افغان موج   

از پوهندوی شیما غفوری

من چیم؟ در مجمع استاره ها

کاینات و کهکشان، مهپاره ها

 

درمیان گیرو دار قوه ها

در تجلای فزون آئینه ها

 

من چیم در طول و عُمق این مکان

در گذشته، حال و در آخر زمان

 

من چه میبودم گرم پیدا نبود

نظم و نـسـق آسمانها را چه بود

 

نـقطه ام وابـسـته در چوکاتها

در خط لامقطع بی انتها

 

 

قسمت من بود در شمس النظام

فانی دیر، باقی دار المدام

 

من کیم؟ جسمی به جان آمیخته

قطره ی کو از سر شوق ریخته

 

حلقه ای در کاروان زند گی

رفت و آمد را دهم پیوستگی

 

من تجلی وجود اقـدسـم

رابط آن ذات واجـسام و جرم

 

زره ام در خط سیر نسل ها

هم به خط ارض و انـسان و خدا

 

مقطع این دو بـود مـیلاد من

پایـش ایـن باهمی میعاد من

 

مرکزی ام درزمان ودر مکان

هـسـتی من هالۀ در دور آن

 

راه سیرم را د می تکرار نیست

مُهلت اکنـون دگر چند بار نـیسـت

 

قبض روحم در چه وقت و در کجاست

در زمین یا آتـش و آب و هـواست

 

چون معمای فـنا لاینحل است

تن به تقدیرم مرا راه حل است

 

زندگی ام دورۀ بی هیچ نیست

عمر من جز حلقۀ در پیچ نیست

 

کـَی فرشته خلق کردستم خدا

هم تفاوت باشدم با چارپا

 

من برای امتحانی آمدم

بهر سه کار و جوابی آمدم

 

علم را در زندگی و بعد مرگ

منزلت بخشید ایزد بس سترگ

 

یا عمارت بهر مردم ساختن

بعد عمر با فیض آن پرداختن

 

یا یکی فرزند نیک و پر بها

بهر نسل بَعد بگذارم بجا

 

این سه عنصر اصل خیر جاویدان

هم در این دنیا هم در آن جهان

 

امتحان ما به آدم بودن است

آدمیت اصل آدم بودن است

 

 

روزه و حج و نمازاز بهر چیست؟

بهر خالق این نیاز از بهر چیست؟

 

خالق حق بی نیاز از من بود

بی نیاز از چند نماز من بود

 

این عبادت ها رۀ جانکاهِیِ است

خود شناسی و جهان پردازی است

 

تا شناسم رحمت پروردگار

تا نمایم بهر دنیا کار وبار

 

نامۀ اعمال من در دسـت من

کاتب اوراق آن این شست من

 

وارث نیکـو سیر وزنـش دهد

خد مت خلق خدا رنگش دهد

 

بعد مرگم بـسته اند دروازه ها

جز یکی آن درچۀ خیر و دعا