افغان موج   

  حجت الله همتي
 

 مطالعه سياست و انتخاب از ميان نظريات روابط بين الملل، در عصري که جهاني شدن تمامي ادراکات و برداشتهاي سنتي ما از پديده هاي سياسي را دگرگون نموده، کاري دشوار خواهد بود. نخست از اين جهت که بايد به بازنگري در دانسته هاي گذشته بپردازيم و سپس اينکه از ميان رويکردهاي مختلف دست به انتخاب بزنيم. اين مسئله دانشجويان و محققان سياست را با مشکل مواجه خواهد ساخت. با اين وجود استفاده از نظريه در مطالعه سياست ابزاري سودمند در جهت تجزيه و تحليل خواهد بود هر چند انتخاب امري ساده نباشد.

اما يک مسئله در خصوص مطالعه سياست جهاني به برداشتها و ادراکات ما در خصوص امور واحد مربوط ميشود. بدين ترتيب اينکه ما از چه دريچه اي به مسايل نگاه کنيم در برداشت نهايي ما از آنها موثر خواهد بود. اين مسئله مانند نگاه کردن به جهان از پشت عينک با لنزهاي مختلفي است که در نهايت جهان را بر اساس رنگ آن لنزها به ما نشان خواهد داد. به همين ترتيب برداشت يک رئاليست با برداشت يک ليبرال و يا مارکسيست از موضوعات واحد، نتايج مشابهي به دست نخواهد داد.(بيليس1383: 24)


با اين وجود و با توجه به تحولات روي داده در دهه هاي اخير در صحنه سياست جهان، اکنون نياز به باز تعريف و بازنگري در بسياري از مفاهيم رشته روابط بين الملل ضروري به نظر مي رسد. اما قبل از هر چيز، بازخواني برخي از مهمترين حوزه هاي مطالعاتي سياست براي مقايسه و بررسي تفاوتهاي ميان آنها، نقطه شروع مناسبي براي مباحث آکادميک در اين زمينه خواهد بود. عليرغم ناخرسندي برخي نقطه شروع مطالعات سنتي درباره سياست قائل شدن به تفکيک و تمايز ميان حوزه هاي سياست داخلي و بين المللي، سياست خارجي و سياست بين الملل و تفاوت اين دو با روابط بين الملل مي باشد. در سطور بعدي به بررسي و مقايسه اين حوزه ها خواهيم پرداخت.

يک مسئله بسيار مهم در تعريف مفاهيم ياد شده، پذيرش سطوح مختلف در آن است. به خصوص اينکه اين مسئله به معناي وجود تمايز ميان اين سطوح خواهد بود. در حاليکه برخي تمايز ميان سطح داخلي و خارجي را نمي پذيرند و بيان مي دارند که تفکيک ميان اين دو حوزه از ابتدا باعث انحراف در تحليل شده و از تفکر در باره سياست به عنوان يک کل به هم پيوسته جلوگيري مي نمايد.(کلارک1382: 68)

با اينحال وجود تفاوت ميان سطح داخلي سياست و سطوح خارجي آن يک واقعيت انکار ناپذير است. اين مسئله از سوي ديگر باعث کمک به فهم ما از مسايل خواهد شد. بدين ترتيب تجزيه و تحليل موضوعات و مسايل مختلف با استفاده از هر يک از سطوح تحليل، انتخابي سودمند خواهد بود. اما از سوي ديگر همزمان با اين کار و بطور خود بخود، وجود تمايز ميان هر يک از اين سطوح را نيز پذيرفته ايم. کاپوراسو اشاره مي نمايد که از زماني که کنت والتز سه سطح تحليل فرد، دولت و نظام بين الملل را ارائه داده است هر چند اين کار طبقه بندي مفيدي از مطالعات راجع به روابط بين الملل به دست مي دهد، اما اين سطوح همچنين توجه ما را به وجود شکاف ميان سطح داخلي و خارجي سياست نيز معطوف مي نمايد.(Caporaso 1997: 564)

سياست خارجي، سياست بين الملل و روابط بين الملل

نقطه بحث در خصوص سياست نيز از تفاوت ميان سطح داخلي و سطح خارجي شروع مي شود. در تفاوت ميان سطوح داخلي و خارجي سياست، مي توان به همان ويژگيهاي نظام بين الملل از ديدگاه رئاليستها اشاره نمود: آنارشي، فقدان مرجع فائقه مرکزي، خودياري و رقابت بر سر قدرت. اين ويژگيهاي نظام بين الملل را در سطح داخلي دولتها نمي توان مشاهده نمود و يا دست کم کمتر وجود دارد. در اين خصوص کاپوراسو بيان مي دارد:

