محمد عالم افتخار
آیا "نقد" آقای نورزایی؛ «نقد» است یا مانیفست کمونیزم
مورچه ها!؟
پیش از هر چیز؛ فرض و دین خود میدانم که مراتب بهترین احترامات و سپاسگذاری های خویش را خدمت یکا یک کاربران بصیر و خبیر ویبسایت بزرگ «اخبار افغانستان ـ http://afghanistannews.org/» درگاه کهکشان انترنیتِ - افغانها و انترنیت برای افغانها ابراز دارم. واقعاً برای خودم هم تعجب آور و شگفت انگیز است که در نظر خواهی یک ویبسایت چنین بزرگ و وزین در مورد نویسنده گان زبدهء کشور با عظمت و تاریخی مانند افغانستان؛ روی چه دلایل و ملاحظات و محاسبات؛ آدم گمنام و خجول و پنهانکاری مانند من که حتی سابقهء کامل سه ساله در انترنیت ندارم؛ به حیث "نویسندهِ دانشمند نمبر اول" برگزیده میشوم.
مزید بر آن؛ تمنا دارم محترمه بی بی جمیله نیرو بخش از لوس انجلیس و محترم آتیلا لطیف از افغانستان مراتب تشکرات مرا نسبت محبت های های فراوان نوازشگرانه و کمک های پولی شان بپذیرند.
اولی: 200 دالر
دومی: 100 دالر
گفتنی است که بی بی جمیله نیروبخش ضمن صحبت مفصل تلیفونی با من؛ از مصاحبه ها و گفت و شنود های الهامبخش فراوان شان در مورد کتاب گوهر اصیل آدمی و دیگر آثار اینجانب با طیف های مختلف هموطنان اطلاع دادند؛ ایشان جریان صحبتی را که در مورد با شخصیت فرهیخته جناب خلیل نجات داشته اند؛ به اطلاع رسانیدند که سخت تشویق کننده بود و بر علاوه فرمودند که به چند پرسش جانسوز مریض ها و مراجعین شان در مورد مسایل گوناگون زیست ـ فرهنگی ـ روانی در بخش یاد داشت هایی از یک سفر؛ ضمیمه کتاب گوهر اصیل آدمی؛ پاسخ یافته و کاملاً به حل مشکل عزیزان مورد نظر موفق شده اند.
گفتنی است که بی بی جمیله نیروبخش بنابر اینکه از نوع ویژهء استعداد تله پاتی؛ خوانش حالات روانی و درد ها و مشکلات مریضان و اِعمال انرژی های درمانی متناسب برخورد دارند؛ منجمله با مجوز مراجع ذیصلاح رواندرمانی ایالات متحده امریکا؛ به مسایل و معضلات بیماران زیادی رسیده گی مینمایند.
هکذا فرض خود میدانم که نسبت مصیبت المناک که پیش آمده یعنی به شهادت رسیدن جوان نوعروس نیلاب شهکار؛ برای دوست و همکار دیرینم جناب اشرف شهکار، فامیل و عزیزان شان عرض همدردی نمایم. البته عندالموقع درد و تاثر و احساس و اندیشه حادث شده در خویش را طی کامینتی در برخی از ویبسایت ها درج نموده بودم.
و اما در مورد بحث حاضر؛ یعنی گفتار هشتم از سلسله مباحث «گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد...؟»
(نقدی بر "گوهر اصیل آدمی" اثر عالم افتخار)؛ مطلبی بود که نزدیک به دوماه پیش در سایت گفتمان دموکراسی افغانستان انتشار یافت و من آنرا موفقیت بزرگ تازه برای کتاب و ایدهء گوهر اصیل آدمی خوانده به سایر ویبسایت های افغانی فرستادم که در شعاع وسیعی منعکس گردید.(1)
علی الرغم دو سه پراگراف اولیه که اجمالاً کتاب گوهر اصیل آدمی را همسنگ یک اثر رونسناسی و بی سابقه از ابتدای تاسیس خلافت اسلامی تاکنون وانمود میکرد، متن این نوشتار موجب بر انگیختن واکنش های شدید در میان خوانندگان و دوستداران کتاب گوهر اصیل آدمی گردید که از جمله محترم سلیمان کبیر نوری طی مقالهء مفصلی محتویات و غایات این نقد گونه را به چالش کشیدند.
بنده با اینکه دوست داشتم این نوشته را در ریفرنس یاد داشت ها و بازتاب های گوهر اصیل آدمی داشته باشم؛ اما مایل نبودم آنرا به بحث گیرم.
تا آنکه جریانات روی انترنیت و ورای آن طوری انکشاف کرد که نشان داد نقد ها و پرسش هایی از این دست؛ مسایل و معانی دیگری دارد. به هرحال تحت فشار شدید خواننده گان کتاب گوهر اصیل آدمی و خصوصاً سلسله گفتار های جاری در مورد کان و کیف مفهومی «گوهر اصیل آدمی» چار و ناچار این گفتار را به همین موضوع اختصاص دادم.
گفتنی است که هنوز موفق به تایپ کردن تمام متن این نوشته بلند بالا نشده ایم؛ صرف مندرجات دو صفحه اخیر؛ طی این گفتار بررسی میشود و اگر لازم افتاد و مفید تشخیص گردید؛ بخش متباقی را در یکی از گفتار های آینده انالیز خواهم کرد.
++++++++++++
گوهر اصیل آدمی چگونه کشف گردید و چگونه پیامد هایی خواهد داشت؟
ـ گفتار هشتم ـ
ابتدا چند سطری در مورد نقد و اصول و ضوابط آن:
واژه نقد و نقد كردن در قديم به معناي تعيين عيار سكه طلا و تشخيص سكه واقعي از سكه قلب بوده است، اما در تداول امروز در يك مفهوم كلي به معناي قضاوت و ارزيابي درباره اعمال، افكار و آثار ديگران است و آنچه بيشتر از نقد به طور اخص مدنظر است سنجش و ارزشيابي دقيق و علمي درباره آثار و دستاورد هاي علمي نويسندگان، هنرمندان و دانشمندان در تمامي حوزه هاي دانش بشري است. به كمك نقد است كه يك اثر اعتبار مييابد و نقاط ضعف و قوت آن عيان و موجب اصلاح مداوم الگوهاي دانش بشري ميشود. به عنوان مثال نقدهاي فرانسيس بيكن در قرن هفدهم بر منطق قياسي ارسطو سبب نسخ آن و استقرار منطق جديد استقرايي شد، لذا اهميت نقد در انقلابات علمي انكارناپذير است. اما نقد نيز چون ساير رشتههاي علمي اصول و قواعد خاص خود را دارد؛ اطلاع و بصيرت از اين اصول به همراه تجربه و برخورداري از ذهني پويا و نقاد به ما كمك ميكند تا گزارشي نقادانه و سازنده از يك اثر به دست دهيم و اما اصول مذكور:
نگاه ناقد به يك اثر بايد همچون نگاه كارآگاه به يك صحنه پليسي باشد تا بتواند ارتباط منطقي بين اجزاي يك اثر را كشف و تحليل كند. نقد يك حمله و دفاع است؛ حمله به نقاط ضعف و دفاع از نقاط قوت. چه درحمله و چه در دفاع وجدان علمي و وجدان انساني بايد حاكم باشد و قلم و شخصيت در وادي غيرعلمي حركت نكند. هر امري را بايد با دلايل بپذيريم يا رد كنيم، هرچند كه ممكن است براي ديگران مكدركننده باشد، اما وجدان ناقد اقتضايي جز حقيقتگويي ندارد.
اصولاً اساس يك اثر يا كار خوب در ايجاد ارتباط است؛ ارتباط بين اجزاي مختلف يك اثر و هرچه اين ارتباط منطقيتر و منسجم تر باشد ارزش و اعتبار اثر نيز بيشتر است. اجزاي اين فضاي ارتباطي شامل 1- مولف، 2- خواننده، 3- بافت و زمينه هاي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي توليد اثر و 4- متن اثر است .
در نمودار زير رابطه اين اجزا نشان داده مي شود.
پيوستگي بين اجزا سبب گفتوگو و ديالوگ بين عناصر بيروني و دروني اثر مي گردد.
الف- عناصر بيروني نقد:
1- مولف يا توليد كننده اثر: براي اينكه بتوان نسبت به برخي از برداشتها و ايدههاي مطرح شده در متن با دقت بيشتري اظهارنظر نمود ضروري است كه تصويري از شخصيت نويسنده در اختيار داشته باشيم تا بتوانيم پرسش هايي را كه درباره مولف مطرح مي شود پاسخگو باشيم. پرسش هايي از اين دست؛ آيا مولف از نظر علمي در سطحي قرار دارد كه اثر را توليد كند، گرايش هاي سياسي، فكري و اقتصادي مولف چيست و موقعيت علمي مولف در محافل آكادميك به چه ميزان است؟
2- برنامه پژوهشي يا گفتمان پژوهشي (research programme) يعني اثر درچه فضاي گفتماني (2) و تحت عنوان چه برنامه پژوهشي _فضاي حاكم بر پژوهش_ ايجاد شده است، فضايي كه ممكن است تحقيق در همه موارد تحت تاثير آن باشد و با تغيير گفتمان هم عوض شود. از اين نظر بايد بر شرايط زماني و مكاني توليد يك اثر يا پيام تاكيد كرد كه آن را اصطلاحاً تاريخيت اثر مي گويند كه برمبناي آن هر اثر و نظريه ريشه در خاك، لحظه هاي معيني از تاريخ دارد و با جنبه هاي ديگر حيات اجتماعي و فرهنگي آن لحظه در توازي و تفاهم است. هيچ متني معناي مطلقي ندارد معناي هر متني عرضي است از فرهنگ حاكم در زمان قرائت كه حتي زبان فضا را هم تغيير مي دهد، مانند فضاي گفتماني زمان جنگ، دوران سازندگي و دوران اصلاحات.
