13فبروری 2016
نویسنده : کاستلز
فروپاشي ناگهاني اتحاد شوروي و به همراه آن نابودي جنبش بين المللي كمونيستي، معمايي تاريخي را مطرح كرده است. چرا در دهه 1980، رهبران شوروي اين فوريت را احساس كردند كه بايد دست به كار چنان فرايند تجديد ساختار بنياديني شوند كه در نهايت به فروپاشي اتحاد شوروي منجر شد؟( با وجود پيشرفتهاي علم در عرصه هاي بنياديني همچون رياضيات، فيزيك، شيمي و... و همچنين صادرات انرژي و مواد، رشدتكنولوژي و كشاورزي و...) اما مردم از نظام ناراضي بودند و كناره جويي خود را به اشكال مختلف از جمله عيب جويي، سرقت هاي كوچك در محل كار، غيبت از كار و اعتياد گسترده به الكل نشان مي دادند. چرا؟
دولت سالاري نظامي اجتماعي است كه پيرامون تصرف مازاد اقتصادي جامعه به دست صاحبان قدرت در دستگاه دولتي سازمان يافته است، برخلاف سرمايه داري كه در آن مازاد به تصرف كساني در مي آيد كه كنترل سازمانهاي اقتصادي را در دست دارند.(ر ك ج1) اطلاعات گرايي نيز شيوه اي از توسعه است كه در آن منبع اصلي بهره وري، توانايي كيفي براي تركيب و استفاده بهينه از عوامل توليد بر پايه دانش و اطلاعات است. در اتحاد شوروي، گذار به عصر اطلاعات نيازمند اقداماتي بود كه منافع پابرجاي ديوان سالاري دولتي و نخبگان حزبي را تضعيف مي كرد. اصلاح طلبان به رهبري گورباچف دست به قمار زدند و براي غلبه بر مقاومت نخبگان حزبي در برابر تغيير، به مردم متوسل شدند. گلاسنوست( فضاي باز سياسي) جايگزين اسكورني( حركت شتابان اقتصادي) شد و در خط مقدم پروسترويكا (تجديد ساختار) قرار گرفت.و تاريخ نشان داده است كه وقتي مردم روسيه به فضاي باز سياسي گام مي نهند، از آنجا كه مدتهاي مديد سركوب شده اند، از قرار گرفتن در چارچوب سياستهاي از پيش تعيين شده دولتي سرباز مي زنند، زندگي سياسي مستقلي در پيش مي گيرند و پيش بيني ناپذير و مهار نشدني مي شوند. اين درسي است كه گورباچف آموخته و بهاي سنگيني براي آن پرداخت. علاوه بر اين، فضاي باز سياسي كه امكان اظهارنظر مردم را فراهم مي آورد، فشار مهار شده هويتهاي ملي را- كه در دوران استالين تحريف، سركوب و دستكاري شده بود- آزاد كرد. جستجوي منابع هويتي متفاوت با ايدئولوژي رو به زوال كمونيست، به درهم شكستن هويت شوروي كه هنوز شكننده بود انجاميد و دولت اتحاد شوروي را به شدت تضعيف كرد. ملي گرايي از جمله ملي گرايي روسي، با حادترين تجلي تعارضات ميان جامعه و دولت تبديل شد. اين عامل سياسي بود كه مستقيما" به فروپاشي اتحاد شوروي انجاميد.
مدل گسترده رشد اقتصادي و محدوديتهاي صنعت گرايي مفرط
تحليل اقتصادي شوروي نشان داد كه تصميم گيري در مورد سرمايه گذاري، توليد و توزيع در حقيقت با هدف افزايش رفاه جمعيت، ارتقاي تكنولوژي و حفظ نرخ رشدي كه براي ادامه توازن اقتصادي لازم است صورت نگرفته است. بلكه تصميمات براي به حد اكثر رساندن قدرت وزارتخانه ها در تلاش براي تقسيم منابع بسيار متمركز مادي، مواد، نيروي كار، و منابع طبيعي و فكري اتخاذ مي شد. تحليل اقتصادي- رياضي ما نشان مي دهد كه اين نظام دچار رخوتي اجتناب ناپذير شده بود و هر روز بيش از پيش كارايي خود را از دست مي داد. با اين وجود تا دهه 80 دو مشكل ساختاري عمده توانايي نظام را براي اصلاح خود محدود مي كرد:
اول تحليل رفتن مدل گسترده رشد اقتصادي و دوم رشد بي رويه بوروكراسي در مديريت اقتصادي.
