نگاهی به سیطره هزار و چهار صد ساله اعراب برافغانستان
نوشته: سلیمان راوش
نقد از: کاوه غرجی
چندروزقبل جلد اول و دوم سیطره هزاروچهارصد ساله اعراب برافغانستان به دستم رسید وشبهای درازوسرد زمستان اینجا فرصتی خوبی برای خواندن آن کتاب ها بود.
چاپ مجدد این کتاب ها برای سومین بارودرفاصله زمانی نه چندان زیاد ازهم ، نشان دهنده علاقمندی وافرهموطنان مادرداخل وخارج به تاریخ گذشته کشورشان بوده وجای امیدواری است.
هرکتاب برای نویسنده اش مثل فرزندی می ماند ونویسنده با هرچاپ مجدد آن سعی درکامل نمودن آن کتاب به حد توان خود می کند و چنانچه نویسنده درمقدمه کتاب هانوشته است، دراین چاپ جدید ازاشتباهات تایپی خبری نیست و این را می توان درلابلای کتاب به خوبی مشاهده کردودرجلد دوم ان نیزاضافاتی صورت گرفته است.
زبان ساده و روان این کتاب ازدیگرمزیدهای آن است که هرخواننده بی توجه به سن و سال وسطح سواد ازآن می تواند استفاده نماید. گرد آوری تمام آن منابعی که درکتاب به کاررفته بدون شک کار سخت وحوصله مندی زیادی می خواهد که دراین عصربی حوصله گی ، نشان دهنده سخت کوشی نویسنده و تعهد ایشان درمقابل مام وطن است.
گرچه نویسنده درمقدمه کتاب می نویسد که ،هدف ایشان نوشتن تاریخ افغانستان نیست، بلکه توجه به نتایج اسفبارحمله اعراب درفروپاشی کاخ بلند هویت تاریخی و ملی و فرهنگی وآئینی افغانستان است که کمتر به آن پرداخته شده، اما اسناد جمله آوری شده دراین دوجلد کتاب این اثررا یک اثرتحقیقی تاریخی می سازد که برخلاف تاریخ نگارانی که درمورد افغانستان نوشته اند اززاویه ای دیگری به تاریخ افغانستان پرداخته وازدید دیگری که دراین هزاروچهارصد سال درافغانستان ممنوع بوده، نگاشته شده است.
قبلا نویسندگانی چون شجاع الدین شفا وداکترانصاری و علی دشتی و... نیزبا همین دید درمورد اسلام کتاب های زیادی نوشته اند، ولی نوشتن چندین جلد کتاب دراین مورد توسط آنها هیچگاه نمی تواند به معنای ختم کلام باشد.انهم درشرایط کنونی که قرائت های مختلف اسلامی و احزاب مختلف آن و فرقه های مذهبی، کشور ما را به جهنم تبدیل نموده اند و تروریسم مذهبی دنیا را تهدید می کند.
اسلامی که برای هرچیزوهرمورد حکمی اماده درتمام این هزار وچهار صد سال دربغل خود داشته و به بسیاری ازچیزهای که حکم می کند ازپایه براش می اندازد وهمان مورد را به هزاروچهارصد سال قبل ازامروز برمی گرداند، حرفهای زیادی برای نوشتن و گفتن دارد و قلم اقای راوش و دیگر کسانی را که دراین مورد می نویسند پربارترخواهانم.
ازطرف دیگراین کتاب تفاوت های با نوشته های آن نویسنده گان دیگر دارد که ازجمله آن می توان به این اشاره کردکه این کتاب فقط درمورد حمله اعراب برحدود وجغرافیای کنونی خراسان ویا افغانستان نوشته شده است. و می تواند به عنوان منبع خوبی برای نسل جوان وعلاقمندان به تاریخ افغانستان قرارگیرد.
