افغان موج   

نزد پزشک حاذقی رفتم به مداوای بیماری. مهربانوی مهربانی و دکترس دانایی اند. تا رسیدن نوبت، چشم به راه و‌ گوش به آواز بودم. هی درد هم می‌کشیدم. چون چند روزی تا صبح‌ها، من و ناله‌ی خموش من مهمان دردی بودیم، که فکر می‌کردم شکمِ من است.

اتاقک مصفایی، با پهنای  گنجایشی تا، ده نفر. سه نفری نزدیک‌تر به من نشسته بودند. دو آقا و یک بانو. از صحبتی های شان دانستم که الحمدالله مسلمانان اند و  هم‌زبان من. لهجه‌ی گویشی شان، ایرانی بودن شان را گواهی می‌داد. دقایقی گذشتند، دیدیم مهربانوی دگری هم وارد شده، مستقیم به آن سه نفر پیوستند. سلام و پرسان… یکی از ایشان شناسایی این تازه وارد بر آمدند. گپ‌و‌گفت هایی داشتند. تا سه نفر را صدا زدند. ایشان رفتند، نزد دکتر. من ماندم و آن خانم تازه وارد. گفتم بیا براش بفهمانم که هم‌زبانیم و هم‌سایه‌ی کشور و هم‌دیار مهاجر. تا سَرِ سخن باز کردم، زن دانا، باخنده پرسیدند که از افغانستانم؟ گفتم، به گویش شما، آری. به گویش ما، بلی. بی‌درنگ سخنان هم‌دردگونه زدند و برای غصب وطن ما توسط طالبان، غصه‌خورده و تأسف کردند. در عین حال، شکوه های بی‌پایانی هم از آخوند های کشور شان و رژیم جابرِ آخوندی حاکم بر مردم  شان داشتند. من به عنوان هم‌دردی نسبت به شدت اعدام های اخیر در ایران، سخنانی گفته و ادامه دادم که آخوندهای شما این روزها رکورد دار چندصدباره‌ی  اعدام ها شدند. گفتند: متأسفانه همین است. ولی بسیار ماهرانه و با قدرت متکی به نفس گفتند: نِمی‌فهمم طالبان شما و آخوندهای ما از جان مردم های ما چه می‌خواهند؟ مگر میشه انسانا رو از وطن شون دور بیندازی یا در وطن شان اجازه‌ی نفس‌کشیدن بهشون ندی؟ گفتم، آخوندهای شما در کشتار، بهتر از طالبان ماستند. زن سخن‌دان و دانا گفتند: بلی. فرقش اینه که آخوندهای ما نمی‌ترسند و اعدام ها را انکار نه‌ می‌کنند. ولی طالب‌های شما، بی شهامت اند. مردم تون رو می‌کشند و انکار می‌کنند. با متانت ادامه داند: ما، نا امید نمیشیم و ترسی هم که نه داریم. یه روزی وطن مون را از آخوندا می‌گیریم. منم گفتم، بهتر از من آگاهی دارید. در گپ و گفت بودیم،‌ که یک آقا از آن سه نفر، از نزد پزشک برگشت و در جای اولی خود نشست. سکوت میان من و آن خانم حکم‌فرما،‌ و به جایش درد، هم‌راه من شد. صحبت آن دو ایرانی باهم شروع شدند. مردِ کهن‌سال ولی استوار، ادامه یافت و گفت: در ماه گذشته، چند تا ایرانی در گوشه و‌ کنارِ آلمان، با دریافت ‌گواهی‌نامه‌های عالی پزشکی و حقوقی در ردیف های اول‌تر حتا از آلمان ها قرار گرفتند.‌ صدای خوشحالی آن خانم چنان با احساس بلند شد که گویی فرزندان یا خواهر و برادر خودشان آن مؤفقیت ها را نصیب شده اند. در ادامه به آقای ایرانی گفتند: هر ایرانی که در هر گوشه‌ی دنیا مؤفق بشه و من خبر شوم. هم بسیار خوشحال می‌شوم و هم، خدا رو شکر می‌کنم. (من به لهجه‌ی ایرانی بلد نیستم. سخنان آنان را تقریبی نقل می‌کنم.)،‌ وقتی من آن احساس آن خانم را دیدم، رفتم به سوی وطنِ خودم و مردم خودم. یادم آمد که بیش‌ترین های ما این احساس را نه داریم. لیاقتی هم  اگر در گر هم‌وطنان خود می‌بینیم، دیده نه داریم. این که یاد نداریم تا برای پیش‌رفت و دانش یک هم‌وطن خودخوشی کنیم. در شادی ها به سر می‌بریم و تمثیل غم‌کنانه‌ی دروغ داریم. سفره‌های رنگین ما را به روی گرسنه‌گان وطن نمایش می‌دهیم و آزادی عمل را بهانه می‌کنیم. بخیلی و حسادت تن ‌و وجود ما را می‌سوزاند، نمایش کاذب خوشی از خوشی دگری می‌کنیم. از عروسی و طلاپرستی و نمایش لباس و محافل سال‌‌گره‌های مفشن و پرهزینه در هتل های نام‌دار اروپا و‌ غرب و حتا افغانستان فیلم ها، رقص ها و ده ها نوعی غذا را به نمایش عمومی می‌گذاریم. به حفظ اصول وطنی در موردلباس پوشیدن های مرد و زن و دختر و‌ پسر توجه نه می‌کنیم. نامش را آزادی در اروپا می‌گذاریم. جایی که برابر شدیم، خود را مسلمان بی‌جوره معرفی کرده و جا زده و  بدون آن که از دین چیزی بدانیم، غیبت دگری را می‌کنیم. اگر کسی برای سهم‌گیری در مبارزات رهایی وطن دعوت مان کرد، هزار گونه توهین و‌ توبیخش می‌کنیم. اگر کمکی برای هم‌وطنی کردیم، او را رسوا رسوا ساخته، با پخش عکس های هفت نفره  در یک بوشکه روغن دولیتره با غرور آن هم‌وطن بازی می‌کنیم، نامش را هم می‌گذاریم، تشویق دگران و نه بود اعتماد کمک کننده ها. بعد یادم آمد که گدایی رسمی و فیسبوکی به یک شغل در شبکه های اجتماعی تبدیل شده و مستحق را از نا مستق شناخته نه می‌توانی. یادم آمد که ۹۹ در صد یوتیوبر های با دنبال کننده های چندین هزاری، فقط شطحیات و فساد منتشر می‌کنند. نامش را هم خسته‌‌گی مردم می‌‌گذارند. با این اندیشه ها بودم و بغض گلو را گفتم، بترک و برای وطن و مردم وطنم گریه کن. ورنه دل من می‌کفد. بغض گلو و دل بی‌چاره‌ی من گفتند: وطن که گناهی نه دارد و آب‌ است و خاک و همه ‌اش برای شما.ما بترکیم  یا نترکیم،‌ سودی  نه دارد  تا تو ‌و وطن‌دار تو برای خودتان گلوی تان را نترکانید. شما حتا خودتان ره هم دوست نه دارید… چنین بود فکر های من که صدای دکترس مهربانی ایرانی من را برای آماده  شدن به معاینه طلبید و معاینات هم  نشان‌دادند که باید عملیات  کوچکی را بگذرانم. این جریان دی روز صبح  ۲۲ - مَی- ۲۰۲۳، میان ساعات ۸ تا ۹  صبح بود.

 

نوشته‌ی محمدعثمان نجیب