افغان موج   

مسعود فارانی

 

"منطق نیرومند" آقای سیاهسنگ چیست؟

 

داکتر صبور الله سیاهسنگ نام آشنا و محترمی در عرصه رسانه های مرتبط با افغانستان می باشد.زحماتی که او در عرصه فکری افغانستان کشیده،جایگاهی شایسته یی برای او کمایی نموده است.

 

زمانیکه داکتر سیاهسنگ در عرصه  میدیای کشور ظاهر شد، در بین وطنخواهان این امید شعله ور گردید که باز هم فردی با فکر بدون محدودیت قومی در  بین ما پیدا شده که می تواند سفیر تفاهم از یک جانب به جانب دیگر باشد.

در شرایطی که بیش از یک قرن بسیاری از روشنفکران که زبان اصلی شان زبان فارسی دری نبود، و اما عاشقانه بخاطر زبان فارسی و غنا بخشیدن به آن ــ در حد توان شان ــ ،کوشیدند و  تا آخر به محبت خود به این زبان و ادبیات آن وفادار ماندند، پیدا شدن نویسنده یی که می توانست در راستای تفاهم از جانب دیگر اقدام نماید، و زمینه نزدیکی معنوی و فرهنگی را بیشتر از پیش گسترش دهد،نمی توانست سبب خوشحالی بخش عظیمی از قلمبدستان و خوانندگان دقیق نگر نگردد.داکتر سیاهسنگ به این مهم همت گماشت و نباید فراموش کنیم که او در زمان  صعبی به این کار دست یازید و دشنامهای روان پریشان زیادی را بجان خرید.

 

داکتر سیاهسنگ با پرداختن به زبان پشتو و دقت در آن و معرفی آن  به بخش دیگر از مردم جامعه ما که زبانی غیر از پشتو داشتند کار های با ارزشی نمود .او بدینگونه برای آنانی که زبان فارسی را دوست داشتند و هر چند زبان شان پشتو بوده ،چه آنهای که مرده اند و چه آنهای که زنده اند و عاشقانه برای زبان فارسی کار نموده اند ندا در داد که در عرصه مقابل نیز کسانی اند که همان احساس را به دل دارند و برای خوبی می اندیشند .خوبی و نیکویی که زیباترین نمایۀ آن تفاهم است.

 

از آنجایکه برای تفاهم سرتاسری ملی در تمام زمینه ها باید هر گرایش قومی تکروانه و برتری جویانه بدون استثنا مورد انتقاد قرار گیرد، پس هر نوشتۀ را که درین زمینه سازنده باشد جامعۀ آگاه  مسؤلانه می پذیرد. و با این طرز تفکر با سیاهسنگ همراه هستیم ولی در نوشتۀ " جهان جهانی " آقای سیاهسنگ به نکتۀ دیگربرمیخوریم که به هیچوجه  نه تنها شاعران نباید بدان دچار گردند ،بلکه غیر شاعران نیز حق ندارند،چنان اشتباهی را انجام دهند.

ضمایر "من"،"تو"، "شما"،"ما" و غیره در شعر شاعران چنان زیاد است که اگر آن ها را از اشعار شان برداریم هیچ شعر سالمی را در عرصه ادبیات فارسی دری و پشتو و غیره نمی توانیم پیدا کنیم.

 

آقای سیاهسنگ از "من" های نوعی که در اشعار آقای جهانی آمده بود،اشخاص "حقیقی" و "حقوقی" ساخته بود و بنوعی آن را قابل مجازات دانسته بود. در شرایطی که مراجع حقوقی  و جنایی هیچ کشوری در هیچ زمانی  شاعران را بخاطر "من" و " ما" شان، تسلیم داروغه و پولیس نکرده اند،چگونه می توان از شاعر محترمی مانند آقای سیاهسنگ این انتظار را بـُرد. زیرا آنچه آقای سیاهسنگ فرموده بود اگر تا حال در تاریخ اجرا می شد باید تمام شاعران بزرگ را سر دار ها و در کنج زندان ها می یافتیم.هر چند این نکته بدیهی تر از بدیهی را دوستانی برای آقای سیاهسنگ توضیح دادند که این توضیحات متاسفانه کارگر واقع نشد.

