افغان موج   

سیدموسی عثمان هستی مدیرمسوول ماهنامه طنزی وانتقادی بینام درتورنتوی آنتریوی کانادا

بدون جرم شاید که کسی سردارشود

باظلم وستم برشانۀ اوکسی بارشود

گفتند بزرگان سخن و منطق بار بار

بابا خوردن سگ کی دریا مردار شود

شاعربی وزن وبی ترازو

آقای محترم سردبیرسایت استقلال - خپلواکی حمیدجان انوری نوشته طنزی که ریاست جمهوری را به وحشت انداخته بود؛ واقعاً دولت مردان افغانستان سابقه طولانی دردفتر و دفترداری ندارند واشرف غنی بیچاره حتی نمی دانسته که تعقیب چنین جرایم کارڅارنوالی است... ایجاب طمطراق بودن ویخن پاره کردن ریس جمهورازاین وآن درکارنبوده.

بعد ازخواندن فرمان ونوشته آقای انوری درسایت وزین استقلال --خپلواکی خواندم آقای محترم سردبیرسایت استقلال --خپلواکی حمیدجان انوری شاید درخبر بی بی سی  یا درفیس بوک آن نوشته را خوانده باشد.

بعد از نشرفرمان زیرپوستین طنز آقای اشرف غنی احمدزی که سیمای خبرانتشار یافته به مزاح غنی هم خوانی نداشت عصبانیت ریس جمهورافغانستان همه را متوجه ساخته که برسرکدام فرمان اشرف غنی  حالا فرمان وکمیسیون سازی درنزد مردم افغانستان است که حیثیت دستمال حیض خانم(...) را بخودگرفته .

مردم اگردرفیسبوک ها چیزی خوانده بودند یا نخوانده، با خواندن خبرجعل فرمان مغزمتفکردوم جهان (مغزمتفکرسراسیمه) با خواندن آن نوشته طنزی چشم به چشم شدند. حتی یک تعداد چارچشمه به سوی یک دیگرنگاه کردند که( رئیس باز به شفاخانه صحت دماغی مراجعه کرده )! غنی که درتقسیم پوست های دولتی سابقه کاری ندارد همیشه با فرمان های که حیثت خود را ازدست داده درمدیریت جراید رسمی وزارت عدلیه که قوانین وفرامین به نشرمی رساند به دستمال بینی پاک وزیرعدلیه تبدیل شده بعضی وقت ها اعضای پارلمان هم از ان درپاک کردن بوت های خود کارمی گیرند.

چون سروکارم سالهاست که با طنز است بعضی وقتها که مانند مغزمتفکردوم سراسیمۀ جهان  به من دست پاچگی رخ می دهد و دست بطرف هجو هم دراز می کنم. آنهای که سرشان به طنز باز نمی شود بهترین تیشه به ریشه مستبدین وحکام فاسد دولت مستعمرۀ کابل با شمشیردولب تیزهجوحمله می کنند.

سرات گربرطنزنگردد خلاص

درخدمت توهجوباشد به اخلاص

عنوانی که به خبرجعل فرمان غنی (سراسیمه) محترم سر دبیر سایت استقلال -خپلواکی حمیدجان انوری درسایت خود جای داده بود؛ این درفکرم گشت که جزای قروت آب گرم است وآن عنوان بجا مراهم به کارانداخت که بعد از خواندن طنزهای خلق داد درسایت وزین افغانستان آزاد یا آزادافغانستان هم درقسمت فرمان طنزی جعلی چیزگی بنویسم.

 (باد شود وباران شود خدا مراد خوشه چین را می دهد)

چیزیی که فوری دردماغ خسته پیری من خطورکرد در بین قوس با شما شریک می سازم. اگربه دقت خوانده شود یک طنزتاریخی است (حنیف جان اتمر) که مانند انگلیس ها و پاکستانی ها علاقمند فوری به مشکلات افغانستان است  مانند سرقومندان نظامی پاکستان ،ریس آی اس آی پاکستان ونوازشریف که در وقت به قدرت رسیدن گنده خشتکان به نام مجاهدین زمامداران پاکستان به خرمغزان جهادی تازه به دوران دستور بادارانه دادند که اردوی صدساله افغانستان را نابود کنند... این کارشاید نزد مردم افغانستان یک جنایت ویا رذالت تاریخی بوده. ولی به فکرمجاهدین ورهبران مجاهدین یک عمل دوستانه بود که تکلیف روانی مردم افغانستانرا نوازشریف با این کارکم ساخت. چرا که به گفته رهبران مجاهد خصوصاً حضرت مجددی که او در برابر این سوال گفت: در زمان ریاست جمهوری تو و در دوران ایتلاف احمدشاه مسعود با حزب دموکراتیک خلق که احمدشاه مسعود درپوست وزارت دفاع (وزارت جنگ) حرف اول را می زد بعد ها افشاء شد،اردو، پولیس ودستگاه جاسوسی یک مملکت ستون فقرات همان مملکت است. بدستور نوازشریف که درآن وقت نخست وزیرپاکستان بود شما واحمدشاه مسعود که در روزهای آمدن اول مجاهدین حرف اول را می زدید، این سه اورگان مهم را منحل و سلاح های شان را طعمه فابریکه ذوب آهن پاکستان ساختید. به شمول پایه های آهنی برق که در زمان امیرشهید حبیب الله خان ازجبل السراج تا کابل ازطریق میدان هوایی بگرام و ولسوالی ده سبزنصب ولین کشی شده بود.

حضرت مجددی واحمدشاه مسعود که درآن روزها هنوزحرف اول را می زندند مرتکب خیانت تاریخی شدند. حتی بی وجدن ترین انسان روی کره زمین خیانت ملی  این دو دلقک اجنبی را فراموش نمی کنند. می بینیم که سرحد بی وجدانی ورذالت به کجا می رسد.

 یک کمونیست آتشین (رنگین دادفر) دست این خائین بدنام که نه تنها خود این بی وجدان بلکه خانواده مجددی ها درطول تاریخ انجام دادند،همیشه دلقک دربار بودند. بعد ازاینکه (رنگین دادفر) دست مجددی را بی شرمانه بوسید بعد ها گفت من نمی خواستم دست یک مرد بدنام وخشتک گنده را ببوسم چون درطفلیت زنده یاد پدرم که مرا به دربار به فرزندی (بحیث غلام بچه) داده بود هر وقت که حضرت کرخ با اسماعیل سیاه زیادتر به دربار می آمدند وقتیکه او را می دیدم دیگر دلقکان دربار دست حضرت کرخ را می بوسیدند و به من می گفتند توهم ببوس بوسه کردن دست مجددی از روی اخلاص نبود از روی عادت بود

من درحالیکه به قبر و زیارت عقیده ندارم ولی وقتیکه ازیک پهلوی یک قبرستان عبورمی کنم بدون اینکه خواسته باشم یا نه خواسته باشم دستم بلند می شود این به معنی این نیست که من یک مرد ابن الوقت سیاسی هستم.