3- انتشارات: سيستمي كه اثر را نشر داده است، در ارزيابي ما نسبت به منبع جايگاهي خاص دارد زيرا مشخص كردن نوع انتشارات بسيار مهم است كه آيا حقوقي است، سياسي است ، دولتي يا نيمه دولتي است زيرا هيچ انتشاراتي نمي پذيرد كه اثري به زيان او منتشر شود. شايد بهترين مثال در اين خصوص كتابهاي فارسي است كه در قرن نوزدهم تحت تاثير فضاي استعماري در بمبئي و كلكته هند منتشر ميشدند.
4- خواننده: منظور آن است كه اين اثر براي چه كسي نوشته شده است و چه طيفي از خوانندگان را در بر مي گيرد؛ آيا براي طيف طرفدار يا مخالف نوشته شده است، براي مخاطبين حزبي و گروهي تاليف شده است يا اينكه عموم مردم را مخاطب قرار داده است، به عنوان مثال سياست نامه خواجه نظام الملك طوسي براي طيف طبقه حاكم نوشته شده است. طيف شناسي خوانندگان از نكات مهم و اساسي نقد بيروني محسوب مي شود.
5- ناقد: ناقد كيست و نقد خود قبل از انتقاد بسيار مهم است. ضروري است كه ناقد به موضوع اشراف داشته باشد و حداقل هم عرض مولف باشد، به زبان اثر تسلط داشته باشد، از قدرت تحليل و استنتاج بالايي برخوردار باشد و مشخص كند كه آيا همه اثر را نقد مي كند يا بخشي از آن را.
ب- عناصر دروني نقد:
1- موضوع: ميتوان آن را پرسش يا گزاره بزرگ ناميد كه قصد داريم آن را نقد كنيم. آيا موضوع اثر موضوعيت دارد، جامع و مانع است، واژگان آن بار ارزشي دارد، آيا از اصطلاحات بيگانه استفاده كرده است؟ اينها پرسش هايي است كه از موضوع يا گزاره بزرگ بايد پرسيد. يك اثر بايد محدوده زماني و مكاني مشخص داشته باشد و اين در موضوع انعكاس يابد. البته بهتر است موضوع از اندك ابهامي برخوردار باشد كه آن را بلاهت موضوع گويند. موضوع بايد با محتوا همپوشي داشته باشد.
2- سابقه پژوهش (researche review) : سابقه تحقيق تا چه حد ذكر شده است ؟ آيا زمينه ها براي خواننده ممحض است يا گمراه كننده؟ در اين بخش بايد منابع و آثار مرتبط با اثر به خوبي نقد شوند و از تكرار و واگويي پرهيز شود تا ميزان نوآوري و بداعت مولف آشكار گردد، زيرا اصالت يك اثر در بديع بودن آن است.
3- محتواي تحقيق: زير مجموعهاي كه مولف تحقيق خودش را به پرسشهاي كوچكتر تقسيم كرده تا بتواند گزاره بزرگ يا پرسش بزرگ- موضوع- را پاسخ گويد، آن را اصطلاحاً مهندسي تحقيق گويند. ضروري است مشخص شود داده هاي تحقيق -كه بايد در يك نظام منطقي و روشمند به سامان برسد - تا چه حد قابل وثوق و اطمينان است و اين همان هسته سخت (hard care) تحقيق است كه تحقيق برگرد آن شكل گرفته است. كشف، فهم و نقد هسته سخت يك تحقيق وظيفه اصلي ناقد است و براي دستيابي و نقد هسته سخت ناقد بايد محتواي تحقيق را به دو قسمت تقسيم كند؛ 1- برش هاي ريز، 2- مهندسي كار.
در يك اثر مثلاً مقاله هر پاراگراف بايد حكم يك برش كوچك را داشته باشد و گرنه جاي نقد دارد. تبديل برش بزرگ- موضوع- به برش كوچك نشان دهنده فضل مولف است. اين فرايند در طي مهندسي كار صورت ميگيرد؛ يعني ارتباط برش كوچك با برش بزرگ و نقد عدم ارتباط برش كوچك با برش بزرگ كه مي توان آن را شجره كردن كار ناميد.
4- ادبيات نگارش: بخشي از آن به شيوايي و رسايي نثر مولف مربوط مي شود و بخشي ديگر به اصول و قواعد نگارش، ساختار و واژگان و اصطلاحات، پاراگراف بندي و لحن نويسنده مربوط است كه آيا نويسنده براي خواننده احترام قائل است و اعتماد خواننده را جلب ميكند؟ يك متن در ذات خود بايد ايجاد اعتماد كند، يعني خواننده در كتاب مشاركت داشته باشد. در بررسي ادبيات نگارش شايسته است به روش نگارش، انسجام مطالب، شيوه ارجاع دهي، نقل قول، سيستم استدلال و تبيين و مستندات تحقيق عنايت خاص شود.
تحليل محتوا: اصطلاح تحليل محتوا (content analysis) نامي است كلي براي روشهاي تحليل، مانند: روشهاي ژرفانگرانه يا دروني كه در آن كيفيت محتوايي دادهها مورد تفسير و يا تاويل (interpretation) و تبيين (explanantion) واقع ميشوند و ديگري تحليل ساختاري است كه به شكل واژه ها، قرار گرفتن آنان در جمله ها، سبك و حجم مطالب بر حسب موضوع و ... مي پردازد. واژههاي متفاوتي مانند: تفسير، تاويل، تعبير، تبيين، تحليل مضمون و حتي آناليز براي تحليل محتوا به كار برده ميشوند كه گاه شاخهاي از تحليل محتوا را مشخص مي كند و گاه هريك از آنها كاملاً همتراز با اصطلاح تحليل محتوا به طور عمومي و يا كلي به كار برده شده اند. در يك رويكرد كلي تحليل محتوا در واقع كشف محتواي پنهان دادهها يا واحدهاي مورد تحليل از وراي گفتهها، تصويرها، سمبلها و ... است . خواه واحدها متوني نوشتاري باشند، مانند متون تاريخي، سياسي، حقوقي و يا گزارش هاي علمي و تاليفات ادبي منثور و منظوم و يا اعداد و ارقام و جدولهاي آماري و يا ساختههاي فني و صنعتي، رفتارهاي فردي، خانوادگي و اجتماعي، رفتارهاي سياسي، رفتارهاي هنري (مانند بازيگري، اجراي نمايش و كارگرداني)، طرح هاي معماري و شهرسازي ، رمزها و نشانهها و نمادهاي (symboles) مادي و معنوي، اجراي برنامههاي راديويي و تلويزيوني، باورها يا اعتقادات مذهبي و هزار مورد ديگر. بديهي است تحليل هر يك از موارد برحسب موضوع مورد بررسي روششناسي خاص خود را ميطلبد.
ادامه را؛ اگر خواستید لطفا درینجا مطالعه فرمائید:
http://www.ido.ir/a.aspx?a=1386050101
و اما بخش های اصلی از نقد جناب نورزایی و بررسی آنها:
ـ1ـ
"استعمال وافر کلمه ریاضی در نوشته های آقای افتخار به خواننده که از ریاضی عالی بهره نبرده یک نوع جهانی مرموز و جادویی ارائه میکند که گویا رمز های مهم پشت ریاضی نهفته است که به وسیله آنها میتوان حقیقتی را کشف نمود. این از بیخ نادرست است. او می نویسد "از این جمله ریاضیات بسیار مهم و اساسی است گفته میتوانم که زبان خود خدا زبان ریاضی است!" صفحه 234 . من تا حال خیال میکردم زبان خدا عربی با لهجه قریشی است!"............
اینکه چرا از استعمال کلمه یا واژه ای توسط من بدن کسی مانند جناب آقای نورزایی پِت میکشد و به خارش درمی آید؛ مسلماً معاینات بسیار دقیق و پیشرفته کلینیکی را ایجاب میکند و شاید هم کنفرانس خیلی پر طول و تفصیل اطبا و متخصین چندین بخش و رشته را.
ولی اینکه من آموزش ریاضیات را در جمع علوم معاصر برای جوانان جویای معرفت های بشری در دهکده های وطنم ـ آنهم طی دیالوگی با یک شخصیت ویژهِ نمایش «گوهر اصیل آدمی»" بسیار مهم و اساسی" خوانده ام. شاید خیلی حرف دقیقی نباشد. میتوانست گفته شود؛ اگر ریاضیات هم بخوانند و یاد بگیرند؛ بد نخواهد بود.
