افغان موج   

لُنگی انتحاری

خدای من زچه رو گَنس وگیج وخاموشم

چرا زخاطر آیینه ها  فراموشم

به جای قطرۀ مهری زسوی احساسی

به غیر زهر کنایه لبی نمی نوشم

صدای تیشۀ بی پیر فکرِ همسایه

رسد سراسر شب در حوالی گوشم

به روی هلهلۀ طمطراق بی رنگی

همیشه گرچه بود باز شهرِ آغوشم

ولی دریغ که از ماورای دریاها

غریو فتنۀ سرمایه کرده مدهوشم

به زیرِ بار سیاهی گمانِ من عمری

دوباره لِه شود ازبیخ استخوان دوشم

تو هم زشوقِ تماشای من حلاوت کن

که مثلِ سرابِ مذابم زریشه می جوشم

بگو سپیدی لنگی انتحاری را

بگوکه آمدنت کی کند سیه پوشم

نورالله وثوق

……………………………..

اول مهر 139

پانوشت

لنگی: عمامه - دستار

 

 

آثار قدیمی

دیریست که فریاد مر اگیر نکردید

اورا زسرِ کوچۀ دل تیر نکردید

... دیوانه شده در هوس دیدن مهری

یارب زچه اش بستۀ زنجیر نکردید

او تشنۀ یک جرعۀ از لعل شما بود

ازاین هنر ش قطرۀ تقدیر نکردید

آیات پرازمعنی احساس مرا هیچ

در محضرِ آیینۀ تفسیر نکردید

ویرانۀ  آثار قدیمی  وفا را

لطفی  ننمودید  و تعمیر نکردید

خوابی که دلِ عاطفه ام دیده شبِ دوش

حتی نشنیدید  و تعبیر  نکردید

این گشنۀ یک جلوۀ دیدارِ صفارا

رویی نگشادید وشبی سیر نکردید

نورالله وثوق

اول مهر 1390