مجددی گفت: مجاهدین سالها با سلاح های روسی و تانک های روسی کشته و زخمی شده بودند از دیدن سلاح های روسی رنج می بردند بخاطریکه مجاهدین از دیدن سلاح های روسی و قاتلین خود ونظامیان رنج نبرده باشند و بخاطر پاس نمک پاکستان و اینکه ما نمک پروده آی اس آی پاکستان بودیم واین راهم می دانستم بعد ازاینکه پاکستان هزاران چین تانک های زره ای تکه وپارچه کردند، بدستور نوازشریف دوباره آهن آنرا به دولت های افغانستان فروختند وامروزهم  ما را خر فکرکرده اند و باز هم می فروشند. با وجودیکه دارایی های مارا بردند؛ خوبی این روابط این است که این تجارت  با پاکستان دوستی ما را محکم ومکمترمی کند. مجددی گفت راستی از وسایل روسی خوش من هم نمی آید ما را آی اس آی واکسین ضد روس وهند کرده اند.

مجاهدین کرام! که ماهیت روسها، هندی ها وحزب دموکراتیک خلق را به کمک دانشمندان آی اس آی بهتر از دیگر مردم افغانستان درک کرده بودند ازهر چیز روسی بد شان می آمد تنهاعاشق چاینک های نکلی روس بودند. وقتیکه در پاکستان زندگی می کردند هر وقتیکه دوستان شان درزمان روسها به افغانستان و به کابل می رفتند  حتی رهبران مجاهدین می گفتند: دوباره که به پاکستان برمی گشتی چند دانه چاینک روسی

باخود بیاور، راستی چیزمهم فراموش کردم کارخانه زوب فولاد پاکستان ضرورت به زوب آهن کهنه داشت که بعد از زوب دو باره به افغانستان صادرکند که ما دیگر به دشمن تاریخی ما (روسیه وهند ) احتیاج نشویم. استدلال پوچ دیگرمجددی این بود که بزرگان گفته؛ اگرگلیم خودرا می فروشی به کسی بفروش که روزی سرآن گلیم  باز بنشینی... گفتند درکون تو بیغیرت درخت سبزکرده. گفت فرق نمی کند همان طوریکه پدرهای ما زیر سایه آن می نشست من هم می نشینم.

میگویند حنیف اتمردر کوچ مقابل اشرف غنی نشسته بود دید که اشرف غنی مانند برک بید می لرزد...غنی گفت: فرمان من را کنجکوگران درفیس بوک های خود جعل کردند اتمر ورخطا گفت: جعل اسناد جرم است کی آنرا جعل کرده ؟ اشرف غنی گفت: کی می کند غیرگرداندگان ماهنامه طنزی وانتقادی بینام در تورنتوی کانادا... دیگرکس کیست که جعل کند . دشمن اصلی قهرمان ملی ما تو و همه کس می داندسیدموسی عثمان هستی مدیرمسوول ماهنامه طنزی و انتقادی بینام  در تورنتوی آنتریوی کانادا...

اتمرگفت : مگرسردبیر ماهنامه طنزی وانتقادی بینام این احمق نمی دانسته که درحکومت های دیکتاتوری اسلامی و درحکومت های دیموکراسی غربی جعل اسناد جرم شناخته می شود. فرق ندارد که شما درکدام گوشه جهان قراردارید وجعل می کنید.

حنیف اتمر باز سر خود را شورداده گفت: ریس صاحب همین کلک ششم جزامی  دولت ما؛عبدالله عبدالله دولت ما را گدوله ساخته هرکس که می بیند شما را ؛عبدالله عبدالله را به اندازه یک پوچک گال اهمیت نمی دهد. ازاین ناخن افگار دشمنان به شمول رقیبان سیاسی ما حامد کرزی سخت محکم می گیرد و محقق هزاره هم  دنده پنج  درعقب عبدالله عبدالله میماند.

بارها با خود می گویم اینها ما را مجبورمی کنند که استاد سیاف را در پهلوی خود بیاوریم تا چراغ شهدای افشار را باز روشن کند آن وقت می دانند که یک نان چند فطیرمی شود.

رئیس صاحب حرفهای من طولانی شد اگر شما فرمان جعل شده دارید لطف کنید تا من بخوانم... غنی گفت:  من فرمان جعل شده را دارم چشم سفیدان حتی به فیس بوک سخن گوی ارگ فرستادند بی حیایی تا چه اندازه... اتمر با عجله تند تند فرمان جعل شده را خواند آهی سرد وعمیق از گلو بیرون کرد گفت: ریس صاحب روان رهبران حزب دموکراتیک خلق شاد اگر کسی فرمان آنها را جعل می کرد به من که در خاد به حیث معاون محترم آقا صاحب سیدکاظم میان شاخی کار می کردم  فوراً آن  زنده یادان  به من دستور می دادند نه  تنها خود جعل کاراند بلگه خانواده جعلکار را هم شکنجه کنید حتی سگ چوچه جعل کار را زنده نمانید.

درخت گفته اگردسته ازخودم نباشد کسی مرا به تبر زده نمی تواند. این نوع آتش ها توسط درون خود ما درمی گیرد.اگر راز درونی ما افشا نمی شد آنها ازسیاست و درون دل ما چه می دانستند که به نام جعل کل حرفهای دل ما را طنزبسازند و جُل وپوستک سیاسی ما را به بیرون اندازند. قسمی فرمان جعل کردند که غیرمن و تو دیگر کس نمی فهمید که هدف ما هم مفهوم درون جعل فرمان بوده... غنی گفت: امروز حرام زادگی ها جای سیاست را گرفته و بزرگان گفته بودند درآخر زمان هرکه از دل یکدیگرمی داند که فلان شخص کدام حرفها را در دل خود می پروراند. حال این مردم آن قدرهوشیارشده اند که من و تو را تا لب دریا می برند و تشنه بر می گردانند.

 

دشمنان ما به سیاست های انگلیس که از دوستان شما هستند هم بلدید و آشنایی پیداکرده اند. میگفتند تو بچقانی لب خود را آنها می دانند حرف دل ترا(گفتند: تو بشوران لبت را... تا من بدانم گپت را)

ریس صاحب راجع به این طنزی که در روح فرمان جعل شده داخل گردیده نظر باری جهانی صاحب چه است؟ غنی گفت: او بیچاره همیشه پافشاری سرسانسور می کند. اگر ما از سانسور کار بگیریم سر و صدای کرزی بلند می شود و جامعه جهانی را مانند قاطران سرکاری  تور می دهد و در خیابانها می برآیند که شما ارزش های بیشتر از ده سال دموکراسی را زیر پا کردید وهمین حرفها سبب شده که ما درمقابل خواسته های طالب ها عقب نشینی کنیم واگرعقب نشینی نکنیم هدف انگلیس و پاکستان برآورده نمی شود. حالا طوریکه دیده می شود (خر پشت بارنمی رود و بار را کس پیش خر نمی برد) ومردم هم دل خوش ازطالبان ندارند راز های پنهانی ما را با جعل وشوخی افشا می کنند ).

نظربه فرهنگ وکلچری که ما داریم واژه کشی نه تنها در خون ما بلکه درخون نویسندگان وشاعران دیروز و امروز دیده می شود. اگرنویسنده وشاعری خواسته باشد کمی واضحتر و بی پرده بنویسد یخن شان را دلقکان ادب وادبیات می گیرند که بگویند این آقا مرد با حیا است(کوس فرج ) زن را نمیگوید.

نویسندگان و شعرای کلاسیک که زیر تاثیر دربار و درباریان قرار داشتند درلابلای نکات پیچیده دور انداخته مطلب خود را در کاغذ کفن کرده  به دربار پیش می کردند وخیلی با احتیاط مطلب خودرا می نوشتند.