نوشتن درمورد هویت تاریخی و آئینی و فرهنگی کشور کار نیکی است ولی صبر زیادی می خواهد تا به برنشیند و نتیجه دهد. کشورهای اسیای میانه که زیر تسلط روس ها بودند واگرچند ازنظرزمانی و مدت این سلطه اصلا با حاکم بودن فرهنگ عربی درکشورما قابل مقایسه نیست ومبارزه این کشورها برای احیای هویت گذشته شان درطی این بیست سال حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
تسلط روس ها براسیای میانه موجب ازبین رفتن فرهنگ های کوچک و بزرگ زیادی شد وحتی زبان های چون قره قلپاقی و .. عملا از بین رفت و درطی این بیست سال کوشش ازجانب دولت ومردم این کشورها برای احیای هویت شان تا هنوز نتیجه زیادی نداده است. بنا برگشت به گذشته برای افغانستان و ان هم به فرهنگ و آئین هزار وچهار صد سال قبل اگرنه محال، مبارزه طولانی و زمانی به همین اندازه را خواهان است که خودش اما و اگر های زیادی دارد. آن تاریخ گذشته انقدر برای مردم دور است که دیگرازبلخ و بامیان تنها نامی مانده و بسیاری ازمردم حتی تلفظ درست واژه زرتشت را نمی داند.
تاکید های متواتر نویسنده برجنبه های اقتصادی حمله اعراب به افغانستان وغنیمت های جنگی و کنیزوبرده که محرک اصلی بسیج اعراب برای حمله به کشورهای دیگر وافغانستان بوده یک امر معلوم داراست که اگرچند سیاه نگاران اسلامی همیشه این لشکر کشی ها را درراه خدا و فی سبیل الله آورده اند. شعارهای چون الله و دمکراسی وکمونیسم فقط دلایل خردپسند برای پوشانیدن جنبه ها و منافع اقتصادی جنگ درتمام طول تاریخ توسط جنک افروزان بوده و فعلا هم است. اعراب به نام الله امدند و جنایت کردندو تا هنوز جنایت شان را ادامه می دهند و انگلیس به نام حمایت ازیک حرامزاده تاج و تخت و روس های برای پشتیبانی ازکمونیسم و امریکا به نام دفاع از دمکراسی و ازادی امدند و اولین قربانیان شان همان الله و کمونیسم و دمکراسی در این کشور بود.
این کتاب وکتابهای دیگری که با همین دید به مساله حمله اعراب به افغانستان و ایران می پردازد وازتاریخ پیش ازاسلام افغانستان، یا به گفته آقای راوش ازآن کاخ بلند هویت تاریخی و فرهنگی و آئینی به افسوس یاد می کند سوالهای زیادی را نیزمی تواند درذهن خواننده خلق کند که چگونه اعراب توانستند درمدت ده یا بیست سال بعد ازمرگ عمرامپراطوری شان را از شام تا خجند وهند گسترش بدهند؟ چگونه اعراب بیابان گرد وغیرمتمدن توانستند این دین را به مردم متمدن این سرزمین ها دراین مدت کم بقبولاند و با کدام زبان توانستند دین شان را تشریح نماید؟ تنها شمشیر ومالیه و جزیه نمی تواند دلیلی برای قبول نمودن این دین توسط مردم این سرزمین های جنگ دیده باشد. مردم این سرزمین پیش ازاسلام نیز برای دولت مالیه می پرداختند وعبادتگاه های زرتشتی نیز سهم بزرگی ازاین مالیه می بردند و اصولا امپراطوری ساسانی خودیک امپراطوری مذهبی بود.
یکی ازدلایل شکست امپراطوری ساسانی همین به تنگ امدن مردم از موبدان زرتشتی بودند که با سو استفاده ازمقام وموقعیت مردم را تحت فشار قرار می دادند.
درنظام طبقاتی حاکم آن زمان بعد ازپادشاه وهفت خانواده سلطنتی، روحانیون درمقام دوم قرارداشتند که بعد از ان جنگجویان و دهقانان ومردم عادی بودند.
با نگاه به تاریخ گذشته افغانستان وجنگ های قاره هند و وضعیت فعلی افغانستان به عنوان یک کشوراسلامی می توان گفت که هردینی پتانسیل تبدیل شدن به خشونت و تروریسم را دارد و چی این دین آسمانی باشد وچی زمینی و بهترهمان است راه های برقراری صلح و آرامش را نه در دین که درچیزهای دیگری جستجو کرد.
به هرصورت حرفها زیاد است واگراین یاد داشت کوچک چیزی داشته باشد وتشویق کننده ذهنی برای خواندن این دو جلد کتاب باشد مرهون ذهن جسوروکاوشگرآقای سلیمان راوش است وبه نوبه خود چاپ مجدد کتاب هایش را به علاقمندان تاریخ و گذشته مام وطن و خودایشان تبریک می گویم و درانتظار آثاربیشتر شان!