«جامعه داخلي و نظام بين المللي به صورت آشکاري از هم متفاوت مي باشند. نظام بين الملل نوعي آنارشي مبتني بر رقابت است که در آن دولتهايي که از لحاظ صوري با هم شبيه هستند براي حل اختلافات ميان خود متوسل به خودياري و رقابت قدرت مي شوند. در مقابل جامعه داخلي در مقايسه با نظام بين الملل، مبتني بر قدرت فائقه و قانون است».(Caporaso 1997: 564)

اما مرز ميان مطالعه "سياست خارجي" و "سياست بين الملل" به نوع نگرش و برداشت پژوهشگر از تحولات بستگي دارد. کي.جي هالستي در مقدمه کتاب ارزشمند خود با نام "سياست بين الملل: چهارچوبي براي تحليل" تفاوت ميان حوزه هاي سياست خارجي و سياست بين الملل را بدرستي توضيح ميدهد. در بيان وي محققي که به بررسي اقدامات يک واحد سياسي نسبت به محيط خارجي آن مي پردازد، در واقع سياست خارجي را مد نظر قرار داده است و فردي که مجموعه کنشهاي يک دولت و واکنشهاي ساير بازيگران بين المللي به آنها را بررسي مي نمايد، در حقيقت مبناي مطالعه خود را سياست بين الملل قرار داده است.(Holsti 1992: 9)

آنگونه که ملاحظه مي گردد، تا اينجا محور تعاريف بالا، دولت و به بيان ديگر بازيگر رسمي صحنه سياست بوده است و بنابراين اساس اين تعاريف بر پايه دولت محوري قوام يافته است. بدين ترتيب هدف سياست خارجي و سياست بين الملل بررسي تعاملات، کنش و واکنش ميان واحدهاي سياسي رسمي که همان دولتها هستند، مي باشد و ساير بازيگران نظام بين الملل مد نظر آنها قرار ندارد و يا جنبه بسيار فرعي دارد. بنابراين نياز به استفاده از مفهوم ديگري ضروري خواهد بود که "روابط بين الملل" نام دارد و هدف آن از يک سو بررسي تعاملات ميان بازيگران رسمي و غير رسمي است و از سوي ديگر همه انواع تعاملات را در بر مي گيرد. بدينگونه روابط بين الملل به همه انواع کنش دولتي و غير دولتي ميان بازيگران اشاره دارد که سياست خارجي و سياست بين الملل را نيز شامل مي گردد. هالستي در جايي ديگر بيان مي دارد بنابراين در حاليکه سياست بين الملل روابط ميان بازيگران را تا آنجا که به اهداف رسمي نظامي يا سياسي حکومتها ارتباط مي يابد، بررسي مي نمايد اما روابط بين الملل به همه انواع تعامل دولتي و غير دولتي اشاره دارد و همه جنبه هاي روابط ميان کشورها را در بر مي گيرد. (Holsti 1992: 10) بدين ترتيب مي توان گفت روابط بين الملل اعم از سياست بين الملل و سياست خارجي خواهد بود.

استفاده از واژه "بين الملل" در هر دو مفهوم سياست بين الملل و روابط بين الملل ناظر بر تعاملات ميان ملتهاست که در سياست بين الملل منظور روابط ميان دولت- ملتهاست و در روابط بين الملل نيز هر چند معنايي فراتر از انواع روابط ميان تعداد بيشتري از بازيگران مراد است، اما اين اصطلاح به معناي واژه اي فراگير که شامل همه انواع کنش و واکنش ميان ملتها، دولتها و ساير بازيگران رسمي و غير رسمي باشد، به نظر نمي رسد. بدين ترتيب نياز به استفاده از واژه اي جديد که همه تعاملات ميان سطوح مختلف سياست را در برگيرد، ضروري به نظر مي رسد. اصطلاح "سياست جهاني" يا "جهاني شدن سياست" مي تواند اين نياز را برآورده سازد. سودمندي استفاده از اين اصطلاح در آن است که از يک سو مي تواند در برگيرنده تمامي سطوح تحليل گذشته باشد و از سوي ديگر ناظر بر تحولات جاري در سياست جهاني مي باشد. تحولاتي که در طي دهه هاي اخير شروع گرديده و ابعاد وسيع تري مي يابد که آنرا همچنين "جهاني شدن" نيز مي ناميم. بدين ترتيب سياست جهاني اعم از سياست خارجي، سياست بين الملل و روابط بين الملل مي باشد که همه انوع تعامل در اين حوزه ها را هدف مطالعه و بررسي خود قرار مي دهد.