 لفافه نویسی درطنز یک روش طنزی است که با کشتن واژه ها مطلب خود را بروی کاغذ می ریزند درحالیکه هیچ  واژه نسبت به دیگر واژه  کمی و کاستی ندارد و از نگاه حقوقی دارای حقوق مساوی در نزد شاعر و نویسنده دارد و خصوصاً اگر یک واژه را نام خیالی بدهیم کفر طنز نویسی است.

ماهستیم که بین واژه ها تعبیض قایل میشویم یکی را خوب با نام اصلی اش یاد می کنیم و می نویسیم  و بر زبان و یا درآوردن درنوشته نه تنها ازنام اصلی استفاده نمی کنیم ودرنوشته ها ازنام اصلی آن واژه ها خود داری می کنیم وحتی می شرمیم، دورافتاده مطلب خود را بدون نام اصلی واژه مطلب خود به مخاطب می رسانیم ونام این روش بزدلانه راحیا،ادب،اخلاق و حفظ  کلچر و فرهنگ خود می دانیم. درحالیکه درنوشته های غربی هر واژه را بنام خود واژه بکار می برند. مثلاً درانگلیسی (کوس را پوسی می گویند) دیگرنام به او ندارند هرگاه درنوشته ضرورت افتد نویسنده وطنزنویس فوری مثل دیگر واژه ازآن استفاده می کنند که درجامعه ازآن نام می برند ومی گویند همان طوریکه دست تو را بنام دست راست وچپ درنوشته می نویسید ویا بر زبان روزنه هزاران بار واژه هارا به زبان می آوریم ازآن نمی شرمیم که نام می بریم. اگرکسی بگوید همان طوریکه دست ، گوش ، چشم وغیراعضای بدن انسان است ازگرفتن نام دیگراعضای بدن خود نمی شرمید و با افتخارهم یاد می کنید ولی ازنام گرفتن ، کوس ، کون وخصیه و حتی از نام بردن  پستان چه مرد و چه زن می شرمد و بخاطر فشار فرهنگ وکلچرازاین سه چهارنام ویا بیشترازگرفتن اسم خصیه خود داری می کنیم. درحالیکه هرلحظه با دیگراعضای وجود ما سر و کار داریم و بی ترس نام می بریم. از بر زبان آوردن و درنوشته خود داری نمی کنیم واکثر نویسنده گان بیشتربا سه نقط درداخل قوس مطلب خود به خوانده می رسانیم که خوانده بصورت درست استفاده کرده نمی تواند.

 درطنزنویسی واژه کشتن طنزازمسیراصلی اش بازمی دارد ما نباید جفا به واژها ها کنیم مثلیکه عبید زکانی درطنز وهجوخود کوشش کرده که واژه کشی نکند و یا مولانا درمثنوی خصوصاً درداستان کنیزک واژه ها رابه نام های اصلی اش استفاده کرده وداستان که درقالب مثنوی نوشته، با گرفتن نام اصلی واژه ها خوانده زیادترعلاقه می گیرد که داستان کنیزک را بار بار بخوانده و  می خواند (خصوصاً ملا ها و روحانیون ) مولانا در داستان کیر و کدومثنوی واژه ها را با نام اصلی اش بی هراس می نویسد که نام بردن نام اصلی واژه نه تنها داستان از نقاب بیرون می کند بلکه خوانده باربارهربیت را تکرارمی کند.این خصلت درخون انسان موجوداست ازگرفتن نام یک واژخود داری می کنیم وقتیکه به نام اصلی اش می شنویم ویامی خوانیم عام فهم می شود لذت بخش هم است خصوصاً درطنز وشعرطنزی.

بگذرید که امروزما را بخاطرگرفتن نام اصلی واژه بی حیا و بد اخلاق قلمداد کنند واز چماق کلچر،فرهنگ ،مذهب ودین پرستی می ترسند بین خود بر زبان نام اصلی واژه کوس بکارمی برند در جایکه نفع شان نباشد ازکوس به نام فرج زن یاد می کنند و لبخندهم می زنند و کیر آله تناسلی مرد میگویند در حالیکه می توانند نام اصلی آنرا بکارببرند. ولی آله تناسلی زن فرج بخاطرخوشی مذهب پرستان و دین پرستان می گویند وشب هم نام آن را می برند وهم بوسه برپیشانی آن می زنند) اخلاق وحیا را به دیگران می آموزند و درخلوت با زن خود از نام اصلی واژه کوس استفاده می کنند.

واعظان درمحراب مسجدعبادت می کنند

گربه خلوت می روند کاردیگرمی کنند(کاررذالت می کنند)

در پشتو که نام کوس () درنوشته به عین نام ازآن بکارمی برند در ازبکی کوس این نام() یاد می کنند.

 همین مولانا که واژه ها را به نام اصلی آورده مثنوی را قرآن فارسی می خوانند من که واژه کشی نمی کنم واژه ها را به نام اصلی واژه یاد می کنم از لفافه و لفافه گویی خودداری می کنم مرا بنام بی حیا و بد اخلاق یاد می کنند

بروای واعظ بی دم و بی یال

توکوس را میخوری مانند گال

درآیینه کوس سالها دیدۀ فال

اگر ما نام گیریم می اندازجال

شاعربی وزن وبی ترازو

همان طوریکه عبید زکانی را درحیات اش مبتذل نویس طنزمی نامیدند بعد مرگش اورا از طنزنویسان طراز اول امروز می دانند یا ایرج میرزا را که شعرداستانی زیبای حجاب پوش را بدون واژه کشی نوشته ویا چلوصاف عارف قزوینی را بدون واژه کشی ازآب درآورده... زمانی من هم نمی دانستم که واژه کشی درادبیات خصوصاً درشعر طنزی یک جفا نابخشودنی است.

من در برابر مزخرفات دین بی باک ایستادگی می کنم با وجودیکه دریک خانه مذهبی وروحانی به دنیا آمده ام و پدر و پدرکلان من مشهورحاجی آقا نه تنها یک مولوی زبردست و پیرطریقت بود و به شریعت وشریعت مداری پابندی خاص داشت ومن چند کتابی نزد او خوانده بودم. دراسلام تا حد توان مطالعه کردم دستارمولوی گری بستم غیر تفسیرآیت وحدیث آن حدیثی که من می شناسم نه تاجران دینی ومذهبی دیگرهر نوع تبلیغ که منبرمسجد سر قبر و یا خانه مخالف آن هستم تقسیم کردن قرآن درفتحه ناروا و یک تجارت مذهبی و توهین به کلام خدا می دانم.

 روزی درکعبه طوف می کردیم با دوستان آنها سرخود را داخل سنگ حجرالاسود می کردند ومی بوسیدند. من این کاربخاطریکه با بوسه کردن حجرالاسود انواع  ویروس و مکروب های خطرناک درروی  بدن فرو رفتگی وبرجستگی سنگ قرآرمی گیرد وسالانه میلون ها  ویروس خطرناک با خود از همین سنگ می گیرد واین سنگ با دیگرسنگهای آسمان وسنگهای جهان ما از نگاه  مواد سنگی کدام فرقی ندارد بخاطری خودخواهی های قبیلوی چند قبیله عقب مانده و وحشی عصرحجرحضرت محمد(ص) سنگ درچادری گذاشت وبدست جاهلین کعبه داد تا درعبادگاه شان که کعبه درآن وقت بت خانه بود بگذارند. وقتیکه محمد خوداش قابل پرستش نیست سنگی را که اولمس کرده به هیچ صورت انسان مکلف نیست که آنراپرستش کند وبوسه بزند وبوسه زدن برقبرهم حکم بوسیدن سنگ حجرالاسود رادارد.

