افغان موج   

عالم افتخار

درین ساعات سعد که توفیق می یابم یکی از آفرینش های ادبی ـ هنری همزبانان و همفرهنگان تلاشگر و خردمند و نستوه خویش را به شما عزیزان معرفی بدارم؛ مسرت بزرگ و بی پیشینه ای دارم. و این مسرت والا درست در ژرفای گرداب درد ها و نامرادی ها و مظلومیت های ناپیدا کرانی بر من چیره شده است که ما همه گان! ـ اگر نه همه گان؛ اکثریت های مطلق هم میهنان از کران تا کران افغانستان ـ در آن غرقه ایم.

اساسی ترین انگیزه و دلیل و علت چنین مسرت غریب آن است که من دم حیات را حس کرده و سواحل نجات و رستگاری بهشتی آمدنی را دیده و دریافته ام.

در نزدیکی ها طی بیشتر از سه سال که مهاجر هندوستان بودم؛ بنابر ملحوظات فراوان که حالا شرحش ممکن نیست؛ دیش آنتنی فراهم کرده و بیشتر اوقات به تماشای برنامه ها و نمایشات ستلایتی می نشستم. در عمومیات چیز های جذاب و خوب و آموزنده و کار آمد زیادی پیدا میکردم ولی در موارد خاص مورد مداقه و محراق علاقه و کند و کاوم چیز زیادی نمی یافتم. خیلی زود به ویژة فیلم ها و سریال ها که اغلب از منبع ناشناخته به نام «جیم تی وی» پخش میشدند؛ برایم تکراری گردیدند تا حدیکه می انگاشتی؛ فقط عنوان ها و ریکلام هارا تغییر میدهند ولی عین مواد و ماتریال ها را منتها با تغییر چهره ها و آدم ها و منظره ها روی آنتن می فرستند.

در کمتر از دوسال به جایی رسیدم که به ویژه از رفتن روی سریال ها و فیلم های آنچنانی نزد خودم خجل می شدم و به وقت و انرژی صرف شده تآسف میخوردم و دردم زمانی افزونتر میشد و به آتش سوزنده تر مبدل میگردید که تأثرات خودم را به جامعه و جوانان و لایه های مردمان تخدیر پذیر و در معرض آسیب؛ تعمیم داده نتایج جامعه شناسانه و روانشناسانه میگرفتم.

قبلا بیشترین فیلم ها و سریال های هندی و ایرانی مرا به همین جا کشانیده بودند تا جاییکه حتی از اینکه تک و توک از اعضای فامیلم را پای آنها میدیدم؛ کمتر میتوانستم خودم را کنترول نموده و عکس العمل منفی بروز ندهم.

حالا حالا ها شما خود قیاس فرمایید که حال من در قبال تفاله ها و زباله هایی از همان قبیل و قماش که باصطلاح تلویزیون های 24 ساعته خصوصی و حکومتی افغانستان به خورد خانواده ها و جوانان و مردمان بیچاره ما میدهند؛ از چه عبارت خواهد بود.

مسئاله این است که در عصر تکنولوژی های کمپیوتر و دیجیتال و ارتباطات آوایی و تصویری آنی سراسر جهانی؛ دیگر خوب و خراب فرهنگ و رشد و بد رشدی عاطفی و عقلی و روحی ـ روانی همه گان به داد و گرفت های بیشتر تصویری و آوایی و نمایشی بستگی پیدا کرده آموزش به طریق ادبیات و کتاب خوانی و مطالعه و خود آموزی بد قسم تضعیف شده است.

بدینجهت به راستی خیلی ها وحشتناک است که امکانات و اختیار انحصاری رسانه ای و ابزار های تکنولوژیک تبلیغاتی و آژیتاسیونی و اعمال تأثیرات (و تخریبات روحی ـ روانی) به دست مشتی جهال خرمست و یا دشمنان آگاه سوگند خورده بشریت و انسانیت افتاده است!

اینان با سوء بهره گیری از همه زیبایی ها و جذابیت ها و استعداد ها و نبوغ های بشری و امکانات و عطایای طبیعت برای تباهی عالم و آدم توطئه و دسیسه دارند و منجمله هنر و امکانات سینمایی و تلویزیونی و انترنیتی؛ اغلب به بلیات قتاله و تبهکننده روح و جسم انسانها و خانواده ها و جامعه ها و یکسره فرهنگ بشری بدل گردانیده شده است.

در چنین ماحول و اوضاع و احوالی؛ آنانی که سعی در دفاع از کیان انسانیت و آرمان عدالت و حقوق و شئونات بشری دارند و به ویژه از حوزه فرهنگی و تمدنی ما توفیق می یابند که چندی کجی ها را راسته و مقداری وارونگی ها را درست و زیبا و انسانی و متعالی و متلالو بسازند؛ و غنای فرهنگی باعظمت نیاکان گشن بیخ مان را با شایستگی ها و بایستگی های معاصر بیامیزند و ازین آمیزه ها آیات انسانیت و عشق و عدل و حق و دانائی و بینایی چشم و قلب و روح آفرینش کنند؛ سخت شعف بخشا و امید افزا اند.

دم نقد آفریده ای به نام شور انگیز و ناز و نازنین «شهرزاد» یکی از بهترین ها تا کنون در همین راستاست که با تعلق به حوزه زبانی و ادبی و فرهنگی و تمدنی ما به هستی آمده و هستی بخشا گردیده است.

اَبَر سریال «شهر زاد» به برکت نبوغ والا و همت گروهی دسته ای از دانشمندان باهنر و هنرمندان زبده کشور همسایه ما ایران با تشبث شجاعانه و کار خطیر و سرمایه گذاری خصوصی؛ آفریده شده و بخش اول آن در بیست قسمت تکمیل و به نمایش در آمده است. محل نمایش اساسی شبکه کیبلی ی خانوادگی در آن سرزمین و به درجه دوم فضای مجازی و انترنیت و نیز امکانات سی دی و دی وی دی است.

احتمالاً به دلیل اینکه فروشات مخارج اولیه را تکمیل نموده باشد؛ اینک بخش های بیست گانه فصل اول برای «دانلود رایگان» در یوتیوب نیز گذاشته شده است. ازین است که بنده با کمال خوشبختی میتوانم شما عزیزان را به دانلود و تماشا و تکثیر مشروع این سریال فوق العاده دعوت و ترغیب بنمایم.

البته مرجح آن است که چنین آثار گرانبها و پرمصرف؛ ولو از طریق انترنیت و فضای مجازی به قیمت مناسب خریداری شود. حال که ما افغانستانی های درون کشور تقریباً هیچ امکانات و مهارت خریداری آنلاین نداریم؛ بیائید اقلاً از این شانس طلایی بهره گیری از یوتیوب هرچه زود تر و هرچه وسیعتر استفاده بداریم.

البته آنعده مردم افغانستان که امکانات و بضاعت و همت و شعور و اراده لازم دارند؛ میتوانند به خریداری نسخه ها و ویرژن های برتر سریال اقدام نمایند و یا هم به عنوان تقدیر و سپاس عامه مردم افغانستان؛ نهاد های مربوطهِ سریال شهر زاد را مساعدت مادی و معنوی بفرمایند. تا سرمایه و امکانات برای خلق بهترین و بیشترین آفرینش ها و منجمله قسمت های آتی همین ابرسریال هرچه بیشتر و بهتر مساعد گردد.

بنده آمادگی داشتم در مورد جوانب مختلف هنری و فرهنگی و جامعه شناسانه و مردم شناسانه... این پدیده فاخر و شاذ (تا کنون) عرایض گسترده تر خدمت هموطنان پیشکش بدارم ولی کاوش ها در دامنه انترنیت؛ امکان داد تا مطالب فشرده ارزشمند قریب روی اکثر موارد لازمه از نَفِس و قلم و خرد پیسکوتان عرصه؛ گزینش کنم. که البته به شکل اصلی و تنها با پاره ای غلط گیری های چاپی و اندک ویرایش تقدیم میشود. به سخن مولانای بلخ:

 

                         خوشتر آن باشد که سِرّ دلبران     

                         گــفـتـه  آید در حـدیـث دیگران

 

 

لینک همه قسمت های سریال شهرزاد فصل اول

https://www.youtube.com/playlist?list=PLil4gzfU5b7g2Qafhz-itq0L4hqagViXO

 

 

یک صاحب نظر:

شما (نقش آفرینان ابر سریال شهرزاد)كاري كرديد كه مدت‌هاست مردم شبكه جِم را تماشا نمي كنند!

 

نقش ستاره ها در موفقیت سریال شهرزاد / علی علایی

سوپر استار های تمام نشدنی

«ستاره، بازیگر» نقش مهمی در موفقیت ملودرام دارد و این قاعده در(سریال) «شهرزاد» نیز رعایت شده است. سطح بازیگری در شهرزاد چه به لحاظ تنوع انتخاب و چه به لحاظ توانایی بازیگران، بالاست.

 نوشتهء علی علایی 

در این مقطع از توزیع و نمایش گسترده مجموعه «شهرزاد» و اقبال مخاطب به آن؛ به جرأت می توان گفت که این مجموعه توانسته است به عنوان یک نمونه موفق، دوران گذار طی نشده شیوه نمایش تلویزیون کابلی(کیبلی) و نیز «تلویزیون با پروتکل اینترنتی» یاIPTV در ایران را به عنوان نمونه طی کرده و شرایط آزمون سعی و خطا برای شیوه دریافت و تماشای تلویزیون به ازای درخواست یاVOD را فراهم سازد. که صرف نظر از موفقیت اقتصادی محتمل و قابل پیش بینی این پروژه، چشم انداز آینده ای قابل تحقق برای این تغییر و نیز توسعه مخاطبان مجموعه های تولیدشده توسط بخش خصوصی به سمت و سوی ایجاد زیرساخت های لازم برای توسعه شبکه هایVOD را فراهم کند.