جهاني شدن و سياست؛ جهاني شدن سياست

تحولات اخير در صحنه سياست جهان، برداشتهاي سنتي ما از سطوح تحليل گذشته را به شدت تحت تاثير قرار داده است. اين بدان معناست که ديگر همچون گذشته نمي توان بسادگي هر يک از سطوح مورد اشاره در صفحات پيشين را مبنايي براي تحليل خود از مسايل قرار داد. با اينحال پيش از هر چيز ديگر براي شناخت تحولات مورد بحث و چگونگي تاثير آنها بر روي سطوح تحليل، آشنايي با زمينه هاي تحول ضروري خواهد بود. جيمز روزنا از تحولات وقوع يافته در سياست جهان با عنوان "آشوب در جهان سياست" نام مي برد. وي عوامل زمينه ساز بروز اين آشوب را اينگونه بر مي شمرد:

1. جابجايي از نظم صنعتي به نظم پسا صنعتي و انقلاب ميکروالکترونيکي

2. ظهور موضوعات جديد مانند آلودگي جو، تروريسم، تجارت مواد مخدر و... که از حيث دامنه نه ملي و نه محلي، بلکه فراملي مي باشند

3. بحران کاهش مرجعيت و اقتدار دولتها به اين دليل که موضوعات جديد بطور کامل در حيطه اقتدار دولتها نيستند

4. افزايش يافتن کارايي خرده نظامها و شکل گيري گرايشهاي تمرکز زدا

5. افزايش مهارتها و سمت گيريهاي بشر. (روزنا 1382: 24-23)

اينک بهتر است از مفهوم"جهاني شدن" هر چند مورد اختلاف بسياري به عنوان مفهومي گنگ و نا مبهم است، براي توضيح تحول ياد شده کمک بگيريم. با اينحال هنوز هم عنوان جهاني شدن از توانايي مناسبي براي تشريح و تبيين ابعاد تغييرات رخ داده در تمامي حوزه هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي جهاني برخوردار است. اهميت جهاني شدن از اين روست که از يک سو باعث تحول در بسياري از نظريه هاي روابط بين الملل خواهد گرديد. بدين معنا که تمرکز و هدف بسياري از نظريه هاي روابط بين الملل، مطالعه رفتارهاي دولت به عنوان بازيگر اصلي نظام بين الملل بوده و اگر جهاني شدن باعث کاهش نقش دولت در اين نظام گردد، آنگاه بازنگري در بسياري از نظريه هاي روابط بين الملل ضروري به نظر خواهد رسيد. و از ديگر سو اگر جهاني شدن به معناي کاهش اقتدار، حاکميت و حوزه عمل دولتها به عنوان بازيگران مسلط سياست جهان باشد، در نتيجه خود بخود باعث از ميان رفتن و يا دست کم کاهش شکاف ميان سطوح داخلي و بين المللي سياست خواهد شد. اين مسئله همچنين مورد ادعاي حاميان جهاني شدن نيز هست در غير اينصورت مي توان اظهار داشت که جهاني شدن فاقد بخش بزرگي از آن محتواي جوهري است که ادعا مي نمايد.(کلارک1382: 45-44)

از سوي ديگر با گسترش وابستگي متقابل ميان جوامع بشري، مسايلي بوجود آمده که به روند جهاني شدن و نزديکي ميان ملتها کمک نموده است. روزنا در توضيح چگونگي افزايش وابستگي متقابل و زمينه هاي پيدايش آن بيان مي دارد که اگر زماني مسايل سياست جهان بوسيله تعامل دولتها حل و فصل مي شد، اکنون مسايل ديگري در دستور کار سياست جهان قرار گرفته اند که از صلاحيت اقتدار دولتها خارج مي باشند. وي در اين زمينه شش چالش را بر مي شمارد که عبارتند از: آلودگي محيط زيست، بحرانهاي ارزي، قاچاق مواد مخدر، تروريسم، ايدز و سيل پناهندگان. (روزنا1382: 89-88) بدين ترتيب در باور وي حل و فصل مسايل مربوط به چالشهاي ياد شده به تنهايي از عهده دولتهاي منفرد خارج شده و علاوه به همکاري بازيگران رسمي، مساعدت بازيگران غير رسمي و همکاريهاي فرا ملي را مي طلبد. بدين ترتيب پيدايش سازمانها و نهادهاي فراملي غير دولتي يا چند مليتي به تنوع در بازيگران بين المللي در نقش آفريني در سياست جهان کمک نموده است. بدين ترتيب قرن بيستم شاهد ظهور سياست جهاني با ويژگي نزاع و همکاري ميان کشورها و سازمانهاي بين المللي که در سراسر جهان شکل و گسترش يافتند، گرديد که از يکسو بطور اساسي تفاوت ميان حوزه داخلي و بين المللي سياست را زير سوال برده است و از سوي ديگر اين پيچيدگي و دگرگونيهاي اساسي همچنين دليلي براي جهاني شدن نيز محسوب مي شوند. (heywood2002: 126)