 

اگر این اشتباه آقای سیاهسنگ که خشت اساسی تمام دید و نقد او را می سازد،اصلاح نگردد ، واقعا از نظرگاه ایشان چه عقوبت های که متوجه شاعران رفته و نارفته می تواند متوجه باشد.

وقتی محمود درویش شاعر بزرگ فلسطین ،در شعر معروف خود "بنویس من عربم" چنین می سراید:

 

". . . . همچنین! بنویس :

در بالای صفحه‌ی اول

من از مردم نفرتی ندارم

و از کسی نمی‌دزدم

اما ...

اگر گرسنه شوم

گوشت تن چپاول‌گرانم را

خواهم خورد

حذر کن ...

حذر کن ...

از گرسنگیم

و از خشمم"

 

حتی اسرائیل که در شرارتش مردم زیادی بشمول یهودان آزاده شکی ندارند،محمود درویش را"کانیبال"(آدمخوار) قلمداد نکرد و هر چند از اشعار او زخم های بزرگی بر تن صهیونیزم فرود آمد اما،بسادگی دا نستند که این "من" یک من نوعی بوده و این"گوشت چپاولگران را خواهم خورد" یک مفهوم شاعرانه برای بیان یک خشم تاریخی  می باشد.

من از خوانندگان محترم می خواهم  یکبار از دیدگاه جناب سیاهسنگ به اشعار کلاسیک و جدید در رابطه ضمایر "من"،"تو"، "شما"،"ما"   نظر اندازند، حتما متوجه خواهند شد که  یا داروغگان تاریخ اشتباه کرده اند و می کنند که به تعقیب و دستگیری آن شاعران نپرداخته اند و یا اینکه اصولا چنین برداشتی جز  در حد تفریح خاطر، نباید زیاد جدی پنداشته شود.

بد بختانه نقد آقای سیاهسنگ را این دندانه شکسته لق و خراب می سازد.

 

من موافق هستم هر نوع برتری طلبی قومی و افکار شوم قومی  بدون استثنا که زمینه را برای انحرافات اجتماعی،تاریخی ،سیاسی و فرهنگی تدارک می بیند و بدون ترحم و ملاحظه، شلاق کُش شود.اما این گناه  و بی انصافی خواهد بود که بمثابه منتقدی در برابر سیلی از اهانت ها نسبت به یک بخش از مردم افغانستان سکوت نماییم و بر عکس در جهت دیگر کسانی را که نه به توهین بخشی از مردم کشور خود می پردازند وبر عکس بیشتر برای تفاهم ملی کار می نمایند را،زیر شلاق "نقد" خود قرار دهیم و سفید هایش را سیاه بنمایانیم.

 

امروز در انترنت  و رسانه های چاپی مربوط به افغانستان شاهدیم که از جنایتکاران بنام و آدمکش های حرفوی ستایش می گردد،از کشور های که در آتش افروزی در افغانستان سهم عیانی دارند ،بیشرمانه دفاع می شود،تمام افتخارات مشترک را به علت اینکه در آن کسانی هم دخیل بوده اند که"خون" مورد نظر را نداشته اند،انکار می شود. حتی مذهب بخش اکثریت مردم افغانستان  توسط سوسک ـ  متشاعرکی مورد حمله قرار می گیرد و دها و صد ها نمونه که آوردنش سبب ملال فکری خواننده می گردد، ناقدان ما  عوض  پرداختن به آن گرایش های منحرف ،درست بجای حمله می برند که همین مریضی  و انحراف را از هر جای دیگر در آن نمی توان یافت.    چرا؟

علل زیادی می تواند وجود داشته باشد و از آنجمله:

ــ کینه های کناری و خصوصی که بدان کار نداریم و  بهتر می دانیم  که با ابزار متناسب آن بر خورد شوند ،تا اینکه  مسیر نقد را  که تازه می خواهد راه خود را پیدا نماید،بخاطر این ملاحظه دچار سرگشتگی نسازیم.

 

ــ تسلیم شدن در مقابل یک جریان ناسالم  و خسته شدن از اتهامات روان پریشان قومگرا که از همین راه زندگی طفیلی "نویسندگی" خود را ادامه می دهند نادرست است.

ــ و یا هم  بر اورده نشدن توقعی از جانب کسانی که فکر می شود هلهله لازم  را انجام نداده اند،سبب گردیده که حتی سفیدی ها نیز سیاه نمایانده شود.

