افغان موج   

رسول پویان

فسانه شـد غـم دل از فسانه می‏گویم

حـدیث خـسـته دلان زمـانـه می‏گویم

بزن بربط وچنگ‏ورباب ای مطرب

که از سنایی و حافظ ترانه می‏گویم

نگاه شوخ تو از بسکه می‏کند مستم

حکایت و غـزل عـاشـقانـه می‏گویم

زتار بخت خود و زلفکان شبگونت

گهی به آیینه گاهی به شانه می‏گویم

شکوفه گرچه به دست بهار پرپرشد

به گوش خار حدیث جوانـه می‏گویم

نشد کسی به منی خسته دل اگرهمدم

ولـی ســرود ورا دلـبرانـه می‏گـویـم

مـن از همای سـعادت گرفته ام الهام

بر اوج قله نه از آب و دانـه می‏گویم

شکست جورزمان گرچه بال پروازم

هنوز زنـده ام و لانـه لانـه می‏گـویـم

12/1/2014