این اثر نقاشی شاه بی بی نام دارد. از نقاش مستعد کشور ما آقای ستار صابری است که ده سال قیل در روز تجلیل از هشت مارچ در ونکوور به نمایش گذاشته شده و توسط عده ی هموطنان ما به اتهام توهین به اسلام از روی ستیژ پایین و خبرساز شده بود.
جریان انرا که ده سال قبل نوشته بودم در زیر بخوانید و نظر بدهید:
افتادن حجاب از سر زن مسلم سبب مرگش شد!
تجلیل ازهشت مارچ روز همبستگی زنان جهان در وانکور به اشتراک جمعیت کثیری ازافغانهای مقیم وانکور طی محفلی روز نهم مارچ 2008 برگزار شد. محفل قسم معمول با تلاوت از قران مجید اغازو سپس بیانیه دهند گان یکی پی دیگر با سخنرانی های در رابطه روز زن را به اشتراک کننده گان تبریک میگفتند. در جربان وقفه ایکه بمیان امد نزاع پیدا شده و دیدم عده ی از اشتراک کننده گان نزدیک استیژ رفته یک پوستری را که چهره یک زن در ان نقاشی شده و به نمایش گذاشته بودند را از روی استیژ پایین نمودند. من از برادری که فوتو را پایین نمود پرسیدم که چرا در جریان محفل این عمل را انجام داد؟ او خود را عبدالسمع( رحمیار) معرفی نموده گفت:( با این پوستر توهین به اسلام شده من افتخار می کنم که از اسلام دفاع میکنم).
من گفتم تمام اشعار امروز در رابطه به زجر زن و بدبختی زنان بود... اقای عبدالسمع گفت: ( با ان شاعر ها هم برخورد خواهد شد).
من که هنوز از جریان چیزی ندانسته بودم نزد مولف پوستر که خود را عبدالستار معرفی نمود رفتم تا توضیحاتی در رابطه بدهد .آقای عبدالستار با وجودانکه تشویش از واقعه داشت گفت:
( من درین تصویر خواستم اندیشه هایم را بمناسبت زن مسلم در اجتماع تبارز دهم.)
نزدیک پوستر رفته دیدم درین پوستر چهره خانم رسم شده چادر برسر دارد و دستهای قوی با چادرش او را در حال خفه کردن است و زن بی دفاع با نگاهی تسلیم سرنوشت بود. در زیر رسم نوشته شده بود ( پیغام زن مسلم).
من در رابطه کدام تحلیل از خود نداشتم قسم معمول یک گزارش از جریان محفل هشت مارچ نوشته در ماهنامه نشریه زن چاپ وانکوور فرستادم.
همان روز وفردایش تعدادی از برادرا ن افغانی با تلفون های بدون نمبر ومعرفی نام برایم گفتند که من از جریان واقعه نوشته نکنم..
من هم نمی خواستم سبب نزاع بین هموطنانم شوم. ولی روز بروز آوازه این جریان بیشتر میشد تعدادی از من جویا چگونگی جریان میشدند. من خود را بیخبرم... جواب میدادم در هفته بعدی در یک مراسم فاتحه بعد از ختم مراسم اقای راتب رحیمی رییس وتعدادی از اعضای اتحادیه عام المنفعه افغانها براتش کلمبیا در اجتماع در حدود پنجاه نفر از افغانها که اکثر انها عالمان ودانشمندان بودند اقای عبدالستار را خواسته و تقاضا تشریح پوستر نقاشی گردیده اند.
اقای عبدالستار ابتدا نمی خواست توضیحات بدهد احساس ناراحتی و ترس می نمود. من سخن باز نموده کمی راجع به چشم دید خود به حاضرین در مسجد از جریان محفل هشت مارچ صحبت نمودم سپس اقای عبدالستار مولف افریده جنجالی که گویا در محکمه حاضر شده باشد کمی فکر خود را جمع نموده چنین اغاز سخن نمود.
((پوستر نقاشی شده تصویری از خاطرات حیات 12 ساله ام است در سال 1996 در کابل است که مامور رادیو تلویزون بودم. دردوره حکومت طالبا ن اجازه ای نشر وپخش برنامه های رادیو وتلویزون را منع کرده بودند. همه روزه یکمراتب به اداره تلویزون میرفتم وحاضری امضا نموده برمی گشتم روزی سوار بایسکل به طرف دفتر ما در قسمت ایستگاه علاودین نزدیک سفارت... روان بودم .چند قدم پیشتر از من یک مرد خانم خود را در عقب بایسکل سوار نموده روان بودند. ماه اپریل و هوا انروز شمالی بود. خانم عقب بایسکل سوار با دو دست خود از قنجغه بایسکل محکم گرفته بود که نه افتد. باد سخت چادر خانم را از سرش پراند. شوهر خانم تا اینکه بایسکل خود را ایستاده کند موتر پیکب ( انکر ومنکر) طالبان با شدت در پهلوی بایسکل ایستاد شد به ضرب موتر بایسکل چپه شد. وطالبان وحشیانه مرد را زیر لت وکوب قرار دادند. بعد از لت وکوب زیاد یکی از طالبان یک چادر از موتر آورد وبالای مرد انداخت وگفت ( ناموس خود را با چادر وحجاب بگردان) مدتی گذشت مرد از جایش نیمه جان بر خواست از سر و روی او خون میرفت نزدیک خانمش شد ه گفت:
(شاه بی بی بخیز...!