ولی اینکه ریاضیات هیچ چیزی نیست و به هیچ دردی نمیخورد؛ با هیچ حقایقی سر و کار ندارد و با ریاضی نمیتوان حقیقتی را یافت و دانست؛ برای این کمینه که اصلاً ریاضی دان نیستم؛ قابل درک نیست.
اعتراض جناب نورزایی در زمینه به لحاظ تاریخی قبل از همه متوجه افلاطون بزرگ است که بر سر در آکادمی خود نوشته بود: "آنکه هندسه نمیداند؛ وارد نشود."
شما خواننده گان عزیز و با فهم و عقل سلیم لطف نمائید برای یک لحظه ـ آری صرف و صرف برای یک لحظه!ـ تصور کنید که بشریت کنونی طبق فرمایش جناب نورزایی؛ ریاضیات را که گویا متناقضه ها و مجهولات و هزار بد و بیراه دیگر دارد؛ درون باطله دانی آقای نورزایی بیاندازند و خود را گویا از دغدغه ای بیهوده نجات دهند؛ آنگاه سرنوشت کمپیوتر ها، شبکه جهانی انترنیت و تمامی چرخ و پیچ صنایع و فابریکات و ماهواره ها و سفاین و کیهانشناسی و باستانسناسی وغیره و غیره چه میشود؟
مفاهیم عصر کمپیوتر و تمدن کمپیوتری و حتی زنده گانی کمپیوتری امروزه از متداولترین مفاهیم دم دست استند و حتی تا کودکان سه ساله و کمتر از آن؛ در بیشتر نقاط جهان زیادترین اوقات 24 ساعته خود را با کامپیوتر و مشتقات بیحد و حساب آن میگذرانند. ولی همین کمپیوتر نه تنها با ریاضیات کار میکند؛ بلکه اصلاً شکل تکامل یافته یک ابزار بسیط تر ریاضیاتی نیاکان مان به نام «چوتکه» میباشد.
شاید هم لازم است در باره پردازش پرسش برانگیز دیگر جناب نورزایی که بر موضوع افزوده هم مکثی کرد یعنی به :" تا حال خیال میکردم زبان خدا عربی با لهجه قریشی است!»
اولین سخن درینجا این است که بدبختانه بحرالعلوم ما هنوز؛ معنای «علم» را نمیدانند که چیزی فقط متکی به عقل و تجربه بشری است. علم از اساطیر و مذهب سواست؛ میتواند اساطیر و مذهب هم موضوع تحقیق و بحث علمی باشند ولی همانجا نیز؛ عقل و تجربه و تا حدودی میتود ها و ساختار های منطقی است که عمل میکند نه دگم ها و احکام جامد و بیچون و چرا.
زبان خدا؛ اینجا به مفهوم علمی کلمه زبان کائینات و کهکشانها و بالاخره طبیعت و هر پدیده جداگانه آن است که بدون بشر و نیاز به بشر در گردش و سیر و تطور و تکامل و یا افساد و انفجار و تجزیه و تغییر اند و در هر لمحهء هرکدام آنها ریاضیات و محاسبات جبارانه فرمانروایی دارد. منجمله نظام شمسی در حدود چهار میلیارد سال پیش تشکل نموده و مرکز ثقل آن خورشید در هرشبانه روز مقادیر معتنابهایی از ماده (عمدتاً هایدروژن) خود را در تعاملات هسته ای میسوزاند و به انرژی تبدیل میکند؛ چون جرم و ماده خورشید محدود است نه لایتنهایی؛ لذا در حدود چهار میلیارد سال دیگر؛ سوخت و ساز اتمی در خورشید به اتمام نزدیک میشود و این ستاره که حیات و ممات همه ما و دیگر «برگ های حیات» به آن وابسته است؛ از حالت خورشید بودن خارج میگردد؛ ابتدا به گونه یک غول سرخ انبساط مینماید و تقریباً تمامی سیارات موجود در مدار خود را می بلعد و سرانجام معروض به انفجار مرگ ستاره ای شده از هم می پاشد و نهایتاً جرمی به شکل یک کوتوله کوچک سفید؛ برای مدتی از آن باقی خواهد ماند.
خوب در مورد اینکه جناب نورزایی فرموده اند" تا حال خیال میکردم زبان خدا عربی با لهجه قریشی است!" ایشان را نومید نمی کنیم .چه اتفاقاً در همین زبان هم ریاضیات وسیعی حاکم است؛ اعداد و محاسبات در قرآن بسیار و بسیار به کار رفته اند؛ برعلاوه کم از کم از رشاد خلیفه تا صدیق افغان در افغانستان و جوک ها و جوره های آنها در ایران و سایر بلاد فخیمه اسلامی؛ آنقدر ها معجزات ریاضی در قرآن کشف کرده اند که تمامی قرآن و پاره ها و آیات و کلمات و اسما و افعال و اشارات آنرا مبدل به علامات و معادلات ریاضی ساخته است.
فقط در گوگل سرچ یا مرورگر دیگری بنویسید: "معجزات ریاضی قرآن" ، سرچ کنید و ببنید که نه تنها زبان خدا عربی بالهجه قریشی؛ سراپا ریاضی است بلکه موازی به آنکه برخی از اندیشمندان یونان باستان به جایی رسیده بودند که تمام هستی را ساخته شده از "1" میدانستند، آن بالا هم همه چیز "1" ها و ریاضیات است.
ـ2ـ
از اینها که بگذریم آقای افتخار ادعا هایی درین کتاب میکند که فکر میکنم غیر مسئولانه است. او حفیظ الله امین، مائو، استالین، پولپوت، گرباچف را همه در یک جمع می آورد و آنها را عامل سی آی ای میداند. صفحه ع....
جناب نورزایی؛ خود کوزه اند و خود کوزه گر و خود گل کوزه و آنگاه بر سر آن کوزه خریدار بر می آیند. اینکه نقد چیست؛ چه اصول و ضوابط دارد؛ سخن خیلی ها بعدی است ولی جرئت و شهامت جناب نورزایی برای بی فکر و بیسواد گرفتن خواننده؛ شگفت انگیز میباشد.
ببینیم منظور جناب نورزایی چه هست و چرا حد اقل پارگراف مورد نظر خود را نقل نمیکند تا خواننده به واقع در جریان امر قرار گیرد؟
کتاب گوهر اصیل آدمی که جناب نورزایی به شدت و وسواس شگرفی تلاش میکنند تا خواننده به ژانر و بافت و ساختمان و مواد و مصالح آن تماس نیابد؛ بنابر ملحوظات خاص خوانندهء افغانی، به یک سلسله ضمایم تجهیز گردیده که در سایر کتاب ها معمول نیست. یکی از این موارد افزودن یک البوم رنگی 16 صفحه ای در آستانه ورودی آن میباشد. درین البوم تصاویر و ایماژ های رنگی از کهکشانها و غول های ستاره ای و غیره وجود دارد و آنها با منظومه خورشیدی و نهایتاً با زمین مقایسه و مقابله میگردند تا بدینگونه یک تصور و دید و بینش فرا قریه ای، فرا دهکده ای، فراکشوری و بالاخره فرا زمینی برای خواننده میسر گردد که فرض شده است بخصوص جوان و تازه دم است و برای رفتن به اصل کتاب و بهره گیری هرچه بهتر از آن مددش مینماید.
این البوم با یک تکست (متن) معلوماتی خیلی مختصر همراهی میشود. این متن پس از قبض و بسطی در کائینات بر اساس تحقیقات انجام گرفته در آن؛ به زمین و حیات و بالاخره جامعهء بشری و جریانات دور و نزدیک به آن می پردازد و چنین ادامه می یابد:
" با در نظر داشت همین واقعیت های سفت و زبر است که مراکز توطئه های جهانی بخصوص از نیمه دوم قرن 19 بدینسو؛ به سوء استفاده ابزاری از فرهنگ های ملل عقبمانده روی آورده و زمینه های همه جانبه یک بازی ی بزرگ در سطح جهان (به ویِژه جهان اسلام!) را مهیا ساختند که به «بازی شیطانی» موسوم شده است .
واقعیت این است که «بازی شیطانی» را فقط و فقط بدعت کمیتهء 300؛ نبوغ الن دالیس ها؛ جان فوستر دالیس ها؛ هنری کسینجر ها، زبگینیو بریژینسکی ها؛ سعید رمضان ها؛ ضیاء الحق ها؛ جهادی ها؛ القاعده ای ها؛ طالبانی ها ... شکل و سامان نداده و حتی درین عرصه نقش فجایعی که به دست چپ ها و چپ نما ها منجمله تحت عنوان «انقلاب های فرهنگی» انجام گرفت؛ اساسی تر است .
اگر بشر اولیه و وسطی بنابر دلایل و عوامل قطعاً ناگزیر دست به خلق و ایجاد باور های وارونه و فرهنگ ها و بینش های معیوب و موهوم ولی آرامبخش زده بود؛ دستاورد های هنوز خام و کال علوم و فن آوری های قرن های 17 و 18 و 19 در اروپا ؛ شماری از متفکران بزرگ بشری را به استنتاجات نوین و انقلابی در بارهء جامعه و جهان و اقتصاد و فرهنگ و محیط زیست ... رسانید .