مجموعه ای که در طی ساخت آن با توجه به نحیف بودن بخش خصوصی در امر سرمایه گذاری گسترده در شبکه نمایش خانگی؛ نه تنها کم فروشی در آن صورت نگرفته است، بلکه برخی استانداردهای(تلویزین دولتی ایران) صدا و سیما را چه به لحاظ بودجه و چه زمان صرف شده برای ساخت چنین مجموعه هایی- نسبت به نمونه های مشابه- بالا برده است و این دستاورد کمی نیست.
 
گذشته از این باید تاکید کرد که تاریخی خواندن این مجموعه؛ به اشتباهی رایج تبدیل نشود. صرف انتخاب مقطع و بستری تاریخی برای شکل گیری، یک درام به تنهایی نمی تواند به این اشتباه دامن بزند که «شهرزاد» را مجموعه ای تاریخی بدانیم. «شهرزاد» ملودرامی عاشقانه است که بر بستر وقایع 28 مرداد می گذارد و توانسته به خوبی با به تصویر کشیدن شیوه زندگی و ادبیات رایج آن دوره و اشاره هایی دقیق به فرهنگ عامه در خلال نمایش شیوه ها و سبک زندگی، مراسم و دیالوگ ها و افزودن خرده پیرنگ های جنایی در راستای شخصیت پردازی و فضاسازی، تلفیقی متفاوت برای ذائقه دلزده مخاطبان مجموعه های تلویزیونی به لحاظ بصری فراهم آورد.

بر درام تفاوت بصری تاکید دارم چون در نمونه های عالی معتقدند «علی حاتمی» نیز مسائل اجتماعی، دینی و سیاسی روز را در چنین فضاهای بصری روایت می کرد.  اما قواعد اصلی که اثری نمایشی- در این جا مجموعه «شهرزاد»- را به ژانر ملودرام نزدیک یا متصف می کند اجمالا واجد چه عناصری است؟ برای پرهیز از اطاله کلام، آن ها را بر می شمریم:

ملودرام قصه می گوید؛ دنیای آرمانی می سازد و مخاطب را به آن دعوت می کند؛ از کشمکش های زندگی بهره می برد؛ به کنش های تقلیدی روی می آورد و شخصیت هایش را ناچار به پیروی از آن ها می کند؛ واقعیت را نمایشی می کند؛ به وجود پروتاگونیست و آنتاگونیست به عنوان قطب بد و خوب یا شر و خیر داستان ملتزم است؛ از اغراق استفاده می کند؛ اخلاق گراست و... در نهایت این که در ارتباط هرچه بهتر و بیش تر عاطفی و حسی با مخاطب ملزم و ناگزیر به استفاده از ستاره های عرصه بازیگری است.

«ستاره/ بازیگر» نقش مهمی در موفقیت ملودرام دارد و این قاعده در «شهرزاد» نیز رعایت شده است. سطح بازیگری در شهرزاد چه به لحاظ تنوع انتخاب و چه به لحاظ توانایی بازیگران، بالاست. که خود بحث مفصلی است. اما این مطلب روی سابقه و عملکرد دو ستاره/ بازیگر مجموعه یعنی «شهاب حسینی» و «ترانه علیدوستی» ادامه یافته و تمرکز می کند.

«
شهاب حسینی» مجری متین و خوش سیمای برنامه «اکسیژن» و چند برنامه تلویزیونی دیگر، تجربیات اولیه ای در تئاتر داشت. از آن سال ها تاکنون قریب به دو دهه می گذرد و شهاب حسینی نشان داده است که نقطه عزیمت؛ مهم نبوده و حاصل باید طی طریقی آرام و پیوسته در بازیگری هم چون دیگر بزرگان بازیگری ایران، با ایجاد روندی صعودی در کارنامه ای سرشار از تجربه گرایی و پختگی باشد.
 

 او پس از چند تجربه اولیه بازیگری در مجموعه هایی چون «خانواده محبوب» و «پس از باران» با ایفای نقش یونس بهگر در مجموعه «پلیس جوان» در سال 80 و در میان خیل بازیگران باتجربه و باسابقه، بار حضور در تمام قسمت های مجموعه را با رفتاری مصمم و چشم هایی پر از تشویش و نگرانی متاثر از مسوولیت پذیری یک افسر جوان بر دوش کشید و سینمای ایران با توانایی های بازیگر جوانی آشنا شد که می توانست اعمال بیرونی یا به عبارتی زبان بدن و اعمال معنوی درونی و عاطفی یک بازیگر را که از هم متفاوت اند؛ را با هم تلفیق کرده و به خوبی اجرا کند.

کسی که بتواند با چشم هایش نیز دیالوگ بگوید. توانایی که مدت ها بعد در سال 90 با بازی در فیلم «آفریقا» به کمال رسید. او با نقش جوان عاشق فرزند استاد ادب و شعر، همبازی محمدعلی سپانلو فقید در فیلم «رخساره» شد و بازی در سینما را آغاز کرد.

در نزدیک به  45 فیلم سینمایی و 10 مجموعه ای که شهاب حسینی در آن ها به ایفای نقش پرداخته آثاری هم وجود دارند که زیاد مورد توجه قرار نگرفته اند.  برخی از این فیلم ها به  دلیل کیفیت شان باعث شده اند تا بازی حسینی نیز در آن ها مورد تحلیل قرار نگیرد. اما در برخی آثار مهجورمانده شهاب حسینی فیلم هایی وجود دارند که بازخوانی آن ها از منظر بازی حسینی وجه دیگری از توانایی های او را نشان می دهد. مثال های این دسته از فیلم ها دو فیلم «قتل آنلاین» و «ایستگاه بهشت» اند.

در فضای نوشتاری و رسانه ای متاثر از بازی های معروف شهاب حسینی در(فیلم های) «سوپراستار»، «درباره الی» و... در «قتل آنلاین» نقش یک قاتل زنجیره ای را ایفا می کند و به جز پلانی در سکانس میهمانی ابتدایی فیلم که تماشاگر باهوش و حرفه ای ممکن است عاملیت او را در قتل ها حدس بزند، با بازی در یک نقش سخت و کم تر تجربه شده از پرسونای بازیگر/ ستاره خود با شهامت عبور می کند تا تعلیقی درخور یک فیلم سینمایی معمایی را برای مخاطب ایجاد کند.

در «ایستگاه بهشت» نیز او در نقش کاراکتری نابینا در ابتدای فیلم دچار حادثه می شود و در اثر اتفاقی ماورایی به شرطی که دیگران او را به یاد نیاورند، بینایی اش را به دست می آورد و به زندگی بر می گردد. تمایز بین رفتارهای یک نابینا در هنگام حرکت و شناسایی فضا به علت انقطاع ناشی از طی مراحل حس و تشخیص اشیا و اطراف، با بینا بودن یک فرد سالم کاملا مشهود است. او این تمایزات را با حفظ راکورد بازی به خوبی حذف می کند تا مخاطب به این اشتباه نیفتد که در مقطع بینایی او، با کاراکتر دیگری رو به روست.
 
بازی متکی بر اعمال بیرونی شهاب حسینی در فیلم هایی چون «برف روی شیروانی داغ» و «جدایی نادر از سیمین» در مقابل بازی کاملا درونی او در فیلم «افریقا» که در آن دو یا سه بار بیش تر دیالوگ نمی گوید و این در حالی است که مخاطب پس از دیدن فیلم احساس می کند دیالوگ مورد نیازی نبوده که از او نشنیده باشد. به مدد بازی بیرونی متاثر از زبان بدن و نیز به ژست متکی بر میمیک صورت و حرکت و جنس نگاه او از نمونه های قابل مثال دیگرند.

استانیسلاوسکی در تشریح بازی درونی و معنوی، تحت تاثیر مباحثی از فلسفه هندو معتقد به «جذبه نور» و «پرتوافکنی» بود که طبق این نظریات، عواطف و امیال درونی از طریق بدن و چشم ها به شکل اشعه های نامرئی ساطع می شوند و به سوی تماشاگر جریان می یابند. خصوصیتی که نگارنده، آن را در مورد بازی های حسینی تحقق یافته می داند. هم چنین ایفای نقش های کاراکترهای مذهبی در دو فیلم «رستگاری در هشت و بیست دقیقه» و «دلشکسته» از دیگر نمونه های قابل بررسی در کارنامه بازیگری شهاب حسینی به لحاظ بروز کنش های مطالعه شده، هستند.

شهاب حسینی علاوه بر موفقیت های متوالی اش در جشنواره فجر که برای او سیمرغ های بلورین متعددی به ارمغان آورد، برای بازی در فیلم های «پرسه در مه»، «درباره الی»، «جدایی نادر از سیمین» و «حوض نقاشی» منتخب انجمن منتقدان و برنده تندیس و دیپلم افتخار این انجمن شده است و در زمینه بازیگری از این نظر رکورددار رشته خود محسوب می شود و جامعه منتقدین همواره به بازی های او با جدیت و تحسین نگریسته اند.