من چون دروقت طوف کردن سنگ را بوسه نمی کردم وتاریخ سنگ را بهترمی دانستم دوستان می دیدند که  برروی سنگ حجرالاسود بوسه نمی زنم این سوال به دوستان پیدا شد که من به دین و دین پرستی چندان پایبند نیستم درحالیکه اشتباه فکرکرده بودند.

 کسانیکه به مسلمانی دایه گی ومهربانی داشتند وتصورمی کردند آگاهانه و یا غیرآگاهانه مرا مرتد فکر می کردند . من و برکت الله سلیم زمانی که داخل خانه کعبه شدیم قاری برکت الله سلیم گفت قاضی صاحب درداخل خانه کعبه چه می بینید؟

این بیت را به قاری برکت الله خواندم:

درون خانه راچون نیست واقف

در و دیوار جانان  می  پرستم

 مسوولین وزارت اوقاف سعودی درخانه کعبه را باز کردند دورتر از عقب دروازه یک میزگرد قرار داشت که بعد از باز شدن دروازه کعبه قفل وکلید دروازه را روی آن میزخاک پُر گذاشتند و چند سنگ دردیوارخانه کعبه دیده می شد. گفتم برکت الله سلیم بگذار که من ازعقیل معین اوقاف عربستان سعودی درقسمت تاریخ این سنگها و خانه کعبه بپرسم! عقیل گفت خانه کعبه چندین مرتبه ترمیم شده درزمان عباسی ها وقتیکه خانه کعبه ترمیم می شد در دیوار خانه کعبه به امر خلیفه عباسی که اسم او فراموشم شده گفت این سنگ هایکه در دیوارمی بیند نصب شده وعقیل سردارمحمد داوود که قبل از شما دکه من چیزی دیگری درخانه کعبه ندیدم که به من جالب می بود فقط یک بالا خانه با یک دروازه بدون کلکین بود و خانه فرش نداشت بوریای فقر را مخمل می به تاریخچه کعبه ازمن سوالاتی داشت.

 همان طوریکه خداوندعالمیان تهی دستان به صبر و قناعت توصیه می کند وقتیکه درون خانه را به چشم سر در حالت بیداری وهوش سالم دیدم گفتم بیشک که حکمت ترا کس نمی داند. شعرشاعردر دماغم خطورکردعجب صبری خدا دارد وشان وشوکت امیران سعودی قصرهای فرش کرده آنها و روابط امان زمان با خامنۀ وحرفهای احمدی نژاد بیادم آمد که امام زمان درملل متحد چه لطفی به اوکرده بود. با خود گفتم ای خدا خود ات خانه بی فرش وبی کلکین که درون اش یک روزنی کوچک هم ندارد مانند گورستان تاریک است... درفکر وچرت عمیق رفتم باز شعر شاعر را با خود زمزمه کردم... عجب صبری خدا دارد! که هزاران کشتار بی رحمانه را درجهان می بیند اورا بخاطرجنایت اش محکوم نمی کند. مانند پل ریش 7 کلاک سه برابر تیزترمی شود. سیاف خودراحافظ ونایب خدا می داند شهرکابل را شهرکفر وبی دینی می داند. فتوی  سوزاندن، کشتن مردم و ویران کردن کابل را میدهد . درزمان اول قدرت وحکومت شان مردم کابل سزاوار کشتن و بستن بوده وقابل ترحم نمی داند ویرانی وکشتارمردم را جایزمی داند وفتوی کشتار و ویرانی را صادرمی کند. وقتیکه با امریکایی ها دوباره بکابل برمی گردد زمین جایداد و دختران جوان را به زورمی گیرد دست به قاچاق هیروین پول شویی جاسوسی و صدها جنایت می زند وهنوزهم دل شان یخ نگرده بی شرمانه می گویند مجاهدین به حق خود نرسیده اند.

جنایت خود شان را زیرنام خواست خداوند وحکمت خداوندی پنهان میکنند.این دلیل را تا امروزکس ندانسته که خداوند برای چه هست کرده وبرای چه به جنایت کاران حق کشتاروفتوای ویرانی شهرها را می دهد. فکرمی کنم که این راز ذات پاک غیرسیاف و بااستخاره حضرت مجددی کس دیگرنمی داند وقاتل اصلی هزاران نفرکابل برائت می دهند قهرمان می دانند وطرفدارصلح برادری وامین شخصی را که در زبان آن صلح وحدت ماندند صدها زن را پستان بریدند وپستان بری ومیخ کوبی را دربین مجاهدین رواج کردند.

 وگلب الدین به گفته سیاف با آن قدرجنایت نابخشودنی اش تا امروز بخاطر قتل وغارت که تا روح ضیاالحق بی وجدان قاتل اصلی ملیت ها افغانستان شاد باشد بخاطریکه درجنایت در پاکستان ازهر رهبر مجاهد دست گلب الدین ضیاالحق بی وجدان قاتل اصلی ملیت های افغانستان می گویندغنی واتمریک مهره تفاله شده را می خواهد دوباره اورا به کرسی ظلم وکشتار برساند که باقی مانده کابل رابه اساس فتوی سیاف دوباره بکشد وکابل ودیگرشهرهای افغانستان بشمول قبراحمدشاه مسعود را ویران کند وبه بهانه گلیم جم راکت زنی نماید و بعد گلیم جمع را دربغل خود بگیرد وآن وقت گلیم جم نه تنها کمونست وکافرنیست به گفته حضرت مجددی پدرمعنوی گلیم جم ، گلیم جم خالد بن ولید است هم قهرمان حزب دموکراتیک خلق است هم قهرمان مجاهدکه به اومقام خالد بن ولی راقایل می شوندوهرجریان ودولتی سرقدرت می آیداوحرف اول می زنددرسرزمینی که فرق شمشیرزن وکوستزن مردم اش کرده نتواندهرمصیبت لطف وحکمت خدا را بداند توقع شما ازاین ملیت های دنباله روچه خوهد بود.

همه جملات این قلم دراین نوشته طنزی بالاکه دیده می شود واقعیت تاریخ بوده هیچ انسان با درد وبا وجدان به غیررهبران واعضای سرسپرده حزب دموکراتیک خلق ، رهبران مجاهد واعضای سرسپرده مجاهدین رهبران با اعضای خود فروختۀ شان ازواقعیت عینی که درافغانستان گذشته انکارکرده نمی تواند غیر ازاینکه مانند شاعر بگویم عجب صبری خدا دارد یا به اساس شعر بابک اسحاقی که نوشته در شعر خود خدا مرده اگر(من بگویم خدا صبردارد خدا سخت میگیرد و دیر واگربگویم خداوند هیچ وقت نمی ممیرد بعد ازمن می پرسید پس کجاست خدا که آنقدر جنایت در روی زمین بیند وآب از آب تکان نمی خورد. باز می گویم دانش خدا از من بهتراست و یا می گویی که من دراین قسمت عاجز هستم  باز اشعار دو شاعر با نام ونشان را رد می کنی... من جوابی ندارم  فقط می گویم که من باز گفته می توانم این جزء عقیده من است من وکیل خدا و دین نیستم ازسیاف وخامنه بپرسید که اینها تماس دارند) وقتیکه شیطان در نقش جبریل با سیاف ودیگردین پرستان درتماس است سیاف خبرمرده خدا را از زبان شیطان شنیده و به گفته شیطان وسیاف که کمترازشیطان نیست قبل ازمردن اش سیاف را خداوند بخاطرحفظ دین اش روحانیون ،ملا ها را زیردست سیاف قرارداده که از سیاف پیروی کنند وخدا این نایب خودرا توسط شیطان دستورداده زیرنام حدیث آیه قرانی هرجنایت را با اسثتناد دین ومذهب حق دارد انجام دهد.

