افغان موج   

در حالیکه سیمون دوبووار، زنندگی و تلخی، نیکبختی های کوچک و شادی های بزرگ و یا آرزوی پیروزی وُ نا امیدی عمیق را تا مرز انزجار و یأس در خود می بیند، دل به خطر میدهد و تا اعماقِ خود شیفتگی پیش می‌رود و میخواهد همه این‌ها را با خواننده ی کتابش در میان بگذارد. چرا که ماندارَن ها فقط یک داستان ِ سیاسی و روشنفکری نیست، بلکه قصه عشق، داستانِ دوستی، حکایتِ خصلت وُ خُلق وُ خُوی انسان‌ها و خلاصه یک اثرِ « کامل »است.


کتابِ ماندارَن ها اثر سیمون دوبووار «۱» در سالِ ۱۹۵۴ منتشر شد و بزرگترین جایزه ی ادبی فرانسه - گُنکور - را از آن خود کرد. در آن سال‌ها پشتِ دو پرسوناژِ اصلی کتاب که هر دو نویسنده بودند، و نوع ِ موضع گیری های ایدئولوژیک و سیاسی شان، نام های سارتر و کامو بر سر زبان‌ها افتاد و تا آنجا پیش رفت که این گمانه زنی ها را به یقین نزدیک کرد.

با ظهور چهره‌های ادبی دیگر در این رُمان و گمانه زنی های واقعی بودن شخصیت‌های آ نها، سیمون دوبووار این پرشس ها را مطرح کرد که : آیا باید دست به عمل زد و یا نوشت؟ و آیا میتوان به عمل دست یازید و و در عین حال به نوشتن دل خوش کرد؟ در این رُمان، دوبووار به خوبی توانست بارِ رسالتِ ادبیاتِ متعهد را بدوش کشد و نقش و مرز آن را تعیین کند. و مهمتر از آن، بطور کمرنگ گونه‌ای این پرسش را مطرح می نماید که قصدِ دو قهرمان کتاب - رُبر دوبروئی «۲» و هانری پِرون «۳»- طرح ِ زندگی نامه ی خود نوشته شان (اُتوبیوگرافی)، ویا خاطره نویسی ست.




یکی از پژوهشگران شناخته شده ی آثارِ سیمون دوبووار، اَن اِستراسِر«۴» در نوشته‌ای بلند روی کتاب ماندارَن ها میگوید : ما در سالِ ۱۹۵۴هستیم و او رُمان نویس ِ سرشناسی ست که چندین رُمان نوشته و نخستین آن « مهمان» نام دارد که از استقبال ِ خوبی برخوردار بوده است. سیمون دو بووار پس از آن، « جنس دوم » را به پیشخوان ِ کتابفروشی ها فرستاد که شهرت و محبوبیتِ جهانی او را تضمین کرد. دوبووار در سال ِ ۱۹۵۸ واردِ کار زار می‌شود و ما را وادار به خواندنِ هم‌زمان ِ بازنمائی زندگی ادبی و آفرینشِ صحنه هائی از آنچه را که در این حلقه های ادبی دیده بود، میکند. به معنای دیگر، او ما را به گذر و گذاری بینِ نوشته‌ای رُمان واره و زندگینامه ِ خود نوشته ( اتوبیوگرافی ) دعوت می نماید. او پس از انتشارِ ماندارَن ها، رُمان ِ خاطرات یک دختر جوانِ وظیفه شناس را منتشر میکند. و گذراز این مرحله به او اجازه میدهد که ضمن ِ «پختگی» در زمینه ی رُمان، پروژه اُتو بیوگرافیک خود را به سر منزل مقصود برساند.