 
اما حسینی با ایفای نقش قباد- هرچند هنوز زود است که ویژگی های بازی او را در این نقش برشمریم- با ارائه انفعالی آگاهانه و متاثر از شرایط رخوتناک و بی انگیزه زندگی اشرافی اش و نیز حس کردن همواره نگاه سنگین بزرگ آقا روی خود به همراه عدم علاقه عاطفی اش به شیرین و تحمل زخم زبان های او، کنش و واکنش هایی را ارائه می دهد که رفتارهای متقابل اش به خباثت منتهی نمی شود.  چرا که خوب می داند در این صورت در ادامه ضربه ای جدی به درام وارد خواهد شد.

 
رفتار او در مقابل شیرین متاثر از رفتار مردان در آن نوع خانواده ها و در مجموع ایران و با سطح فرهنگی آن دوره و ناشی از فرهنگ فئودالی است. ضمن این که تغییر رفتار از سرخوشی به افسردگی یا کسالت و برعکس را به سرعت طی می کند. به طوری که این زمینه را ایجاد می کند تا بعدها صداقت اش در رابطه عاطفی با شهرزاد باورپذیر شود و با بخش های اول زندگی کسالت بار تفاوت داشته باشد. اساساً برپایه آموزه های بازیگری شخصیتی که  کسل به نظر می رسد، تا موقعی که بازیگر تشخیص ندهد که کسالت حالتی انفعالی نیست، نمی تواند واقع گرایانه بازی شود.

 
آدم کسل دنبال سرگرمی می گردد و نمی تواند سرگرم شود. آرزو می کند به چیزی که او را از رخوت درآورد علاقمند شود و چیزی که این کار را انجام دهد، نمی یابد. برای آن که بازی تاثیرگذار باشد، بازیگر باید نه تنها نتیجه نهایی برخورد کسالت بار بلکه هر دو را بازی کند. این نوع تضاد، هسته اصلی کنش خلاقانه در بازیگری است.

اما در مورد «ترانه علیدوستی» (بازیگر نقش شهرزاد) ماجرا تفاوت داشت. او در هفده سالگی برای بازی در فیلم «من ترانه پانزده سال دارم» آزمون داد و پذیرفته شد. آن هم برای نقشی که الگویی از آن در سینمای ایران وجود نداشت یا با پرداخت های دیگر کم تر تجربه شده بود. دستاورد مشقت ایفای این نقش برای او سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن جشنواره فجر در آن سال بود. این موفقیت سبب شد تا برای انتخاب مسیر بعدی وسواسی حرفه ای پیدا کند و تعداد زیادی از پیشنهادهای جدی آن دوران را که فیلم های مطرحی شدند، رد کند.
 
 
دو سال بعد با ایفای نقش فیروزه در فیلم «شهر زیبا» دومین ساخته اصغر فرهادی به سینما بازگشت تا هم چنان چهره معصوم و کودکانه اش ملاکی برای انتخاب او باشد. اما همان گونه که این چهره معصوم لایه جدی، مصمم، باعزت نفس و استقلال طلبانه اش را در «من ترانه...» نشان داده بود، در «شهر زیبا» نیز در نقش کاراکتری با این خصوصیات اما با ویژگی های زنانه تر همراه با آسیب پذیری اش در بطن مناسبات خاستگاه و جایگاه طبقاتی که در چنبره آن گرفتار آمده بود؛ را نشان داد. آسیبی که فرجام آن از دست دادن عشقی نهان که با حیا ابراز شده و نیز سرنوشت تراژیک برادرش بود.

شاید زمانی که ترانه علیدوستی برای «شهر زیبا» انتخاب می شد این صورت و ویژگی فیزیکی برای زن جوان مطلقه کم سن و سال حاشیه نشین که باظرافت در پرداخت و با همان حیای طبقه خودش دل می بازد انتخاب مناسبی بود. اما کارنامه اش نشان می دهد که او توانسته تنها به این ویژگی ها محصور و منحصر نماند و این در تنوع کارنامه اش دیده می شود.

 
یعنی معصومیت و صورت کودکانه اش سبب نشد تا به اشتباه در موقعیت و رفتار «بلاهت آمیز» قرار گیرد که به راحتی می توانست چنین شود. آن چه که به کمک او آمد جنس صدا و هوشمندی او در استفاده از لحن صدایش به هنگام ادای دیالوگ ها بود. علیدوستی در هنگام دیالوگ گفتن تفرعنی ذاتی یا تفرعنی اکتسابی و بازی شده دارد که به او این امکان را می دهد تا مرزی دقیق بین صداقت و معصومیت با بلاهت ایجاد کند. همان ویژگی که سبب شد تا جدیت، عزم، عزت نفس و استقلال طلبی اش از همان فیلم اول دیده شود.

در همین مسیر کارنامه قریب به 16 فیلمی او نشان می دهد که او از این نقطه عطف ها در حرفه اش به خوبی استفاده کرده است. یعنی در فرصت هایی که با بازی در فیلم های «کنعان» و «زندگی خصوصی آقای محمودی و بانو» برایش پیش آمد، او با تقویت همان ویژگی های برشمرده کوشید در تضاد با ویژگی فیزیکی اش عصیان و بی پروایی را نیز به خصوصیات کاراکترهایش اضافه کند.

جمع اضدادی که برای موفق شدن یک بازیگر در آن آزمونی سخت محسوب می شود. ضمن این که در همین روند با بازی در نقشی با ویژگی های روحی و روانی خاص در فیلم «آسمان زرد کم عمق» هم چنان از خصوصیات اصلی اش نیز بهره ببرد. نقش هایی که توجه جامعه منتقدان را هم به خود جلب کردند و برای فیلم «زندگی خصوصی آقای محمودی و بانو» توانست تندیس ویژه انجمن منتقدان را نیز دریافت دارد.
 

این ویژگی ها در کارنامه علیدوستی از آن رو مرور شد که ترکیبی از این تجربیات در اولین مجموعه او یعنی «شهرزاد» دیده می شود. همه این خصائص و خصائل و توانمندی ها و هوشمندی ها در کاراکتر شهرزاد جلوه گر شد و کارگردان اثر توانست به اندازه مناسب از هرکدام از این ویژگی ها استفاده لازم را ببرد.

شهرزاد می تواند هم زمان با ایستادگی اش مقابل بزرگ آقا، آسیب پذیری و شکنندگی اش را هم به عنوان یک زن نمایش دهد و مقابل اوامر او توان تحمل از کف داده و قطرات اشک اش سرازیر شود و گریان از کوچک بودن خود مقابل بزرگی بزرگ آقا صحبت کند، ولی هم چنان همان روحیه مبارزه گر و استقلال طلب خود را در بطن جامعه مردسالار آن دوره حفظ کند.

 
مقاومت در مقابل گریه شدید، کنشی فعال و از جنس همان تضادهای منجر به کنش های خلاقانه است و بازیگری که به این وضعیت برسد هم تَنِش را فوراً پایان می دهد و هم ناخواسته پایان ناگزیر سکانس را رقم می زند. کوشش بازیگر در این راستا که هم به ضرورت درام، کنشی از او سر بزند و هم هرجا که ایجاب می کرد به رفتاری تقدیرگرایانه تن دهد منجر به این می شود تا این تنوع از او نه تیپ، بلکه کاراکتر بسازد.

در خاتمه با ذکری از توانمندی «حسن فتحی» مطلب را به پایان می برم که توانسته است با مجموعه ای از بهترین بازیگران سینما و تئاتر و تلویزیون ایران که معتدل کیفیت بازیگری شان از متوسط سینمای ایران بالاتر شده است ترکیبی چنین رنگارنگ بسازد. هرچند باید تاکید کرد شاه بیت منظومه بازی های خوب مجموعه «شهرزاد» از آنِ استاد «علی نصیریان» در نقش «بزرگ آقا» است. ادعایی که مطمئنم همکارانش در این مجموعه نیز پذیرای آن هستند.

ماهنامه دیار

ویبسایت مد و مه/جمعه ۲۰فروردین ۱۳۹۵

**********

 

همه چیز در مورد سریال شهرزاد و شخصیت های جالبش

 

داستان این سریال از زمان کودتای 28 مرداد به بعد اتفاق می افتد و همان طور که پیش تر هم در رسانه ها اعلام شده است، داستان شهرزاد بیشتر مضمونی رمانتیک دارد و می توان آن را ملودرامی عشقی/جنایی تعریف کرد. زیرا این اثر معتقد است "در تندباد حادثه، عشق اولین قربانی است".

شهرزاد جزو کارهای خوب در شبکه نمایش خانگی است و با توجه به دارا بودن قصه خوب، کیفیت و انگیزه بالای سازندگانش و پارامتر های لازم، مورد توجه بینندگانش قرار گرفته است.سریال شهرزاد

شهرزاد از معدود سریال هایی است که برای ساخت و پرداخت تک تک کاراکترهایش فکر زیادی شده. درست است که گهگاه برخی شخصیت ها آن طور که باید شناسنامه ای درست و قابل درک ندارند، اما مسئله اینجاست که حضور هیچ کدامشان بی دلیل نیست.

از مادران و خواهران خانواده که بگذریم، دیگر نقش ها همگی در پیشبرد اتفاقی مهم تاثیر دارند.

از بزرگ آقا به عنوان مرکز این اتفاقات گرفته تا اکرم و رویا که هنوز نقش شان آن طور که باید شروع نشده. اهمیت این نقش ها باعث شده که بخشی از صحبت ها و اظهارنظرهای جماعت « شهرزاد بین » به حدس و گمان ها هم شروع شود. همین جذابیت ها باعث شد یک بازی راه بیندازیم و از بچه های تحریریه که از قضا شهرزاد می بینند بخواهیم پیش بینی شان را راجع به آینده هر نقش بنویسند. در این مطلب شخصیت ها براساس روابطی که با هم دارند. ترسیم شده اند و حدس و گمان بچه ها راجع به هر کدامشان آمده.