مساله تكنولوژي
به رغم نقايص برنامه ريزي متمركز، اتحاد شوروي به راستي توانست اقتصاد قدرتمندي را بنيان نهد. اما اين خود نظام ( نه مردم و نه عدم تخصيص منابع مادي) بود كه به تضعيف بنيادهاي خود پرداخت و اين امر در برهه حساسي كه در ساير مناطق جهان تحول عمده اي در حال وقوع بود، به عقب ماندگي تكنولوژيك شوروي انجاميد. همچنين ناتواني نظام شوروي براي جذب انقلاب علمي فني نيز به ركود اقتصادي اين كشور كمك كرد. دلايل اين ناتواني را مي توان به اين شرح بيان داشت:
نخستين دليل جذب منابع اقتصادي، علم و تكنولوژي، ماشين آلات پسشرفته، و نيروي انديشه در مجتمع صنعتي- نظامي بود. دوم علايق نظامي دولت شوروي به تكنولوژي اطلاعات و وارداتي شدن اين اطلاعات در شوروي، اين كشور را بيش از پيش به ايالت متحده وابسته كرد. سوم عدم وجود انگيزه لازم جهت نوآوري تكنولوژيك. به طوري كه نواوري تكنولوژيكي همواره متضمن ريسك بود. نواوري تكنولوژيك علاوه بر آنكه پاداشي نداشت، ممكن بود تنبيه هم در پي داشته باشد. آخرين نكته اين است كه سركوب ايدئولوژيك و سياست كنترل اطلاعات موانع جدي بر سر راه نوآوري و انتشار تكنولوژي هاي جديدي بود كه دقيقا" پردازش به اطلاعات متمركز بود. در مجموع پيامدهاي اين عقب ماندگي تكنولوژيك در برهه اي كه كشورهاي پيشرفته سرمايه داري در حال دگرگوني بنيادين تكنولوژيك بودند، براي شوروي بسيار معنادار بوده و در نهايت به يكي از عوامل زوال اين كشور تبديل شد.
ربودن هويت و بحران فداراليسم شوروي
بسياري از مشكلات ملي ما ناشي از ماهيت تناقض آميز دو اصل است كه زيربناي فدراسيون روسيه محسوب مي شود: اصل ملي- سرزميني و اصل اداري- سرزميني. بنيانهاي دولت فدرال چندمليتي، چند قومي، و چند لايه اي شوروي بر شنهاي لرزان تاريخ بازسازي شده استوار بود، و تنها با سركوب بي رحمانه حفظ مي شد. مساله بحراني طغيان ملي گرايي و روابط فدرال در اتحاد شوروي مهم ترين عامل سياسي در خارج شدن زمام اصلاحات از دست رهبري شوروي بود. دلايل اين طغيان مهارنشدني ملي گرايي در اتحاد شوروي در سالهاي پروستروكيا را بايد در تاريخ كمونيسم شوروي يافت.
تنش دايمي ميان جهان گرايي غيرتاريخي و طبقاتي آرمانشهر كمونيستي و منافع ژئوپوليتيك حمايت از هويتهاي قومي- ملي به عنوان متحدان سرزميني بالقوه، سياست دوگانه اتحاد شوروي را در برابر مساله مليت تعيين مي كرد. البته بزرگترين تناقض سياست شوروي در برابر مليتها اين بود كه فرهنگ و سنتهاي ملي روسي به دست شوروي سركوب مي شد. سنتها، نمادهاي مذهبي و فرهنگ عامه مردم شوروي بسته به نيازهاي سياستهاي حزب كمونيست در هر مقطع زماني مورد بي مهري قرار گرفته يا فراموش شده است. از طرف ديگر جلوه هاي مستقل ملي گرايي، به شدت سركوب مي شدند. در مجموع در حالي كه خط گسل ناشي از فعاليت ناسيوناليستها تنها لرزه هاي خفيفي را در زير دستان آهنين اقتدار كمونيست ايجاد مي كرد، به محض اينكه شتاب سياسي فرايند تجديد ساختار اين فشار را كاهش داد، امواج لرزه هاي آن بنيانهاي دولت شوروي را در هم كوبيد.