 

جناب سیاهسنگ در چند سال اخیر نوشته های پر ارجی را تقدیم دنیای فکری افغانستان نمودند.این کار باید ارج گذاشته شود.اما همین امر هم نمی تواند توجیه گر این موضوع باشد که آقای سیاهسنگ حق کـُشتن معنوی دیگران را بدست آورده باشد.درین زمینه هیچ "چک سفیدی" وجود ندارد که بخاطر چند نوشته خوب هر نوشته نادرست نیز پر بها دانسته شده و مورد قبول قرار گیرد.

 

درین روز ها نوشته دیگری از آقای سیاهسنگ در رابطه یک شعر آقای باری جهانی در انترنت منتشر شد که به هر چه شبیه بود جز نقد. درین باصطلاح نقد، درست یک منفی بافی و سفید را سیاه نمایاندن عرض وجود نمود است ،که حتما ًبرای نوشتن آن انگیزه دیگری سراغ می توان نمود تا کوشش برای به نقد کشیدن یک شعر.

 

آقای سیاهسنگ بهتر می داند که با نوشتن این نقد  هلهله چیانی زیادی خواهد یافت.هلهله چیانی که نه می توانند به اصل شعر و زبانش مراجعه نمایند و نه می خواهند زحمت درک آنرا داشته باشند. ازینجهت است که قضاوت یک جانبه ایشان زود خریدار پیدا خواهد کرد.

به نظر می رسد چنین اتهام و تشخیصی که شعر یاد شده آقای جهانی می تواند "مانیفست" فاشیزم شود ، انگیزه داکتر سیاهسنگ گرامی را کاملا غیراز نوشتن یک نقد سالم نشان میدهد.

چرا خیلی چیز های دیگر "مانیفست" شناخته نمی شود که حتی نویسندگان آنها خود آن را پنهان نمی کنند؟ بگذریم . . . .

آری زمین را زمانه از بار بغض و کینه ها انباشته است .  کینه ها، بسیاری را بکوری می کشاند. نه باید  به نابینایانی   ناشی ازکینه ها اجازه دهیم، که این گمان را برای ما ایجاد نماید که خورشید را با چشمان خفاشی ببینیم و آن را به ظلمت بفرستیم.  و با این عمل دل خوش شویم که خورشید را به حاشیه کرده ایم .

بیماری واگیر کینه توزی  ، که ماحصل چند دهۀ جنگ خانمان سوز کشور ماست می تواند تندیسه های را که چند روزی درین عرصه درخشش داشت ، نیز از درون کاواک کرده وچون موریانه  بپوساند. هر نقدی ،نقد خاص خود است.و نمی نواند به اعتبار اینکه نویسنده اش در موارد دیگری حق داشته،درست باشد.

 

نقد استوار بر حقایق ویرانگری است که آبادی را باید به دنبال خود داشته باشد. اگر نقد ازروی کینه ها سرچشمه بگیرد و جز ویرانگری منظوری در آن دیده نشود بجای  اینکه دشمن را تخریب نماید  کم آگاهی  و یا انگیزه نادرست، ناقد را آشکار میسازد.

 

آقای سیاهسنگ در شعر"موری رخصت راکوه ځم درڅخه" چیزی را "پیدا" می کند که نه کلمات شعر و نه روح شعر آن را مطرح می سازند.یا به زبان دیگر آنچه شعر صدا می زند،او برعکس آنرا می شنود.آیا نویسنده وشاعر محترم پشتو نمی داند؟ که می داند.  پس چرا چنین عیان به تحریف و تخطئه آن شعر می پردازد؟ این نکته این یقین را در ذهن خواننده می تواند، خلق کند که آقای سیاهسنگ خواسته، بزبان جز زبانی که تا بحال به موضوعات می پرداخت،روی بیاورد. او با گفتن: «خودش و "لشکر طیبه" اش از سنگر چندین رسانه سر برمی آورند و گروه گروه دشنه و دشنام بارانت میکنند.» به همان ادبیاتی روی می آورد که قلمچیان یک قومگرایی معین تا بحال پشتونها را عامل پاکستان قلمداد می کنند وزهر نفرت خود را هر طرف می پاشند. اینجا آوردن اسم"لشکر طیبه" همزبان شدن آقای سیاهسنگ را با اندیشه های نشان می دهد که زمانی از آن دوری گزیده بودند و اینکه روی هر انگیزه که باشد به صاحبان آن چنان تفکری، خود را نزدیک می سازند.