اما این استنتاجات بنابر علمی بودن؛ مشروط به پیش زمینهء سواد و تحصیلات و آماده گی های وسیع مقدماتی بودن وغیره نمیتوانست بلافاصله توده گیر و همه گانی شود . معهذا کارگران یدی و فکری یعنی روشنفکرانی که از استثمار و ستم مضاعف سرمایه داران و مالکان دستگاه ها و مجتمع های کاری و تولیدی به جان آمده بودند و نیز روشنفکران و اقشار بالنسبه آگاه و صاحب غرور کشور ها و سرزمین های که در معرض تاراج و چپاول مستقیم استعمارگران مربوط به نظام سرمایه داری نوظهور اروپایی قرار گرفته بودند و راه نجات می جستند؛ اندیشه های یاد شده را تقریباً همانند وحی های منزل و اساطیر جادویی ی دیگر؛ پذیرا و اکثراً چون غذا های ناجویده قورت دادند .
درد و سوز و شور و هیجان مسلط بر فضا های به اصطلاح چپی و انقلابی و آزادیخواهی به حدی بود که برای تفکر و تعقل و تدبر و دور اندیشی و احتیاط کاری ...کمتر امکان میداد؛ بدینگونه علمی ترین و دقیق ترین و درست ترین ایده ها و افکار (در زمانش) نیز طبق عادات و ایجابات روان از کودکی آمده؛ غالباً تهی از محتوا گردیده به دگم ها و «احکام مقدس» بدل گردانیده شد و هر داعی و مدعی حسب امکان و توانی که یافت؛ عمل کرد و اعمال خویش را با این احکام و دگم ها «تقدیس» و توجیه نموده رفت. در نتیجه آنقدر ها بهبودی برای جهان و بشریت؛ حاصل نیامد که سوء تفاهم و جدال و تفرقه و فاجعه به ظهور رسید .
شواهد و اثباتیه های فراوان وجود دارد که حتی همین روند هم توسط شبکه های استخباراتی و مراکز «فکرسازی» و فعالان ضد انقلاب کمپ سرمایه داری تشویق؛ تحریک؛ تمویل و سازماندهی میگردید (و کماکان میگردد!)؛ چرا که از قدیم تجارب نبرد ها به همه آموختانده بود که دشمن را با خدعه و منجمله در لباس و قیافهء خودش بهتر و آسانتر میتوان درهم شکست و هیچ لشکری نباید حتی یک لحظه از داشتن «ستون پنجم» و «اسپ تروا» در درون طرف محارب خود غافل باشد !
به هرحال؛ توده های انبوه ملیونی و ملیاردی ی بشر نه قادر اند و نه مایل؛ که «پشت ورق» عملنامه های این و آن شخص و شخصیت یا حزب و سازمان و نظام دولتی ی کشوری و لشکری را بخوانند و طبق آن قضاوت و موضعگیری نمایند.آنچه در صحنه انجام میشود و زیر نام و شعاری؛ همه چیز است!
مثلاً در افغانستان حفیظ الله امین؛ عامل سی آی ای بود و در چین؛ ماؤو؛ و در کامبوج؛ پولپوت و در روسیه؛ گرباچف و یلتسین ... و قبلاً استالین !!! ... برای توده های مردم تقریباً معنایی ندارد .
وانگاه اگر همه کارهء تمام دنیا و تمامی زمانها و مکانها سی آی ای و مماثل هاست؛ پس دیگران چه کاره اند و به کدام حق و صلاحیت و لیاقت و توان و استحقاق مدعی ی پیشوایی و چه بسا خدایی (از نوع دیگر) اند؟
با تأسف که اینجا مجال آن نیست تا چنانکه باید؛ کلیه جوانب مسایل را روشن کرد؛ ولی به طور فشرده ؛ عرض این است که منادیان اصلاحات و آزادی و احیاناً انقلاب در جهان کنونی هم؛ چنانکه باید توفیق چندانی بر ابداع و ایجاد یک فرهنگ متعالی تر و بی عیب تر نداشته اند و ندارند و از یافته های بنده؛ همانا یکی این است که برخورد این طیف؛ با فرهنگ های هزاران سالهء بشریت؛ آنقدر ها سازنده نبوده است و در حال حاضر نیز نیست.
مرکز ثقل این دریافت؛ همانا روانی بودن فرهنگ های دیرینسال و کهن بشری است و لذا جز با تدابیر و فنون و هنر های تأثیر روانی نباید با این فرهنگ ها و معتادان به این فرهنگ ها پیشامد نمود .
تجربه و ممارست و ریاضت «گوهر اصیل آدمی» معطوف به همین مرکز ثقل است. اینکه در عمل و در تاریخ اندیشه و هنر ارزش و بها و جایگاه و پایگاه آن چه و کجا خواهد بود؛ چیزی نیست که من بتوانم تعیین و ادعا نمایم."
بدینگونه من مانده ام و اینکه آیا جناب نورزایی واقعاً اینها را و در مجموع کتاب مورد نظر را خوانده اند و یا صرف چند جایی را ورق زده و یک تعداد حرف و سخن را الکی و الله بختی برگزیده اند تـا به اصطلاح نقد و انتقادی داشته باشند و مقداری عیب و نقص! به خواننده تحویل دهند.
من یقین دارم خواننده من در ساعات جاری هوشیارتر و خردمند تر ازآن میباشد که نداند جمله" مثلاً در افغانستان حفیظ الله امین؛ عامل سی آی ای بود و در چین؛ ماؤو؛ و در کامبوج؛ پولپوت و در روسیه؛ گرباچف و یلتسین ... و قبلاً استالین !!! ... برای توده های مردم تقریباً معنایی ندارد.؛ گذشته از اینکه بیان یک حقیقت کلیدی است؛ صورت طعنه به آنهایی دارد که با همچو ادعا های حق و ناحق و به فرموده نورزایی صاحب فرا فگنی ها تلاش کرده اند و میکنند؛ خود و دیگران را فریب دهند. اگر جناب نورزایی «ریگی به کشف نمی داشتند»؛ و ادات و اشارات زبان ادبی را میخواستند تحویل بگیرند؛ موجودیت چنین نحوهء بیان: و قبلاً استالین !!!.. کافی بود که ایشان بی خلطه فیر نکنند و هم من و هم خود را نشرمانند!
اینجا حتی میتوانست بیاید : ... و پیشتر از آن لنین!!!... چرا که لنین هم به جاسوسی برای المان متهم شده بود و بر علاوه جان کولمن در کتاب کمیته 300 در مورد؛ پاره ای روایات استخباراتی دارد.
خوب؛ گرفتم همه اینها غامض و راز آلود و دشوار فهم ولی جمله بلافاصله بعدی چی؟:
وانگاه اگر همه کارهء تمام دنیا و تمامی زمانها و مکانها سی آی ای و مماثل هاست؛ پس دیگران چه کاره اند و به کدام حق و صلاحیت و لیاقت و توان و استحقاق مدعی ی پیشوایی و چه بسا خدایی (از نوع دیگر) اند؟
دیگر شما میدانید و معنای «مسئولانه و غیر مسئولانه!» جناب نورزایی!
ـ3ـ
آقای افتخار به شمول اکثریت انسانها به این باور اند، که گویا انسان گل سر سبد خلقت است و اکرم و اشرف مخلوقات.
بنده به اجازه شما؛ به روال تبصرهء پیشتر جناب نورزایی در مورد زبان خدا؛ این جمله شانرا تکمیل مینمایم:
آقای افتخار به شمول اکثریت انسانها و خدا و پیامبر و قرآن و ائمه ...؛ به این باور اند، که گویا انسان گل سر سبد خلقت است و اکرم و اشرف مخلوقات. اگر مورچه به سخن در می آمد یقینن که اعتراض میکرد. باید پرسید که معیار گل سر سبد بودن در چیست؟ در اینکه عقل دارد و خود آگاهی؟ این عقل و این خود آگاهی چه چیزی برایش به ارمغان آورده؟ تاریخ کنش انسان مملو از استبداد، استعمار، استثمار، نسل کشی و وحشت جنگ های جهانی، فاشیزم، آلوده کردن محیط زیست و جهل مرکب است. اگر معیار موفق بودن در تکثیر مثل و تطابق با محیط است، این معیاریست که زیست شناسی برای موفقیت حیوانات به دست میدهد و یقینن مفصل داران از جمله مورچه ها موفق ترین حیوانات روی زمین اند. آنها بیش از دوصد میلیون سال است که روی کرهء خاکی زنده گی میکنند در حالیکه انسان مدرن Homo sapiens بیش از پنجاه هزار سال عمر ندارد و اگر به این منوال زنده گی اش را ادامه دهد خود را نابود میکند و زمین را برای حیوانات "هوشیار" و موفق مانند مورچه ها به جای خواهد گذاشت اگر قبل از نابودی خود زمین را خراب نکند.
زیست شناسان کهن paleontologists از جمله ستفن گولد Stephen gold نظریه پرداز معروف امریکایی در نظریه تطور داروینی به این نظر است که انسان یک برگ از درخت ستبر و پهناور حیات است که شامل انواع بی شمار میباشد. انسان مانند هر برگ دیگر این درخت یک برگ است و نمیتواند برای خود امتیازی قایل شود. بخصوص ما وقتی تولید مثل مان و زندگی موفق روی زمین را معیار قرار دهیم انسان به مقابل مورچه نمیتواند پوز دهد و خود را گل سرسبد اعلام کند؛ اگر میکند از جهالت اوست و از خود خواهی او.