با چند صدا خانمش از زمین بر نخواست شوهرش از شانه خانمش بلند کرد دیدم روی ان خونپر است وچشمش نگاه کمک طلبانه دارد و توان گپ زدن را ندارد.من در جریان حادثه با انها بودم. با شوهر خانم کمک نموده وخانم را با تکسی در شفاخانه انتقال دادیم. در شفاخانه مرا داخل محافظین اجازه ندادند وگفتند تنها برای محرم زن اجازه است... من برگشتم به خانه ونمی توانستم که چهره زن را از دیده گانم دور کنم فکر میکردم من عاشق ان زن شده باشم عشق که خداوند در دلم نقش بسته باشد لحظه به لحظه بیقراری ام نسبت به دیدار ان خانم زیاد میشد.
قصه را به مادرم نمودم وبه مشوره مادرم فردا انروز دوباره به شفاخانه رفتم. تا روی این زن را یکبار ببینم در شفاخانه مرا باز هم محافظین اجازه ندادند وگفتند تنها محرم میتواند از مریض دیدن کند. در دهلیز شفاخانه صدا گریان شنیده میشد چشمم به شوهر خانم افتاد. ازینکه روز گذشته من با او کمک نموده بودم مرا دیده با صدا همراه با گریه گفت: خانمم فوت کرد. من توانستم از نظر محافظ دور خود را کرده داخل اتاق مریض شوم. دیدم سه طفل خورد مادر گویان گریه دارند ومن چادر را از روی خانم بالا کرده به چهره اش نگاه کرده ودیدم که با همان چادرسیاه که طالب داده بود زنخ خانم بسته است وبعد از انروز امسال 12 سال میشود من عاشق این چهره وچشمان زیبا هستم.همیشه نقش انرا میکشم این همان زن وچهره نقاشی شده اش که حجابش سبب مرگش شده بود.
قصه پوستر اقای عبدالستار انقدر خاموشی را حکمفرما نموده بود که گویا هیچ کس حاضر نبوده باشد. من با سوالی به اقای راتب رحیمی فضای ارامی را شکستم. اقای راتب گفت من هیچ مشکلی در رابطه نداشته وندارم ولی مرا دیگران نمی گذارند ومجبور شدم از ستار جان در حضور عام توضیحات بخواهم در همان لحظه یکی از حاضرین به من گفت: همه نا ارامی ها از دست خبر نگار هاست اگر انها نمی بود دنیا ارام میشد.
فکر کردم نزاع خاتمه یافت راحت شده بودم ،ولی بیخبر از ان خاموشی داخل بلوای بیرونی ببار اورده... فردا گفتند عده از افغانها با گرفتن وکیل مدافع واخبار به پولس به کمیته ی اسلامی براتش کلمبیا رفته و عده ای هم به مساجد رفته خواهان تظاهرات ومحکمه عبدالستار شده اند.
اقای عبدالستار را وادار به معذرت خواهی وپاره نمودن پوستر در مقابل عام شده بودند واقای عبدالستار هم راضی بود وروزی راکه از تولد پیغمبر حضرت محمد (ص) تجلیل به عمل امد انتخاب نمودند در روز معین شده اشخاص ضروری در مراسم نیامدند .مراسم و معذرت خواهی برادر هنر مند ما اجرا نشد و پستر نجات یافت . از جریان اجتماع های غیر افغانی همه اگاه شدند وهمه روزه به سراغ عبدالستار میروند واز ان مصاحبه ها میگرند.
مارچ 2008
امان معاشر
ده سال بعد ازین حادثه آقای ستار صابری را در محفل تجلیل از هشت مارچ دیدم و در رابطه به پستر شا بی بی پرسیدم گفت:
:
In April 1997 Shabibi was violently killed in front of my eyes by the Taliban in Kabul, the capital city of Afghanistan, just because her Burqa had accidentally fallen down. In this painful act of violence I couldn’t bring myself to tell anyone, and then I brought the story from Afghanistan to Iran then to Canada. On March 8th, 2008 I drew a poster and wrote of her story and presented it to the people in Canada. Unfortunately some Afghan-Canadians with Taliban like mentality shut it down on Woman’s day from the stage that day. Now I am going to celebrate the 10 years that have gone by since then. I hope for all women around the world to be free and have peace.