سیمون دوبووار در رُمانِ ماندارَن ها، چندین چهره از نویسندگان ِ آن دوره را به روی صحنه ی رُمانش می آورد. از میان آن‌ها - دوبروئی و پِرون - از نویسندگانِ کتاب‌های آگاه کننده و متعهد بودند. پرسش همیشگی آن‌ها این بود که : « چرا نوشتن و به چه منظور و هدفی؟» و در اینجاست که رُبر دوبروئی به معشوقه اش - اَنAnne - میگوید : « یک کتاب کمتر و یا بیشتر در روی زمین چیزی را عوض نمی‌کند و خیلی اهمیت ندارد. وضعییت کنونی، پر شور و تکان دهنده است، تو اصلاً متوجه شده‌ای که : این برای اولین بار است که چپ سرنوشتش را خودش در دستانش میگیرد و برای اولین بار است که ما توانستیم یک گردهمائی را خودمان بر پا کنیم بی‌آنکه به کمونیست‌ها نیازی داشته باشیم و بدون اینکه راست ها از آن بهره برداری کنند : نه ! نباید بگذاریم که این شانس از دستمان گرفته شود ! من در تمامِ عمرم منتظر این لحظه بودم.» ( ص. ۶۵ جلد ۱)

مشکلِ آشتی دادنِ نوشتن و متعهد بودن، برای دوبروئی و پِرون هنگامی رخ می نماید که آن‌ها از نوشتن دست میکشند. دوبروئی که مشغولِ نوشتنِ یک کتاب بود، دست از نوشتن بر میدارد و متقاعد می‌شود که روشنفکر هیچ نقشی نمی‌تواند داشته باشد و ادبیات به هیچ دردی نمی‌خورد : « من فکر میکردم که می‌نویسم برای اینکه بتوانم آنچه را که نتوان در عمل به آن رسید، با نوشتن جبران کنم و این کار بتواند کمکی برای انقلاب باشد. ولی نه تنها این چنین نشد، بلکه این کارم چوب لای چرخِ انقلاب گذاشت. ( ص.۱۹۹ جلد۱)

سیمون دوبووار در رُمانِ ماندارَن ها از عهده ی پیوندِ بینِ رُمان و زندگینامه ی خود نوشته از یک طرف و داستانی تخیلی و اُتوبیوگرافیک از طرف دیگر، به خوبی بر آمده است. بازار داغِ ِ بحث و جدل ایدئولوژیکی از یک‌سو و حضورِ سارتر، دوبووار و کامو در مانداران ها از سوی دیگر، بازتابِ ادبی و در عین حال سیاسی این اثر را در فرانسه دو چندان کرده است.

دوبووار در این رُمان، پرسش های خود درباره نقشِ ادبیات، اهمیتِ پذیرشِ آثارِ ادبی را مطرح میکند.و نشان میدهد که هرگز ادبیات برای او یک حرکت گوشه گیرانه و یا دور افتاده از جهانِ اطرافش نبوده است. از سوی دیگر، ماندارَن ها زیر بنای آثارِ اُتوبیوگرافیک سیمون دوبووار را پی ریزی میکند و فضائی را می‌سازد که بعدها در آثار دیگر او چون «خاطرات» و یا «سالخوردگی» با آن‌ها روبرو می شویم. این فضا در آثارِ سیمون دوبووار فاش کننده ی یکپارچگی و میلِ به، از خود و به خود گفتن ا ست که عاری از خود شیفتگی ست و توانسته است « به هم گفتن » را نیز متجلی کند. - « واقعیت زندگی هانری بیرون از اراده ی او ساخته و پرداخته شده بود و در آن، حادثه ها، آدم‌ها و چیز های دیگری جدا از او نقش آفرین بوده اند. گاهی که از خود حرف میزد، ناچار از همه ی آن دیگران حرفی به میان می آمد. ( ص. ۴۳۰ جلد ۱) - سیمون دوبووار دلواپس آن بود که نکند از دیگرانی که حرف به میان می آورد، چیزی را نا گفته گذاشته باشد، از جنس دوم تا سالخوردگی، از خاطرات تا رُمان های دیگر، او همواره دل نگرانِ درست فهمیدنِ وضعیت و موقعیت خود و آن دیگرانی بود که از آن‌ها در رُمان هایش حرف میزد.