من به اینکه اقای نورزایی یا کس دیگر در مورد نوع بشر؛ یا انسان و کم و کیف آن؛ بدبینی دارند و یا خوشبینی؛ کاری ندارم و تا جائیکه این چنین یک چیز احساسی و عاطفی یعنی روانشناسانه مطرح میباشد؛ از سایرین هم انتظار دارم که به حس و باور و مولفه روانی من و همانند های من در مورد کاری نداشته باشند.
ولی زمانیکه پای علوم و شناخت و فلسفه و هنر... ؛ یعنی چیز های غیر شخصی و مربوط به اجتماع و فرهنگ و مربوط به قرار داد های اجتماعی در میان می آید؛ همه ما باید حد خود را بشناسیم و به انگیزه مقتضیات روان برده دار و فئودال و شهزاده و سردار و راجا...؛ احکام بی بنیاد و فاقد منطق و بی بهره از پشتوانه های تجربی و ساینتفیک؛ صادر نفرمائیم.
موضوع انسان؛ موضوع تنها موریس میترلینک و مورچه هایش و یا داروین و داروینیست ها نیست و نمیتواند باشد. همینکه در لحظات جاری من و آقای نورزایی پیرامون چیزی به نام کتاب گوهر اصیل آدمی بحث میکنیم و از علوم و ارزش های کار اندیشمندان بشری میگوئیم و همدیگر را به بی حرمتی به این ارزش ها (اندکی پس) متهم مینمائیم؛ بدین معناست که دوسیهء گفتمان و پرسمان و تحقیق و کاووش و کشف در مورد انسان؛ چیز بسته شده نیست.
من واقعاً از فرمایشات جناب ستفن گولد؛ معنایی نمیتوانم بگیرم و می ترسم؛ جناب آقای نورزایی همان بلا هایی را که بر سر گفته ها و نوشته های من آورده اند و می آورند؛ بر سر فرمایشات او نیز آورده باشند؛ چنانکه عین کار را با سخنان کارل مارکس (اندکی پس) انجام داده اند.
مگر فرمایش چنین بی باکانه که :" معیار گل سر سبد بودن (انسان) در چیست؟ در اینکه عقل دارد و خود آگاهی؟ این عقل و این خود آگاهی چه چیزی برایش به ارمغان آورده؟ تاریخ کنش انسان مملو از استبداد، استعمار، استثمار، نسل کشی و وحشت جنگ های جهانی، فاشیزم، آلوده کردن محیط زیست و جهل مرکب است." نه با اصول و وجدان و معانی و احکام علمی سرمیخورد که جناب آقای نورزایی از همه بیشتر دعوای آنرا دارند و نه با فلسفه ها و اساطیر و مذاهب که بالاخره به نحوی فراورده های عقل و منطق و تصور و خیال نزد بشر ماقبل دوران ساینس میباشد.
اولاً تاریخ کنش انسان صرفاً و فقط مملو از همان چیز هایی نیست که جناب نورزایی ردیف کرده اند؛ از آنجا که از بسیار دیر باز جوامع بشری به طبقات حاکم و محکوم و صاحب امتیاز و محروم مبدل گردیده ؛ بلی تاریخ طبقات حاکم بشری بیشتر مملو از همان چیز هاست. بر علاوه این طبقات حاکم و صاحب امتیاز اند که علی الدوام چه آگاهانه و چه به طور غریزی روند رشد و اعتلای استعداد های فوق العاده و متعالی و متکامل بشری را در توده های مردم و فرزندان آنها سد کرده اند و هنوز این جنایات جبارانه به شدت ادامه دارد. بر علاوه چنانکه در روند های اخیر مجاهد سازی و طالب سازی و انتحاری سازی و غیره می بینیم؛ جریانات شنیع و کثیف شست و شو های مغزی و روانگردانی ها و سلب انسانیت از انسان زحمتکش و فرزندان او؛ حتی تشدید گردیده است.
حل و فصل تمامی این مسایل و معضلات کوه مانند در عهدهء عقل و علم راهیاب و کشاف نخبگان بشری میباشد؛ فراز و نشیب ها و تاریک روشن ها می آیند و می روند ولی بخصوص در دو سه قرن اخیر؛ پیشرفت های مستقیم و غیر مستقیم و کمکی درین راستا به مقیاس جهانی خیلی خیلی امیدوار کننده و الهامبخش میباشد.
در نتیجه مهره داران و مورچه های آقای موریس میترلینک و نورزایی اگر صد ها ملیون سال دیگر هم بر روی زمین زنده گی کنند؛ بازهم همان خانه ای را خواهند ساخت و همان دانه ای را کش خواهند کرد؛ که 2 صد ملیون سال پیش از این میساختند و کش میکردند ولی انسان حتی روز تا روز قادر است خویشتن و معیشت و تولید و هوش و فراست و معنویت خود را تغییر دهد. اگر پیشرفت های علمی و فلسفی انسان در قرن 20 را به حیث یک شاخص بگیریم؛ امید میرود که نوع بشر طی سه چهار قرن آینده مسایل بسی بسی بزرگ خود و طبیعت پیرامون را حل و فصل نماید و به تعبیر مارکس به تمامی معنای کلمه در سطح عموم بشری "از ماقبل التاریخ" (و"پایان تاریخ!!!") فرا بجهد.
ـ 4 ـ
آقای افتخار ادعا میکند که از اول پیدایش نوع بشر کسی به تاکید لازم روی اینکه بشر چیست سوالی طرح نکرده است. صفحه 1؛ اگر چنین است پس فلسفه از زمان ارسطو و افلاطون تا حال بی مورد بوده است. روانشناسی و بشر شناسی از بدو پیدایش شان به این مسئاله پرداخته اند.
راستی برای آقای نورزایی که بشر آنهمه خوار و حقیر و زبون است؛ که معیار گل سر سبد بودن (انسان) در چیست؟ در اینکه عقل دارد و خود آگاهی؟ این عقل و این خود آگاهی چه چیزی برایش به ارمغان آورده؟ تاریخ کنش انسان مملو از استبداد، استعمار، استثمار، نسل کشی و وحشت جنگ های جهانی، فاشیزم، آلوده کردن محیط زیست و جهل مرکب است؛ دیگر چه فرقی میکند که این ادعا کار های فلاسفه و دانشمندان (انسان) را بی ارزش بگیرد و بی احترامی به کار های ارزنده آنها باشد.
باید عرض کنم که قبلاً گرانمایه سلیمان کبیر نوری طی مقالهء غرای شان «نقد "اثر عالم افتخار" یا تخطئه و نفی و اعدام انسانیت؟!»(2) بر این و برخی دیگر از فرمایشات جناب نورزایی پاسخ های درخوری داده اند و بنا بر اینکه تضاد گویی های این چنین فاحش و مسخ و تحریف های تحمل ناپذیر بدیهیات و سایر صفات نادر که در جناب نورزایی هست؛ میتواند آدم را وارد گفت و گوی شدید الحن با ایشان سازد؛ مقالهء محترم نوری مرا مقداری نگران ساخت که مبادا جوانان و فرزانه گان دیگری که آرزومند راه اندازی پرسمان ها و گفتمان های صمیمانه و سازنده و پاک و بی روی و ریا در مورد کتاب گوهر اصیل آدمی یا مباحث " گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد؟..." میباشند؛ از موضوع انتباه ناخواسته بگیرند و از اقدام صرف نظر نمایند.
لذا با نگارش و انتشار مقالهء «یک یاد داشت بسیار ضروری ـ به پیش به سوی "جامعهء باز؛ به سوی آزادی مباحثات علمی!"(3) خواستم قدری دوستانی چون جناب نوری را به خویشتن داری و اغماض و گذشت ترغیب نمایم . خود هم تصمیم نداشتم؛ این مبحث را بگشایم؛ بخصوص که جناب نور زایی از دادن متن بسیط و «وورد ـ word » آن علی الرغم پا درمیانی شخصیت والامقامی چون جناب استاد اسدالله الم؛ سرباز زده بودند.
و مزیداً به دلیل اینکه ؛چنانکه می بینید به مجردیکه به فرمایشات جناب نورزایی تماس بگیریم؛ پردهء نازک روی آن میکفد و بعد چیز هایی بالا می آید که سبحان الله!
ـ 5 ـ
در جایی نویسنده ادعا میکند که گویا جهان غرب به جهانبینی ساینتفیک ضدیت و خصومت دارد.صفحه 22 . این واقعاً یک دید توهمی است. این جهان غرب و دانشمندان غربی اند که حامل روش علمی امروز اند و بس. در همانجا ادعا میکند که گویا ضدیت به جهانبینی ساینتفیک به نفع سرمایه داری است. بزرگترین منتقد ضد سرمایه داری یعنی کارل مارکس در مانیفیست کمونیست میگوید که نظام سرمایه داری انقلاب در تولید و تخنیک را پیش می برد و اینها البته براساس یافته های علمی ممکن اند! مارکس به این باور است که علم به حیث یک نیروی مستقل تولیدی از کار جدا و به خدمت سرمایه قرار میگیرد. ص 384 سرمایه، جلد اول آلمانی,1976, ....