شهرزاد؛ ترانه علیدوستی

درباره شخصیت: دختر یکی از نوچه های بزرگ آقای که در شرایط بسته آن روزها، اجازه پیدا کرده درس بخواند و دکتر شود. او سال هاست عاشق فرهاد پسر نزدیک ترین دوست پدرش است و حاضر است برای رسیدن به او هر کاری بکند. قصه عشق شهرزاد به فرهاد از روز کودتای 28 مرداد 1332 وارد مرحله جدیدی می شود.  فرهاد به دلایلی جانش را مدیون بزرگ آقا می شود و او شهرزاد را تهدید می کند که یا فرهاد را به میدان تیرباران می فرستد یا مجبور است با دامادش ازدواج کند. شهرزاد برای زنده ماندن فرهاد، از او می گذرد و تن به این ازدواج ناخواسته می دهد.

حرف های شهرزاد

دلایلی که ترانه؛ شهرزاد شد: اولین چیزی که برای بازی وسوسه ام کرد این بود که سریال، فیلمنامه خیلی جذابی داشت و دلم نمی خواست آن را زمین بگذارم. مثل یک رمان جذاب، کنجکاو بودم ببینم قسمت بعدی چه اتفاقی قرار است بیفتد. این برای یک فیلمنامه حسن بزرگی است.

در وهله دوم، نقش شهرزاد نقشی است که فکر می کنم هر بازیگری آرزو دارد آن را بازی کند؛ شخصیت پیچیده ای است و فراز و فرودهای زیادی دارد. مهم ترین چیز اینکه این شخصیت، زنی نیست که ما در سریال ها یا حتی فیلم های سینمایی مان زیاد دیده باشیم. چند وجهی است و خط مشی و جهان پیچیده و قابل کشفی برای خودش دارد؛ نقشی که شاید ما همیشه منتظرش هستیم.

فضای تاریخی شهرزاد:

شهرزاد اولین کار تاریخی من است. درست است که اتفاقات فیلم در دوران معاصر می گذرد، اما هم دوره ما نیست. خوبی کار در دهه های 30 و 40 این است که بسیار راجع به آن خوانده ایم. خود من هم در مدرسه راجع به وقایع اجتماعی و سیاسی و کودتای 28 مرداد فراوان یاد گرفته ام و هم اینکه دوره ای خیلی علاقه مند بودم راجع به آن اطلاعات به دست بیاورم. الان هم که دیگر فضای اینترنت است و خیلی راحت می شود راجع به دوره های مختلف تحقیق کرد.

ترکیب بازیگران:

مهم ترین حسن «شهرزاد» این است که بهترین ها را کنار هم جمع کرده. البته اصلا منظورم به خودم نیست. مهم نیست هرکس از چه نسلی آمده، یک جور یکدستی در کار وجود دارد و بازیگران همه به یک میزان از خودشان انتظار دارند. آدم هایی هستند که کیفیت و استاندارد کارشان بالاست و به هم کمک می کنند.

همه با جنس کار جلوی دوربین آشنا هستند و خوشبختانه اصلا احساس نمی کنیم کسی نسل جلوتر یا عقب تر است؛ مثلا وقتی من جلوی آقای نصیریان بازی می کنم تا به حال نشده احساس کنم که ایشان سالیان سال بیشتر از من تجربه دارند، آن قدر که به من کمک می کنند طوری رفتار می کنند که انگار ما با هم همسن هستیم و سال هاست با هم تجربیات مشترک داریم. این صمیمیتی که هست و اعتقادی که همگی داریم، باعث می شود که به این دسته بندی ها قائل نباشیم.

بازی در سریال:

فکر نمی کردم کاری در این سطح و با این شکل و شمایل به این زودی در شبکه خانگی اتفاق بیفتد، منتها وقتی قصه به من پیشنهاد شد و خواندم، احساس کردم با توجه به محدودیت هایی که برای خودم قائلم، ممکن است این تنها شانس من باشد برای اینکه بتوانم بازی در سریال را تجربه کنم، چون قصه جذابی دارد و از استاندارد خوبی هم برخوردار است. توقعی که سازنده ها از آن دارند خیلی بالاست و فکر کردم نباید آن را از دست بدهم.


فرهاد؛ مصطفی زمانی

درباره شخصیت:

یک عاشق پیشه واقعی و روزنامه نگار ادبی است که به خاطر فعالیت های سیاسی زمان دکتر مصدق، از دانشگاه اخراج شده. در روز کودتای 28 مرداد ناخواسته یکی از آشوبگران را می کشد و به زندان می افتد. برایش حکم تیر می برند. اما به واسطه بزرگ آقا جان سالم به در می برد. عشقاش به شهرزاد زبانزد است.

حاضر است تو روی همه بایستد و از همه کتک بخورد، اما او را داشته باشد. بعد از ازدواج شهرزاد هیچ وقت متوجه نمی شود که تهدید بزرگ آقا چه بوده و شهرزاد چرا با قباد ازدواج کرده و همیشه او را مقصر می داند. حالا به دفتر مجله زمانه رفته و در صفحات ادبی مشغول به کار شده.

 

قباد؛ شهاب حسینی

درباره شخصیت:

شخصیت کاملا پیچیده ای دارد؛ یعنی هنوز معلوم نیست اصالتش چیست و گذشته اش چه بوده است در ظاهر پسر برادر «بزرگ آقا»ست و برای اینکه او را زیر پر و بال خودش بگیرد، دخترش شیرین را به عقد او در می آورد. قباد از زندگی اش به شدت ناراضی است و از آنجا که راه پیش و پس ندارد، شروع می کند به بدشدن. خودش را در مهمانی و مستی و بازی و... غرق می کند تا کمتر متوجه اوضاع و وقایع اطراف شود. حالا با ورود شهرزاد به زندگی اش، تازه روحش جان می گیرد و زندگی واقعی را تجربه می کند، اما از طرف دیگر به خاطر دستورات بزرگ آقا دستش بسته است.


شیرین؛ پریناز ایزدیار

درباره شخصیت:

تنها دختر بزرگ آقا که روز تصادف دیگر اعضای خانواده، داخل ماشین نبوده و جان سالم به در برده؛ دختری ثروتمند و مغرور که احساسات دیگران کمترین اهمیتی برایش ندارد. بزرگ ترین نقطه ضعفش این است که نازاست، اما حاضر نیست این مسئله را بپذیرد و مدام به شوهرش قباد خرده می گیرد که او مسئول بچه دار نشدن آنهاست. شیرین در جریان ازدواج قباد با شهرزاد بیشترین ضربه را می خورد و تمام تلاشش این است که از هر راهی شهرزاد را بکوبد.

حرف های بازیگر

این سریال جاذبه های زیادی دارد، مثلا بخش اول آن بر می گردد به قصه. داستان شهرزاد به قدری جذاب است که اگر به عنوان یک رمان هم آن را دست کسی بدهند، دوست دارد تا آخر آن را بخواند. سوا از کارگردانی خوب آقای فتحی، بازی گردانی خوبشان، تک تک بازیگران خوبی که در این کار هستند و من افتخار داشتم که در کنارشان بازی کنم، باعث شده یک مجموعه خوب و دوست داشتنی و در حد شعور مخاطب تولید شود و فکر کنم مخاطب هم از آن استقبال کند.


بزرگ آقا؛ علی نصیریان

همچنین بخوانید: همه اخبار و حواشی سریال شهرزاد

درباره شخصیت:یک پدرخوانده واقعی که از دور بسیاری از وقایع سیاسی سال 42 را هدایت می کند. بزرگ آقا نمونه بارز یک دون کورلئونه با تمام سیاهی و خیانت است. حاضر است هر کاری بکند تا خودش و خانواده اش خوب بمانند. نفوذ زیادی در دربار دارد و با یک علامت می تواند یک نفر را از مرگ حتمی نجات دهد یا دو فراری را از وسط راه شیراز برگرداند. او فرهاد را از مرگ نجات می دهد، اما به شهرزاد اجازه ازدواج با او را نمی دهد. نهایتا تصمیمی می گیرد که به نفع خودش باشد. از یک طرف قباد را آزار دهد، از طرف دیگر صاحب نوه شود و نهایتا قدرتش را حفظ کند.

حرف های بازیگر

سریال «شهرزاد» در دوره پهلوی دوم اتفاق می افتد. من آن زمان شاهد اتفاقات زیادی بوده ام. از گوشه و کنار اسم های مختلفی از این افراد بانفوذ به گوش ما می رسید اما هیچ گاه چهره این افراد را به صورت واضح و روشن ندیده بودیم و نمی دانستیم چه کسانی هستند.

شخصیت بزرگ آقا در این قصه، یکی از آن افراد است که ایادی و عواملی دارد و آنها را با تطمیع و دادن پول، خریداری کرده است و هر موقع که لازم است از آنها برای حفظ و حراست آن نظام و حاکم آن استفاده می کند. بزرگ آقا؛ یک شخصیتی دارد که فقط مختص ایران نیست، از این افراد در تمام دنیا وجود دارد. شما برای شناخت این شخصیت باید به همین نمونه ها توجه کنید.