يک بحث ديگر در خصوص جهاني شدن به در خطر افتادن نقش دولتها در آينده نظام بين الملل مربوط مي گردد. رئاليستها بر اين باورند که هر چند ممکن است در نتيجه روند جهاني شدن ارتباط ميان جوامع و اقتصاد بيش از پيش به هم وابستگي پيدا نمايد، اما اين مسئله سبب نخواهد شد که مهم ترين ويژگي سياست جهاني، يعني تقسيم جغرافيايي جهان به دولت- ملتها تغيير يابد و جهاني شدن نمي تواند کشمکش ميان دولتها بر سر تصاحب قدرت را از ميان بردارد بلکه تنها قادر خواهد بود بر حيات اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي تاثير بگذارد. اما ليبرالها بر اين باورند که جهاني شدن محصول نهايي تغييرات بلند مدت سياست جهاني مي باشد. به باور آنها بر خلاف آنگونه که رئاليستها ادعا دارند دولتها ديگر تنها بازيگر اصلي سياست جهان نمي باشند. (بيليس1383: 32) در يک جمع بندي در خصوص تاثير جهاني شدن بر کاهش نقش دولتها مي توان سه ديدگاه را مد نظر قرار داد: ناتواني و فرسودگي دولت به خصوص در حوزه اقتصادي، کاهش ابعاد قدرت دولت و ايجاد رقابت آن با ديگر بازيگران و سوم اينکه ضعف دولت در اثر از دست دادن اقتدار و کنترل ساير بازيگران نيست، بلکه در اثر از دست دادن کنترل خود در ساختار غير شخصي بازار است. (کلارک1382: 107- 106)

يک بحث ديگر در خصوص جهاني شدن به تعيين شکل و نوع ساختار سياسي جهان در آينده اشاره دارد. با اين حال نظريه پردازي در خصوص ساختار آينده سياست جهان همچنان مشکل ساز است. برخي استدلال ميکنند که تغييرات در حال وقوع در جهان سياست حاکي از آن است که اقتدار سياسي به اجزاي کوچکتري تقسيم خواهد شد و عده اي نيز بر اين باورند که بوسيله رقابت ميان بلوکهاي قدرت قوام مي يابد. هر چند پيشگويي درباره تداوم يا تغيير شرايط کنوني در آينده سياست مشکل خواهد بود اما بهر حال واضح است که قضاوت درستي درباره استيلاي اين تداوم يا دگرگوني نيز نمي توان داشت. نه تغيير و نه تداوم هيچکدام به تنهايي مسلط نخواهند بود. (w. kegley 1989: 501)

روزنا نيز بحث مي نمايد که جداي از اينکه تا چه اندازه عوامل سيستماتيک موجب يکساني چرخه هاي سياست پسا بين المللي مي گردد، مي توان ادعا نمود که ساختارهاي کنوني به احتمال زيادي پايدار خواهند ماند تا اينکه گذرا باشند و بسيار بعيد به نظر مي رسد که يکي از دو جهان سياست (جهان چند مرکزي و جهان دولت محور) بتواند بر ديگري غلبه يابد هر چند با گذشت زمان مي توان گرايش به تفوق يکي بر ديگري را انتظار داشت. (روزنا 1382: 141) اين مطلب را کلارک نيز با کمک گرفتن از نظريه سازه انگاري اينگونه توضيح مي دهد که دولتها داراي هويتي ثابت و لايتغير نيستند و به همين ترتيب نمي توان جامعه بين المللي را داراي هويتي ثابت فرض نمود؛ و تاييد مي کند که بدينگونه دولت و نظام بين الملل مکمن است در هر مرحله از تاريخ بطور متناوب بر ديگري برتري يابد..(کلارک1382: 358)