سر انجام، اگر قرار باشد که از آمیختنِ رُمان با اتوبیوگرافی و یا انواع ِ گوناگون آن مثلِ اتو بیوگرافی ی تخیلی نتوانیم پرهیز کنیم ، میتوانیم تفاوت‌ها و تقارن های آن‌ها را از خود بپرسیم . و علاوه بر این، به پرتگاه های احتمالی ی سقوط ِ این نوع آثار و یا بیرون رفتن شان از قالب ِ رُمان بیاندیشیم. و در عین حال، درنگ کردن ِ نویسنده روی نوشته اش میتواند - با و یا بدون ِ دخالتِ شخصیت‌های رُمانش - روشنگرِ گوناگونی و یا بهم پیوستگی ی شکل‌های متفاوتی دراثرش باشد. ع.ش


***

در زیر مقاله ی کوپِلیا مَناردی «۵» Copélia Mainardi، روزنامه‌نگار بخشِ هنر و ادبیات در هفته نامه ی ماریان را که در ۲۸ آوریل ۲۰۲۰ منتشر شده است، می‌خوانید* :

پس از جنگ، سیمون دوبووار به پرسوناژهای ماندارَن ها هستی دوباره بخشید و حلقه ی روشنفکران پاریسی را در بُحبوبه ی بحران ِ هستی شناختی خود به چالش کشید. در این دوره بود که تعهد روشنفکران و مسئولیتِ فردی شان بطورِ غیر مطمئن و نا معلوم در برابرِ فعالیت‌های سیاسی ی ضروری از سوی آن‌ها، مطرح شده بود. دوبووار میخواست که کتابش را « نه یک اتو بیوگرافی و نه یک گزارش » به پندارند.ماندارَن ها توانست نیروی بر انگیزنده اش را بخوبی نشان دهد و جایزه گنکور را نصیبِ نویسنده‌اش کند. واین رُمان، درست به هنگامی منتشر شد که وقایعِ پس از جنگ و شرایطِ تاریخی آن، همراه با بالا گرفتنِ تنش‌ها بینِ دو جبهه ی قدرتمند، به موضوع روز بدل شده بود . و علاوه بر این، با طرحِ ِ موضوعِ جای نویسنده در جامعه، مشکلِ آشتی دادن نویسنده با مسئولیت اش در قبالِ جامعه، و بسیاری مسائل از این دست، که به موضوع ِ روز بدل شده بودند، ماندارِن ها رابا خوش آمد گویی بروی صحنه ی ادبیات آورد. و اکنون در شرایطی که در آن به سر میبریم، شاید موقعیت بسیار خوبی ست که به این کتاب و مسائلی را که طرح میکند، نگاهی بیاندازیم.

مُدارای مهربانانه و سازش ناپذیری بی رحمانه

سالی که این رُمان منتشر شد، اِمیل هانریو «۶» در روزنامه ِ لوموند نوشت « به معنای واقعی کلمه، ماندارَن ( ماندارین ) عنوانی است که به تعداد کمی از ادیبان در چین اطلاق میشد که از مرتبتِ والائی برخوردار بوده اند. در اصطلاحِ رایج، ماندارَن به شخصِ فرهیخته ای که متمایز از توده مردم بود گفته میشد. البته این عنوان کمی جنبه ی تحقیر‌آمیز و ریشخند پذیر پیدا کرده بود. این افراد با خواسته ی انقلابی شان، تماماً از جناح ِ چپِ جامعه بودند. گذشته از این، آن‌ها از روشنفکرانِ عمل گرا نبودند و تنها نگرانی شان جستجوی حقیقت بود و مخالفِ اطاعت کور کورانه ای بودند که حزب از طرفدارنش انتظار داشت.»