متاسفانه باید عرض نمایم که در مورد همچو مغلطه ها و خلط مبحث کردن های جناب نورزایی آدم ناگزیر میشود از ضرب المثل های زیبا و رسای مردمی استفاده نماید و یا عمل ایشان را با نام و واژه علمی ـ منطقی معمول آن بنامد.
مردم در همچو موارد میگویند: ده کجا و درخت ها در کجا؟!
یا ملانصر الدین معروف؛ وقت مردن وصیت کرد و حسب آن قبرش را فقط یک دیوار دادند و در آن دروازه بزرگی نشاندند و قفل ستبری هم به دروازه زدند!
در حکمت این امر گفته شده که گویا ملا میدانسته اهالی روزگار و منجمله دزدان و کفن کشان شان؛ از چهار یا شش جهت؛ صرف قادر بوده اند یک جهت را ببینند؛ لذا یک دیوار و یک دروازه و یک قفل کافی و شافی بوده است!
اینک جناب نورزایی هم میفرمایند؛ جهان غرب؛ دانشمندان غربی، علم و تخنیک؛ نظام سرمایه داری و سطح انحصارات، دولتی و فراملیتی آن ـ امپریالیزم؛ توامیت کار و علم و جدایی علم از کار و قرار گرفتن آن در اختیار سرمایه دار؛ همه یک چیز و یک مفهوم است و بر علاوه جهانبینی و جهانشناسی.
من بحث بیشتر درین مورد را توهین شدید به شعور خواننده عزیز میدانم؛ خواننده ایکه همه روزه با گوشت و پوست و خون و استخوان خود و عزیزان خویش حس و تجربه مینماید که سیستم امپریالیستی؛ با پیاده نظام مجهز با کدام جهانبینی و ایدئولوژی سرکوب و لگد مالش میکند. طی 35 سال و حتی 70 سال از این رهگذر در کشور ما و منطقه ما چه آتش هایی که برپا نیست!
خوشبختانه ترجمه دوم و رساتر کتاب معروف «تلک خرس» در همین روز ها به همت جناب قاسم آسمایی روی ویبسایت های زبدهء مان قرار گرفته است و میتواند نشان دهد که محافل صیهونیستی ـ امپریالیستی جهان غرب؛ نه دانشمندان غربی و نه هیچ چیز دیگر؛ چگونه خصم جهانشناسی ساینتفیک در توده های بشری و حامی و پشتیبان خسته گی ناپذیر جهانبینی ها و ایدئولوژی های سیاهترین قرون عتیقه اند.
ـ 6 ـ
در جایی صفحه 168، ادعا میشود که کلیسا در قرون وسطی به کشیش ها و پاپ ها رسماً حق برداشتن بکارت نوعروسان را داده بود که مردم بسا شب اول عروس شانرا به حجره کشیشان می بردند. این به باور من یک افتراست. من از تاریخدانی در پوهنتون هایدلبرگ پرسیدم و او آنرا بعد از خنده ای رد کرد و گفت: از این اختراعات زیاد است.
بازهم من حاضرم قبول کنم اگر اثری موثق این گفته را در تاریخ تائید کند. این ادعا برضد همه ارزش های کلیساست و چگونه آنها میتوانستند این را یک امر رسمی اعلان کنند؟ البته که در تاریخ قید است که کشیشانی راهبه ها را حامله می نمودند و بچه های شانرا در داخل محوطهء کلیسا یا جای دیگر بخاک می کردند. درینجا البته نباید تجاوز جنسی عده ای از ملا های افغان را بالای کودکان مدرسه از نظر دور داشت.
از طالع بلند جناب نورزایی؛ من هم اکنون به کتابخانه خود و کتابخانه های معین دیگر دسترسی ندارم تا منابع موضوع را خدمت شان ارائه میکردم ولی خوشبختانه جناب استاد تاریخ هایدلبرگ هم نتوانسته و یا نخواسته موضوع را مطلقاً رد نماید؛ فرموده است؛ از این اختراعات زیاد است و طبعاً این «اختراعات» ثبت محفوظ هم دارد.
اما بهتر است جناب نورزایی و سایر عزیزان اندکی در مورد کارنامه های کلیسای کاتولیک بخصوص در عهد انگیزیسیون و جنگ های صلیبی مطالعه بفرمایند؛ عهدی که حتی شاه کشوری مانند فرانسه مجبور میشد پای پیاده و با توبه واستغفار متواتر و متوالی به واتیکان یا مراجع دیگر قدرت برود تا بتواند خویشتن را از غضب قدر قدرت های مطلقه مدعی نماینده گی خدا و عیسی مسیح نجات دهد. عهدی که کمترین سزای دیگر اندیشان زنده زنده سوختانده شدن شان در آتش بود و قس علیهذا.
جناب نادر نور زایی از کدام اصول کلیسا در کدام بازهء زمانی میخواهند داد سخن بدهند؟
خوب است جناب یک شوخی بامزه هم فرموده اند:
درینجا البته نباید تجاوز جنسی عده ای از ملا های افغان را بالای کودکان مدرسه از نظر دور داشت.
شاید بدین معناست که من؛ با افشای یک فضیحت منسوب شده به کلیسا؛ از آنچه ملا های افغان بر کودکان مدرسه انجام داده اند و میدهند؛ و بیشتر از آن از فساد و فحشای سرسام آور ممالک مقدسهء! دوبی و قطر و سعودی و لبنان... چشم می پوشم. نه خیر؛ اینها همه سر و تهء یک کرباس اند و در طول تاریخ یکی هم از دیگری بدتر بوده اند و درین اواخر که گندشان عرش خدا را هم آلوده کرده است!
ـ 7 ـ
در زینهء 79 صفحه 230 ، بکارت و شرافت دختر را او (عالم افتخار) باهم مترادف میداند. و کسی که بکارت ندارد به خاک و خاکستر برابر است! عجب اخلاقیات قرون وسطایی! این اخلاقیات در افغانستان حاکم است ولی معیار جهانشمول و ضرورتن انسانی نیستند. اگر چنین باشد آیا نویسنده حاضر است ادعا کند که همه دختران غیر مسلمان و یا فرهنگ هایی که به بکارت به دیده تقدیس نمی نگرند بی شرف اند و با خاک و خاکستر یکسان؟
خوشبختانه اطمینان دارم که خواننده گان عزیز؛ میدانند که جناب نورزایی چرا؛ در سلسله تقلاهای که جز سفسطه و تحریف و مغالطه و خلط مبحث نامی ندارد؛ به اینجا رسیده و یک چنین طرح و توطئه ای را پیش میکشند.
اولاً این یک خیانت در امانت است که ما موضوع و مسئاله ای را از جایی بگیریم و علم نمائیم ولی فضا و ماحول و جبر ها و قوانین حاکم بر آن را پنهان بداریم. این امانت در خیانت در سراپای فرمایشات جناب نورزایی هست. ایشان وقتی سخن پیرامون حفیظ الله و پولپوت ...را علم میکنند؛ به خواننده واضح نمیسازند که سخن در کدام فضا و تحت چه شرایط و با کدام جمله بندی و پاراگراف .. مطرح شده است؛ هکذا موضوع راجع به سوالِ مطرح بودن یا نبودن «بشرچیست؟» و... و...
اینجا دیگر امانت در خیانت به حد چندش آورتر و تحمل ناپذیر تر میرسد:
این برداشت و برش؛ از بخش اصلی کتاب «گوهر اصیل آدمی ـ 101 زینه برای تقرب به جهانشناسی ساینتفیک» میباشد که داستانی، دراماتیک و نمایشی است یعنی مقاله و مجموعه مقالات نیست و به تشخیص دوست عزیز ایرانی جناب شاهین مقرب بیشتر به شعر پهلو میزند تا به نثر.
درین نمایش عظیم دختر و پسری از حدود سنین سه ساله گی (سن قابلیت تداعی یافتن در کودکان نورمال) با هم آشنا میشوند و در کوره های حوادث متنوع پیش میروند؛ تقریباً به صورت موازی دید و بینش هردو یار و دوست توسعه یافته میرود و در محیط های مختلف و در معرض تجربه های حتی الامکان همسان و همسو واقع میشوند. آنان در سنین بالاتر بیش از اینکه عاشق و معشوق هم باشند معلم و مربی یکدیگر میگردند و آرمانهای سترگی را در برابر خویش قرار میدهند.
پدر دختر مانند قبله گاه جناب نورزایی؛ فئودال و ثروتمند منطقه میباشد؛ مسلمان و اهل انجام تمامی ظواهر شرع اسلامی بوده و نیز حاجی است و به همین دلیل در نمایش؛ نامش «حاجی اول» میباشد.
ولی پسر؛ متعلق به خانواده ناداری است و صرف به برکت استعداد های بارز؛ کرکتر خاص و جاذبه های معین دیگر؛ نه تنها محبوب قهرماندختر نمایش است بلکه محبوب پدر و مادر و برادر قهرماندختر هم واقع میگردد؛ از آنجا که دختر شخصیت فوق العاده ای دارد؛ رفته رفته در فامیل اتوریته ویژه کسب میکند و جریان طوری پیش میرود که پدر و فامیل را وادار میسازد تا یک مناظره بزرگ یا بحث عمومی را سازماندهی نماید و برای انجام این امر سترگ پول هنگفتی هم تخصیص دهد. قرار است در این مناظره هردو قهرمان نمایش در چوکات امکانات حد اکثر محیط تبارز یابند و سخنانی به اجاره دان مسجد و مدرسه و ادارات دولتی و تعلیمی و مردم عام داشته باشند.