اکرم؛ گلاره عباسی

درباره شخصیت:

ابتدای سریال در یک خیاطی شاگردی می کند و با یک خبرچینی ساده به راحتی وارد عمارت بزرگ آقا می شود تا به صورت ندیمه همراه شیرین باشد. از اینجا به بعد نقش او پررنگ تر می شود. اکرم کُلاً کاراکتر مرموزی است.

هاشم؛ مهدی سلطانی

درباره شخصیت:

رفیق قدیمی جمشید و زیردست بزرگ آقاست. از قِبَل زندگی اشرافی و پرنفوذ بزرگ آقا به یک فرش فروشی رسیده و اوضاع خوبی دارد. شخصیتی احساساتی است و خیلی بیشتر از جمشید، انسانیت دارد. به همین دلیل هم هست که مدام درباره تمام اتفاقات دم و دستگاه بزرگ آقا با یک جور تردید مواجه است.


رویا؛ غزل شاکری

درباره شخصیت:

تازه از قسمت نهم به سریال اضافه شده. رویا یک دختر کاملا معمولی از طبق متوسط جامعه است که طبع شعر دارد. اما برای سرودن شعر به هیچ قاعده ادبی پایبند نیست. با وجود شاعرمسلکی، آدم درون گرایی نیست و هنوز پایش به دفتر روزنامه نرسیده بلوا راه می اندازد. فرهاد از شعرهایش خوشش می آید و برای اینکه با او صحبت کند با او قرار ناهار می گذارد.


جمشید؛ محمود پاک نیت

درباره شخصیت:

با اینکه دوست صمیمی هاشم است، اما اخلاق و رفتارش عملا شبیه او نیست. هر کاری برایش منفعت داشته باشد، انجام می دهد و حتی در این مسیر، دخترش را هم قربانی می کند. کُلاً آدمی است که درگیری های ذهنی زیادی دارد.

از یک طرف میل به خوبی و خوب بودن دارد و از طرف دیگر دلش می خواهد همانی باشد که بزرگ آقا می خواهد. در واقع تمام رفتار و حالاتش فیک است. به همین دلیل هم هست که بزرگ آقا خیلی بیشتر از هاشم روی او حساب باز می کند. او از قِبَل دم و دستگاه بزرگ آقا به رستورانی مجلل رسیده و حاضر نیست تحت هیچ شرایطی آن را از دست بدهد.

حرف های بازیگر

بازی در هر نقش این سریال خوب بود. چون شخصیت ها شناسنامه دار هستند؛ یعنی آدمی نیست که وارد قصه شود و بدون تاثیرگذاری بیرون برود. هر قدر هم جلوتر برویم، پی می بریم که کاراکتر جمشید، شخصیت عجیب و غریبی است. جمشید و هاشم آدم هایی هستند که زندگی شان را مدیون بزرگ آقا می دانند. حتی جمشید یک جایی می گوید اگر این آدم نبود، من کجا زنم را داشتم؟ اگر این نبود، شهرزاد هم نبود.

اگر این نبود من هیچ چیزی نبودم. او به نوعی زیر دین بزرگ آقاست. به جز این مسئله بالاخره بزرگ آقا در دولت هم نفوذ دارد و جمشید می داند که او دستش به هر کاری می رود؛ مثلا هنوز هم هاشم را تهدید می کند که پرونده پسرت همچنان باز است. بنابراین؛ اینکه این شخصیت ها تن به حرف های بزرگ آقا می دهند هم به خاطر محبت هایی است که از قدیم به آنها کرده، هم به خاطر تهدیداتی است که انجام می دهد.


حشمت؛ ابوالفضل پورعرب

درباره شخصیت:

نوچه یا دستیار اصلی و مستقیم بزرگ آقاست. درواقع تنها کسی است که بزرگ آقا او را به خلوتش راه می دهد و در تمام مسائل ریز و درشت دخالتش می دهد. کم حرف می زند و آن طور که باید تا اینجای ماجرا نقشش پررنگ نیست. با این حال همه جا حضور دارد. در قسمت نهم بعد از بازگشت قباد از بیمارستان، طولانی ترین دیالوگش را در ارتباط با او و اشتباهی که دارد مرتکب می شود، گفت. به نظر می رسد نقشش از این به بعد پررنگ می شود.

 

*********

 

شهرزاد چگونه پدیده شد، رازگشایی از نکات قوت پدیده نمایشی این سالها

شهرزاد، دختر دلبر ایران

«شهرزاد» بی گمان پدیده بود، اما اتفاقی نبود، بی گمان شهرزادی های در نیاز شناسی مخاطب امروزی با تیزهوشی عمل کردند، نیاز هایی که شناخته شد چه بود؟ شهرزادی ها چه کردند که پدیده ساختند؟

نوشتهء ایمان عبدلی
«شهرزاد» بی گمان پدیده بود، اما اتفاقی نبود، بی گمان شهرزادی های در نیاز شناسی مخاطب امروزی با تیزهوشی عمل کردند، نیاز هایی که شناخته شد چه بود؟ شهرزادی ها چه کردند که پدیده ساختند؟ در این یادداشت نکات مثبت مجموعه ی شهرزاد را بررسی کرده ایم، ایرادات کار را بعدتر در یادداشتی دیگر خواهیم آورد.


نوستالژی؛ مرا در خاطره هایم گم کن...

حسن فتحی و نغمه ثمینی به خوبی می دانستند داستان را در چه بستری تعریف کنند، هم ظرف زمان و هم ظرف مکان در تقویت احساسات حسرت زده نوستالژی دوست شهروند امروز ایرانی تعریف شد. طراحی صحنه و طراحی لباس و حتی نورپردازی هم در تقویت حس خاطره بازی نقش آفرینی کردند.

شهرک غزالی که با فیلم های حاتمی در ذهن ما نقش بسته و نا خودآگاه تصویری از هزار دستان و روزهای دورتر را به ذهن می آورد، در تمام سریال به مانند یک کاراکتر قدرتمند نقش داشت، افزون برآن میزانسن و یا شکل چینش لوازم صحنه مثل چیدن گلدان ها کنار حوض و یا استفاده از ظروف سفالی نمونه هایی از استفاده ی هدفمند از ابزار و اشیا در جهت نیت سازندگان بود، همه ی این ها در کنار عناوین و اماکن خاطره انگیزی مثل: لاله زار که خود بار معنایی خاصی دارند و یادآور شروع تجدد و کافه نشینی و شکل زندگی مترقی شهری است بار نوستالژیک سریال را سنگین کرد.
رنگ های فیروزه ای در طراحی لباس، به طور خاص لباس آذر گلدره ای و رنگ های قرمز که در خانه ی بزرگ آقا بود رنگ های آشنای ذهنیت ایرانی است، رنگ هایی که معرف سنت است، همان سنتی که ایرانی امروز نا امید از آینده ی مبهم به گذشته  ای که برای خودش تعریف می کند دل می بندد و این گذشته با رنگ هایی نظیر: فیروزه ای با حوض های پر آب و سنگفرش خیابان تعریف می شود.

کلمه بازی؛ جنون عکس نوشت های مجازی
شتاب زدگی لقمه ی حاضر و آماده می خواهد، همان طور که فست فودها می فروشند، جملات حاضر و آماده و خلاصه شده مخاطب بیشتری دارند، جملاتی که ظاهرا پر از مفهومند اما کیست که نداند مفاهیم سنگین با خرده جملات انتقال نمی یابند، حجم وسیعی از کلمات می تواند مفاهیم عمیق را منتقل کند.

«
شهرزاد» در جای جای قصه اش پر از جملاتی بود که میشد گوشه ای نوشت و با کلمه هایش سرخوش بود، مثلا: «وقتی زندگی رو روالش نیست، وقتی همه چی درهم برهمه، من دیگه از هیچی تعجب نمی کنم» این کلمه بازی دو کارکرد دارد به طور عمده؛ تخلیه احساساتی که به شکل همذات پندارانه مابین مخاطب و کاراکترها اتفاق می افتد و هویت سازی که از طریق خود نمایی مجازی حادث می شود، مخاطب شهرزاد جمله ای زیبا را از دهان کاراکترهای سریال می شنود و احساس نزدکی می کند چند دقیقه بعدتر همان جمله را ضمیمه ی تصویری می کند و به اشتراک می گذارد بدین وسیله  هم میخ شهرزاد کوبیده می شود و هم احساسات به شکل مناسبی تخلیه می شود.

این نیاز شناسی متبحرانه دست مریزاد دارد، وقتی مخاطب امروزی را بشناسی و بدانی تا چه حد پابند و علاقه مند عکس نوشت است و نیت و قصد داستانت ر ا در ظرف مورد علاقه اش بریزی می شود همین سیل نقل  قول های شهرزادی شبکه های مجازی.

موسیقی درمانی؛ اعجاز نت و ترانه
موسیقی پر مخاطب ترین محصول فرهنگی است، بخش عظیمی از مردم در اوقات زیادی از روز و موسیقی را همراه دارند در تاکسی یا محل کار، در منزل به وقت خواب موسیقی در تار و پود زندگی به اصطلاح مدرن ریشه دوانیده، موسیقی وقتی شنیده می شود با تصاویری که ذهن خلق می کند همراه است، حال اگر این تصاویر ذهنی پیش زمینه یا خوراک قبلی داشته باشد، کار برای مخاطب راحت پسند ساده تر می شود.