همه ی مشکل ازاینجا شروع شد که دوبووار خودش در تمامِ این جریان ها حضور داشت. ولی حضورِ مستقیم و یا غیرِ مستقیم او این مسأله را مطرح میکرد که او بهر قیمتی میخواست حقیقت را به خواننده کتاب بنمایاند ولی، با این اعتقاد که هدف وسیله را توجیه میکند، شاید او از خیر آن گذشته باشد. و ازطرف ِ دیگر، او میتوانست برتری‌طلبی در برابرخَلقی را که او مدعی دفاع از آن‌ بود، انتخاب کند و یا خود را در زمره ی کسانی به بیند که قصد دفاع از آن‌ها را در سر می پروراند. نگاهی که او به روی این دنیای کوچک روشنفکران می انداخت، آمیزه ای از مدارای مهربانانه و سازش ناپذیری کمابیش بی رحمانه بود؛ این محفل ها برای او بیگانه نبودند، او آن‌ها را دوست داشت، بهمان اندازه نیز آن‌ها را از آنچه که می‌خواست درباره‌ شان بگوید، معاف نمیکرد.

پس از جنگ، دشواری اصلی در برابر روشنفکران، پاسخگوئی به پرسش های مطرح شده ی سیاسی و ایدئولوژیکی بود که در آن دوره ی تاریخی مطرح میشد. و نگاه ِ سیمون دو بووار و روشی را که در عریان گویی از آن زمان انتخاب کرده بود، میتواند امروزه وسیله ای برای دوباره اندیشی درباره تعهدِ روشنفکران باشد.

روشنفکرسر در گم

دست یابی به همگانی کردنِ شرح حال نویسی افراد، بی‌شک کاری ست که نویسندگان در آثارِ ادبی خود بکار می برند؛ ولی سیمون دوبووار در این زمینه بی‌نظیر است. در دو قهرمان کتابش - دُبروئی و هانری پِرون - ، او با بررسی تردید و ماندن بر سر دو راهی در رفتار ِ این دو، تجربه را از حدِ شخصی و فردی آن فرا تر می بَرد و شخصیت‌های رُمانش به نمونه‌ها و ضدِ نمونه‌های خود بدل می‌شوند : و در ماندارَن ها، با نشان دادن ِ توانائی های پرسوناژ هایش، با بررسی رفتن و یا نرفتن شان تا انتهای آنچه را که بر گزیده بودند، و با احساس کردنِ تضاد ها و دوگانگی هایشان، دوبووار در خواننده کتاب، هویتی را بر می انگیزد که فراتر از پیش آمدهای احتمالی ست.

در حالیکه سیمون دوبووار، زنندگی و تلخی، نیکبختی های کوچک و شادی های بزرگ و یا آرزوی پیروزی وُ نا امیدی عمیق را تا مرز انزجار و یأس در خود می بیند، دل به خطر میدهد و تا اعماقِ خود شیفتگی پیش می‌رود و میخواهد همه این‌ها را با خواننده ی کتابش در میان بگذارد. چرا که ماندارَن ها فقط یک داستان ِ سیاسی و روشنفکری نیست، بلکه قصه ِ عشق، داستانِ دوستی، حکایتِ خصلت وُ خُلق وُ خُوی انسان‌ها و خلاصه یک اثرِ « کامل »است.

چرا نوشتن، و برای چه کسی؟

چرا نوشتن، برای چه کسانی؟ آیا باید مبارزه را به نوشتن برتری داد؟ آیا یک نویسنده میتواند بدون ِ تکیه به ادبیاتِ تبلیغاتی، متعهد بماند؟ و آیا میتوان ادبیات بی‌طرف را در برابرِ مسائل و مشکلاتِ زمان خود، پذیرفت؟ رُمان ماندارَن ها میخواهد برای این پرسش ها پاسخی پیدا کند. در آغارِ جلد اولِ این رُمان، دوبروُئی تمام سعی اش این بود که یک جنبشِ سیاسی بنا کند وتلاشش کاملاً در شرایط ِ فردای جنگ، قابلِ فهم بود.