از طرف دیگر آقای سیاهسنگ از آنجا که بر "نقد" خود باور ندارد و می داند که با پاسخ و پرسش های مواجه خواهد شد، پیش از پیش  برای اینکه راه را بر آن ببندد و با استفاده از فضای "پساسپتامبری"(تعبیر زیبای از خود  داکتر سیاهسنگ )تمام کسانی را که بخواهند درین رابطه اظهار نظر نمایند،تروریست("لشکر طیبه")می خواند.آیا این برخورد برای کسی که اسم ورسمی بهم زده است می زیبد؟ا

گر قرار باشد همه جستجو گران و هواداران یک شاعر یا حقیقت ، تروریست("لشکر طیبه") باشند،آیا این نوع پرداخت به علاقمندان خود ایشان نیز(و از جمله نگارنده این سطور) بر نمی گردد؟

 

آقای سیاهسنگ جرم ساختن ضمایر "من"،"تو"، "شما"،"ما" و غیره شاعران کم بود که حالا به همه کسانیکه که بخواهند درین عرصه نظر خود را ابراز دارند،تروریست("لشکر طیبه") نیز خطاب می نمایید؟

دنیای فکری جناب سیاهسنگ اگر بازهم بدان وفادار بماند بسیار جالب ودر عین حال ترسناک است:درین دنیای فکری تمام شاعران جهان به علت اینکه آزادانه اندیشیده اند، و ضمایر"من"،"تو"، "شما"،"ما"  و غیره را بکار برده اند ،مجرم و قابل مجازات در مراجع حقوقی ،قضایی و جنایی می باشند.از طرف دیگر هر اظهار نظری که در مقابل نظرشان ارایه گردد پیش از پیش "تروریستی" می باشد. چشم ما روشن ،اینهم از "علمبرداران"آزادی بیان.

 

اما مشکل اساسی "نقد" ایشان این نیست. در نقدی که زیر عنوان "باری جهانی یا انتحاری جهانی؟" بیرون داده اند و شعر  آقای جهانی را زیر نام "مانیفست فاشیزم" یکسره محکوم کرده اند،نخواسته تصویری از اندیشه های خود را بیرون داده اند که هرگز شایسته شان نیست.  در ارزیابی از مناظره مادر و پسری انتحاری اش، داکتر سیاهسنگ استدلال پسر منحرف انتحاری را ،"منطق نیرومند "توجیه کننده و مشروعیت بخشنده" انتحار" می نامد و استدلال مادر را که می خواهد فرزند خود را از انتحار باز دارد " چند دلیل سست و لرزان" می خواند و مادر را در برابر استدلال پسر" در نقش سبک و آرام در کفه دیگر" می بیند. اینکه چنین ارزیابی کاملا  صد در صد عکس آن چیزی است که در شعر بیان یافته یک طرف موضوع است. آنچه جالب است که می توان ازین نوع ارزیابی به تصویری رسید که آقای سیاهسنگ از ذهنیت خود داده است.

 

به نظر آقای سیاهسنگ نظریات سخیف طالبی که حتی طالبان جرئت ندارند آن را بصورت رسمی تائید نمایند ،"منطق نیرومند" شناخته می شود.ببینید او چه چیز را "منطق نیرومند" می شناسد:

 

در حالت عام:

پر کلي کور باندي  فرنګ راغلی        لښکر د کفر  بیا په جنګ راغلی

وخت د غزا او د  غورځنګ راغلی      زړو وسلو ته نوی شرنګ راغلی

وخت د جهاد او پاڅیدو راغلی           د جنګ میدان  ته د ورتلو راغلی

د سره کفن د  اغوستو راغلی            د خپلو وینو تویېدو راغلی

د مدرسو څخه غازیان راوزي           تنکي زلمي او ماشومان راوزي

جنګ ته روان دي د اسلام  پوځونه         کفن  په غاړه شهیدان راوزي

 

در حالت خاص آنجا که استدلال پسر و انگیزه اصلی او برای انتحار روشن می گردد:

 