آخرين پروستريكا
چهار گروه همسود اساس قدرت اجتماعي در اتحاد شوروي را تشكيل مي داد:
اول: ايدئولوژيست هاي كمونيست، كه با ارزشهاي ماركسيست-لنينيست ارتباط داشتند.
دوم: نخبگان قدرت دستگاه دولت؛ كه خود از چهار گروه تشكيل مي شد:
الف: دستگاه مركزي حزب كمونيست كه كانون نخبگان حزب و دولت بود.
ب: ماموران گاسپلان، كه به تنهايي كل اقتصاد شوروي را رهبري مي كردند.
ج: فرماندهان نيروهاي مسلح
د: كا گ ب و نيروهاي ويژه وزارت كشور
سوم: مديران صنعتي شركتهاي بزرگ دولتي
چهارم: شبكه اي كه بين نخبگان دولتي و حزبي و روساي اقتصاد سايه ايجاد نمود.
به طور خلاصه اين مجموعه گروههاي ذينفع قدرتمندي بود كه گورباچف مي خواست در برابر آنها و بدون منسوخ كردن امتيازاتي كه توسط سيستم ايجاد شده بود كمونيسم را اصلاح نمايد. اما با وجود اينكه براي اكثر مردم گورباچف آخرين رئيس دولت كمونيست بود، و براي اقليت كمونيست، او خائني بود كه ميراث لنين را به نابودي كشاند.
ملي گرايي، دموكراسي و فروپاشي دولت شوروي
ايجاد فضاي باز سياسي و آزادي رسانه هاي گروهي كه به دست گورباچف و براي واداشتن به جامعه مدني به حمايت از اصلاحات وي انجام شد، به بسيج گسترده اجتماعي در زمينه هاي مختلف انجاميد. به همين دليل مطبوعات و تلويزيون جسارت بيشتري يافتند، افكار عمومي، ايدئولوژيها و ارزشهاي جامعه اي ناگهان آزاد شد. در اين شرايط روشنفكران نظام را تقبيح كردند، كارگران براي تقاضاها و حقوق خود دست به اعتصاب زدند، بوم شناسان فجايع زيست محيطي را بر ملا ساختند، گروههاي طرفدار حقوق بشر اعتراض خود را به نمايش گذاشتند، جنبش يادبود، خاطرات دوران وحشتناك استالين را بازسازي كرد و راي دهندگان در هر فرصتي در انتخابات پارلماني و محلي براي رد نامزدهاي رسمي حزب كمونيست استفاده كردند و به اين ترتيب مشروعيت ساختار قدرت ريشه دار كمونيستي را از ميان بردند. ساختار جمهوري فدرال شوروي به گونه اي تناقض آميز، ارتباط ميان جنبش دموكراتيك، بسيج ملي گرايانه، و فرايند برچيدن بساط قدرت شوروي را، از پيش تعيين مي كرد.
زخمهاي تاريخ، درسهايي براي نظريه، ميراثي براي جامعه
تجربه شوروي وجه بارز قرن بيستمي بود كه به طور كلي پيرامون توسعه اين تجربه و پيامدهايي كه براي جهان داشت شكل گرفته بود. اين تجربه سايه غول آساي خود را نه تنها بر جغرافياي سياسي دولتها، بلكه بلكه بر تعبيرهاي خيالي از دگرگوني اجتماعي نيز گسترده بود. جمع كثيري از دانشمندان برجسته علوم اجتماعي نظريه هاي خود را به نفع، بر ضد، يا در ارتباط با تجربه كمونيسم و شوروي ساخته اند. اين شايد رنج آورترين شكست آرمانشهري كمونيسم باشد: ربودن و تحريف روياها و اميدهاي انقلابي مردمان بي شمار در روسيه و اطراف و اكناف جهان، گذار از آزادي به سركوب، تغيير برامه جامعه بي طبقه به جامعه اي كه در آن دولت تحت سلطه كاست قرار داشت، و گذار از همبستگي كارگران استثمار شده به ماموران حزب كمونيست در راه تبديل به سرحلقه هاي اقتصاد سايه اي جهان.
