افغان موج   

محمد عالم افتخار

 

* باور هایی که فرهنگ بربریت را شکل میدهد!

*سیر تکاملی فرهنگی؛ از یک نقطه صفری آغاز شده است

*چونی و چرایی نفوذ و نهادینه شدن فرهنگ در فرد بشری

* آنچه "کودکان جنگلی" برملا کردند

 

                                           "عاقبت گرگ زاده؛ گرگ شود    گرچه  با آدمی بزرگ شود!"

                                           آدمی زاده هم؛ چو  گرگ شود؛     گرکه با گرگ ها بزرگ شود!

                                                            *****

                                                    خدایتعالی در چارکتاب یک حدیث انداخته است که:

                                                     ای مردم؛ خوب کنید، بد مکنید!

                                                                                            (طنز مردمی)

 

به سلسله حمایت های مالی از کار روشنگرانه اینجانب؛ اخیراً محترم حبیب الله "شهید" از مونشن آلمان 100 یورو به وسیله دوست عزیزم احمد ضیاء نظامی ارسال داشته اند که از هر دویشان ابراز سپاس و قدر دانی ویژه می نمایم. و اما بعد:

محترم محمد اکرم اندیشمند؛ از نادر دانشمندان و "اندیشمندان" افغانستان معاصر است. ایشان طی مقالات خیلی ها وزین متعدد در سایت های انترنیتی و مطبوعات چاپی و نگارش و تألیف و بیرون دادن کتاب هایی چون "سال های تجاوز و مقاومت"، "جنگ نفت"، "فتح کابل و سقوط رژیم کمونیستی"، " نهضت های اسلامی و جهان اسلام ..."، "صبح کاذب" وغیره به مثابه شخصیتی متبارز شده اند که به نیروی اندیشه و قلم و روشنگری برای تحولات اجتماعی و فکری و روانی در جوامع بشری و منجمله در افغانستان کتاب نخوان و کتاب ستیز و علم گریز... ارج و بهای بلند میگذارند.

با اینکه ایشان وابستگی های ایدیالوژیک و تنظیمی با جمعیت اسلامی و جریان «جهاد و مقاومت» داشته اند و دارند؛ به سخن مقبول خودشان؛ یکی از آن همردیفان انگشت شمار خود استند که از « فرهنگ جهالت و لجاجت» سردمداران و قوماندانان و قلدوران معلوم الحال فراوان این روند و ردیف؛ «گذر» انجام داده اند و یا هم مانند بسی فرزندان دیگر این مرز و بوم که بنابر جبر ها و انگیزه هایی به ایدئولوژی ها و تشکلات سرسام آور 4 ـ 5 دهه پیش جذب شده بودند ولی هرگز آنها را به "فرهنگ جهالت و لجاجت" برای خویش مبدل نکردند؛ محترم اکرم اندیشمند نیز به یمن استعداد ویژه؛ هیچگاه در منجلاب "فرهنگ جهالت و لجاجت" نیافتاده بوده اند که ناگزیر باشند از آن "گذر" نمایند.

به هرحال با حفظ کمال احترام و تقدیم بهترین شادباش ها و سپاس ها خدمت این عزیز فرهیخته؛ خویشتن را سعادتیار می یابم به عرض برسانم که من؛ فیض و برکت ویژه ای از یک مقاله اخیر ایشان حاصل کردم.

مقاله متذکره «گذر از فرهنگ جهالت و لجاجت به فرهنگ انتقاد گرایی و اشتباه پذیری» فرنام دارد و من آنرا در ویبسایت خیلی وزین و پربار و سیر خواننده "کوکچه پریس" مطالعه کردم؛ البته میدانم که صفحات سایت های زیاد دیگر را هم مزین ساخته است!

http://www.kokchapress.com/index.php/report-analisies/11882-گذر-از-فرهنگ-جهالت-و-لجاجت-به-فرهنگِ-انتقادگرایی-و-اشتباه-پذیری.html#.Uo2h2l-6bIU

 

مایلم قبل از ورود به اصل موضوع؛ شما را در جریان تجربه مشخصی بگذارم که ایشان در این مقاله حکایت فرموده اند و چه بسا انگیزه نگارش مقاله؛ نیز همین تجربه مشخص و جالب و جذاب میباشد:

********

"دوهفته قبل که شماری از زنان عربستان سعودی برای عبور از ممانعت رانندگی زنان پشت فرمان موتر ها نشستند و در جاده های ریاض به رانندگی پرداختند، یکی از هموطنان در فیسوبوک خود نوشت که در اسلام عزیز رانندگی زنان به خاطر رعایت حجاب اسلامی حرام است. (تکیه ها از من میباشد)

وقتی در بحث بر سر این موضع برایش نگاشتم که جمعیت مسلمانان جهان به یک ملیاردو سیصد هزار نفر میرسد که در پنج قاره دنیا زندگی می کنند. از میان 57 کشور اسلامی دنیا که عضو کنفرانس کشورهای اسلامی هستند، تنها عربستان سعودی به زنان حق رانندگی نمیدهد؛ در حالی که سایر کشورهای اسلامی و جوامع مسلمانان رانندگی زنان را حرام تلقی نمی کنند. ده ها هزار و شاید صد ها هزار زن و شمار زیادی از آنها با داشتن حجاب در شهر های چون: قاهره، جاکاراتا، کوالالامپور، تهران، بغداد، الجزیره، رباط، تونس، دمشق، دوبی، خرطوم، کراچی، لاهور، دهلی، انقره، استانبول، و سایر شهرهای که مسلمانان اقامت دارند، رانندگی می کنند.