چند روز پیش از برگزاری این مراسم بزرگ و ناب و بی سابقه؛ بنابر دلایل امنیتی و ملاحظات دیگر؛ قهرمان پسر؛ از فامیل مادری اش تجرید و تحت حمایت فامیل قهرماندختر قرار میگیرد و بالاخره روز ماقبل مناظره به خانه حاجی اول منتقل میگردد و بنابر ایجابات کاری که در پیش روی است؛ تمام روز را با دختر و در اتاق خاص او میگذراند؛ در حالیکه حاجی اول و دیگران مصروف ساختن کمپ و تدارک وسایل و لوازم مراسم فردا اند.
شام روز است که حاجی اول فارغ میشود و نزد مهمان و محبوب دخترش در همان اتاق خاص قهرماندختر می آید. این عاطفی ترین و شگفت انگیز ترین و در عین حال پر دلهره ترین صحنه نمایش است که بدواً باعث برهم خوردن وضع صحی ـ روانی دختر میگردد و همزمان در ذهن پسر مسایلی را بیدار میکند:
"حاجی اول به هیچوجه به پدری نمی ماند که دخترش با مرد غریبه و بیگانه ای هم اتاق یعنی در حال بوس و کنار و حتی شاید همخوابه گی بوده است.
مگر گمان و گمان های بد چیز های بسیار زحمت طلب و دشوار فهم اند؟!
ظاهراً باید چنین بنماید که این مرد غریبه از هرچه نیرنگ و شیطنت بوده کار گرفته و با سوء استفاده از انگیزش ها و محرکات غریزی هرچه توانسته است با این دختر انجام داده، بکارت و شرافت او را زایل و وی را به خاک و خاکستر برابر گردانیده است.
اما واقعیت چیز دیگری میگوید: حاجی اول با معذرت خواهی و تضرعی که بی معنی و حتی منزجر کننده معلوم میشود؛ خطاب به من (قهرمانپسر) اظهار میدارد: فرزند عزیزم، تاج سرم!
متاثر نشوی؛ اگر دختر من لیاقت تو را داشته و دارد؛ در اندک زمانی به حال عادی برمیگردد و الا دختران بهتر از او هم در گرد و نواح ما وجود دارند. من همه دختران این ساحه را فدای سرت میکنم. به من معلوم است که تو کیستی و وظیفه من در برابر تو چیست؟"
اینک شما و آتشفشان دانش آقای نورزایی و داوری و قضاوت تان؛ خیلی خیلی آرزو دارم سوء نیتی در ایشان کشف ننمائید!
ـ 8 ـ
در زینه ی 87 صفحه 258 نویسنده ادعا میکند که مردمان عصر حجر کمترین اطلاعات در باره دنیا و از کمترین قضاوت در باره پدیده های دنیا برخوردار بودند . تا حال علم بشر شناسی به این دید مسلم نرسیده است و ما در باره باور های مردمان حجر قدیم PALELITHIC چیزی نمیدانیم. جز اینکه مرده هایشان را به قبر میکردند و از یک نوع جان پنداری Animism پیروی می نمودند. این باور هم بر اساس یافته های باستان شناسی و آلات سفالین به دست آمده است. ولی انسان عصر حجر جدید NEOLITHIC از مردمان جدید در ظرفیت عقلانی خود کم و کاستی نداشته است.
اینجا باز ما به همان شگرد یا مرض سفسطه و خلط مبحث سروکار داریم؛ آخر اطلاعات در بارهء دنیا کجا و ظرفیت عقلانی کجا؟
اگر هردو را یکی بگیریم معنای امر چنین میشود که مردمان عصر حجر جدید هم مانند مردمان امروز شبکه جهانی انترنیت داشتند؛ سفاین به فضا میفرستادند و با رادیوها و ستلایت تی وی ها هر سه ثانیه در سراسر عالم به یکسان به هم خبر میدادند و از هم خبر میگرفتند.
احتمالاً جناب نورزایی در کنار گنجینه دانش بیحد و حصر خویش؛ کلکسیون های غول آسای وسایل و ابزار های اطلاعات در عصر حجر جدید را نیز مالک و قابض اند؛ دعا کنیم که خدا خیرشان را پیش کند!
ـ 9 ـ
در بخش دو، یاد داشت هایی از یک سفر، صفحه 338- 339 نویسنده استبداد شرقی امپراتوران مغول را توجیه میکند به نام ارج نهادن به تاریخ و فرهنگ. من هم از دیدن تاج محل و از آثاری که شاهان مسلمان و مستبد به جای گذاشته اند؛ و مردم فقیر و مظلوم هند را وادار کرده اند این زیبایی های مهندسی را به وجود آورند خوشم می آید. ولی من هرگز نمیتوانم این ظلم را توجیه کنم با وجودیکه طرفدار حفظ آثار باستانی ام. استبداد را نمیتوان چیزی جز استبداد نامید و این شاید یکی از مسایلی باشد که تا حال؛ حاضر نیستیم خود را در آئینه ببینیم و بگوئیم که بلی این مائیم. و تا حاضر نشویم که به آینه نگاه کنیم و مانند کالیان ولیام شکسپیر از آئینه گریز کنیم نمی توانیم طرحی نو از زنده گی اجتماعی و سیاسی در اندازیم.
این اتهام جناب نورزایی بر این کمینه حتی قابل تعقیب عدلی است ولی بازهم طالع دارند که عدلیه ما هنوز در تصرف لمپن های جنگلباغی و به طرز تعیین کننده اشرار و قطاع الطریقان میباشد؛ چنانکه جناب عبدالسلام عظیمی قاضی القضات جمهوری اسلامی افغانستان با سکوت و کرختی 3 ساله خود در برابر عرایض اینجانب روی شبکه انترنیت تحت عنوان «خیانت، شر، فساد و قطاع الطریقی در مسند قضا»(4) کاملترین ثبوت این حقیقت را به دست داده اند!
هم بنابراین ناچاری و هم به خاطر آنکه مانند سایر موارد؛ بازهم جناب نورزایی مرتکب خیانت به امانت شده و به خواننده واضح نساخته اند که مبنای دعوی و اتهام شان چیست و چگونه است؛ توجه شما را به مختصری از متن مورد نظر معطوف میدارم:
"به برکت تسهیلاتی که جهانشناسی ی سایتنفیک در حوزهء اثیر روانی – فرهنگی – تاریخی برایم میسر میسازد ؛ تا حدیکه برای خودم نیز گاه حیرت انگیز است؛ با گذشتهء این کاخ و قلعه (لال قلعه) اتصال می یابم و حتی این گذشته؛ کم از کم تا زمانی پییش کشیده میشود؛ که در آن؛ خان جهانگشای مغول - چنگیز- از صحرهای منگولیا سپاه آراست و آسیای میانه و افغانستان و ایران و عراق و بخش هایی از شبه قاره هند را طوری بیرحمانه و قساوت کارانه در نوردید و زیر پای گذاشت که جز « آمدند و کشتند و سوختند و بردند» از آن معنی و تصویری در ذهن بازمانده گان از آن ایلغارها در حافظهء تاریخ بر جای نماند.
این بلای قرن سیزدهمی ملت ها و سرزمین های یاد شده را حقیقتاً تباه کرد که از آن جمله افغانستان به نظر خیلی ها منجمله لیام فاکس وزیر کنونی حرب بریتانیا؛ از بسا جهات همچنان تباه بر جامانده است!
با تمام اینها عنصر مغول که از خود دین و فرهنگ معنوی قابل ملاحظه ای نداشت که آنرا بر مردمان و ممالک مفتوحه تحمیل و ترویج کند؛ ناگزیر خود تحت تأثیر فرهنگ ها و معنویات بومی قرار گرفت و تا جائیکه اکتساب های فرهنگی از کودکی تا بقیهء عمر؛ در ایجاد روان فرد بشری قدرت سازنده گی ی اثبات شده و اظهر من الشمس دارد؛ آینده گان مغولی در سرزمین های مفتوحه روحاً به مردمان بومی مبدل شدند و طی دوسه قرن جز یک پیوند خونی تاریخی با منگولیا و چنگیزیان برایشان باقی نماند.
و از دل همین تاریخ و همین سلاله وهمین فرهنگ و همین معنویت در فازی معین بود که پیدایش یکی از عجایب هفتگانه در عالم جدید بشری میسر گردید که هم اکنون بسیار خوشبختانه با امانت و سلامت تحسین بر انگیزی بر روی زمین و زیر آسمان آن برپا و بر جاست.
اما تبارز معنویت کبیری که اینک به گونهء بنای باشکوه «تاج محل» پیش روی ماست؛ به لحاظ اینکه بیش از حد معقول؛ به خون مغولی پیوند داده میشود و یا توهم میگردد؛ قابل درک و دریافت درست و بائیسته برای همه ذهنیت ها و سطوح فکری و اندیشه ای نیست؛ بگذریم از آنانی که جز ذهنیت های بسته و«کامل!» و تغییر ناپذیر!!! چیزی به مفهوم «فکر و اندیشه» ندارند، نمیتوانند داشته باشند و نمی خواهند داشته باشند؛ و عدهء شان هم در «سیاههء لشکر» بشریت به طور سرسام آور کثیر و غالب میباشد.