مهمترين درسي كه روشنفكران جهان بايد از تجربه كمونيست بياموزند حفظ فاصله ضروري ميان برنامه هاي نظري و توسعه تاريخي برنامه هاي سياسي است. يكي از كمكهاي مهم تجربه شوروي به نظريه عمومي تحول اجتماعي آن است كه در شرايط ويژه، نظامهاي اجتماعي ممكن است در نتيجه خللي كه در آنها نهفته است نابود شوند، بدون آنكه از سوي بازيگران اجتماعي كه آگاهانه بسيج شدند، با خطر جدي روبرو شوند. ماندگارترين ميراث دولت سالاري شوروي، نابودي جامعه مدني پس از دهها سال نفي حساب شده موجوديت آن خواهد بود. مردم شوروي كه به هويتهاي ابتدايي و بقاي فردي فرو كاسته شدند، بايد در جهان پول و قدرت به بازسازي هويت جمعي خويش همت گمارند.
ظهور جهان چهارم: سرمايه داري اطلاعاتي، فقر و حذف اجتماعي
ظهور اطلاعات گرايي در پايان اين هزاره با افزايش نابرابري و حذف اجتماعي در سراسر جهان در هم تنيده شده است. (در اين فصل سعي در توضيح چرايي و جگونگي اين وضعيت است)
لازم است در ارزيابي پويايي اجتماعي اطلاعات گرايي بين فرايندهاي متعدد ايجاد تمايز اجتماعي تفاوت قايل شويم: از سويي نابرابري، قطبي شدن، فقر و بينوايي همگي به حوزه روابط توزيع – مصرف يا سطوح متفاوت كسب ثروت كه با تلاش جمعي توليد مي شود ارتباط دارد. از سوي ديگر فردي شدن كار، استثمار مفرط كارگران، حذف اجتماعي و پيوند منحط ويژگي هاي چهار فرايند خاص در مناسبات توليد هستند.
نابرابري به كسب نابرابر ثروت (درآمد و داراييها) توسط افراد و گروههاي اجتماعي مختلف اشاره دارد.قطبي شدن فرايند خاص نابرابري است كه زماني رخ مي دهد كه دوسوي طيف درآمد يا ثروت، سريعتر از بخش مياني اين طيف رشد نموده و ميانه اين طيف توزيع ثروت كوچك شده و تفاوتهاي اجتماعي بين جمعيت دو سوي طيف تشديد شود. فقر سطحي از منابع است كه پايين تر از آن دسترسي به استاندارد زندگي ميسر نباشد. بينوايي يعني فقر مفرط يعني پايين ترين سطح توزيع درآمد و داراييها، كه همان محروميت است.
از طرف ديگر منظور از فردي شدن نيروي كار فرايندي است كه به واسطه آن مشاركت نيروي كار در توليد براي هر كارگر با قرارداد فردي و بدون چارچوب منظم تعريف مي شود. استثمار مفرط به تبعيض عليه مهاجران، اقليتها، زنان، جوانان، كودكان يا ديگر گروههاي كارگري اشاره دارد، كه نهادهاي ناظر هم آن را مجاز مي شمارند. حذف اجتماعي نيز فرايندي است كه به موجب آن برخي از افراد يا گروهها به گونه اي منظم از دستيابي به سمتهايي محروم مي شوند و به آنها امكان زندگي مستقلي را در چارچوب استانداردهاي خاص مي دهد. پيوند محنط هم به فرايند كار در اقتصاد جنايي اشاره دارد. منظور از اقتصاد جنايي فعاليتهاي درآمدزايي است كه از لحاظ هنجارهاي اجتماعي جرم محسوب مي شود و در يك بافت نهادي معين شايسته پيگيري است. در مجموع بين سرمايه داري اطلاعاتي، تجديد ساختار سرمايه داري، گرايشهاي موجود در مناسبات توليد، و گرايشهاي موجود در روابط توزيع، يا به طور خلاصه بين پويايي جامعه شبكه اي، نابرابري، و حذف اجتماعي رابطه اي نظام مند وجود دارد.