دراین شب و روز شیطان درگوش سیاف گفته برادر مرا گلب الدین حکمتیار بخاطر رسیدن به قدرت دوباره کمک کنید همان طوریکه از آمدن پاپی های گلب الدین در حکومت کرزی استقبال کردند وغنی موقع داد که بالای شانه های اش پاپی های گلب الدین جابجا شوند و مژده بیریش محمدالله کور پسرحاجی نسیم داماد حاجی صاحب درویش که قبلاً سگ اسلامی بود بعد با طالب یکجا شد اصلاً از پنجشیراست دربغلان کلان شده به دستورپنجشیری قتل خیبررا دریک نوشته خود کتمان کرد که بعد دستگیرپنجشیری از نوشته این قاتل جنایتکار را موخذ نوشته خود قرارداد تا پل پای واقعیت ها را قسمی وانمود کند که دراین جنایت حزب دموکراتیک خلق نقش نداشت. مژده دریک نوشته خود حیثیت مورچه خورک می دهد (مورچه خورک یک پرنده است خود درروی زمین بشکل مرده و بی جان دراز می کشد بعد زبان خود را می کشد مورچه ها درسرزبان آن جمع می شوند بعد مورچه را مورچه خوراک می بلعد)

بترس ازمکرمردگان زنده آزار

فریب داده ترا باچال ومکرهربار

حالا درآمدن گلب الدین وازآمدن طالب استقبال می کند هر وقتیکه این ها یک جا می شوند فکرمی کنید که آب ازآب تکان نخورده و مردم افغانستان کودن ترین مردم جهان است. شما دیدید در روز سالگرد مرگ علی مزاری شورای نظارکه سیاف عبدالله سالها دم شورای نظار بودند اشک تمساح ریختند. اگردرآن محفل می بودی فکر می کردی؟ که درجنایات افشار با احمدشاه مسعودوسیاف عبدالله عبدالله شریک نبوده و در بردن دختران نوجوان افشار به پنجشیردست نداشته ودرتجاوزجنسی آن دختران معصوم عبدالله عبدالله که سرمادر خود دریغ نمی کند درگنده خشتکی شهرت دارد درجنایت کابل نقش نداشته همه جنایت درکابل خصوصاً درافشارتوسط سیاف واحمدشاه مسعود وطرفداران شان درکشتارمردم کابل نه تنها احمد شاه مسعود سیاف جمعیت اسلامی گلب الدین وعلی مزاری ودوستم وقهرمان جبار، خلیلی ، محقق عبدالله عبدالله قانونی محمدی وغیره نقش داشتند وانکارکرده نمی تواتند کتاب جنایات کابل که توسط مورخ  شناخته شده ما سیدعبدالقدوس نوشته را بخوانند که همه جنایتکاران به تاریخ سپرده شده وازکسانی که درجنگهای کابل بود به هرشکلی که نام برده شده همین که درجنگ بوده بی طرف نبوده درجنایت حکم احمد شاه مسعود وسیاف دارند وهرتاریخ نویسی که نوع جملات بکار ببرد سبب برائت اشتراک کننده های جنگ کابل شده نمی تواند. فردا مورخ دیگری که بگوید توسط این اشخاص کابل ویران شد کفایت می کند.

سوال دراینجا است این جانی ها دیگرازجنایت نفرت دارند یا مترقی شدند دیگر قوانین عصر حجر را به رسمیت نمی شناسند وخونرا به خون نمی شویند .اگر دیروز مردم افغانستان شما را نمی شناخت امروز بهترمی شناسد که سگ سگ است دم سک سگ است سرتا پای سگ سگ است.

کی زورداشت که

زورنکرد

مجاهد وطالب یا

خلق پرچم

مردم

بی کفن

زنده به

 گورنگرد

رهبران وقومندان طالب ومجاهد همه از یک نسل سگ است آن هم سگ دیوانه

 امکان دارد که خواندگان فکر کنند که این مرد افسانه گو(سرگذشت تاریخ معاصر) از واقعیت های عینی پرده بی باکانه وبی ترس می بردارد تا فردا شمع تاریخ مورخین جنایتکاران به خاطر نفع خود شان درتاریخ واقعی افغانستان روشن نماند ونسلهای وشمعی را که مورخ واقعی روش کرده خاموش نشود نسلهای بعدی درتاریکی قرار نگیرند. این وظیفه هرانسان باوجدان ووطن پرست است که از خاینین و دنباله روان کوردل شان نترسند با گفتن نوشتن  واقعیت ها درون خاینین وپیروان خاینین مرچ پاشی قلمی  کند(مرچ تندکوهستانی را باقلم اکسپره نمایند)

من می دانم که خواندگان این قلم ودشمنان سوگند خورده این قلم درفکر چه هستند وترس این دارم که یکی از دوستداران ودشمنی قلمی من ایمل کنند وبگویند طنزطنز گفتی ولی درقسمت طنز چیزی نوشته نکردی درحالیکه می گویندهستی همان طوریکه پایبند قوانین شعری کلاسیک وشعر نو یا شعرسفید نیست ازخودمی درنگاند. با طنزنویسان کهن یعنی کلاسیک وطنزنویسان نوهمفکر نیست نظریات مختلف طنزی درنوشته های هستی دیده می شودکه درکتاب های طنزدرنوشته های محققین ونظریه پردازان طنز،نویسندگان طنز ومنتقدین طنزآنچه هستی درقسمت طنز می اندیشد وقسمی که ازتعریف طنزبرداشت دارد تنها درخیابان خوداش که قلمش به جولان می افتد ازگلزارقلمی دیگران شاید وباید استفاده نمی کند وبه نادردرنوشته های خودهستی ازگلزار طنزنویسان گذشته ونو واز محققین طنزدیروز وامروز ،از نظریه پردازان طنز ،وازنوشته های نویسندگان طنز ونوشته وتحلیل های منتقدین طنز خیلی کم وناچیزاستفاده می کند و به ندرت اندیشه وافکاردیگران درقسمت طنز درنوشته های هستی دیده می شود من بارها با این سوالها مواجه شده ام تنها به شخص سوال کنند جواب گفته ام این باردرقسمت طنز، طنزنویسی ونظریه پردازان طنز وخودم چه نوع فکرمی کنم ومی اندیشم مفصل معلومات می دهم راست می گویدمن کمی استفاده می کنم البته چیزی که به نظرم معقول بیاید و یا به آن ضرورت پیدا کنم من نمی توانم بی خریطه فیرکنم ویکتازی نمایم. اگرکسی نظریات گذشتگانرا به کلی رد می کند بنظرصد درصد دیوانه است وغوغای مغزی نا سالمش اورا فیلسوف خیالی می سازد واین حق را هم دارم که نظریات خودرا درقسمت طنز وشعرداشته باشم وبا مخالفت ها ودشواری ها دست وگریبان باشم.