این همه شبکه هایی که 24 ساعته کلیپ پخش می کنند، از همین فرمول تصویر سازی مخاطب جذب می کنند، «شهرزاد» به خوبی وارد گودی شد که پر از بیننده بود، تدوین مناسب کلیپ هایی که با صدای چاوشی همراه میشد، در تمام طول مسیر «شهرزاد» به خوبی تاثیر گذار بود، کلیپ ها در روندی تعریف شده فعل خود را به خوبی برای این مجموعه ایفا کردند.
جذب مخاطب و ایجاد ابهام و تعلیق و تحریک، حس کنجکاوی برای مخاطبین موسیقی که «شهرزاد» را ندیده بودند، آن ها را ترغیب به تماشای این مجموعه می کرد و از طرفی دیگر با پیوست افراد مختلف به باشگاه مخاطبان این سریال همان موسیقی ها نبض سریال را حفظ می کرد و در جایی به غیر از خود سریال هویت سریال را حفظ می کرد، مردم ترانه های «شهرزاد» را با یاد کاراکترهای سریال می شنیدند و شهرزاد در تمام طول هفته و تمام ساعات نفس می کشید.

قصه های آشپز خانه؛ زرد پر طرفدار

«شهرزاد» برای خیل طرفداران سریال های ترک هم راه چاره داشت، قصه ی پر غصه ی هوو، توطئه، سیانور و خیانت در شهرزاد با زبانی تعریف می شد که بارها تا مرز لمپنیسم رفت و برگشت و برخی اوقات هم پا را در سرزمین زردها گذاشت، اما در نهایت وجاهت خودش را حفظ کرد.

کاراکتر اکرم با بازی گلاره عباسی عصاره ی قصه های آشپزخانه است؛ او حسود است و جاه طلب دائما در پی فریب و نیرنگ است و البته پر از عقده های حقارت است، جاه طلبانه در پی موقعیت می رود و برای رسیدن به هدف هر که را که سر راهش باشد قربانی می کند؛ توطئه می کند و خبر چینی، صحنه سازی می کند و حتی موجب قتل می شود، او هر آن چه که باید در یک کاراکتر خاله زنک پسند باشد را یک جا دارد، اکرم موفق می شود در کنار شیرین سیل مخاطبان داستان های عاطفی آشنا را به خود جذب کند.
اکرم همان تمایلاتی است که در دورهمی ها و مهمانی ها در عروسی ها و عزاها در همه ی ما کم و زیاد نهفته است و بنا به مصلحت کمتر و ضعیف تر بروز می دهیم، از همین رو این کاراکترها با همه ی کلیشه ای بودن با همه ی تکراری بودن و زرد رنگی اش همیشه طرفدار دارد، چون بخشی از خود ماست. «شهرزاد» این بخش خبیث ما را در مرزی ظریف ارائه کرد.

هویت سازی؛ بسط مفاهیم با نشانه
مفاهیم هر اثر هنری با نشانه ها بیشتر و بهتر بسط و گسترش پیدا می کنند، نمادها علاوه بر اینکه در انتقال مفهوم تاثیر گذارند می توانند زنگوله ای برای اثر باشند و گاه و بی گاه نام اثر را در ذهن بیاورند، «شهرزاد» از این تکنیک هم به شکل مناسبی استفاده کرد؛ نمونه بارزش گردنبند «مرغ آمین».

گردنبندی که به نشانه ی عشق فرهاد و شهرزاد به تمام لایه های جامعه رسید تا برند شهرزاد را در هیاهوی مسافران مترو در انتهای یک روز کاری خسته کننده داد بزند، مرغ آمین یک شی ساده بود که هر وقت دست شهرزاد یا روی گردنش دیدیم به یاد فرهاد می افتادیم و همان گردنبند را وقتی در سطح شهر ها در فروشگاه ها می دیدیم، زنگوله برند شهرزاد در ذهن ما به صدا در می آمد و انتقال مفهوم و تاکید برند توامان.

اما فقط اشیا نماد نبودند «شهرزاد» در نفوذ از همان تکنیک سریال های مهران مدیری در سال های نه چندان دور هم استفاده کرد در شب هایی که مجموعه های طنز آنتن تلویزیون را تصرف کرده بود، امتداد آن ها صبح فردا در بازار و ومدارس حس می کردیم وقتی که تکیه کلام ها در میان مردم رواج داشتند، «شهرزاد» هم تا دوشنبه بعدی ادامه داشت وقتی که تکیه کلام هایی نظیر: «حرفای خارجی می زنی» و یا «شعر تحویل من نده» روی زبان مردم بود و شهرزاد قصه ای میشد در لا به لای حرف های روزمره هویت ساخته میشد و نشانه ها شهرزاد را عمیق می کردند.

عشق؛ حدیث مکرر نا مکرر
شهرزاد در مورد چه بود؟ یک کلمه ای که پاسخ بدهیم می شود؛ عشق، چند سال بود که عاشقانه ی درست و حسابی ندیده بودیم؟ از فروتن و عاشقانه های اوایل دهه هشتاد دیگر کاراکتر دلباخته ای نظیر فرهاد نداشتیم، تمام خواص عشق در داستان عاشقانه ی «شهرزاد» موجود بود؛ از مثلث عشقی و حسادت و توطئه تا فراق و وصال...

نمودار رابطه ی شهرزاد، فرهاد و قباد در تعادلی دلنشین در تمام طول و عرض داستان تقسیم شده بود، شهرزاد عیش آشنایی داشت و پس از چندی دچار رنج دوری شد، پای قباد به میانه ی رابطه باز شد، در ابتدا غریبه ای مزاحم بود و بعدتر ضلع پر رنگ مثلث عشقی شد، از آن طرف فرهاد وارد عشقی نا به هنجار شد ، جایگزین ها ظاهرا هیچ کاستی از نسخه ی اصلی نداشتند، نه آذر گلدره ای کم از شهرزاد داشت، نه قباد کم از فرهاد، همین هم کشش ماجرا را بیشتر می کرد، برخلاف بسیاری از آثار تلویزیونی این بار نفرات دوم چه بسی قوی تر از نفرات اول بودند؛ هم در چهره و هم در اجرا.

مخاطب در روابطی قرار می گرفت که احساس خطر می کرد و هول از دست دادن رابطه ی شهرزاد و فرهاد را حس می کرد و کماکان با شخصیت ها پیش می رفت، «عشق» در شهرزاد به چند شکل حضور داشت؛ قباد و شهرزاد، شهرزاد و فرهاد، آذر و فرهاد، بابک و مریم، میترا و اصغری و حتی همایون و شیرین، در واقع «عشق» های حاضر در جامعه در انواع مختلف در داستان شهرزاد نماینده داشت.

بزرگ آقا؛ آقای بزرگی که ذهن ما طلب می کند...

یک نفر که همه ی کارها را درست می کند، یک نفر که هر چه  می خواهیم از او بخواهیم، یک نفر که بار تمام مسئولیت نپذیرفتن هایمان را به دوش بکشد، یک نفر که بشود هر وقت خواستیم به او پناه ببریم، او حلال باشد و ما مدح او بگوییم، کلی معادلات ریز و درشت را در ذهنش بچیند و ما از درخشش یک ذهن زیبا حظ کنیم.

بزرگی که کسی تزلزلش را ندید، همیشه نگاه از بالا داشت، اشکش در انزوا بود و غرشش در جمع، بالای حرفش نمیشد حرف زد، تمام اجزای بدنش حتی عصایش شکلی از اقتدار داشت، چابلوسی را نه تنها تقبیح نمی کرد بلکه پر و بال می داد، دیکتاتور و زورگو و گاها بی ادب...
«بزرگ آقا» نسخه ی ایرانی پدر خوانده است که به درستی و در جایی که باید؛ بومی شده بود و خصایص ایرانی به خود گرفته بود، او تبلور تمام کشش های درونی روان شهروند ایرانی بود که همیشه به دنبال یک بزرگ در برگیرنده است، پازل آخر ارضای روانی داستان شهرزاد وجود بزرگ آقا بود که با نقش آفرینی بی کم و کاست نصیریان ماندگار شد.

برترین ها

 

مد و مه/چهارشنبه ۲۲اردیبهشت ۱۳۹۵

****************

 

نگاهی متفاوت به شهرزاد ساخته حسن فتحی با نقبی به اوضاع و احوال این روزگار

درباره این روزهای سریال «شهرزاد» و شخم آشکاری که بر زمین وضعیت‌های بد اجتماعی می‌زند

از جوان حادثه ‌دیده انتظار چه معجزه‌ای هست؟!

 نگارش مسعود رفیعی‌طالقانی

 

سریال شهرزاد را هرکس یک‌جور می‌بیند، البته از آنهایی حرف می‌زنیم که آن را می‌بینند؛ به بیانی دیگر هرکس از ظن خود یار آن می‌شود.

بگذارید این‌جا یک پرانتز باز کنیم (جدی‌جدی، مولانای بلخ عجب شعری سروده؛ هرکسی از ظن خود شد یار من، وز درون من نجست اسرار من... قرن‌ها گذشته اما هنوز و تا همیشه، این بیت تازگی دارد. اگر مولانا را به‌واسطه سرودن همین یک ‌بیت، شاعری نامدار و یکه در تاریخ ادبیات و عرفان ایران بدانیم، بیراه نگفته‌ایم. به تعبیر این یک ‌بیت، هیچ‌کس ما را و ما هیچ‌کس را آن‌گونه که هستیم و هستند، نمی‌شناسیم و نمی‌شناسند و این شاید فاجعه‌ بار‌ترین مسأله دنیای ما باشد. از درون همین ظن شخصی است که‌ هزار فاجعه بارمی‌آید و یکی پیدا نمی‌شود که در آغاز از همین ظن شخصیِ خود، پرسشی کند و به تعبیر امروزی، یقه خودش را بچسبد و بعد برود سراغ دیگران. اینجوری است که نه ما کسی را درست می‌شناسیم و نه کسی ما را! خب بدیهی است که فاجعه بار می‌آید دیگر!) پرانتزمان را ببندیم بهتر است؛ بیم آن هست که از بحث اصلی این نوشته جدا بیفتیم.