در اينجا لازم به ذکر است که هدف از ارائه توضيحاتي در خصوص جهاني شدن و نحوه برخورد با آن، تعيين جايگاه دولتها و ساير بازيگران بين المللي در آن و يا تعيين شکل ساختار آينده آن نبوده است و تنها از اين جهت اهميت داشت که نشان دهيم بر خلاف آنچه بسياري ادعا دارند، ساختار سياسي جهان واقعا در حال تحول است و مهمتر از همه تحولات، تحول در مفهوم دولت به عنوان محور مطالعات بسياري از نظريه هاي روابط بين الملل به خصوص رويکرد سنتي آن است. انتخاب توضيحات ياد شده در خصوص دولت نيز از همين اهميت نشات ميگيرد. با وجود تمامي مباحث ياد شده شايد« اصلي ترين ابتکار جهاني شدن به عنوان يک مفهوم در اين حقيقت است که برداشتهاي سنتي از سطوح تحليل در علوم سياسي و وروابط بين الملل را نقض مي کند».(کلارک1382: 62)

توضيح هايوود در خصوص جهاني شدن به جمع بندي ما در اين خصوص کمک مي نمايد. وي بيان مي داردکه پديده جهاني شدن بطور کامل شناخت ما از سياست و سرشت تعامل]ميان بازيگران عرصه سياست[ دگرگون کرده است. نگرش سنتي به سياست دولت محوري بود که در آن دولت به عنوان بازيگر سياسي اصلي رفتار مي کرد و توجه بر روي سطح ملي فعاليت دولت متمرکز بود. بعلاوه از يک نگرش سنتي در مورد شکاف آشکار ميان سياست داخلي و خارجي تبعيت مي کرد. اما جهاني شدن باعث پايان بخشيدن و يا شايد نابود شدن تمايز ميان حوزه داخلي و خارجي گرديده است. تا جاييکه حتي برخي از ظهور يک "جامعه جهاني" صحبت ميکنند. هر چند دولت- ملتها همچنان به عنوان يک بازيگر مهم در صحنه سياسي عمل مي کنند اما رشد شديد عناصر فراملي و گروهها و سازمانهاي بين المللي ممکن است اين ادعا را رد کند.(heywood2002: 125)

با وجود تحولات ياد شده، تحول در برخي از مفاهيم گذشته نيز ضروري به نظر مي رسد. جايگزين نمودن اصطلاح "سياست جهاني" و يا "جهاني شدن سياست" با مفاهيم سنتي گذشته جهت انطباق با دگرگونيهاي جديد سودمنديهاي زيادي به همراه خواهد داشت. بيليس در مقدمه کتاب ارزشمند خود با نام "جهاني شدن سياست" بيان مي دارد کاربرد اصطلاح سياست جهاني به جاي سياست بين الملل، به اين معناست که هدف از انتخاب آن اشاره به سياست و الگوهاي سياسي در جهان است و نه فقط سياست ميان کشورها و به نظر مي رسد واژه روابط بين الملل نيز داراي محدوديتهايي است که هنوز محدود به بررسي روابط ميان کشورهاست هر چند به معناي روابط صرف سياسي ميان بازيگران اصلي نيست.(بيليس1383: 23) همچنين استفاده از اصطلاح سياست جهاني ويژگي ديگري نيز دارد. سياست جهاني روابط سياسي فراتر از زمان و مکان را مد نظر دارد و اين ايده چالشي ميان سياست داخلي و بين المللي، داخل و خارج، سرزميني و غيرسرزميني است و برداشت سنتي از سياست را تغيير مي دهد.(سليمي1384: 37)

منابع:

1. بروس راست و هاروي استار(1381) سياست جهاني: محدوديتها و فرصتهاي انتخاب. ترجمه علي اميدي، تهران: وزارت امور خارجه مرکز چاپ و انتشارات.

2. جان بيليس و استيو اسميت.(1383) جهاني شدن سياست. ترجمه ابوالقاسم راه چمني. تهران: موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين المللي ابرار معاصر تهران.

3. جيمز روزنا(1382) جهان آشوب زده. ترجمه عليرضا طيب. تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردي.

4. حسين سليمي(1384) نظريه هاي گوناگون درباره جهاني شدن. تهران: سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاهها(سمت).

5. يان کلارک(1382) جهاني شدن و نظريه روابط بين الملل. ترجمه فرامرز تقي لو. تهران: وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات.

6. Holsti.K.J.(1992)International Politics: A Framework for Analysis(Englewood cliffs,NJ: prentice-hall).

7. Heywood.Andrew (2002) Politics. (Basingstoke: Palgrave).

8. Kegley.CW. and E.R. Wittkopf (1989) World Politics: Trend and Transformation(Boston and New York: Bedford/st Martin’s Press).

9. Caporaso. James.A(1997) Across the Great Divide: Integrating Comparative and International Politics. International Studies Quarterly, Vol. 41, No. 4 , (Dec., 1997).