوید مشکل چیست . مردم جهان ،در دنیای بازتابی شده ای که با اطلاعات باز درگیر شده است ، بازتابی تر می شوند.
همه این ها ، هم عواملی زمینه ساز برای توسعه دموکراسی در سراسر جهان است ، وهم مسئول رشد بی علاقگی به آن هستند که در دولتهای دموکراتیک پیشرفته بیشتر احساس میشود. این عوامل زمینه ساز دموکراسی اند ، زیرا با ظهور یک نظم اطلاعاتی جهانی شده ، که در آن مردان و زنان تساوی بیشتری دارند، این عوامل، در بیشتر کشورها ، به مثابه اهرم های ساختاری تاثیر میگذارند . البته ، این عوامل از طریق فرایند های سیاسی نفوذ می کنند و بر خواسته های اتباع جامعه تاثیر میگذارند، اما در عین حال ماهیت قدرت را نیز تغییر می دهند . در حقیقت این حرکتی از قدرت سخت به قدرت نرم است . منظور گیدنز از قدرت سخت قدرت نظامی ، اقتداری ، سلسله مراتبی و دیوان سالاری است . در جهانی که رو به بازشدن ویکپارچکی است ،قدرت جهان الکترونیکی ،به مثابه قدرتی نرم و غیر متمرکز در تعین بخشیدن به نوع اقتدار جامعه موثر است. موثر ترین شکل قدرت در جهان دیگر آن چیزی نیست که قبلا وجود داشت. این امر را میتوان ظهور و سقوط اندیشه ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی، بحساب آورد. وبر بحث میکرد که موثرترین شکلهای قدرت، مثلثی شکل است و آن قدرتی است که بشدت در سیستم های دیوان سالاری متمرکز شده است ، که قدرت نظامی باید به آن اضافه شود اما دیگر این چیز ها در دنیای کنونی ، تا حد زیادی کارآیی ندارند. یک سازگاری ساختاری بین این تغییرات و توسعه تعمیم یافته دموکراسی سیاسی وجود دارد. البته، بنظر نمیرسد که یکی دیگری را توضیح دهد ، و همه نوع حوادث محتمل الوقوع در نقاط مختلف جهان وجود دارد. مردم برای دموکراسی ،درست همانطور باید مبارزه کنند که برای حقوق زنان . نمیتوان با این نیروهای ساختاری درست مثل کارکردنشان در بیرون رفتار کرد، اما این نیروها، نسبت به گذشته ،اهرم نفوذ بیشتری برای تلاش ، تغییر و شکل های مختلف قدرت سیاسی عرضه میکنند. گیدنز با این تجدید نظر ها در کتاب درسی جامعه شناسی می خواهد این بحث را مطرح کند که موضوع اصلی جامعه شناسی امروز بررسی پدیده جهانی شدن و تغییرات آن در سنت ، خانواده ، دموکراسی ، نابرابری و ریسک است. به عبارت دیگر ما در مدرنیت متاخر با جامعه شناسی جهانی سروکار داریم. در حقیقت می توان گفت این کتاب آغازگر تغییر الگو (paradigm shift) در جامعه شناسی تلقی می شود و برنامه پژوهشی تازه ای را در این حوزه علوم اجتماعی پیش روی می نهد. این نوع تجدید نظر می تواند الگویی برای نویسندگان بومی باشد تا متون کلاسیک و درسی خود را با توجه به تغییرات درمدرنیت متاخر یا بازتابی مورد تجدید نظر قرار دهند.
چاپ قبلی کتاب با ترجمه روان آقای صبوری کاشانی به فارسی برگردانده شده است که یکی از متون اصلی درس جامعه شناسی است. امید است این چاپ نیز توسط ایشان و یا دیگرمترجمین توانا هر چه زودتر در اختیار علاقمندان روبه افزایش علوم اجتماعی و جامعه شناسی قرار گیرد
منبع: آینده نگر