به سوي جهان قطبي
رشد نابرابري در كشورهاي مختلف متفاوت است، به نظر مي رسد كه رشد فقر جهاني و به ويژه بينوايي به پديده اي جهاني تبديل شود. در واقع شتاب گرفتن توسعه نابرابر و شمول و حذف همزمان مردم در فرايند رشد، كه يكي از ويژگي هاي سرمايه داري اطلاعاتي است، به دو قطبي شدن جامعه و گسترس فقر و بدبختي در ميان شمار روزافزوني از مردم مي انجامد. به طور كلي ويژگي پيشرفت سرمايه داري اطلاعاتي جهاني در واقع همزماني توسعه و توسعه نيافتگي اقتصادي، حذف و شمول اجتماعي در فرايندي است كه در آمارهاي مقايسه اي به صورت خامي منعكس شده است. در سطح جهاني شاهد قطبي شدن توزيع ثروت، رشد متفاوت نابرابري درآمدها در درون كشورها، و رشد چشمگير فقر و بينوايي در سراسر جهان هستيم.
نتيجه: سياه چاله هاي سرمايه داري اطلاعاتي
در اين فصل تلاش شد مجموعه پيچيده پيوندهاي ميان ويژگيهاي سرمايه داري اطلاعاتي و ظهور نابرابري، قطب بندي اجتماعي، فقر و بينوايي در بيشتر نقاط جهان را نشان دهم. ( نقاط مختلف جهان از جمله آفريقا و امريكاي جنوبي) اطلاعات گرايي مرز مشخصي بين مردم و مكانهاي ارزشمند و بي ارزش ترسيم مي كند. جهاني شدن به گونه اي گزينشي با شمول و حذف بخش هايي از اقتصادها و جوامع به درون يا بيرون شبكه هاي اطلاعات، ثروت و قدرت كه ويژگي هاي اين نظام جديد و غالب است، به پيش مي رود. اين تجديد ساختار جدا از فقر و نابرابري به حذف مردم و سرزمين هايي انجاميد كه از ديدگاه منافع مسلط در سرمايه داري اطلاعاتي از دايره سرمايه داري بيرون مي افتد. اين فرايند گسترده و چندساحتي حذف اجتماعي به شكل گيري چيزي انجاميد كه من( كاستلز) آن را سياه چاله هاي سرمايه داري اطلاعاتي مي نامم. اينها مناطقي از جامعه هستند كه در آن فرار از درد و رنج امكان پذير نيست. همچنين تراكم اين سياه چاله ها باعث گردآمدن قدرت ويرانگري مي شود كه از جهات مختلف جهان و بشر را تهديد مي كند. چرا كه با ورود جوامع به اين سياه چاله ها، بازتوليد حذف اجتماعي و وارد شدن زخمها بر پيكر كساني كه پيش از اين حذف بودند، آغاز مي شود. كه در ادامه اين شرايط باعث به وجود آمدن اعتياد به مواد مخدر، بيماري رواني، بزهكاري، و قانون شكني مي شود كه همه اينها راههايي است كه به شرايط خاصي از آوارگي مي انجامد و احتمال از دست دادن حقوق مشروع اجتماعي براي هميشه را افزايش مي دهد. تمام اين پديده ها يك ويژگي و ريشه مشترك دارد؛ فقر.
در پايان اين هزاره آنچه جهان دوم ناميده مي شود(دنياي دولت سالار) فرو پاشيده است و ياراي فائق آمدن بر نيروهاي عصر اطلاعات را نداشته است. جهان سوم نيز به عنوان هويتي معنادار ناپديد شده است. و جهان چهارم از دل سياه چاله هاي متعدد حذف اجتماعي در سرتاسر جهان پديدار شده است. در متن و زمينه تاريخي كنوني، ظهور جهان چهارم را نمي توان از ظهور سرمايه داري جهاني اطلاعاتي جدا كرد.
3
پيوند منحط: اقتصاد جنايي جهاني
عمر جنايت به قدمت نوع بشر است. اما جنايت جهاني، شبكه سازي سازمانهاي جنايي قدرتمند، و همدستان آنها، در فعاليتهاي مشترك در جهان پديده اي جديد است كه تاثيرات شگرفي بر اقتصاد، امنيت و در نهايت كل جوامع ملي و بين اللملي مي گذارد. جناياتي مانند قاچاق مواد مخدر، اسلحه، اعضاي بدن انسان، مهاجرتهاي غيرقانوني، فحشا، قمار، جعل اسكناس، قاچاق و فروش اشياي هنري، آدم ربايي، و..... اقتصاد و سياست بسياري از كشورها را نمي توان بدون توجه به پويايي شبكه هاي جنايي، كه در عملكرد روزانه اين اقتصاد و سياست حضور دارند، درك كرد. پيوند انعطاف پذير با اين فعاليتهاي جنايي در شبكه هاي بين اللمللي ويژگي بنيادين اقتصاد نوين جهاني و پويايي اجتماعي- سياسي عصر اطلاعات را تشكيل مي دهد.