وقتی برایش نوشتم که شما با این فتوا که اسلام عزیز رانندگی را برای زنان مسلمان حرام میداند، زندگی را در شهرها به این جمعیت عظیم و عزیز مسلمانان نا عزیز نسازید، در پاسخ نوشت که اگر رانندگی برای زنان حرام نیست، یک آیتی از قرآن و یا حدیثی از پیغمبر اسلام(ص) بیاورید که رانندگی را به زنان حلال و مشروع گفته باشد.

در حالی که آن شخص به خوبی می داند که پدیده ی موتر و رانندگی به بیشتر از یک قرن قبل بر نمی گردد. "

 *********

این کمترین؛ به واقع هم درین مقاله؛ به همین تجربه مناظره ای علاقمندی و تمرکز دارم. لزومی ندارد که ما اینجا شخص طرف بحث جناب اکرم اندیشمند را بشناسیم و با در نظر داشت شخصیت شخیص اوشان؛ حرف و حدیثی پینه و بخیه کنیم.

در پی خوانش نوشته جناب اندیشمند نیز متوجه میشویم که آن محترم؛ علی الرغم شخصیت و فردیت  خاصش؛ مظهر یک تیپ غالب اجتماعی و فکری است که به خصوص در کشور های نامنهاد اسلامی از قماش میهن من و اندیشمند صاحب؛ کمیت 90 درصدی و شاید هم بالاتر از آنرا دارا میباشد.

من و اندیشمند صاحب؛ کافیست یک "نگاه خریداری" به یاران و پیشوایان دیروزی و امروزی خود بیاندازیم که گویا گل های سرسبد جامعه اسلامی افغانی بودند و استند ولی در واپسین تحلیل؛ اکثریت مطلق شان؛ هیچ فرق قابل اعتنای علمی و فکری و فراستی با همان که ازش؛ خواسته اند توسط حرام و حلال و تکفیر و تفسیق؛ زندگی بر میلیونها آدم مسلمان را؛ «ناعزیز» نگرداند؛ نداشته اند و ندارند!

به گمانم در واقع نیز؛ اگر شخص شخیصی با نوشتن کامینت و نظر و تبصره ای مثلاً در فیس بوک بخواهد یا بتواند زندگی را "به جمعیت عظیم و عزیز مسلمانان؛ ناعزیز" بگرداند؛ وای از آنان که با در انحصار داشتن منبر های مساجد و مقامات «جهاد و مقاومت» و رسانه های نیرومند سمعی و بصری همچون تلویزیون های ماهواره ای...عین عمل و تلقی و تلقین و تحکم و «لجاجت» را به ضریب های تصاعدی و در گستره های توده های میلیونی عوام انجام می دهند!

اینکه جناب اندیشمند ناگزیر اند از همه آنچه که اقلاً در 40 سال اخیر در منابر و مجالس و مقابر گذشته است و میگذرد؛ در بیانات و اکشن ها و خرام های ارباب "جهاد برحق" و خون و شهادت و مدعیان نمایندگی از خدا و پیامبر و اسلام منعکس شده است و میشود  و در رادیو تلویزیون ها و رسانه های کثیر الساحه درون مرزی و برون مرزی شان ساخته و بافته و پخش و پاشان میگردد؛ با اغماض «گذر» کرده و یک کامینت شخص مجهول الهویه را مورد توجه و تمسک قرار دهند؛ برای بنده چندان عجیب وغیر قابل درک نیست.

بدینجهت؛ میخواهم از همین تجربه معرفتی و روشن اندیشانه و روشنگرانه جناب اندیشمند؛ کمال بهره را ببرم و با شما عزیزان یکجا ببینم؛ آیا استنتاجی که جناب اندیشمند؛ از همین تجربه کرده اند؛ چقدر دقیق و وارد و صایب است و آیا این استنتاج و در عقب آن بینش و منطق عقلانی و معرفتی که وجود دارد؛ میتواند ره به جایی ببرد و مثلاً میتواند در شب دیجور«فرهنگ جهالت و لجاجت» کم از کم خط "بز روی" را فرا روی ما و جوانان ماـ از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب میهن ـ بگشاید؟

خوب دقت فرمائید:

جناب اندیشمند؛ در برابر این احتجاج که «اگر رانندگی برای زنان حرام نیست، یک آیتی از قرآن و یا حدیثی از پیغمبر اسلام(ص) بیاورید که رانندگی را به زنان حلال و مشروع گفته باشد.» میفرمایند:

در حالی که آن شخص به خوبی میداند که پدیده ی موتر و رانندگی به بیشتر از یک قرن قبل بر نمیگردد."

بدین ترتیب؛ جناب اندیشمند؛ اینجا اوج یا اقلاً نمونه بارز از«فرهنگ لجاجت» را می یابد یعنی اینکه آن شخص با وصف اینکه میداند "پدیده ی موتر و رانندگی به بیشتر از یک قرن قبل بر نمیگردد." لجاجت میکند!