پرون ملا  صاحب کیسې کولې          پرله پسې یې مسلې کولې

څه یی د حورو افسانې ویلې             څه یی د میو د پیالې کولې

ویل پلټني  دي د ښکلو حورو           تر شیدو سپینو نازولو حورو

تر بلوړ سپیني وي تر ګل نازکي         مثال یی نسته د ښاغلو حورو

هر جنتي ته ور رسیږي حوري            په شهیدانو به نازیږي حوري

له میو  مستي به زنګیږي حوري        لکه کوتري به نڅیږی حوري

هغه نړۍ له نعمتو  ډکه ده                 هم له عسلو هم شیدو ډکه ده

هم بنګلې  لري د سرو او سپینو         هم له باغونو او میوو ډکه ده

 

باید بازهم تصریح کرد ، آنچه را داکتر سیاهسنگ "منطق نیرومند" می شناسد،حتی آنانی که از همین"منطق نیرومند" برای مغز شویی جوانان استفاده می نمایند،نمی توانند از بس (بر عکس نظر آقای سیاهسنگ) مسخره و سخیف است، بدان اعتراف نمایند.این منطق بحدی کودکانه است که جز جوانانی بی خبری که در برابر آن قرار می گیرند،حتی مادران بیسوادی که فقط تجربه زندگی دارند آن را نمی پذیرند.اما چرا منتقد محترم ما آن را "منطق نیرومند "می داند،یک مقدار جای پرسش و در عین حال جای تشویش است.

 

از طرف دیگر فاجعه زمانی تکمیل می شود که استدلال روشن،زیبا،انسانی و متمدن مادر را داکتر سیاهسنگ " چند دلیل سست و لرزان" می نامد.ببینیم مادر این اندیشه های سخیف را چگونه نام می گذارد:

 

بلا دي واخلم میړنیه زویه                    زما نازولې زما زلمیه زویه

د ابا مېنه دي ستا لاس ته ګوري             په زړه غښتلې توریالیه زویه

ستا امیران خو زموږ کورونه سوځي        کلي، بانډې سوځي ښارونه سوځي

بزګران وژني شنه  فصلونه سوځي            مسلمان وژني جوماتونه سوځي

وایی پیسې له پاکستانه راوړي              پخه ډوډۍ له بل دیګدانه راوړي

که یی راکټ دی که توپک ورسره            څه له اورس څه له ایرانه راوړي

که ته د بل په توره جنګ کړې زویه            که خپل تربور مړ په خدنګ کړې زویه

ما مي شیدې درته بخښلي  نه دي            که لاس د چا په وینو رنګ کړې زویه

 

و بازهم:

 

زویه د  بل د پاره ځان مه وژنه                   په خپل جومات کی مسلمان مه وژنه

زړه مورکۍ دي په هجران  مه وژنه             راته له لوږي ماشومان مه وژنه

ستا مولوي ساده زلمیان غولوي                څوک په جنت څوک په ایمان غولوي

چی تا جنت ته وړي  پخپله نه ځي                موږ غولوي او که خپل ځان غولوي

ستا امیران دي خپل  عیشونه کوي              د کافرانو عادتونه کوي

که یی زامن دي او که ځواني لوڼي                 ټول په بهر کی تعلیمونه کوي

تا لره اور ځانته  ګلونه غواړي                     تا لره ګور ځانته کورونه غواړي

ځان ته په دې دنیا جنت  جوړوي                   تا ته د قبر دوږخونه غواړي

 

آنچه را مادر در برابر چند حرف عام و خسته کننده که ملت افغانستان بیش  از بیست سال از شنیدن آن به استفراغ رسیده اند و از زبان پسر بیرون داده می شود،می گوید، نه تنها افشاگر ماهیت رهبری طالبان است که افشاگر تمام خونخواری جهادچیانی است که نه فقط به قوم پشتون مربوط اند بلکه به همه اقوام مربوط می باشند.آنچه مادر می گوید اکنون خرد جمعی مردم است که بصورت ابتدایی بدان رسیده اند. این استدلال اگر "سست و لرزان" است ،پس کدام استدلال می تواند درست باشد؟

آقای سیاهسنگ شما چرا این اندیشه های افشاگرانه،انسانی و متمدن را "سست و لرزان" می نامید و چرا نظریات سخیف و از مود افتاده را که بوی قرون از آن بالاست "منطق نیرومند" می شناسید.اگر می گویید که پس چرا گروه گروه جوانان اکنون در میدان جنگ کشانده شده اند،نکته ایست که نه شما در نقد تان روشن کرده و انگشت گذاشته اید و نه آقای باری جهانی درین شعر بدان پرداخته است.