بلی من کی گفتم که استفاده نمی کنم استفاده می کنم وهم نمی کنم قلم من متولد ازبطن دیگرطنز نویسان بوده همان توریکه شعرشاعران نوپردازازبطن شاعران کهن بوجود آمده سالها طول کشیده بعدبه مشکل جای پای خوددربین مردم وادب دوستان پیداکرده که خوداش شاید زنده نمانده مثنوی معنوی بعد از چندین قرن بعد مرگ خداوندگاربلخ جا افتاد وجاودانه شد وهنوز هم مشکل خود داردنظرپردازان قبلی رشعروطنزدرحیات خودروبرو بودند ویکتعدادهنوزهم کرم نظریات او کشتندتحقیق می کند ونظر می دهند با وجویکه بامخالفت های زیاد روبروشدندولی توانستند به اثر کوشش وپا فشاری سد ای پیش روی قلم شان بردارنددراین جای شک نیست که شاعران ونویسندگان طنزپردازان وغیرکه درجاده یکطرفی دیروزهنوزروان هستند بشمول مورخک نویسان شهرت طلب نه تنها قلم من که خودمن هم مورد تاید شان نسیت چه رسدکه نوشته های مرا تاید کنندشناختی که من ازخود دارم من زنده باشم یا نباشم روزی اعتراف می کنندکه من هرچیزکورکورانه قبول نمی کردم.

داکتربراهنی درشهرمازندگی می کندمرددانشمندودرادبیات دیروز وامروزمطالعات زیاد کرده نظر یه پرداز ادبی ،منتقد ادبی درشعرونثروطنزمی باشد یدطولاداردبعد ها کتابی که بنام طلا درمس نوشته بودخوداش نوشت که این کتاب آنچه که من فکرمی کنم نیست دست به اصلاح آن بردولی دیروزمورد تایداکثر نویسندگان خصوصاًازجوان طلادرمس بودومن بااول که این کتاب دیدم وخواندم علاقمند کتاب شدم بعدچندین بارخواندم با آن کتاب مشلات خود هم داشتم وسواتی دردماغ من خطور می کرد ولی ازدستیکه درافغانستان طلا درمس به شهرت رسیده بوداگرچیزی بشکل سوال وانتقاد می پرسیدی ترابه مسخره می گرفتندطلا درمس اگرمبالغه نکرده باشم درافغانستان دربین شاعرها ونویسندگان رنگ وبوی مذهبی را به خود گرفته بودبه این می ماند که درحمروایی داش جز سکوت حرفی نزنی.

 او روزی گفت که هرکلمه که از زبان ما می برآید شعراست اوتوضیخ بیشترندادومن مخالفت با طرزدیدداکتربراهنی نشان دادم اگرداکترمی گفت هرکلمه که اززبان من می برآید ودرروی کاغذ می آوریم شعرسپید است نسبی من قبول می کردم پا فشاری داکتربرهنی ه صرف نظر ازجایگاه وموقعیت اش کلمه که از زبان ما می برید شعراست به عقیده من هرکلمه که از زبان ما می برآید شعر نیست وهرکلمه شعرسپید هم به تنهای شعرگفته نمی توام قسمی که من از شعر سفید برداشت دارم مقصد ازبی اخترامی به استاد بزرگواربراهنی نیست به به داکتر خیلی احترام دارم به همان اندازه که آخوندهای ایران ازاوبد می برند وداکترصاحب براهنی درادبیات امروزماحرف اول می زندوپیری هم مانع نظریه پردازی وکنجکاوی آن شده نتوانسته هنوز فضل خدا سرحال است خدا کمش نکندکه بزرکترین غنیمت ادبی عصرما است ویکی ازشعرهای استاد دربینام طنزگونه گرداندگان ماهنامه طنزی وانتقادی بینام نقد کردند که فکرمی کنم داکترآن را به شکل تعویز نگهداری می کندگرداندگان ماهنامه طنزی وانتقادی بینام ازنقد شعراستاد که به شوخی درلابلای واقعیت ها نقد شده بود

فکرمی کنم همان طوریکه ما بعدازنوشتن شعرمی دانیم که برداشتی که ازاین شعرکردیم برداشت دیگری خوانده ازشعرداشته باشد که نظربرداشت خوانده با نظربرداشت م فرق دارداگرازاستاد براهنی هم درقسمت شعراش که ماهنامه طنزی وانتقادی بینام نقد شعربه شعرکرده شاید برداشتی که ما از آن شعرداشتیم خوداستادهم نداشته باشدبارها این طور شده خوانده وشاعر در تفسیر و تعبیر اختلاف داشتند تفسیر وتعبیر خوانده منتقدبجا بوده باشد شعرکه استاد نوشته ترس ازاین دارم به کدام مناسبات نوشته و استاد خواهد گفت این شعریک الهام شعری بود تفسیراش زورحضرت فیل می خواهدواگرازپیروان استاد درقسمت شعری که ما درماهنامه طنزی وانتقادی بینام به نقد گرفتیم از زبان شاگردن وپیروان استاد شنیده ام که می گویند این شعر از سویه ما وشما بالا است اگرامروزندانستید فردا بعد ازمرگ استاد که خداسایه استاد از سر ماکم نکندبه مفهوم شعرپی می برید بزک بزک نمیر که جولغمان می رسد...

مثلیکه استاد باختری از برکت روح قهارعاصی به اوالهام شعری مثل داکترصاحب براهنی شده بودوثریا بها با عجله آن دوشعردرسایت خودبه نشر رساندوفکرمی کنم که استاد باختری هم همان قدرپُرروح نیست که همسنگران خودبه خاطر برات تاریخ خودتوهین کند دریکی ازآن دوشعریکه من نقد شعر استاد باختری را کردم دریک  شعرآمده بود هرکاری که می کنید بکنید ولی نگذارید که فاحشه های سیاسی حامله شوندونسل شان زیاد شوداستاد باختری که سالها با فاحشه های سیاسی مانند قهارعاصی زریاب روبط تنگ تنگ داشت یا شوری نویسندگان حزب دموکراتیک خلق من یقین دارم هرگا ه این شعربه استاد باختری الهام نمی شدخودرا وهمسنگران خودانگشت نما وتوهین نمی کردویا شاید بعد ازگذشت روزگارمتوجه شده باشد استاد باختری که چه اشتباه را مرتکب شدم که درپهلوی شاعرکلشنگوف قرارگرفتم وامروزفهمیدم باید مثل ببرک کارمل درپیری واقعیت هارابگویم مردم از سرگل تاریخ زدگی ام  دست بردارمی شود یکتعدادمردم است که اشعارگنگ استاد باختری را ماننداشعارداکتربرهنی با گذشت زمان شاعران آینده که با پختکی قدم های شعری شان همراه است هم ردیف آنها می دانند می گویند صد سال بعد نسلهای آینده این شعرباختری ویا شعربراهنی را بداننداین گلهای انجیرفکرمی کنم تا آخرعمرنبینیم همان طوریکه نسلهای گذشته گل انجیر راندیدند.