آیا واقعاً چنین است؟

آیا واقعاً اینکه بدانیم "پدیده ی موتر و رانندگی به بیشتر از یک قرن قبل بر نمیگردد." میتواند موجب شود که ما در معتقدات میراثی خود دایر بر اینکه اسلام دین آخرین و کاملترین است و همه چیز آدمیزاد (درهمه عالم بشری!) تا قاف قیامت توسط قرآن و حدیث و سنت و 14 معصوم وغیره اکمل و اتمم گردیده است و هیچ علم و فنی در آسمانها و در زمین نیست که در قرآن و در اسلام عزیز نباشد؛ شک و تردید داشته باشیم و برای باز اندیشی و باصطلاح "اجتهاد" در آن؛ مصمم و توانا گردیم؟

 

وقوف به دانشمندی و دانش پذیری جناب اندیشمند:

 

من البته متیقنم که جناب اندیشمند؛ خود از آن قلمزنانی نیست که علی الرغم ادعای اندیشمندی و دانشمندی؛ مثلاً از قوانین جاذبه عمومی فرار کرده یا نسبت به آنها اشمئزاز نشان میدهند محض به دلیل اینکه کاشف و واضع و مدون آنها نیوتن یهودی است یا از قوانین «ارزش اضافی» و دنباله های آن؛ که از آن کارل مارکس لامذهب میباشد وغیره.

علوم ساینتفیک؛ مانند اساطیر و افسانه ها و عنعنات و رسوم؛ خصلت های خرده فرهنگی ندارند و به قوم و قبیله و نژاد و مذهب خاص؛ متعلق نیستند. در همه جاییکه «بشر خرد ورز»؛ بود و باش و زیستار دارد؛ 2+2 (هجنس)= 4 میشود. در همه جا؛ سیب که از درخت رها گردد؛ بر زمین جذب گردیده و سقوط میکند؛ کارگر صنعتی در هر قوم و قبیله و نژاد و مذهب خاص؛ تحت شرایط کار مزدوری «ارزش افزوده» تولید میکند و سرمایه های فوق قارونی این زمانی؛ اگر غارتگری های عیان و نهان را نادیده گیریم؛ در آخرین تحلیل از همین «ارزش افزوده» انباشت میگردد ـ ارزشی که به کارگر منحیث مزد و مزایا پرداخت نمیشود و به جیب سرمایه دار میرود؛ ارزشی که مازاد همه گونه مصارف و خدمات و استهلاک ماشین آلات وغیره است که صاحب سرمایه متقبل گردیده، ارزشی که مازاد همه آن حد معاش و امتیازات مشروع کارفرما و صاحب سرمایه است که منحیث مدیر و رئیس وغیره مستحقش میباشد...!

قانون «ارزش اضافی» در همه انواع شیوه ها و مناسبات تولیدی به شکلی از اشکال صادق است و لهذا محضاً قانون اقتصاد و تولید سرمایه داری هم نیست.

اینگونه؛ اکتشافات در عرصه های دیگر که منجمله علوم روانشناسی، بشرشناسی، جامعه شناسی، فرهنگ شناسی، دین شناسی، اسطوره شناسی، باستانشناسی وغیره را به وجود آورده اند؛ خصلت جهانی و سراسر بشری دارند و دانشمند و "اندیشمند"ی مانند جناب اکرم اندیشمند؛ نمیتواند آنهمه را نادیده بگیرد و بازهم دانشمند و "اندیشمند" باشد و سایران را به "گذر از فرهنگ جهالت و لجاجت" به چه و چه دعوت بفرماید و انتظار هم داشته باشد که دعوتش مستجاب گردد و نتیجتاً دنیا گل و گلزار شود!

اینجاست که من مقاله یاد شده جناب اندیشمند را؛ سزاوار بررسی و دقت و تأمل یافتم؛ چرا که چکیده کدام خامه نو پرداز نیست؛ تراویده از خامه و از مغز و دماغ شخصیت بزرگ و معروفی است و آنهم روی یک روند سخت گسترده فکری ـ روانی طی یک تجربه مشخص ترکیز دارد.

خود طرح چیزی به عنوان «فرهنگ جهالت و لجاجت» ایجاب میکند که شخصیت "اندیشمند" مطرح کننده؛ باید تعریفی علمی جامعه شناسانه و فرهنگ شناسانه ـ و مزیداً روانشناسانه ـ از آن به دست دهد.

اذعان باید کرد؛ ما در کُل هنوز به مرحله «تعریف ها» و تحدید و تخصصی و قرار دادی ساختن واژه ها در زبان فارسی دری نرسیده ایم. منجمله "فرهنگ"؛ متأسفانه واژه هزار چهره و هزار مفهوم است؛ حتی در همین مقاله کوتاه جناب اندیشمند؛ این واژهِ بدبخت و بدبختی آور؛ به چندین معنی به کار برده شده است!

البته در اکثریت مطلق 95 درصدی بیانات و مقالات و موعظه ها و عربده ها... وضع به همین منوال میباشد؛ ولی همچو واقعیتی لزوماً به نخبه ای مانند اکرم اندیشمند هم نباید مجوز دهد که عوامگری متداول پیشه نماید.

شاید شماری از عزیزان؛ اینجا اعتراض بفرمایند که اندیشمند صاحب؛ تعریف خود را از«فرهنگ جهالت و لجاجت» داده و برابر نهاد آن را هم خاطرنشان فرموده اند که «فرهنگ نقد گرایی و اشتباه پذیری» است؛ ملاحظه کنید:

 

باور هایی که فرهنگ بربریت را شکل میدهد:

 

"تأکید و اصرار بر درستی و حقانیتِ یک اندیشه و باور با برداشت و تحلیل های مبتنی بر آن در مسایل و مباحث مختلف سیاسی و اجتماعی، ناشی  از تسلط فرهنگ عقب مانده، نابرده بار، خردستیز و هنجار گریز است که آنرا میتوان فرهنگ جهالت و لجاجت نامید؛ فرهنگی که ریشه در افکار و عنعنات بدوی دارد.

