افغان موج   

مـوج اقیانـوس مسـتم سـرکشی دیـن من است

دانه های درّ و گـوهـر طـوق زرّین من است

قـصۀ فـرمـانـبـری بـس کـن که دلـتـنگم کـنـد

جنبش وعصیانگری فرهنگ دیرین من است

در شـب تـاریک بیـم از مـوج دریـاهـا مکـن

چلچراغ عشـق جانـان ماه و پروین من است

تـا دعـای مـردم مـیهـن بــود خـورشــیـد راه

نیست باکی گـر زبان خصم نفریـن من است

پـشـت پـا زد بـر سـریـر سـلطـنت طبع بلـنـد

گنچ هـا پنهان بـه ویرانگاه مسکین من است

شـور و غـوغای طرب از دل نمی آید برون

تاکه خون عشق و مستی درشرایین من است

بـا تـوکل می فشـانـم گـوهـر عـشـق و صـفـا

خوش دلـم با کینۀ جاهـل که بد بین من است

گل بـه خارسـتان میهـن پـرورم با خـون دل

جـلـوۀ جـوش شـقـایق ذوق رنگین من است

صد نهـالـسـتان معـنا سـر زد از تـاریـخ دل

حـال و مستقـبل نمـاد دور پیـشـین من است

محـتسـب بیهـوده بالا می کـند شـلاق کـیـن

رسـمِ تبعیض و تعـصب ضد آیین من است

صبح استقـلال و آزادی دمـد از قعـر شـب

تا که خـورشـید تمـدن نـور کابین من است

در ترازوی عدالـت می کشـم حق و حقوق

طـرح آبادی میهـن عـزم راسـتین من است

از خمارستان چشمی خورده ام دُرد شراب

مست ومدهوشم دعای عشق آمین من است

تیروشمشیر وتفنگ و برچه را بشکسته ام

واژه و بیت و غزل زور تبرزین من است

صد نیسـتان ناله بـرخیزد ز ساز دل هـنوز

پایکوبی جلوه یی از ناز وتمکین من است

رسول پویان

4/7/2014

 

جام دل

در دل امواج هستی شور وغوغا می کنم

درّ و گـوهـر از بحار عـشـق پیدا می کنم

صدهزاران قصه بنویسم زهرپیچ وخمش

گـنـج هـای ســرّ پنـهـانـی هـویـدا می کنم

گـره هـا از کارهـای بسـته بگشـایـم بسی

بـا اصـول تـازه یی حــل معـمّـا می کـنم

چشـم کـورانی که در بند شـبان افتاده اند

در طلـوع صبحدم دوبـاره بـیـنـا می کنم

نعش بدبـوی تعصب را کنم در زیرخاک

سجـده در بتخانـه و دیر و کلیسا می کنم

از خـم محـراب مسجـد تـا در میخانه ها

راز دل بـا بـاده و تسـبیح و مینا می کنم

کینه و تبعـیض نبـود در دل انسـان پاک

دوستی بـا مسـلم و هندو و ترسا می کنم

تا بدست آرم متاع عشق و مستی وجنون

عقل ودین را برسردروازه سودا می کنم

تا که خشکستان میهـن را کنم باغ بهشت

نهرها جاری به هـرسوزاب دریا می کنم

عهد بسـتم با وطنداران که با لفـظ و قـلـم

خاینان را هرکجا از ریشه رسوا می کنم

گـر به بندد دشمن میهن در لطف و کـرم

از دل پاکان درِ عشـق و صفا وا می کنم

همچو قلب لاله و نرگس در صبح وصال

جام دل پـر از شـراب چـشم لـیلا می کنم

یار مـن شـاید رضای وحـدت کامـل دهـد

زان سـبب دل را بـرای آن مهـیّا می کنم

6/7/2014

رسول پویان