تا حالا چند نفر از خود پرسیده‌اند که قصه و سناریوی سریال‌شهرزاد واقعا روی چه اصلی استوار شده و مسأله جوانان و جوانی در آن چگونه ساخته و پرداخته و مورد توجه قرار گرفته‌است؟

مجموعه نقدها و تفسیر‌ها و... که درباره این سریال خوانده‌ایم، نشان می‌دهد بیشترین تمرکز بر چندساحتی‌بودن قصه، تعلیق مستمر، بافتار تاریخی، طراحی صحنه و لباس، موسیقی، فرازو‌فرود منطقی و انگیزاننده بافت اصلی درام و... بوده‌است و البته هریک در جای خودشان محل بحث و بررسی و گفت‌وگوست. از این مهم‌تر این‌که شهرزاد، سریالی است که بعد از مدت‌ها پیر و جوان را در جامعه شهری ایران، پای خود نگه ‌داشته؛ تازه با این‌که در شبکه نمایش‌خانگی عرضه می‌شود و همین وجه ماجراست که دست‌اندرکاران صداوسیما را اندکی هم دل‌آزرده می‌کند، حتی اگر این دل‌آزردگی را بیان نکنند!

در این نوشته اما، ما می‌خواهیم به یک وجه بارز دیگر این سریال اشاره کنیم که بی‌تردید؛ «جوانی»، «حادثه» و «ازدست‌رفتن رشته‌ سرنوشت» است. این مهم در جای‌جای سریال شهرزاد به‌چشم می‌خورد اما بارزترین قسمتی که حالا ما را مجاب کرده تا درباره آن، مطلبی را قلمی کنیم، قسمت ٢٦ این سریال و بازگشت فرهاد دماوندی به دل واقعه عاشقانه اولیه و بیان دوباره حسی عاشقانه به شهرزاد توسط اوست؛ آن‌هم در دل وضع تلخ شهرزاد. 

فرهاد، چترش یعنی سرپناه شب بارانی‌اش را به شهرزاد می‌دهد و از او سراغ گردن‌آویزِ مرغ‌آمین (نشان عشق آتشین) را می‌گیرد. کجا؟ درمقابل در کافه ‌نادری، پاتوق قرارهای عاشقانه، جایی که آخرین قرار عاشقانه در روز کودتا(ی 28 مرداد در ایران 1330)، در همانجا گذاشته شد و نیز جایی که فراق اجباری نیز در همانجا رقم خورد.

کافه ‌نادری، بی‌تردید استعاره‌ای از مکان همیشگی حادثه و رخداد است و «جوانی» در همین مکان درحال‌گذار و گذر. «جوانی» به‌ سرعت درحال عبور از رهگذارهای زندگی است، دارد بی‌رحم و بی‌صبر تمام می‌شود، میل عجیب و وحشتناکی دارد به‌سوی پیری و حادثه، مستمراً در دل یک وضع استبدادزده و غیرقابل پیش‌بینی، پدید می‌آید.

زندگی آدم‌ها در درون قصه شهرزاد، زندگی‌ای خطی و بی‌نوسان نیست، بلکه بسیار پرفرازونشیب است و این یگانه ارمغان! وضعیت استثنایی موجود در متن قصه است؛ قصه‌ای که زندگی تاریخی و اجتماعی ما را روایت می‌کند.

در دل همین ماجراست که رفت و برگشت‌های فرهاد و شهرزاد، بابک و مریم و بقیه جوان‌ها، دارد رقم می‌خورد و این همان ازدست‌رفتن رشته‌ سرنوشت در جوانی است.
حادثه؛ این همان چیزی است که دارد بی‌رحم و هول‌انگیز، رشته‌ سرنوشت آدم‌ها را از آنها می‌گیرد و به گردباد می‌سپارد و جوانی در کشاکش همین گردباد، در حال برباد رفتن است.

متن زندگی یک جوان، شباهت‌های عجیبی به شخصیت‌های قصه شهرزاد دارد و حادثه‌ها یک‌سره در مسیر زندگی فردی و اجتماعی این جوان‌های ما فرود می‌آیند، نه از ناکجا، بلکه از جاهای شناخته‌شده و قابل‌بررسی.  شعار زیبایی روی قاب‌های مقوایی دی‌وی‌دی سریال شهرزاد حک شده که توجه‌ها را به‌خود جلب‌می‌کند:

 در تندباد حادثه، عشق اولین قربانی است.

عشق؛ یکی از چهار رویه اصلی حقیقت در زندگی و گاهی که قربانی می‌شود، درواقع «جوانی» قربانی شده است؛ مفهوم جوانی، معنای جوانی و سال‌های جوانی را می‌گویم . درکنار عشق و جوانی، سیاست هم قربانی می‌شود و حقیقت بر باد می‌رود. بگذارید این‌جا این شعار زیبا را شکل دیگری بخوانیم و بنویسیم:

 در تندباد حادثه، «جوانی» اولین قربانی است.
درست همین حالا که این متن را می‌نویسم، معتقدم هیچ اثری، بی‌تأثیر از زمان و زمانه خود پدیدار نمی‌شود و شهرزاد بی‌تردید از زمان و زمانه ما تاثیرات بسیاری دارد. پرسش این‌جاست که جوان امروزی را تا چه اندازه از معرض تندبادهای حادثه درامان نگه‌داشته‌ایم که حالا از او انتظار معجزه داریم؟!     


شهروند

مد و مه/یکشنبه ۱۲اردیبهشت ۱۳۹۵

           

*********

 

تنديس عشق و اميد به خالقان «شهرزاد» اهدا شد/ مراسمی برای تقدیر از عوامل شهرزاد برگزار شد

با حضور بزرگان سينما، ادبيات و مردم

تنديس عشق و اميد به خالقان «شهرزاد» اهدا شد

پرويز پرستويي: شما كاري كرديد كه مدت‌هاست مردم شبكه جِم را تماشا نمي كنند

 