او خود را در برابرِ معشوقه اش اَن- Anne - این گونه توجیه میکرد : « یک کتاب کمتر و یا بیشتر در روی زمین چیزی را عوض نمی‌کند و خیلی اهمیت ندارد. وضعییت کنونی، پر شور و تکان دهنده است، تو اصلاً متوجه شده‌ای که : این برای اولین بار است که چپ سرنوشتش را خودش در دستانش میگیرد و برای اولین بار است که ما توانستیم یک گردهمائی را خودمان بر پا کنیم بی‌آنکه به کمونیست‌ها نیازی داشته باشیم و بدون اینکه راست ها از آن بهره برداری کنند : نه ! نباید بگذاریم که این شانس از دستمان گرفته شود ! من در تمامِ عمرم منتظر این لحظه بودم.» برای او تنها انقلاب مطرح بود، یک جهشِ فوری که از ادبیات پیشی می گرفت. هر چند، اَن- Anne- معشوقه اش، سخت با او مخالف بود و آگاهی بخشیدن به جامعه را تنها راه ِ خدمت به انقلاب میدانست و تشویقش میکرد که به نوشتن ِ کتاب‌هایش ادامه دهد.

هانری، دیگر قهرمانِ کتاب، در برابرش همین دو راهی را می دید. و این دو - دوبروئی و هانری - گاهی به آنجا می‌رسیدند که روشنفکر نمیتواتد نقشی در تغییر جامعه داشته باشد و ادبیات به درد نمی‌خورد. دوبروئی میگوید : « من برای جبرانِ آنچه را که در عمل برای مبارزه از آن چشم‌پوشی میشود، می‌نویسم : واقعیت لحظه ها، آدم‌ها و فوریت هائی که فکر میکردم میتوانند به انقلاب کمک کنند.ولی دیدم که نه، نوشتن حتی مزاحمت هم فراهم میکند.» دوره های نوشتن و ساکت ماندن پی گرفته می‌شود و سرانجام، عبور از این نوسان ادامه می یابد. لامبر «۷»و و وُلانژ «۸»، دو پرسوناژ دیگرِ کتاب، نوشتن را در « ادبیاتِ بی‌طرف » دنبال می کنند.

در این اوضاع و احوال، « هنر برای هنر» و آفرینش اثری جدا مانده از زمانه اش، کارِ زیبا پسندانه ی راست گرایان محسوب میشد و از این نظر، کار ِ دو قهرمانِ کتابِ دوبووار، قابلِ سرزنش بود. در سالِ ۱۹۴۶، آسان نبود که بتوان «انسان» را از «انسانِ هنر مند» جدا دانست. و همان قدر که نوشته های وُلانژ و موضع گیری اش در برابرِ آلمان ها شک برانگیز می نمود، به همان اندازه انتخابِ هانری و کشش او به سوی «ادبیاتِ بی طرف»، با فعالیت‌هایش در جبهه ی مقاومت و مبارزاتش، همخوانی نداشت.

مبارزهِ سیاسی، خیال واهی؟

رابطه ی انسان با فعالیت و مبارزه ی سیاسی، حد و مرز ِ در گیر شدن در آن، هوشیار بودن و نیز مساله ی پذیرش ِ مسئولیت، همه ی اینها اثر ِ سیمون دوبووار را سامان می دهند. رُبر دُوبروئی، خودش و همه ی آدم‌های هم سن وُ سالش را مسئول جنگ میدانست؛ چرا که با همه سعی شان نتوانستند از این جنگ اجتناب کنند . « آنچه امروزه دردناک به نظر میرسد این است که آدم از پیش میداند که اگر خودش را قاطی ی فعالیتی در این زمینه ها بکند، و مرتکبِ خطائی شود، باید منتظر پرداخت ِ بهای سنگینی باشد. » امروزه پرسش در موردِ مسئولیت و اینکه نسل های گوناگون هر یک، آن دیگری را متهم به نا کارآمدی می کنند، چه انعکاسی میتواند داشته باشد؟ و تا چه حد می‌شود در این زمینه عکس‌العمل نشان داد؟
در پایانِ جلد ِ نخستِ ماندارَن ها، دُوبروئی از خود می‌پرسد : « پاره‌ای وقت‌ها از خودم می‌پرسم این اروپای سوسیالیست، یک خیال‌بافی بیش نیست، ولی خُب همه ی ایده هائی که هنوز در عمل تجربه نشده اند، به طرز مضحکی خیال واهی به نظر میرسند. ولی اگر ما تصور کنیم که هیچ چیزی میسرنیست، آن وقت باید دست روی دست بگذاریم و به آنچه که هست نگاه کنیم. برای آنکه بتوانیم به طورِ مشخص خیال پردازی را معنی کنیم، باید بار دیگر نگرشی عمل گرایانه در برابرِ اتحاد جماهیر شوروی داشته باشیم.»