پرهیز از نقدگرایی و اشتباه پذیری و پافشاری بر حقانیت و سلامتِ افکار ناسالم و رفتار نادرست و مجرمانه  ناشی از چنین فرهنگ عقب مانده و بدوی است. فرهنگ جهالت و لجاجت با خردگرایی و عقلانیت سرِ ناسازگاری دارد. بجای مدارا و تسامح، ستیزه جویی و خشونت پروری را ترغیب و ترویج می کند و بجای ایجاد ذهنیتِ بازنگری در تفکر و رفتار آدم ها، انتقام جویی، کینه توزی، تمامیت خواهی، تکبر و بیداد گری را در وجود آنها می پروراند.  

"جورج فریدمن"(متولد سال1949) نویسنده و استاد علوم سیاسی در امریکا و مسئول مرکز استراتژیک استراتفور در این کشور این بینش را در فرهنگ یک جامعه، "فرهنگ بربریت" می نامد که به باور او این حالت در انعکاس مراحل یک فرهنگ، نخستین حالت است.

وی در مورد ویژگی این فرهنگ و باور های که فرهنگ بَربَریت را شکل میدهد می گوید که بربرها به این باور هستند که قانون(سنت ها و رواج های متدوال نامکتوب در میان آنها)روستای محل زندگی شان قانون برحق است.

آنها مخالفت با قانون و یا راه و روش خود را نادرست و قابل نکوهش میدانند و با این باور، تحمیل فرهنگ خود را بر دیگران به عنوان حقیقت یک امر طبیعی و الزامی می پندارند."

***********

ملاحظه میفرمائید که از مجموع این جملات و احکام و فرمایشات؛ کسی از مفهوم مشخصی که فرهنگ باید داشته باشد؛ سر در نمی آورد:

 ـ فرهنگ عقب مانده، نابرده بار، خردستیز و هنجار گریز

 ـ فرهنگی که ریشه در افکار و عنعنات بدوی دارد

 ـ فرهنگ جهالت و لجاجت با خردگرایی و عقلانیت سرِ ناسازگاری دارد. بجای مدارا و تسامح، ستیزه جویی و خشونت پروری را ترغیب و ترویج می کند و بجای ایجاد ذهنیتِ بازنگری در تفکر و رفتار آدم ها، انتقام جویی، کینه توزی، تمامیت خواهی، تکبر و بیداد گری را در وجود آنها می پروراند.

 ـ "جورج فریدمن" این بینش را در فرهنگ یک جامعه، "فرهنگ بربریت" می نامد و بربرها به این باور هستند که قانون(سنت ها و رواج های متدوال نامکتوب) روستای محل زندگی شان قانون برحق است.

شما میتوانید در همه اینجا ها؛ واژهء «فرهنگ» را بردارید و عوض آن مثلاً واژه های «ذهنیت»، «خُلق و خوی»، «بینش و منش» ، «رسم و عنعنه» وغیره را بگذارید و ببینید که هیچ تغییری در معانی و مفاهیم کلی و گنگ و مبهمی که هست؛ نمی آید. ولی با واژه های «خردگرایی»، «نقد گرایی»، « اشتباه پذیری» و «بربریت» نمیتوانید؛ چنین دخل و تصرف و تعویض و تبدیل را انجام دهید؛ چرا؛ با اینکه جناب اندیشمند از آنها تعریفی به دست نداده اند؛ معهذا آنها واژه های تعریف شده و جا افتاده میباشند.

در سطر های بالا بخصوص واژهِ «بَدَوی» خیلی ها اهمیت دارد.

 به راستی چرا؛ فرهنگ جهالت و لجاجت مورد نظر جناب اندیشمند؛ ریشه در افکار و عنعنات بدوی باید داشته باشد؟

میدانیم که «بَدَوی»؛ آغازینی و اولیه معنا دارد و آنهم عطف به نوع بشر میباشد و نه به سایر زنده جانها. آیا این بدان معنی نیست که بدوی ها یعنی بشر اولیه؛ فرهنگی به مراتب بدتر از فرهنگ جهالت و لجاجت مورد نظر اندیشمند صاحب داشته اند؟

چرا که آنچه مورد نظر جناب اندیشمند است؛ خودِ همان فرهنگ بدوی نیست؛ صرف ریشه در افکار و عنعنات بدوی یعنی  فقط  ریشه در یکی از اجزای فرهنگ بدوی دارد.

 

سیر تکاملی فرهنگی؛ از یک نقطه صفری آغاز شده است:

 

اگر چنین است پس تاریخ بشر؛ دارای یک سیر تکاملی فرهنگی است که بالترتیب از یک نقطه صفری آغاز شده، تدریجاً رشد کرده، کمال و غنا یافته رفته است. لذا دست کم در مناطقی از جهان ما؛ فرهنگ تکامل یافته تری محقق شده است که دارای عناصر «خردگرایی و عقلانیت»، «مدارا و تسامح» و پذیرش حقوق و منزلت های بی پیشینه برای فرد بشری و منجمله برای زن میباشد که حق راننده گی برای زنان جزئی از این فرهنگ تکامل یافته معاصر است و همین فرهنگ نیز متقابلاً " عقب مانده، نابرده بار، خردستیز و هنجار گریز" نیست، "ستیزه جویی و خشونت پروری را ترغیب و ترویج" نمی کند؛ "در تفکر و رفتار آدم ها، انتقام جویی، کینه توزی، تمامیت خواهی، تکبر و بیداد گری را" نمی پروراند....