 

آنچه جنگ کنونی را اینقدر استخوان شکن و وحشتناک ساخته است ،علت اصلی در جای دیگر است.

سقوط تمام نهاد های اجتماعی ،فرهنگی و ارزش ها،فقر، بیکاری،انتقام، فساد و بازهم فساد ،سیاست های نادرست و درهم بر هم شدن تمام شیرازه اجتماعی، و وجود انواع استبداد هاست که سبب گردیده که جنگ این سیما را بخود بگیرد.نه منطق سخیف و فرسوده را که شما "منطق نیرومند" ارزشیابی می کنید.

 

اینکه شما کنایه به محترم باری جهانی زده اید که چرا نام فلان بهمان را نیاورده،از شاعر مثل شما بعید می نماید که به شاعر دیگر تعیین تکلیف نماید که چه چیز ها را بیاورد و چه چیز ها را نیاورد.سیر یک داستان و از آن جمله اشعاری مثل شعر آقای جهانی"موری رخصت راکوه ځم درڅخه" که سیمای داستانی دارد،نباید بر پایه دید و حب و بغض نویسنده یا شاعر در برابر مفاهیم که قبول دارد و یا ندارد،باشد.سیر داستان باید بر پایه حرکت واقعگرایانه زندگی سیر نماید.مستقل از آنکه نویسنده می خواهد یا نمی خواهد.تلخ  است ویا شیرین.

 

توجه بفرمایید همین تلخی ها در اکثر اشعار و داستانهای ریالیستیک  در اروپا نیزموجود بود . بطور نمونه در داستان  با با گوریو اثرمعروف بلزاک را می بینیم که از واقعیت ها سخن میگوید بدنبال حقایق موجود میرود تا جایکه برمرگ بابا گوریو خود نویسنده میگرید ودر جواب دوستش که بعد از پرس پال دانسته است که بابا گوریو از وابستگان بالزاک  نیست بلکه یک قهرمان خیالی است،و ًبرای بالزاک میگوید جای گریه ندارد میتوانی آنرا دوباره حیات بدهی. بالزاک با هق هق گریه میگوید: متاسفانه حقایق موجود این امکان را بمن نمی دهد.

 

اینجا به گفته برشت ناقد یک گناهکار نیست بل آگاهانه یک تبهکار است چرا ؟ بخاطریکه به نکات انگشت میگذارد که هر ابجد خوانی مفهوم والای شعر را میداند که فرزند انتحاری تطمیع شده بوسیلۀ سازمانهای جاسوسی وحشتناک مافیایی ،چنان تحمیق شده که نقد جانش را بروی حرف های شیطانی آنها میگذارد و لی حرف های مخملی استوار با عواطف والای مادری مادرش را بخاطر مغز شسته شده اش، نمی تواند بشنود وبپذیرد . اینست واقعیت  تلخ و اینست  ریالیسم و حقایق زهری که با تاسف در جریان است و شاعر درد آنرا چنان عمیق درک نموده است که با درد درونی  آنرا  مجسم میسازد.

از طرف دیگر زبان گویندگان پرسناژ ها باید در داستان و اشعار داستان گونه، متناسب با واقعیت ها باشد. داکتر سیاهسنگ مینویسد:" درین سروده از "خطبه ملا، نیت جهاد، فوج اسلام، پول پاکستان، راکت روس و تفنگ ایران" فراوان یاد میشود – زیرا رسانه های بزرگ نیز چنین میگویند!  ولی از "ناتو و ایساف" نشانی نیست. " بلی اگر این پرسناژ ها تحلیلگران سیاسی می بودند و این کمبود در گفتار شان پدیدار می شد،کاملا حق بجانب ایشان بود.ولی توقع داشتن از یک بچه انتحاری و مادر فقیر و بدبختی که تحلیل سیاسی بیرون دهند،خیلی نادرست نیست؟هر چند در مصرع" پر کلي کور باندي  فرنګ راغلی" همان مفهوم در زبان عامیانه بیان می گردد."فرنگ"،" فرنگی" نه تنها در پشتو بلکه در فارسی افغانستان وایران نیز بجای مفهوم "غرب" می آید که ناتو اکنون ژوبین قدرت آن را می سازد.