این نوشته را که حال سردست دارم ناوقت شب است حرفهایکه پیروان داکتربرهنی  واستاد باختری می زنندبه یاد حکایتی مراانداخت که روزی درشهرغزنه این اتفاق افتاده بود.

شهرقدیم غزنه دروازه بزگ داشت یا به یاد من هم همان دروازه درشهرکهنه غزنی موجودبودخداکند که قاچقبران آثارعتیق آن دروازه را مانند بت بامیان به افسان تاریخی مبدل نکرده باشند.

و مردمی از نماز خفتن برمی گشتنددروازه توسط موظف بسته کردن دروازه محکم بسته می شد وقفل بزرگی که از سالهای قبل درقلب آن دروازه ازطرف شب آویزان می شد توسط شخص موظف درناف قفل آویزان می گشت مثلیکه امروزدرکانادا دخترها درناف خود حلقه می اندازند تا نماز صبح کلید درجیب دروازه بان زندانی بود با قفل به هیچ صورت تماس گرفته نمی شدکلید درون قلف نمی رفت ودل جگرقلف شورنمی داد.

شبی دروازشهرکهنه غزنه توسط دروازه وان شهرکه پدردرپدرمسوولیت بازکردن وبسته کردن دوازه شهرکهنه غزنی راداشتند دروازه شهرکهنه غزنه دروقت معین قفل زده می شدیکی ازشب ها پیری طرقتی که شهرت اولیا زمان داشت درداخل شهرکهنه غزنی زندگی می کردبعد از قلف زدن نفرموظف چندقیقه دیرتربه پشت دروازه اولیا زمان با مریدان وپیروان خودرسید.

 مریدان پیردید که دروازه ازعقب قفل زده شده چاره دیگرنیست به جزکه پیر ازکرامت کاربگیرودربازشودیکی ازمریدان گفت هوا خیلی سرد است پیرکامل ما ازمعجزه وکرامات خودکه متصوفین دارندکاربگیرد که دروازه بازشودپیرسکوت کرددربین دنباله روان پیریک مرد نسبتن هوشیاروجهان دیده بودگفت کرامات پیرمثل الهام شعری که هروقت مویسرنیست.

 گفت برو که برویم کرامات پیرنمکشیده که درعقب دروازه شهرازشدت سرما یخ زده نشویم یکی دیگرازمریدان پرسید یا پیرکرامات چه شد گفت فکرنکندکه دروازه وازنشد کرامات من از پس خاک کشید امروزاگردروازه وازنشد خدا شمارا کم نکند خود شما فردا یا بعد مرگ من می گوید پیرما پیربجای رسیده بود یکی ازشب های سرد به دروازه شهرناوقت رسیدیم دروازه توسط نفرموظفه شهرقفل زده شده بوددرآن شب اگرپیرمانمی بودمارادرعقب دروازه شهریخ می زد پیرما با کراماتی که داشت دروازه شهررا وازکرد.

پیروان داکترصاحب براهنی وبا ختری صاحب نگران نباشد اگرامروزمهفوم شعرهای این دو بزرگواردرگ کرده نتوانستند فردا احمق های پیدا می شوند شعریکه از سویه مابالا است هرکس مفهوم این شعرهارا درک کرده نمی تواندفردا به مفهوم ومعنی شعراین دوبزرگورپی می ببرندکهفقظ این قدرگفته می توانیم اگرنسل امروز که با این دوبزرگوارزندگی می کنندبه مفهوم شعر این دوبزرگورپی نبرند اگرنقد از دست دادیم از قرض امیدی نباشد.

 درطول حیات چنین کلاه بازی هارا زیاددیدم من به کسی کاری ندارم که کی ازکی حاتم بیگ ادبی می سازدولی من درزندگی اشخاص آنچه که درقسمت شخص ،خانوده شخص ، دانش شخص میدانم بدون روی درواسی می نویسم که فردا من را کس نگویدیک دنباله رو بودکه واقعیت هارا درگ نمی کرد مانند شتردرعقب خرکاروان جلواش بسته شده بودخدا آن روزرا نیاورد که مثل شتردردم خرکاروان ادبی جلو قلم من بسته شود.

دربین طنزوهجوخط باریکی موی مانندقرمزوجود داردکه چشم هرنویسنده طنزی اگرتیزبین نباشدآن خط قرمزنمی بیند(مقصد ازتیزبین یعنی دانش طنزی نداشته باشد)بگویم نوشته خوب نوشته بودآن قدرچشم نویسنده تیز بین نبودیعنی درنوشته طنزی نویسنده دسترسی کامل نداردازخط قرمزرکه بین طنز وهجو کشیده شده وطنز نویسان وطنزپردازان ومنتقدین طنزدرآن قسمت هم نظر وهم فکرهستند .

طنزکورکرانه ازخط قرمزباریک بین هجو وطنزعبورکرده خصوصاً درنقدهای ادبی این جملات بکاربرده می توانیم به خاطردرنقدادبی  طنز نویس جمله های خودراماهرانه بکارمی برد که هجوسرارا متوجه سازد ونقد ازحالت تندی بکشد او فکرنکندکه درنقد خود منتقد مرا هجو سراخوانده نقد طنز با دیگرنقد های ادبی فرق کلی دارد درلابلای نقد طنزی از نکات برجسته طنزی کارگرفته نشود ومنتقد دسترسی کامل به طنزنداشته خودمنتقدخداآگاه ویاناخودآگاه بطرف هجووبی ارتباطی جملات می رودنقد منتقد طنزی را بی رنک می سازد

 آن وقت گفته نمی توانیم آقایکه طنزفلان طنزنویس نقدکرده نقد ادبی طنزی کرده قلم منتقدازهجو وهزل دورتر قرارگرفته هجو وهزل را هرکس نوشته کرده می تواندولی نوشته طنزمشکل است که هرکی مطابق تعریف امروزی طنزنویسی کنداین که درافغانستان می گویند.

 آقای ریشخند گردانده شبخند فرق بین طنز وهجوه را نمی کندچون اوکوشش می کندکه مخاطب خود بخنداند هدف اش از طنزنیست اوریشخندی را بلد است دروطن ما از بس که رنج وغم است دریای خشک شده راملت ما سیلاب آب صاف می گویند نمی گویند که سیل آمد صدا می کندکه آب آمد بسیاری کسان فرق سیلاب وآب شفاف کرده نمی تواندهجو،هزل ولطیفه های بی مزه را طنز می گویندنام محفل اش راشبخند می مانداین وآن به نام یک کاره که بخاطر شهرت طلبی درشو یابرنامه شبخند اشتراک می کندشهرت طالبان درفکراین نیستند که شبخند چه ماهیت ادبی داراد واقعاً طنز اشت یا بیخ کردن دهن بخاطرخنده مجبوری... طنزروش های مختلف داردهمین فرمان غنی که درهرجانشرشده اگرطنزگونه قبول شوداختاردولت کابل احمقانه است رهبرن ادبی وزارت کلتوربایددرگوش کوره خر سیاست اذان بدهند(غنی)اگرمسلمان شود دل رحم پیدا کنداززورگویی دست بکشددریک جامعه دیموکراسی درحالیکه حرف ازدموکراسی می زنیم  وجامعه  ما جامعه بیماراست سیاست مداربیمارست نویسنده وشاعر بیماراست افرادکه حرف ازمدنیت می زنندمانندباقی سمندر سخت بیمارهستندودرآیند هوای انتخاباتی پارالمان بسر می پرورانندوپارالمان افغانستان جای همن مردمی که به روزنرخ حرف می زنند می باشد.