آری! چنین فرهنگی در دنیای بشری ما هست ولی در افغانستان و جهادستان و طالبستان و قومستان و قبایلستان ما نیست. و حتماً در هرکجا که جهادستان و طالبستان و قومستان و قبایلستان و نژادستان وجود دارد؛ از فرهنگ غیر بدوی و تکامل یافته؛ چندان خبری نخواهد بود. نتیجه اینکه درین گونه سرزمین ها؛ "فرهنگ جهالت و لجاجت" سلطه دارد که «بدوی» و چه بسا که بسیار بد «بدوی» است که تقریباً همه آنچه را که فرهنگ تکامل یافته معاصر دارد؛ این فرهنگ بسیار بدوی ندارد!

لهذا به راستی پرسیدنی است که بالاخره؛ خود فرهنگ چیست و چند تاست؟؟

در گام نخست؛ فرهنگ؛ می باید چیزی باشد که هم «بدوی» و هم «تکامل یافته و پیشرفته» را به یکسان افاده کند و در بر بگیرد.

برای اینکه؛ درین سطح و سویه؛ فرهنگ را بشناسیم و تعریف کنیم؛ باید بشر را بشناسیم و تعریف کنیم!

چرا که در جمله کم از کم 30 ملیون نوع موجود حیه روی زمین؛ تنها و تنها و تنها بشر است که فرهنگ دارد. ولی فرهنگ نزد بشر؛ معلول است نه علت. علت اینکه بشر؛ فرهنگ تولید میکند و میتواند فرهنگ تولید کند عمدتاً حد بلند تکامل یافته گی دماغی اوست که در روند "تنازع بقا" و کشاکش زندگانی و مرگ یا کار و مبارزهِ علی الدوام؛ میسر آمده است.

در اثر این تکامل یافته گی و منجمله 3 برابر بزرگتر شدن مغز بشر نسبت به سایر جانوران تکامل یافته تر؛ این موجود حیه قادر گردید که از مدار «اتوماتیسم غریزی» فرا بجهد و صاحب قوای تخیل و تفکر سازنده و اراده و انتخاب غیر قابل مقایسه با دیگر جانوران گردد.

لهذا فرهنگ که بشر توانسته است تولید کند و سایر جانوران نه؛ در عامترین و درست ترین مفهوم عبارت میشود از همه آن چیز های مادی و معنوی که نوع بشر تولید و فراهم کرده است؛ چیز هایی که در عالم محضاً غریزی و حیوانی انباز و همانند ندارد و نمیتواند انباز و همانند داشته باشد. درین مفهوم «جهالت و لجاجت» همانقدر فرهنگ است که دانش و دانایی و مسالمت و برده باری و نقدگرایی و اشتباه پذیری فرهنگ میباشد!

مگر واقعیت سرسخت است که همه آحاد نوع بشر در آنِ واحد دارای عین توانایی ها و دارایی های فرهنگی نبوده اند و نشده اند.

اینکه کتله ای به غنا و وفور نعمات و ثروت های فرهنگی رسیده و کتله ای در حضیض فقر و بدویت فرهنگی باقی مانده است؛ عوامل متعدد و شاید هم بیشمار دارد که عوامل جغرافیایی و اقتصادی ـ تولیدی از عمده ترین آنهاست.

به هرحال؛ ما چیز شسته و روفته و تر و تمیز واحدی به نام و به معنا و مصداق «فرهنگ نوع بشر» نداریم؛ بلکه درست به اندازه قبایل و عشایر و خیل ها و تبار ها و نژادها و دین ها و مذهب ها و فرقه ها و زبان ها و احیاناً «ملت ها»؛ فرهنگ داریم.

اما در درون همه این فرهنگ های متعدد و متکثر؛ به اندازه ها و مقیاس های متفاوت ولی به طور حتم و یقین؛ رگه ها و عناصر و ارزش های تمام بشری و تمام جهانی وجود دارد؛ در نتیجه علی القاعده فرهنگ های تکامل یافته تر و غنی شده تر؛ رگه ها و عناصر و ارزش های تمام بشری و تمام جهانی را بیشتر دارا استند. ولی فرهنگ های نه چندان تکامل یافته ای هم هست که از غنای ارزش ها و عناصر تمام بشری و تمام جهانی سرشاری برخوردار میباشند؛ چنانکه در بخش اندیشه و شعر و ادب حوزه زبان فارسی دری؛ چنین غنای طرف اقبال و استقبال جهانی وجود دارد با اینکه هنوز همه چیز کاوش و تحقیق و کشف و بروز نگردیده است.

فرهنگ ها نه به حساب کمیت عددی نفرات و مردمان مربوط؛ بلکه به حساب غنای علمی و هنری و فنی و حقوقی و اخلاقی و فضیلت شناسانه و زیبایی شناسانه ... شان؛ و نیز به احتساب کاربردی مؤفقانه در دوران معاصر بودن شان؛ میتوانند به مقیاس کشورها، به مقیاس قاره ها و سرانجام به مقیاس تمام جهان به خرده فرهنگ ها و کلان فرهنگ ها تقسیم و تحدید شوند.