نباید ازیک شعر  توقع یک مقالۀ سیاسی پیش پا افتاده را نمود.  در حالیکه هرخوانندۀ آگاه بوضوح فرق بین شعر و یک مقالۀ سیاسی افتاده  را می داند و در ارزیابی از آن دچار اشتباه نمی گردد.

 

آقای سیاهسنگ تلویحا درین نوشته کوتاه خود طوری می نماید که اصولا تمام انتحار و انتحاری گری فقط به یک قوم بسته است. زبان یک  شعر نمی تواند دلیلی بر این باشد،که داستان فقط مختص یک قومی با همان زبان است.این نکته آفتابی روشن است.اگر درین زمینه اشتباهی موجود باشد،باید به عرض رسانده شود که اصولا تا همین چند سال پیش  پدیده انتحار یک پدیده غیر افغانی بود.به اضافه آن باید گفته شود که پدیده طالبی نیز مختص یک قوم خاص نیست. این نگرش مغرضانه را شما خوب میدانید که ازکجا آب میخورد. برای دریافت حقیقت یک نظر به اخبار کشور، گستردگی و چند قوم شمولی آن را واضح می سازد. در شرایطی که حتی رجالۀ جاسوس ـ شاعر و اکنون وکیل که علت وجود "سیاسی" بی مقدارش با انتشار نفرت قومی،بیان می یابد،هم نمی تواند از گستردگی قومی طالبیسم انکار نماید،توقع ما از انسان محترمی مانند داکتر سیاهسنگ بسیار بیشتر می تواند باشد.

 

آقای سیاهسنگ می نگارد:" سرایش ترانه "موری رخصت راکوه ځم درڅخه" تلطیف هنرمندانه اندیشه های "شاغلی انتحاری" است."اگراز اهانتی که درین جمله، آشکار پدیدار است بگذریم،مقیاس این "تلطیف"چنان مبهم و گنگ است که نمی توان هر چیز را به جرم آن مورد محاکمه قرار داد. فراموش نکنیم فلم معروف "دکتاتور بزرگ" چارلی چاپلین نیز زمانی از جانب دشمنانش به همین اتهام دچار شده بود که گویا در آن فلم،فاشیزم هتلری"تلطیف"گردیده است.قدم نهادن درین بحث ایجاب وقت و استدلال بیشتری را می کند،که با یک جمله نمی توان آن را تسجیل نمود. در حالیکه  آن اثر هنری ، با تمام سنگ اندازیها  جایگاه خاص هنری خودرا حفظ نموده است

.

آقای سیاهسنگ می ترسد که شعر پشتوی آقای باری جهانی بالاخره چون "سرود ملی" انتحار در بین نوجوانان پشتو زبان انتشار پیدا کند.از آقای سیاهسنگ می خواهم این تشویش را از دل بزداید،تمام مردم جهان و مردم افغانستان اکنون با تمام بدبختی های موجود به این آگاهی رسیده اند که چه خوب است و چه بد است.قبول بفرمایید که پشتو زبانان نیز با تمام عقب ماندگی های خود که چون دیگران دارند،در راه تمدن گام می گذارند.با یک چشم به آنها نگاه نکنید. همه آنها انتحاری نیستند .فکر نکنم شما منکر باشید که در همین قوم از همان آغاز انسان های زیادی در راه مدنیت و ترقی مانند سایرین گام گذاشتند و هم اکنون نیز این اراده در آنها بمشاهده می رسد.ازینرو  این تشخیص و تشویش بیشتر از آنکه نوعی دیدگاه تحقیر کنندۀ باشد چیز دیگری نیست. البته در آخر باید بگویم که در نتیجه گیری آقای سیاهسنگ  برعکس اراده شان، آقای باری جهانی را چنان صاحب قدرت  هنری نشانداده اند، که حتی یک شعرش می تواند تأثیری با سزای برجامعه  داشته باشد، ازینرو بنظر من آقای جهانی  باید  از آقای سیاهسنگ مشکور باشند که ضعف نقد سیاهسنگ وسیله شده تا  عمق شعر شان  را جامعه بیشتر دقت  نماید. 

به امید برجسته کردن هرچه بیشتر حقایق بوسیلۀ نویسندگان توانا،  تا این جو ناجور به فضای سالم تبدیل شود.