چه باید گفت و چه باید نگفت؟

چه باید گفت و چه باید نگفت؟ به نامِ حقیقت، فجایع ِ اردوگاه های کارِ اجباری را مسلماً می بایستی فاش کرد. ولی آیا با این عمل، پذیرفتنی ست که بازیچه دستِ امپریالیسمِ آمریکا شد و تنها امید طبقه ی کارگر در جهان را سست و بی‌پایه کرد؟ ولی تا کجا ی این از «خود گذشتگی»، به خاطرِ اعتقاد و ایمانِ به انقلابِ سوسیالیستی، میتوان پیش رفت؟ در برابر این دست از پرسش ها، هانری تلاش میکرد تا به دو دلی های وجدانش مهار زند و به سُلطه حزب تن در دهد.

« سُلطه ی آمریکا : این یک سر شکستگی ی ابدی برای تمامی کشورهای شرقی است؛ و تنها شانس، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ست؛ باید هر طوری شده به آن کمک کرد که در مقابل ِ آمریکا بایستد.(.......) خود را دربست در اختیار ِ حزب گذاشتن یعنی در هم آمیختن ِ اراده خود با گروه کثیری از مردم؛ چه آرامش و چه نیروئی بیشتر از این میتواند باشد. وقتی دهانت را باز میکنی، انگار از جانبِ همه آنها ئی که چون تو هستند حرف میزنی و آینده را با دستان تو بنا خواهی کرد : می‌ارزد اگر از این بابت، ضرباتی را هم به جان بخری.»

اما امروزه، مهره‌های شطرنج جا به جا شده اند، پرسش های دیگری در کار است، هدف‌های دیگری نشانه گرفته می‌شوند . و یافتن ِتوازنی بین ِ هدف و امکاناتِ رسیدن به آن، تن دادن به پاره‌ای موانع اخلاقی ویا چشم‌پوشی کردن از آنها ،همه این‌ها همواره در مرکزِ این پرسش ها جا دارند.

سرگیجه ها ی هستی

فراتر از پرسش های مربوط به تعهدات و در گیری های زندگی شان، پرسوناژهای کتابِ سیمون دوبووار مرتبا به آزمون هائی دست میزنند که همواره آن‌ها را به نتیجه‌گیری های مطمئن ِ نهیلیستی ( نیست گرائی ) و بیهودگی میرساند . سه شخصیت ِ اصلی ماندارَن ها - هانری، اَن «۹» و دُبروئی - وقتی می شنوند که از هیروشیما حرف زده میشود، با دوچرخه راه می‌افتند و طبیعت ِ زیبای فرانسه را ستایش میکنند. هانری خوشحال است که موقتاً کارِ نوشتن را کنار گذاشته تا بتواند به خود آموزی فرهنگِ سیاسی تن دهد.

