افغان موج   

 

ازپوهندوی شیماغفوری

تقدیم به همسر عزیزم نور محمد غفوری که آخرین خواهرش را هم در دل خاک سپرد.

 

شبی در خواب بودی

و من آزرده از غمها

به شمشیر خیال خود

دریدم صفحۀ سنگین صدرت را

در آن دیدم یکی مشتی ز موم آتشین،

گلنار همچون لالۀ صحرا

به هر سو در تکان و کشمکش ،

چون مرغ بسمل مظهر غوغا.

به شمشیر خیال خود شگافیدم درونشرا

تماشا کردم و دیدم در آن داغ عزیزانت

که صد داغ عزیزان وشهیدانت

چو مرجان و عقیق سوخته پرتو فشانی داشت

ز حرمان های ناگفته و ز اندوه های ناسفته نشانی داشت

و من آنگه شدم آگه

ز رمز مهر بی پایان و عشق بی حد و حصرت

به آن آوارگان وادی  بی آب و بی دانه

به آن سر گشتگان ملک بی یاور

به آن وحشتسرای یکه ی دوران

به آن درماند گان جنگ بی پایان

کــه مهرت زان عـقیق سوخته پر نور میگـردد

که قـلبت ز آتـش جسم عزیزانـت

چو مـشـت موم مـیـگـردد.

تـو تصویـری ز صد هـا و هزاران سوگوارانی

که یکتای جهان بـر سر زمین ماتم قـلبت

به جای یأس تخم رزم میکارد

و صبر و بردباری را

به جای ناقراری و غضب

همواره می بارد.