اینجا من متوجه میشوم که برای احاطهء معنوی یافتن بر همچو یادگار های بشری؛ علاوه بر سواد نوشت و خوان و سواد مبادی ی فرهنگی - تاریخی ؛ به مقدار حد اقل «سواد بشربودن» نیز ضرورت است . سوادی که اکثریت غالب اخیر الذکر؛ به طرز رقت انگیزی از آن محروم و اصولاً از درک آن عاجز میباشند.
«سواد بشربودن » درینجا به معنای مجموعه ای از شناسه ها و تعریف هایی است که مرحلهء بشری ی حیات را میتواند مشخص و قابل فهم و دریافت و احساس و التذاذ به گونهء درد و نشاط گرداند .
در غیاب چنین سوادی؛ نه تنها درک و دریافت این معنویت های کبیر میسر نیست بلکه ممکن است مصادر آنها مردمان احمق و دیوانه و بسیار ظالم و سخت وحشی جلوه کنند که محض اطفای هوس های خویش؛ چه ثروت های عظیم زمان را به باد داده و از رهگذر انجام اینگونه پروژه های غول آسا که هیچ انتفاع مادی نداشته است؛ بر چه تعداد عظیم مردم و شاید چندین نسل زیر دستان ستم ها و جفا های درد انگیزی روا داشته اند.
معلم عزیز و ارجمند بسا از اندیشمندان کنونی در حوزهء فرهنگی ی ما؛ شاد روان دکتور علی شریعتی عمدتاً از تماشای اهرام ثلاثهء مصر و تداعی خاطرات تاریخی و شبه تاریخی ی ساخت و پرداخت آنها در زمانهء مربوط؛ دچار همچو هیجاناتی میگردد که به انگیزهء آنها؛ نامهء پر درد و سوز کمنظیر ی خطاب به برادران زحمتکش و برده گان بخت بر گشته ای مینویسد که اینهمه تخته سنگ های عظیم را تدارک و صاف و شکیل ساخته و با تن های نحیف و بدن های غالباً بیمار خود؛ هزاران کیلومتر روی زمین کشیده اند و باز به ارتفاع صد ها متر در دل آسمان بالا برده اند و چه بسا درین کشاکش ها فراوان توانایی ها و ارزش های حیاتی و جان های شیرین خود را پاک پاک باخته اند.
نیز تاریخ ها به وضوح قید کرده اند که در دیوار عظیم چین علاوه بر کار و زحمت و عرق جبین سالیان میلیون ها خلق این سرزمین و برده گان از دیگر گوشه کنار جهان؛ تن و پیکر بسیاری از توان افتاده گان طبق فرامین حکام حتی زنده زنده عوض اجر ها لای دیوار بر جا گذاشته شده است!
می بینیم که به طریق این تلقی و ارزشیابی و سواد فکری و اسلوب اندیشه ای؛ ما ناگزیر در وجود مجموعهء شهکار ها و عجایب بشری؛ به جای زیبایی و شکوه و معنویت های عظیم و درس های کبیر فقط سلسلهء ای اعمال و روا داری ها و ناروایی های حقوقی و قضایی و اخلاقی را می یابیم و در نتیجه؛ این ها که عجایب اعصار کهن یا اعصار جدید بشری نام گرفته اند؛ فقط به درد آن می خورند که همچون آثار جرم و جنایت بالادستان گذشتهء بشری و اثباتیه هایی برای محکوم نمودن آنان به کار گرفته شود و بس!
همین واقعیت به طریق کانکریت به اثبات می رساند که یک جایی؛ پای معرفت ما می لنگد و نظام اندیشه ای ی مان دچار اشکالات راهبردی و فوق راهبردی میباشد.
در آخرین تحلیل فقط دگم های ایدئولوژیک (به مفهوم عام کلمه) مسبب این بدبختی است!
وقتی ما از چیزی به نام سواد « بشر بودن» سخن میگوئیم؛ سوادی برای اندیشیدن درست و بائیسته در این سطوح میباشد.
برای اینکه فهم مطلب ساده تر شود با طلب پوزش از حضور نخبه گان فکری و صاحبان خرد و اندیشه بلند؛ وضاحت می بخشیم که در این مقیاس ها محوریت اندیشه بر این نیست که کی ها؛ چرا و چگونه؛ با چه روش ها و با چه قیمت های اقتصادی و مالی و با چه زحمات و رنجها و ضایعات قوای بشری به خلق این آثار عظیم در دنیای ما مبادرت کرده اند؛ بلکه در موقع ارزیابی ها از آن ها این مسایل و حقایق به حدی غیر عمده و فرعی میشود که از گسترهء اندیشیدن بیرون می ماند .
چرا که محوریت اندیشه اینجا؛ بر قیاس و مقایسهء این فرازه های عملکرد ها و توفیقات بشری؛ با دار و ندار عالم غیر بشری اعم از طبیعی و ماوراء الطبیعی مبتنی است.
البته قیاس و مقایسهء این بشر تا آن بشر؛ و بشر فلان دوران تا بهمان دوران هم در میان می آید. مثلاً ممکن است هزاران مکانی مانند «تاج محل» و حتی از جهاتی باشکوه تر از آن؛ وجود داشته باشد و اما محققان ذیصلاح پس از صد ها سال تحقیق و کنکاش بالاخره در سال 2007 میلادی به طور نهایی مصمم میشوند که همین «تاج محل» آرامگاه «ممتاز محل» ملکهء شاه جهان - نواسه و ادامه دهنده راه اکبر کبیر یا مغول اعظم - هفتمین عجایب عالم جدید بشری میباشد!
این؛ امتیازی برای عالم بشری (بشریت) است و نه برای نوادهء چنگیز خان (به مفهوم اخص و کوتاه نظرانه و "با معذرت" عوامانه و بازاری و کوچه - پس کوچه ای)!!"
به راستی آدم حیران می ماند؛ در برابر اعجوبه ای مانند جناب نورزایی بالاخره چه باید بگوید. من درینجا فقط مقاله و سفرنامه ای نوشته ام؛ این کار را شاید اگر نه میلیونها لااقل هزاران فرد بشر دیگر که همه روزه چون سیل پایان ناپذیر از «تاج محل» بازدید میکنند؛ انجام داده اند و انجام میدهند و مسلماً همه ایشان اینهمه دقت ها و حواشی را که من در مورد آورده ام؛ در نوشته ها و گزارشات خویش نمی آورند.
اینک جناب نورزایی بائیست با همه آنها تصفیه حساب کند و از آن گذشته باید محققان و دانشمندانی را که این مظهر ظلم و استبداد مغولان را یکی از عجایب هفتگانه و یکی از شهکار های بشری نامیده منظور و مشهور کرده اند؛ به توپ ببندد و به جهنم بفرستد!!!
تا اوضاع و شرایطی فراهم گردد که برعکس کالیان ولیام شکسپیر از آئینه گریز نکنیم و بتوانیم طرحی نو از زنده گی اجتماعی و سیاسی در اندازیم، از همسرنوشت دیناسور ها شدن و زمین را به امپریالیزم یا کمونیزم مورچه ها گذاشتن نجات بیابیم!!!
ولی ... ولی ... و اما ... و اما ... بحث و نقد و بر آمد جناب محترم نورزایی؛ با تمام اینها بالاخره ماحصلی داشت و دارد که در عقب همه این حقایق سفت و زمخت؛ بسیار با شکوه و پرتوان و جلیل و جمیل خویشتن را عرضه میدارد. و آن اینکه بشریت در حالیکه به این تصور باشد که «بحث گوهر اصیل آدمی ما را به جایی نمیرساند»؛ ناگزیر است؛ برای همسرنوشتی با دیناسور ها خویشتن را آماده کند و متعاقب آن کمونیزم یا امپریالیزم مورچه ها در زمین مستقر خواهد شد!!!
لذا نقد جناب نورزایی از «گوهر اصیل آدمی» شاید به خاطری یک نقد علمی و منطقی و معیاری مورد نظر ما نیست که اصلاً مانیفیست کمونیزم و یا فلان ایزم مورچه ها در زمین میباشد که عنقریب فرا خواهد رسید و جناب نورزایی؛ لابد به طریق تناسخ میداندار این عالم نوین خواهند بود! مبارک!
++++++++++++++++
رویکرد ها:
1ـ http://www.goftaman.com/daten/fa/articles/part30/norzai-29-08-2012.pdf
2ـ http://www.goftaman.com/daten/fa/articles/part31/nori-04-09-2012.pdf
3ـ http://www.goftaman.com/daten/fa/articles/part31/alem-eftekhar-04-09-2012.pdf
4ـ http://ariaye.com/dari7/siasi/eftekhar10.html و http://ariaye.com/dari8/siasi2/eftekhar12.html
لینک های متون word مقالات دومی و سومی:
ـ http://ariaye.com/dari9/siasi/noori9.html
ـ http://ariaye.com/dari9/siasi/eftekhar12.html