 به خامهء الهام نداف

پرونده «شهرزاد»، پرمخاطب‌ترين سريال شبكه نمايش خانگي با پايان فصل اول اين مجموعه، با برپايي جشني در مركز همايش‌هاي برج ميلاد و تقدير از عوامل اين مجموعه بسته شد.
چهره‌هاي شاخص فرهنگي و سياسي به دعوت شهرزادي‌ها همپاي مردم، عوامل موفق‌ترين سريال سال‌هاي اخير را تشويق كردند. در ميان اين چهره‌ها محمود دولت‌آبادي، احمد مسجدجامعي، پرويز پرستويي، عبدالله اسكندري، علي سرتيپي، سروش صحت، فرخ نعمتي، جمشيد گرگين، مريم كاوياني، حجت‌الاسلام محمدعلي ابطحي، ناصر ملك‌مطيعي، علي نصيريان، مهناز افشار، حميد فرخ‌نژاد، صادق زيباكلام و سيدفريد قاسمي از شاخص‌ترين‌ها بودند.
همه بليت‌هاي اين مراسم به مردم و هواداران سريال «شهرزاد» فروخته شده بود. آنها پس از عبور بازيگران و عوامل فيلم از روي فرش قرمز با آنها عكس يادگاري مي‌انداختند و همين مساله باعث شد برنامه با يك ساعت تاخير آغاز شود. در اين مراسم هنرمندان و چهره‌هاي سياسي با حضور روي سن، تنديس «عشق و اميد» را به بازيگران و عوامل سريال «شهرزاد» اهدا كردند. در اين مراسم همچنين از جديدترين ترانه محسن چاووشي با نام «ديوونه» نيز رونمايي شد.
در ابتداي اين مراسم سروش صحت روي سن حاضر شد و گفت: «شخصيت شهرزاد در قسمتي از سريال بيان مي‌كند كه هميشه اتفاقات آن‌طور كه ما فكر مي‌كنيم رخ نمي‌دهد ولي فكر مي‌كنم سريال «شهرزاد» خلاف اين مساله را ثابت كرد. ساختن سريال سخت است و ساخت اثري كه مورد توجه عام و خاص قرار بگيرد بسيار سخت‌تر است. خوش به حال تمام عوامل «شهرزاد» كه اين‌گونه مورد استقبال قرار گرفتند.»
در اين مراسم از حسن فتحي، خالق عاشقانه «شهرزاد» دعوت شد تا براي تقدير روي سن بيايد. او كه تنديس خود را از دستان محمود دولت‌آبادي گرفت، عنوان كرد: فكر نمي‌كردم از همه از جمله خودم تقدير شود. براي من افتخار است كه اين تنديس را از بزرگمرد ادبيات و رمان دريافت مي‌كنم. اميدوارم روزي برسد كه آثار محمود دولت‌آبادي و نويسندگاني امثال او در سينما و تلويزيون ايران مورد اقتباس قرار بگيرند و سينما و سريال‌هاي ما از يك پشتوانه قدرتمند و غني ادبي برخوردار شوند.»
فتحي در ادامه درباره روياهايش گفت: «من و همكارانم مثل همه شما روياهايي همچون عدالت اقتصادي، گسترش آزادي‌هاي فردي و اجتماعي، جهاني عاري از جنگ و خشونت و آرزوي توسعه فرهنگي، اقتصادي، سياسي و... براي وطني داريم كه در آن متولد شديم. ساخت سريال «شهرزاد» و اقبال عمومي و رونق شبكه نمايش خانگي از جمله آرزوهاي من بود.»
او با يادآوري اينكه شخصيت‌هاي «شهرزاد» در جامعه ما وجود دارند، خاطرنشان كرد: «ما مي‌دانيم كه در وجود همه ما بزرگ‌آقا، شهرزاد، شيرين، فرهاد و قبادي وجود دارد؛ از اين‌روست كه هميشه در برابر يك پرسش ابدي يعني از يكسو عشق و محبت و از سويي خودشيفتگي و حرص و طمع قرار مي‌گيريم و بايد تعيين كنيم كه در كدام صف هستيم.»
احمد مسجدجامعي، عضو شوراي شهر تهران، سخنران بعدي بود كه پشت تريبون حاضر شد. او شهرزاد را شخصيتي اسطوره‌اي دانست و از او به عنوان نماد روح ايراني ياد كرد: «شهرزاد تجسم عشق و اميد است. شهرزاد در داستان‌هاي كهن ايراني كسي است كه خونخوارترين مرد زمانه‌اش را به‌وسيله عشق به يك عنصر فرمانبر در برابر اخلاق تبديل مي‌كند. اميدوارم اين اثر، الگويي براي كساني باشد كه رسانه ملي را در اختيار دارند تا سطح سليقه جوان را بشناسند و از اين حد فراتر يا فروتر نروند.»
پخش صحبت‌هاي سيدفريد قاسمي، استاد حوزه مطبوعات و روزنامه‌نگاري در قالب كليپي از ديگر بخش‌هاي اين مراسم بود. او معتقد بود كارگردان قرار نيست در ساخت فيلم نقش يك مورخ را بازي كند: «فيلمساز تنها بايد حال و هواي تاريخي را در گستره زماني كار خود حفظ كند و همچنين مواظب باشد تا شخصيت‌هاي فيلم‌هاي او ما به ازاي تاريخي داشته باشند. در صورت رعايت اين دو نكته، او كارش را به درستي انجام داده است. به نظرم سريال «شهرزاد» اين دو نكته را رعايت كرده است اگرچه اين اثر به لحاظ تاريخي بدون ايراد نيست اما در مقابل زحمتي كه كشيده شده است، آن ايرادها بايد ناديده گرفته شود»
صادق زيباكلام، كارشناس مسائل سياسي، يكي از مهمانان حاضر در اين مراسم بود. او كه در قسمتي از اين جشن براي اهداي تنديس عوامل روي سن دعوت شد، گفت: «ظاهرا آقاي فتحي مي‌خواهد فصل دوم سريال را هم بسازد. مي‌خواهم بدانم اين سريال كي به دوران معاصر مي‌رسد كه من و ظريف هم بتوانيم نقش خود را بازي كنيم»
مصطفي زماني، بازيگر نقش فرهاد اين سريال نيز در بخش جداگانه‌اي توسط همايون ارشادي تقدير شد. او با اشاره به ويژگي‌هاي نقش خود گفت: «من در سريال «شهرزاد» با توجه به نقشي كه داشتم، نمي‌توانستم دست علي نصيريان را ببوسم و خواستم اينجا دست او را در مقابل دوربين‌ها ببوسم.»
زماني درباره شعرخواني در سريال عنوان كرد: «من شعرخواني را مديون پدرم هستم. او براي من شعر مي‌خواند. البته او مشكلات سياسي هم داشت و چون پولي نداشت، كسي شعرهايش را نمي‌شناخت.»
مهناز افشار كه از مهمانان اين مراسم بود نيز در ادامه اين مراسم براي لحظاتي روي سن حاضر شد و گفت: «سال‌هاست كه دل ما براي عشق نمي‌لرزد و قلب من با مجموعه «شهرزاد» لرزيد. در گذشته اگر تلفن زنگ مي‌خورد و عشقي هم وجود داشت، قلب ما مي‌ريخت اما امروز اين‌گونه نيست. من جزو مخاطباني هستم كه دوست داشتم قباد به شهرزاد برسد.» شهاب حسيني، بازيگر نقش قباد با يادي از خسرو شكيبايي سخنران ديگر اين مراسم بود: «الهي شكر كه ما در محضر شما روسفيد هستيم. زماني كه شبكه نمايش خانگي شكل گرفت، رسانه‌اي بين تلويزيون و سينما بود و مي‌شد تصور كرد كه مي‌توان از آن در حوزه فرهنگسازي استفاده كرد. با اين حال من حسرتي داشتم كه سريال‌هاي اين شبكه به سرانجام نمي‌رسد و زماني كه «شهرزاد» به من پيشنهاد شد، فكر كردم شايد شبكه خانگي به واسطه اين سريال زنده شود. كافي است ما گامي براي ساخت آثار خوب با اقتباس از ادبيات خود ‌برداريم.»
حميد فرخ‌نژاد نيز از ديگر مهمانان اين مراسم بود كه تقدير از ترانه عليدوستي را بر عهده داشت. او گفت: «شهرزاد باعث شد آبروي از دست رفته شبكه نمايش خانگي بازگردد. نخستين نمونه از سريال‌ها در اين شبكه «قلب يخي» بود. خاطرم هست يك روز براي بنزين ماشين در صف بودم و فردي آنجا از من خواست كه پول سي‌دي‌هايش را بابت اين سريال بپردازد. حالا من اميدوارم كه سري دوم سريال «شهرزاد» با همين صلابت رقم بخورد.» ترانه عليدوستي بعد از دريافت تنديس خود از فرخ‌نژاد اظهار كرد: «من اينجا تنديس «عشق و اميد» را دريافت كردم اما آن را متعلق به همه مردم ايران مي‌دانم كه با عشق و اميد، دل‌شان با كار ما لرزيد. مطمئن باشيد كه بدون شما «شهرزاد» به هيچ‌وجه اين‌گونه كه الان هست، نمي‌توانست باشد. آقاي فتحي از شما هم ممنونم كه نقشي را به من سپرديد كه روح زيبايي داشت و آزاده بود.»
عليدوستي درباره مرغ آميني كه به گردنش آويخته شده بود، عنوان كرد: «مرغ آمين من يك تفاوت با مرغ آمين بقيه مردم دارد و آن اين است كه اين همان گردنبندي است كه فرهاد در سريال به من هديه داده است.»
در بخش پاياني اين تقديرها پرويز پرستويي و ناصر ملك‌ مطيعي دو بازيگر سينما با تشويق‌هاي پياپي مردم روي صحنه آمدند. ابتدا ملك‌مطيعي پشت تريبون قرار گرفت و گفت: «خدا را شكر مي‌كنم كه توفيق داشتم اكنون در مقابل شما بايستم. من ۸۶سال دارم و هيچگاه در زندگي به كسي حسودي نكردم اما امشب حسودي‌ام شد. من نمي‌خواهم از گذشته سينماي ايران حرف بزنم چرا كه ما آنقدر تغييرات داشته‌ايم كه وضعيت امروز باعث افتخار است. بايد به فتحي تبريك بگويم و به علي نصيريان كه واقعا شايسته نقش بزرگ‌آقاست.»
پرويز پرستويي نيز با تبريك به فتحي و عوامل سريال، خطاب به صدا و سيما عنوان كرد: «صدا و سيما سال‌هاست كه تلاش مي‌كند پاي ماهواره‌ها را از خانه‌هاي مردم جمع كند البته ماهواره بد نيست و مهم اين است كه چه استفاده‌اي از آن داشته باشيم. با اين حال من به‌عنوان يك عضو سينما از اينكه سريال‌هاي جم در خانواده‌هاي ما نفوذ كرده بود و ريشه‌ها را از هم پاشاند، شرمم مي‌شد و حالا شما كاري كرديد كه مدت‌هاست مردم شبكه‌ جم را تماشا نمي‌كنند. تقاضاي من اين است كه صدا و سيما هم ياد بگيرد تا هزينه‌هايش را جاي ديگري خرج نكند.» او با يادي از بهروز وثوقي خطاب به ملك ‌مطيعي عنوان كرد: «ما جماعتي قدرناشناس هستيم و فراموش نمي‌كنيم كه بازيگري را از شما ياد گرفته‌ايم. من خاطرم مي‌آيد زماني كه نوجوان بودم و نمي‌توانستم به سينما بروم، عكس‌ها و فيلم‌هايي كه در سينما چيده مي‌شد، نگاه مي‌كردم و صداها را مي‌شنيدم.» پرويز پرستويي و ناصر ملك‌مطيعي در ادامه تنديس عشق و اميد را به علي نصيريان اهدا كردند. نصيريان نيز با اشاره به اينكه مرغ آمين را كه يك پلاك در سريال «شهرزاد» است در طلافروشي‌ها و در دست مردم مي‌بيند، عنوان كرد: «به نظرم اين يك نشانه است و ما كه هميشه به دنبال پول نفت هستيم از نيروهاي خلاقه هنري انساني غافليم. ما آدم‌هاي خوش‌فكر زياد داريم و بايد از اين نشانه‌ها استقبال كنيم. اين پلاك و استقبال مردم از آن نشان مي‌دهد كه ملت ايران ملتي هوشمند است.»

ویبسایت مد و مه/سه شنبه ۲۸اردیبهشت ۱۳۹۵