« چه شوخی ی پُر ماتمی ! اِراده ی ساخت ِ بمبِ اتمی برای نشان دادنِ برتری و سلطه خود، این انسان‌ها که می‌گفتند حُسنِ نیت دارند، میتوانستند بی تردید دست از کار بکشند و اعتصاب کنند. دانشمندان واهل ِ فن، همگی مشغولِ ساختنِ بمب وُ ضدِ بمب هستند، همان هائی که آینده در دست شان است (…...) هانری از فکر کردنِ به مرگ اِبائی نداشت : اما به ناگهان در برابرِ شب و سکوتِ شبانه، به هراس افتاد : یکهو این تصور به سرش زد که نکند دیگر انسانی روی زمین باقی نماند و همه کشته شوند ! و به خود می‌گفت که در یک سکوتِ ابدی، ما را چه سود که نوشته‌های قافیه دار مان را در میتینگ هایمان بخوانیم؟ تنها کاری که می بایستی میکردیم فقط سکوت در برابرِ این فاجعه ی جهانی و یا انتظارِ کشیدن ِ مرگِ حقیر آن بود. همین و دیگر هیچ»

این « هیچ »، این سرگیجه ی متافیزیکی را که شخصیت‌های اصلی ی کتاب تجربه کرده بودند، به پدیده‌ای ابدی و ماورای زمان بدل شده بود. و حتی خواننده ی معاصر هم میتواند حس کند که آن سرگیجه ها را زندگی کرده است.اَن - Anne، پس از آنکه به او ثابت شد که انسان‌ها در سرنوشت تراژیک شان نمیتوانند نقشی داشته باشند، اینگونه ندا سر داد : « همه چیز می گذرد، می شکند، به ستوه می‌آورد و فراموش میشود؛ اُردوگاه های کار اجباری از یاد ها پاک می‌شوند چون وجود ِ خود ِ من؛ خنده آور است این زندگی حقیر وزود گذر که انسان برای اُردوگاه های کار اجباری به تشویش بیافتد در حالی که آینده، آن‌ها را به نابودی و فراموشی می سپرد. تاریخ از ما و خودش مراقبت خواهد کرد، آرام بگیریم و در سوراخ‌ها یمان بمانیم»

وقتی تاریخ به تنهائی قادر ست خود نوشته باشد، آزادی انسان و نقش او در این میان، در کجا ی جهان ایستاده است؟ چگونه میتوان اهمیت ِ زمان را سنجید، و آیا میتوان واقعاً از گذشته ی پُر وَ پیمان خود بکلی دل کَند و با نوشتن، با آن تسویه حساب نمود؟

زمان های « سپسین»

همانند پنداشتن ِ سال‌های چهلِ میلادی و امروز، ونیزجنگ جهانی دوم و بحران ِ کُووید ۱۹، کاریست عبث و بیهوده. با وجود این، در هر یکِ از این دو واقعه، یک نا اطمینانی ی اساسی و پایه دار به آنچه را که « در پی» خواهد آمد دیده می‌شود که وهم برانگیز و کابوس پرور است. آنهائی که به دنیائی نو فکر میکنند، و کسانی که میخواهند وضع به همان روال بماند، ویا آن دیگرانی که بدبینانه دچار سرخوردگی شده اند، در هم برهمی و بهم ریختگی های بزرگی را میتوان در میان شان دید. و بحران ِ سیاسی عمیقی دامنگیر کشورهای غربی شده است که کرونا ویروس را انتظار نمی کشیدند. شکست ِ حزب های پر سابقه و بن بستِ نمایندگی دموکراسی های غربی در مقابله با پس آمد های این فاجعه، نمایان گر ِ کمبودهای ریشه داری در این سیستم هاست : مشکلِ یک همراهی ی دسته‌جمعی برای نوشتن ِ تاریخ، و استحکام بخشیدن به بنای یک زندگی همگان پذیر، از جمله ی آنهاست.

این اندوه و دلتنگی، نسل ها را - سرخوره و دلزده - به خود بینی و خود محوری دچار کرده بود. و همین نسل در دوره ی عجیب وُ غریبِ پس ارجنگ توانست خود را به طور موقت از شکست پذیری برهاند. ( دوباره ) خوانی ماندارَن ها یعنی (دوباره) پی بردنِ به دورانی که در آن، ترس و وحشت مرزی نمی شناخت. دورانی که در برابرِ چشمانِ سرگشته وحیرت زده ی مردان وُ زنانِ ، بزرگترین تراژدی انسانی رُخ میداد. لحظه‌های طاقت بُری که برای شاهدانش، تنها برای یک دوره از زندگی، زیاد بود.