چه بخواهیم و چه نخواهیم کلان فرهنگ های معاصر در مقیاس جهان امروز؛ همان فرهنگ هایی است که از غنای حد اکثر علوم ساینتفیک و تکنولوژی های پیشرفته برخوردار شده باشند. منظور از علوم ساینتفیک؛ صرفاً کیمیا و فیزیک و بیولوژی و ترمودینامیک و الکترونیک و سیبرنتیک و ژنتیک ... نیست بلکه از همه مهمتر و تعیین کننده تر گذار به جهانبینی و جهانشناسی ساینتفیک است؛ گذار به مطالعه و شناخت هستی مادی؛ عالم حیه و خود بشر در پرتو اکتشافات ساینسی است؛ مطالعه و تحقیق ساینتفیک در«بدویت» بشر؛ در ماقبل التاریخ، در تاریخ و در فرهنگ های بشر منجمله با تکنولوژی ها و فنون باستان شناسی و فوسیل شناسی و همانند ها اهمیت و ضرورت مبرم و قطعی را دارا میباشد.

 

اساس فرهنگ ها بر خطا و اشتباه و اوهام و احلام بوده است:

 

نسل های امروزی و به طور کلی نسل های پسا اولیه ها و پسا «بدوی» ها؛ چیز هایی از فرهنگ را به ارث می برند یعنی به نحوی دارای سابقه و منبع و مرجعی میباشند؛ ولی فهمیدنی است که نسل های اولیه و بسیار اولیه چنین بخت و اقبالی نداشتند. آنان از صفر و از "هیچ" آغاز کرده بودند؛ آنان به نحوی میتوانستند خیال و حدس و گمان و تلقی و توهم داشته باشند ولی اغلب این خیال و حدس و گمان... و اقدامات بر اساس اینها؛ خطا و اشتباه بود؛ تا جاییکه اندیشمندی چون الکسیس کارل؛ در کتاب «تفکرات برای زندگی» صریح و شجاعانه و قاطعانه نوشت: که با وقوع جهش تکاملی؛ بشر؛ مختار شد که اشتباه کند و به طریق اشتباهات و نتایج آنها؛ تکامل نماید.

اما؛ اگر شانس اشتباه در عمل و عکس العمل اختیاری (غیر غریزی) بشر اولیه با پدیده ها و جریانات محیط پیرامون؛ در نخستِ نخست تا مرز صد در صد بود؛ در تمام دوران چندین ملیون ساله «عصر توحش» بالفرض؛ اوسط این شانس به 99 در صد رسید و در عصر بربریت مثلاً به 98 درصد کاستن گرفت. به عباره دیگر؛ در پایان عصر بربریت به مقیاس جهان؛(عصر بربریت برای مناطق و مردمانی عقب مانده ـ در حد اقل ها نامتمدن ـ؛ هنوز خاتمه نیافته است!) پیشرو ترین مردمان دنیا تنها 2 درصد قادر بودند به گونه علمی و مجرب اندیشه و عمل کنند و متباقی 98 درصد با اوهام و احلام زندگی میکردند.

بدینگونه؛ حتی بهترین فرهنگ هایی که طی دوران عصر توحش و عصر بربریت انباشته گردیدند؛ در آستانه مرحله پائینی «عصر تمدن»؛ نمیتوانستند جز در حدود 2 فیصد؛ صحت و دقت و حقانیت داشته باشند و به همین علت تمامی این فرهنگ ها اساطیری و افسانوی و وهمی و ماورایی بودند.

در سراسر این دوران ها بشر بیچاره؛ مانند کوری بود که در تاریکی با عصایی حقیقی یا حکمی راه میرفت و به مصداق ضرب المثل معروف «کور؛ یکبار عصای خود را گم میکند!» هر فرد و هرکتله وقتا که می پنداشت؛ عصایش را یافته است؛ دیگر آنرا با تمام قوت می چسپید؛ حتی اگر آن عصا در واقع مار افعی هم می بود.

اینگونه؛ محافظه کاری و چسپیدن به سنت و عنعنه و تقلید میمونوار از بزرگان و گذشتگان به اصلی ترین خاصیت فرهنگ های بشری مبدل گردید. همین خاصیت فرهنگ؛ وقتا که عصر تمدن هم آغاز شد و با فراز و فرود هایی در جای جای دنیا به شگوفانی هایی رسید؛ نیز ادامه یافت و باعث گشت که تمدن ها زیاد گسترش نیابند حتی نیروی محافظه کاری فرهنگی؛ موجب اضمحلال بسی از تمدن های شگوفا گردید.

درین سلسله میتوان از مکتوم و مدفون گشتن محصولات مشعشع اندیشه های نوابغ یونان باستان برای مدت بیشتر از یکهزار سال؛ یاد کرد که با رستاخیر سترگ رونسانس در اروپا؛ مجدداً احیا گردید.

خود استیلای سیاه دیکتاتوری چندین قرنه کلیسا بر اروپای قرون وسطی و بر پا داشتن سیستم تفتیش عقاید (انگیزیسیون) با دار و گیوتین و زنده زنده سوختاندن متفکران و اندیشمندان و کاشفان و مخترعان... بد ترین نمونه محافظه کاری و ارتجاع فرهنگی است!

اسقاط و تاراج و تخریب بی امان امپراتوری بزرگ روم توسط قبایل بربر؛ شاخصترین مورد دیگر؛ در زمینه میباشد؛ اینکه چپاولگران عرب در قرن اول هجری سرزمین ها ومردمان متمدن ایران و مصر و شام و عراق و فلسطین...را مورد هجوم قرار داده و تقریبا کلیه آثار مدنیت آنها مانند کتابخانه عظیم اسکندریه را نابود کردند؛ نیز وجوه مشابه با عملکرد بربر های اروپایی دارد.