جهاني شدن سازماني جنايت، تعيين هويت فرهنگي تبهكاران
در دو دهه گذشته، سازمانهاي جنايي با بهره مندي از جهاني شدن اقتصاد و تكنولوژيهاي جديد ارتباطي و حمل و نقل، به گونه اي فزاينده عمليات خود را در فراسوي مرزها مستقر نموده اند. راهبرد آنها استقرار كاركردهاي مديريتي و توليدي در مناطق كم خطر يعني مناطقي است كه اين سازمانها در آن كنترل نسبي بر محيط نهادي برخوردارند.
يكي از سرچشمه هاي جنايت جهاني، سازمانهايي با ريشه هاي ملي، منطقه اي و قومي هستند و بيشتر آنها تاريخي طولاني پشت سر خود دارند كه با فرهنگ كشورها و مناطق خاص مرتبط است و هر يك ايدئولوژي ها، معيارهاي افتخار، و مكانيسم همبستگي خاص خود را دارند. اين سازمانها و شبكه ها در بسياري از كشورها وجود دارند و با نامهاي مختلف قابل شناسايي اند. از جمله مافياي سيسيل ايتاليا، ياكوزاي ژاپن، كارتلهاي مدلين و كالي در كلمبيا، كارتلهاي تامائوليپاس و تيخوانا در مكزيك و تبهكاران سازمان يافته تركيه كه به جناياتي از قبيل قاچاق اسلحه، قاچاق مواد هسته اي، قاچاق مهاجران غيرقانوني، قاچاق زنان و كودكان، قاچاق اعضاي بدن، تطهير پولهاي كثيف و... مي پردازند.
تاثير تبهكاران جهاني بر اقتصاد، سياست و فرهنگ
فعاليت تبهكاران تاثير مستقيم و شگرفي بر تعدادي از اقتصادهاي ملي مي گذارد. در برخي موارد، اندازه سرمايه، اقتصادهاي كشورهاي كوچك را در خود فرو مي ريزد. تاثير فعاليتهاي جنايي بر نهادها و سياستهاي دولتي حتي بيش از اينهاست. شبكه هاي انعطاف پذير جنايي كه از كنترلها فرار مي كنند و سطحي از ريسك را متقبل مي شوند كه هيچ سازمان ديگري قادر به جذب آن نيست.
دولتهاي دموكراتيك در واكنش نوميدانه به قدرت فزاينده جنايت سازمان يافته، در دفاع از خويش به اقداماتي متوسل مي شوند كه آزاديهاي دمكراتيك را محدود مي كند و خواهد كرد. دولت هم نه تنها از بيرون توسط گروههاي سازمان يافته جنايي ناديده گرفته مي شود، بلكه از درون نيز دچار فروپاشي مي شود.
با اين همه مهمترين تاثير فرهنگي شبكه هاي جنايي بر كل جوامع گذشته از بيان هويت فرهنگي خودشان، در فرهنگ جديدي كه ايجاد مي كنند، نهفته است. در بسياري از زمينه ها، تبهكاران جسور و موفق، به سرمشق نسل جوان تبديل شده اند. اين امر چه بسا به فروپاشي فرهنگي نظم اخلاقي سنتي، و به رسميت شناختن تلويحي جامعه اي جديد اشاره دارد كه شاكله آن را هويت جمعي و رقابتي بي لگام كه جنايت جهاني جلوه متراكم آن است، تشكيل مي دهد.