وقتیکه پای جعل نظربه تعبیرادعا کننده به میان آیدوهرکس حق دارد هرکسی را که خواسته باشد به محکمه کشندوآقای غنی هم این حق دارد که سروصدا بلند کند ویا کسی را متهم به جعل اسناد نمایدویاگوشزدکندولی حق اختارتهدیدهیچ شخص به شمول ریس جمهورنداردحرفهای غنی را که من درسایت بی بی سی خواند توهین آمیزواختاربودبه یک ریس جمهوردست زدن وتصمیم گرفتن به این نوع کارهارکوچک نمایندگی ازاحساست هجولانه که همراه باخودخواهی ، یکتازی  وهرچیزرادرسلط خودگرفتند نمایندگی ازیک بیمارروانی می کند.

وقیتکه پای نوشته طنز درمیان می آید واورا قاضی یک محکمه تحت برسی قرارمی دهد که می بیند دراین طنزی هدف طنز نویس ونفع طنزنویس چه بوده  وشاکی که ادعا جعل کردن نموده چه نوع ضرربه او رسیده وقتیکه قاضی درگ کرد که افشا یک واقعیت پنهان درلابلای طنز است واین طنز آگاهی درلابلای طنزبوده به نفع جامعه است اگرقاضی دردادن رای خود آزاد وزیر تاثیر قرار نگیرد طنز نویس رابه اساس روشهای طنزی برات می دهد.

یک جنرال امریکایی درافغانستان ودراردوی امریکا حرف اول می زد کلید ایمیل خودبه معشوقه خود داده بوداورا پنتاگون متهم به غفلت وخیانت ملی دروظیفه دانست ولی قاضی بعد ازبرسی فهمید اگرچیزی افشا هم شده باشدقبل تشویش نیست ودرحین حال صدهاقفل ایمیل های  افرادعادی وحتی ایمیل های دستگاه های جاسوسی دولت های با قدرت شکستانده می شود.

بعضی وقت دربازی های کمپوترناخودآگاه ایمیل یک شخص یا دستگاه جاسوسی بازمی شودوبه یک امرطبعی دردهکده انترتی تبدیل شده بعد ازیک برسی قوی جنرال امریکایی که متهم به دادن ایمیل شده بوداورامحکمه برات دادمقرری وبرطرفی آن درصلاحیت ریس جمهوروپنتاگون بودبعد از فیصله محکمه که پتاگون ودستگا جاسوسی امریکا که کدام دست آویزی بعد ازفیصله محکمه بدست نیاورده بودنداورا به اساس لزوم دید خودشان ازوظیفه سبکدوش کردند ولی نتوانستند حقوق وامتیازی جنرالی اش را به او ندهند.

ریس جمهورمطابق صلاحیت خوددرامورمملکت دست درازی کنیدوحتی اطرفیان خودرا بفهماند که ما چکارانجام بدهم دستورگوشمالی جنرال اعطا خداوندگار خود مختاربلخ درصلاحیت غنی است این کاررایا کرده نمی تواندیا ازکله کندن گرگ  روباه های مطبوعات می ترساندحالا مطبوعات آنقدرورزیده وآگاه شده نتنهاازغنی نمی ترسندکه حتی ازتهدیدطالبان نمی ترسندمی دانندکه وظیفه خطرناک انتخاب کرده اند وپیش می ربرندوقتیکه  کارکنان تلویزون بعد ازتلفات توسط کوردلان ووحشی تاریخ زده که دردرون دولت کابل خصوصاً درارگ ازاین وحشی ها حمایت می شودنترسیدندوچنین وانمودکردندبا چپ چپ سگ دریا مردارنمی شودازجاسوسان ودست نشانده ها اجنی چرابترسند.

نوت: دردولت های استعماری ودگتاتوری این عنوان صدق نمی کند(اگرجعل فرمان غنی راقاضی طنزقبول کنیدپای جعل ازمیان برداشته می شود)(!)این عنوان کمترجامه عمل پوشیده می تواندمقصد من ازجامعۀ است  که قاضات زیر تاثیر مقامت دولتی ودستگاه های جاسوسی قرارنمی گیرندوحاکمان باقدرت آن دولت ها حق دستور وخورد وخمیرساختن قاضی رانداردوقاضی درفیصله قضایی خودخودمختراست حتی می تواندقانونی که عدالت زیر سوال برده باشدودرجریان یک قضیه پیش آمده باشضد قاضی متوجه به نواقص قانون شود توانای وادمه آن ماده قانونی رازیر سوال می برد.

شعرخدا مرده ازبابک اسحاقی من درتیوپ این شعرخدامرده گوش کردم خود بابک دکلمه کرده اگردوست داشتید اینکه بابک به چه می اندیشه  با اوشناخت ندارشعرخوب وزیبارامن می خوانم به دین ومذهب واندیشه شاعرکاری ندارم

 


حرفهای دلتنگی

"عجب صبری خدادارد"

عجب صبری خدادارد، اگرمن جای اوبودم، همان یک لحظه اول که اول ظلم رامی دیدم ازمخلوق بی وجدان،جهان راباهمه زیبایی وزشتی،به روی یکدگر ویرانه می کردم.

عجب صبری خدادارد،اگرمن جای اوبودم،که درهمسایۀ صدهاگرسنه،چندبزمی گرم عیش ونوش می دیدم،نخستین نعره مستانه راخاموش آن دم برلب پیمانه می کردم.

عجب صبری خدادارد،اگرمن جای اوبودم،که می دیدم یکی عریان ولرزان،دیگری پوشیده ازصدجامه رنگین،زمین وآسمان راواژگون مستانه می کردم.

عجب صبری خدادارد،اگرمن جای اوبودم،نه طاعت می پذیرفتم،نه گوش ازبهراستغفاراین بیدادگرهاتیزکرده،پاره پاره درکف زاهدنمایان تسبیح راصددانه می کردم.

عجب صبری خدادارد،اگرمن جای اوبودم،برای خاطرتنهایکی مجنون صحراگردبی سامان،هزاران لیلی نازآفرین راکوبه کوآواره ودیوانه می کردم.

عجب صبری خدادارد،اگرمن جای اوبودم،به گردشمع سوزان دل عشاق سرگردان،سراپای وجودبی وفای معشوق راپروانه می کردم.

عجب صبری خدادارد،اگرمن جای اوبودم،به عرش کبریایی باهمه صبرخدایی تاکه می دیدم عزیزنابجایی،بریک نارواکرده خواری می فروشد،گردش این چرخ راوارونه بی صبرانه می کردم.

عجب صبری خدادارد،اگرمن جای اوبودم،که می دیدم مشوش عارف وعامی،زبرق فتنه این علم عالم سوزمردم کش،بجزاندیشه عشق ووفا،معدوم هرفکری دراین دنیای پرافسانه می کردم.

عجب صبری خدادارد!چرامن جای اوباشم؟!همین بهترکه اودرجای خودبنشسته وتاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق رادارد!وگرنه من جای اوبودم،یک نفس کی عادلانه سازشی باجاهل وفرزانه می کردم؟!

عجب صبری خدادارد!عجب صبری خدادارد!

"معینی کرمانشاهی