نمونه دیگر؛ ایلغار بربر های مغولی است که در واقع به آنچه «عصر طلایی» تمدن اسلام موسوم شده بود؛ خاتمه داد و همینطور به رویش های بالنده تمدنی در اویغور و روسیه و بلاد دیگر آسیای میانه.

در کشور خود ما هزاران مورد این بلیه را تاریخ در حافظه دارد که موارد متأخر آن؛ غایله شوم ضد نهضت اصلاحی و دولت ترقیخواه امانی در آغاز قرن بیستم و جهاد های افغانستان برانداز تنظیمی و طالبی در اواخر قرن (که هنوز ادامه دارد) حتی به مقیاس جهانی فاجعه است.

یک نمونه دیگر مظاهر محافظه کاری افراطی، مسخ شده و وارونه را؛ لطفاً در این تازه ترین و ناب ترین برنامه ویدیویی روشنگر بلند دست و باشهامت مان جناب شفیع عیار؛ به غور و دقت تماشا نمائید:

 http://www.youtube.com/watch?feature=player_detailpage&v=nRIbOFyvU40&list=UUSBn0GRI9ET7TMh1e-HXWDQ

 

لطفاً فراموش نفرمائید که ما اینجا صرف؛ تبعات خاصیت خود حق به جانب پندارانه و نهایتا ویرانگرانه و عقب روانه محافظه کاری فرهنگی را مدنظر داریم و بدینجهت به سایر عوامل و انگیزه های مکمل و متمم نمی پردازیم!

 

چونی و چرایی نفوذ و نهادینه شدن فرهنگ در فرد بشری:

 

دانشمندان معاصرِ مغز و روان و اعصاب و به ویژه دست اندرکاران روانشناسی و تعلیم و تربیت، کشف و به زبان ریاضی تبیین کرده اند که 88 درصد روان فرد بشری در فاصله میان لمحه تولد و 8 ساله گی؛ ساخته میشود و درین بسته روانی؛ نفوذ و رسوخ و ته نشین شدن داده های فرهنگی به کودک؛ جایگاه اصلی و تعیین کننده را داراست.

بدینگونه؛ تاکنون تقریباً غیر ممکن بوده است که فرد بشر باور ها و معتقدات خویش را آگاهانه و با نقد و تحلیل و تجزیه؛ انتخاب نماید. نفس محافظه کاری ذاتی فرهنگی که در بالا از آن سخن گفتیم؛ اولیا و اقارب و مربیان و همنشینان و نهایتاً اغلب افراد جامعه را وادار میسازد که تام الوقت در پی تلقین و تحمیل باور ها و معتقدات خویش بر کودک و نوجوان باشند.

عین تلاش و یورش به طریق مکتب و مدرسه و کارگاه و سازمان و منبر و معبد و سامانه های رسانه ای وغیره در سراسر عمر اشخاص ادامه دارد؛ ولی برخلاف سنین کودکی؛ از یک سو با حد معینی از آگاهی و منطق و عقلانیتِ طرف مواجه میگردد و در نتیجه دیگر؛ مطلقاً کورکورانه قبول و جذب نمیشود و از طرف دیگر؛ اصلاً ساحه اثرگذاری و اثر پذیری فرهنگی؛ دیگر شدیداً تنگ و محدود است یعنی در حد 12 درصد.

به علت ناتوانی مغزی دوران کودکی و غلبه نسیان بر آموخته ها و مؤثره های آن دوران؛ بشر بزرگسال؛ نمیتواند بداند که باور ها و معتقدات و خصلت ها و ممیزات شخصیتی و خوش خیمی یا بدخیمی کرکتر و ناهنجاری های روانی اش از کجا آمده است.

حتی دانشمندان و متفکران بلند دست ما چه در گذشته و چه همین حالا؛ می پنداشته اند که همه این چیزها مادر زادی و ذاتی و سرشتی میباشند. اندیشه ایکه در این بیت معروف وجود دارد؛ درین راستا قطره ای از یک بحر عظیم است:

                عاقبت گرگزاده؛ گرگ شود    گرچه با آدمی بزرگ شود

اینجا نزد اندیشمندی که این بیت را پرداخته است و نیز نزد همه کسانیکه از آن منظور و معنایی میگیرند مراد از گرگزاده؛ به هیچ صورت بچه گرگ واقعی نیست بلکه گرگزاده؛ استعاره ای از آدمیزادگان بیگانه و غریبه و غیر خودی است و پیام این میباشد که نیکی و بدی و دیگر خصلت های آدمیزاد؛ چیز مقدر و «نوشته» است. مردمان قبایل و سرزمین های دیگر و به طور یک کُل؛ تمامی «غیر خودی» های ما! بد ذات و کم ذات اند؛ ولو که با ما هم بزرگ شوند؛ عاقبت به اصل و ذات خود بر میگردند.

علوم معاصر؛ بطلان پیام استعاره ای و تا حدی صحت معنای مستقیم این بیت و مماثل های آن را اثبات کرده اند. بدین حساب؛ حیواناتی که در نسل و نوع خود بسیار وحشی (غیر اهلی) میباشند؛ ولو که از طفولیت نیز توسط آدمیان تربیت و بزرگ شوند؛ خوی و خیم وحشیگری را که توسط نظام «اتوماتیزم غریزی» در ایشان رشد مینماید؛ از دست نمیدهند.

البته تمامی حیوانات به درجاتی قادر اند؛ به عواطف و نیکویی های مربی و مالک خود پاسخ دهند ولی به علت عینی اینکه آنها قدرت و استعداد جذب و یاد گیری فرهنگ بشری را ندارند؛ نهایتاً آدم و آدمواره نمیشوند.