عصری که همه چیز در آن، امکان‌پذیر به نظر میرسید

و اما زمانی بود که همه چیز در آن مُیَسر بنظر میرسید؛ تعهدِ سیاسی معنا و مفهومی داشت، جانبداری از پاره‌ای اندیشه‌های چپ، به اَوج خود رسیده بود. ولی امروزه ، چپ های اروپائی را در وضعیت ِ اسفناکی می‌بینیم .و خواندن این رُما ن، هرچند که با روشنگری به آن دوره مینگرد، ولی نویدِ دنیائی بهتر را در برگه های آن نمیتوان دید.

شاید باید آن را به عنوانِ نشانه ای از ناخرسندی خودمان، در عصری که زندگی میکنیم، جستجو کرد. عصرِ بی‌تفاوتی و دلزدگی که در آن هراس و دلهره ی دُوبروئی و پِرون را حاد و وخیم جلوه می‌دهیم، زیرا که مانیز باید آنرا دوباره زندگی کنیم. و یا شاید همواره دلبستگی به ادبیات چنین اقتضاء میکند. و نشان دادن این مشکلات به طورِ پنهانی، ولی آن‌چنان که رخ داده و توانسته در پرسوناژهای رُمان نقش بازی کند، آغازی ست برای پیدا کردنِ راه ِ حلی که به دنبالش بودیم.

سیمون دوبووار با انتخابِ نوشتن؛ در عین حال میخواست تنگنا ها و ناتوانی‌های آن را نشان دهد. ولی او نوشتن را یک ضرورت می پنداشت. شاید نمیتوان به درستی از گذشته پند گرفت، ولی این داستانِ تخیلی - تاریخی توقفگاه ِ کوتاهی ست برای رسیدن به رستگاری، که شاید بتواند واقعیتی را که خونبارست، درمان کند.

برگرفته از : هفته نامه ماریان(چاپِ پاریس)

پا نویس ها :

https://www.marianne.net/ *

[۱] سیمون دوبووار زاده ی ۹ ژانویه ۱۹۰۸ و در گذشته ی ۱۴ آوریل ۱۹۸۶، فیلسوف، نویسنده، و فمینیستِ فرانسوی بود که در خانواده بورژوا و کاتولیک به دنیا آمد و پس از تحصیلات در رشته‌ ی ریاضیات، فلسفه را در دانشگاه سوربن به پایان رسانید. او در جلسه ی دوستانِ دانشجو خود در اِکول نورمالِ پاریسِ با سارتر آشنا شد. این دو در آزمونی در سالِ ۱۹۳۹، سارتر رتبه اول و دوبووار، رتبه دوم را کسب کرد. با وجود روابطی بسیار پیچیده، این دو تا آخر عمر، با هم ماندند. جنس دوم ِ سیمون دوبووار، در سالِ ۱۹۴۹ منتشر شد و مانیفست ِ فمینیسم نامیده شد. او کتابِ ماندارَن ها را به نلسون آلگرن که یک نویسنده ی کمونیست آمریکائی بود و نزدیکی زیادی با او داشت، اهداءکرد .
[۲] Robert Dubreuilh
[۳] Henri Perron
[۴] Anne Strasser استادِ عالیرتبه ی دانشگاهِ لُورِن در الزاس و پژوهشگرِ شناخته شده ی آثارِ سیمون دوبووار
[۵] Copélia Mainardi روزنامه نگارِ بخش ادبیات و هنر در هفته نامه ی ماریان که با لوموند دیپلوماتیک همکاری میکند و دیپلمه از دانشگاه‌های فرانسه و انگلیس میباشد. وی از همکارانِ رادیو فرانس کُلتور درپاریس است .

 

ترجمه از: علی شبان

ارسالی: علیرضا محمدی