4
جهاني شدن و دولت (توسعه و بحران كشورهاي آسيايي حوزه اقيانوس آرام)
در نيم قرن گذشته، دولت توسعه گرا موتور فرايند شگفت انگيز رشد اقتصادي و نوسازي تكنولوژيك كشورهاي آسيايي حوزه اقيانوس آرام بوده است. موفقيت دولت توسعه گرا در نوسازي اقتصاد، در اكثر موارد به ظهور جامعه مدني انجاميد كه در برابر دولت اقتدارگرا عرض اندام مي كرد. وقتي تغيير اجتماعي و دموكراسي راه خود را به درون نهادهاي سياسي گشود، قدرت مانور دولت توسعه گرا كاهش يافت، به نحوي كه مديريت رقابت جهاني و همزمان تضمين رفاه شخصي حاكمان روز به روز براي دولت دشوارتر مي شد. اگر اين وضعيت ادامه يابد دولت توسعه گرا به انتهاي مسير تاريخي خود رسيده است، و جريانهاي جهاني سرمايه و اطلاعات ممكن است يكه تازي كنند، مگر اينكه نوع جديدي از دولت، يعني دولت شبكه اي كه اتحاديه اروپا نمونه بالقوه آن است به نجات جوامعي بيايد كه برده اقتصادهاي خود شده اند. رابطه ميان جهاني شدن و دولت كه در كانون توسعه و بحران در كشورهاي آسيايي سواحل اقيانوس آرام قرار دارد مهمترين مساله سياسي در پايان اين هزاره است
5
اتحاديه اروپا: جهاني شدن، هويت و دولت شبكه اي
اتحاديه اروپا در نيم قرن گذشته از همگرايي ديدگاههاي مختلف و منافع متضاد دولتهاي ملي، و نقش آفرينان اقتصادي و اجتماعي برخاسته است. مفهوم اروپا كه بر هويت مشترك استوار است خود مفهومي سئوال برانگيز است. هويت اروپايي همواره در برابر ديگران، يعني بربرهايي، شكل گرفته است كه انواع و ريشه هاي مختلف دارند.
جهاني شدن و يكپارچگي اروپا
يكپارچگي اروپا واكنشي در برابر فرايند جهاني شدن، و در عين حال پيشرفته ترين تجلي آن است. اين يكپارچگي دليلي بر اين مدعاست كه اقتصاد جهاني نظامي يكدست متشكل از شركتها و جريانهاي سرمايه نيست، بلكه ساختاري منطقه اي است كه در آن نهادهاي ملي قديمي و هويتهاي فرامليتي نوين، هنوز از نقش آفرينان اصلي سازماندهي رقابت تجاري و كسب منفعت يا از ميان بردن منافع آنها هستند.
مهمترين جنبه فرايند جهاني شدن به بازارهاي مالي و بازارهاي ارز ارتباط دارد. اين بازارها واقعا" جهاني هستند و مي توانند با بهره گيري از جريانهاي الكترونيكي در زمان واقعي عمل كنند و كنترلهاي دولتي را پشت سر بگذارند يا بر آن فائق آيند. جهاني شدن بعد اصلي ديگري نيز دارد: تكنولوژبي اطلاعات كه ركن اصلي توانمندي توليدي اقتصادها و قدرت نظامي دولت است. به طوري كه تشديد يكپارچگي اروپا تا حدي پاسخ به احساس ضعف تكنولوژيك اروپا در برابر امريكا و ژاپن بود. اكنون تكنولوژي اطلاعات به گونه اي نامتقارن جهاني شده است، و اهميت شركتها و بازارهاي اروپايي اين اطمينان را ايجاد مي كند كه اروپا عميقا" در شبكه هاي تكنولوژيك مسلط جذب شده است.
هويت فرهنگي و اتحاديه اروپا
گردباد جهاني شدن واكنشهاي دفاعي را در سرتاسر جهان آغاز كرده است كه اغلب پيرامون اصول هويت ملي و سرزميني سازمان مي يابد. چندقوميتي و چندفرهنگي در حال رشد جوامع اروپايي اين ناامني را افزايش مي دهد و به نژادپرستي و بيگانه هراسي مي انجامد، چون مردم در برابر دولت فرامليتي و تنوع فرهنگي بر هويت خويش تاكيد خواهند كرد. بنابراين شهروندان اروپايي كه در دوران جهاني شدن اقتصاد و اروپايي شدن سياست با زوال دموكراسي و مشاركت شهروندي روبرو شده اند، به كشورهاي خود گام پس مي نهند و به نحو روزافزوني بر مليت خود تاكيد مي ورزند. آنچه با يكپارچگي اروپا ملازم است، ملي گرايي است نه فدراليسم. و اتحاديه اروپا تنها با جذب و كنترل ملي گرايي مي تواند به عنوان يك ساختار سياسي به حيات خود ادامه دهد.