برعکس اگر آدمیزاده؛ توسط حیوان بزرگ شود یعنی به طور کامل تا 8 ـ 12 ساله گی از تماس با فرهنگ بشری؛ محروم بماند نه لزوماً به حیوانی که او را به فرزندی گرفته ولی در معنای عام؛ به حیوان مبدل میگردد.

پس می باید بیت بالا را اینگونه تعدیل یا تکمیل نمود:

               آدمیزاده هم؛ چو گرگ شود    گرکه با گرگ ها بزرگ شود!

 

محیط فرهنگی از جنگل تا دانشسراست ـ  

آنچه "کودکان جنگلی" برملا کردند:

 

این مورد تا قرن هجدهم میلادی؛ تجربه نشده بود. البته امکان آن منتفی نیست که در گذشته ها هزاران نوزاد بشر در جنگل رها شده و تعدادی هم توسط حیواناتی به انگیزه غریزه مادری؛ به فرزندی گرفته شده و بزرگ گردیده باشند؛ ولی نه باور ها و نه امکانات بشری در گذشته ها؛ میسر نساخته بود که پدیده «کودکان جنگلی» کشف و شناسایی گردد.

در اوايل قرن نوزدهم روان درمانگرفرانسوي به نام ((ژان مارك ايتارد)) به تربيت یک كودك وحشي همت گماشت. اين كودك 12 ساله توسط دو شكارچي در جنگل هاي ((آويرون)) فرانسه پيدا شده بود.

ايتارد تربيت اين كودك را که ویکتور نامیده بود؛ در مؤسسه كرولال هاي پاريس كه خود رئيس آن بود به عهده گرفت. اگرچه معالجات مستمر و آموزش و تربیت پُر حوصله 5 ساله وي مؤثر واقع نشد ولي به طرح و پیگیری راه جديدي براي پيشرفت در نحوه آموزش و پرورش افراد عادي، عقب مانده هاي ذهني و حتي معلولين منتج گرديد.

پس از ویکتور(ایتارد)؛ کودکان زیادی در سنین مختلف از جنگل ها و کنام های حیوانات در سراسر جهان پیدا شدند که حسب تصادف زنده مانده و به محیط محکوم قرار گرفته خویش؛ خوگیر شده بودند؛ حتی کودکانی یافت شدند که مانند مربی های حیوانی که آنان را شیر داده و بزرگ کرده بودند؛ چشمان شان در تاریکی برق میزد. مطالعهء چگونگی حالات هرکدام آنها حقایق فراوانی را برملا کرد.

نمونه ویکتور و سایر کودکان جنگلی؛ هکذا میتواند برای ما یاد آور آدم های اولیه و «بدوی» و «وحشی» و «بربر» باشد که فرهنگ و قدرت یاد گیری فرهنگی شان در حد صفر یا نزدیک به صفر بود.

نمونه کودکان جنگلی به وضوح تمام نشان میدهد که فرهنگ و منجمله "فرهنگ جهالت و لجاجت" مورد نظر جناب اکرم اندیشمند؛ اساساً در دوران کودکی و آنهم تا 8 ساله گی فرد؛ در او نهادینه و «نقش کالحجر» میشود و دخل و تصرف مؤثر و مؤفقانه در آن؛ طی سنین بالایی؛ خیلی ها دشوار است؛ مگر اینکه تحول بسیار اساسی و چشمگیر و قابل حس و لمس شدید در محیط فرهنگی؛ حادث شود. کما اینکه ما موارد قانع کننده فراوان دیگرگونی های فرهنگی در شرایط مهاجرت در محیط های متفاوت فرهنگی خصوصاً در اروپا و امریکا و کانادا را می بینیم که علی القاعده در جوانتر ها تُند تر و در بزرگسالان کُند تر میباشد.

معنای عرایض فوق این نیست که ما از نقش و مقام بزرگ تعلیم و تربیت جوانان و نوجوانان آدمی و اثرات رو به فزونی  روشنگری های رسانه ای و اطلاعاتی و مطبوعاتی انکار کنیم یا غافل شویم بلکه این روند های خطیر و پر مسئولیت؛ باید بسیار و بسیار و بسیارعالمانه (ساینتفیک) و عاملانه و حاذقانه باشد. با به اصطلاح تعلیم و تربیت و تبلیغ و ارشاد و خطابه و موعظه موازی و مماثل با این طنز مردمی؛ نمیتوان چندان کاری از پیش برد:

"خدایتعالی؛ در چار کتاب؛ یک حدیث انداخته است که:

ای مردم! خوب کنید، بد مکنید!"

(ناگزیر از یک حاشیه درین مورد میباشم که خدا ناخواسته اینجا هیچ منظوری معطوف به جناب اکرم اندیشمند نبوده بلکه هدف ایضاح هرچه کاملتر اصل پرانسیپی میباشد!)

مگر معنای عرایض فوق حتماً این هست که به طریق بنیادی «اگر بناست؛ بشریت را نجات دهید؛ کودک را نجات دهید http://www.ariaye.com/dari9/siasi2/eftekhar.html

این مورد؛ قبلاً در مبحث نسبتاً مفصل و مستند و مدلل تحت همین عنوان؛ پیشکش عزیزان شده است که در صفحات اختصاصی اینجانب؛ در ویبسایت های وزین زیادی قابل دسترس میباشد. میتوانید عنوان فوق را منجمله در جستجوگر گوگل سرچ و دریافت نمائید.