جستجوي هويت به عنوان پادزهر جهاني شدن اقتصاد و محروميت سياسي نيز در مرتبه اي پايين تر از سطح دولت- ملتها جريان دارد و ديناميسم جديدي به مناطق و شهرهاي اروپا بخشيده است. همان طور كه اورستروم مولر مي نويسد: مدل آينده اروپا ممكن است از آميزه بين اللمللي شدن اقتصاد و تمركززدايي فرهنگ ساخته شود.
نهادي شدن اروپا: دولت شبكه اي
عنصر اصلي در استقرار تدريجي مشروعيت اتحاديه اروپا، بي آنكه ظرفيت سياست سازي آن را به خطر اندازد، توانايي نهادهاي آن براي پيوند با سطوح مهمي از حكومت ( محلي يا منطقه اي) است كه از طريق گسترش عمدي اصل اختيار تصميم گيري(فردي) شعبه ها انجام مي گيرد و به موجب آن، نهادهاي اتحاديه تنها مسئوليت تصميماتي را بر عهده مي گيرند كه سطوح پايين تر دولت، از جمله دولت ملي توانايي انجام موثر آن را ندارند. كميته مناطق، مجمعي مشورتي و داراي 222 عضو كه نمايندگان حكومتهاي محلي و منطقه اي كليه كشورهاي عضو اتحاديه هستند، دقيق ترين تجلي نهادي اين مساله است. اتحاديه اروپا به عنوان شبكه اي تشكيل شده است كه به جاي انتقال حاكميت به سطح بالاتر شامل اشتراك حاكميت است. اين تحليل اتحاد اروپا را به يك قرون وسطاي جديد و نهادينه شده نزديكتر مي داند. اگرچه ممكن است تاريخ نگاران به اين توازي اعتراض داشته باشند، اين تصوير به گونه اي قدرتمند شكل نوين دولت را كه در نهادهاي اروپايي تجسم يافته است به تصوير مي كشد: دولت شبكه اي، اين دولتي است كه ويژگي آن اشتراك قدرت( يعني به عنوان آخرين راه، توانايي تحمل خشونت مشروع) در يك شبكه است. شبكه بر طبق تعريف داراي نقاط اتصال است نه مركز. اين انتقال اتصال ممكن است اندازه هاي مختلفي داشته و از طريق روابط نامتقارن در شبكه با يكديگر مرتبط باشد. در شبكه اروپايي احتمال وجود نابرابري بين اعضا منتفي نيست. نه تنها حكومتهاي محلي هنوز از قدرت تصميم گيري زيادي برخودارند، بلكه با وجود اينكه سلسه مراتب قدرت در ابعاد مختلف متفاوت است، قدرت دولتهاي ملي نيز داراي تفاوتهاي مهمي است.
به نظر مي رسد دولت شبكه اي با حاكميت و اقتداري كه هندسه اي متغير دارد، پاسخ نظامهاي سياسي به چالشهاي جهاني شدن است. و تا اين لحظه اتحاديه اروپا شايد روشن ترين تجلي اين شكل نوظهور دولت باشد كه احتمالا" ويژگي عصر اطلاعات است.
نتيجه: جهانمان را شناختن
پيدايش جهان نو
جهاني نو در اين پايان هزاره در حال شكل گيري است. اين جهان بر اساس تقارن تاريخي سه فرايند مستقل پديدار شد: انقلاب تكنولوژي اطلاعات، بحرانهاي اقتصادي سرمايه داري و دولت سالاري، و تجديد ساختار متعاقب آنها؛ و شكوفايي جنبشهاي اجتماعي فرهنگي، همچون آزادي خواهي، حقوق بشر، فمينيسم و طرفداري از محيط زيست. تعامل اين فرايندها و واكنشهايي كه به آن دامن زدند، يك ساختار اجتماعي مسلط، يعني جامعه شبكه اي؛ يك اقتصاد نوين، يعني اقتصاد اطلاعاتي جهاني؛ و يك فرهنگ مجاز واقعي را به عرصه وجود آورد. منطق نهفته در اين اقتصاد، اين جامعه و اين فرهنگ، زيربناي كنش و نهادهاي اجتماعي در سراسر جهاني به هم پيوسته است. انقلاب تكنولوژي، تجديد ساختار اقتصاد و نقد فرهنگ همگي به سمت بازتعريف تاريخي روابط توليد، قدرت و تجربه كه جوامع بر بنيان آنها ساخته شده اند، گرايش مي يابند.