رسول پویان
مرام عشق در نهایت رسیدن به حقیقت غایی و غرق شدن سرمدی در جریان بدون سکون اقیانوس بیکران تکامل هستی و انسان در تجلی لایتناهی آن است. این جریان در ذرّات هستی و در دو جهت زندگی انسانی باز تجلی احساسی و عاطفی خودش را با زیباترین، جذاب ترین، شاد ترین و پرطروات ترین اشکال آن می داشته باشد. حاملان عشق در عرصه های گوناگون هستی پهناور و در فراخنای جامعۀ انسانی هماره با انرژی پایان ناپذیر، شور و اشتیاق لایتناهی به دنبال مقصود روانند و روابطی که به نیروی عشق برقرار می شود از پاکترین، خالص ترین، صادق ترین، محکم ترین و ماندگار ترین آن در حیات طبیعی و بشری می باشد. از این جاست که به دون عشق روابط متنوع در زندگی انسانی (خاصه وحدت زن و مرد) از آن شور و نشاط، طراوت و تازگی، کشش و جذابیت و استحکام و ماندگاری طبیعی و ذاتی برخوردار شده نمی تواند.
در جوامعی که تعصبات، رسوم و عنعنه های خشن و تاریک، عقاید و باورهای متحجر و خشک و قوانین و قراردادهای ناقص، تنگ نظرانه و محدود از تجلی و گسترش عشق تا رسیدن به بحر بیکران وصال جلوگیری می کنند، در حقیقت پرواز لایتناهی پروانگان احساس، عاطفه و خیال را در راستای حرکت بسوی اوج تکامل زندگی انسانی متوقف می سازند. یگانه نیروی معنوی و طبیعی که می تواند با تمام موانع و مشکلات موجود در پیش روی حرکت لایتناهی جامعۀ انسانی بسوی حقیقت عالی که همانا پیوستن به اوج تکامل حیات انسانی در اشکال متنوع آن است مقابله کند، فقط و فقط جاذبۀ عشق است. همین عشق است که کلید دروازۀ حق می باشد و انسان را به خدا می رساند. حساب عاشقان پاک و دلباخته با دیگران به کلی فرق دارد. به قول مولانای بلخ:
علت عاشـق ز علت هـا جـداست عشق اسطرلاب اسرار خداست
عشق را با پنج و باشش کار نیست مقصد او جز که جذب یار نیست
در این جاست که باز حافظ دنیای عشق را به اندازۀ وسعت می بخشد که در آن هیچ نوع رنگ و تعلقی باقی نمی ماند، به جز از جاذبه های لایتناهی عشق، لذت وصال و عبور از هرنوع مانع و سدهای پیش رو برای رسیدن به آن. به راستی انسان در آن حالت دیگر آزاد می شود و می داند که گسترۀ آزادی لایتناهی چقدر است.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزد است
عشق را عاشقان واقعی و آگاه خیلی وسیع تر از دیموکراسی امروزی یافته اند. همه طلسم ها و زنجیرهای دست و پاگیر را مستانه و دیوانه وار می شکنند. آزادی بیان را به اوج می رسانند. به قول مولانا جلال الدین بلخی:
هـیچ آدابـی و تـرتـیـبـی مجــو هرچه میخواهد دل تنگت بگو
وقت آن آمد که من عریان شوم نقش بگذارم سراسر جان شوم
نیست از عاشق کسی دیوانه تر عقل ازسودای او کوراست و کر
هرگاه به عمق ذات انسانی برسید و با آنگاه در هستی لایتناهی غرق شوید، دیگر همه بند و بست ها، آداب دست و پاگیر، قوانین ناقص انسانی و موانع عارضی بشری محو می شوند و سالک بدون هرگونه مانع در فضای پرنور لایتناهی پرواز می کند و به آسانی به مطلوب دل می رسد. در عالم انسانی اگر عاشق و معشوق و حاملان دو طرف عشق و وصال به آن مرتبۀ عالی و درجۀ بلند عشق دست یابند دیگر هیچ نوع مانع معنوی، طبیعی و انسانی نمی تواند از وحدت، اتحاد و بهم پیوستن آنان جلوگیری کند. به عبارت دیگر قصۀ این همه مناسبات دست و پاگیر و قراردادهای ناقص و متناقض انسانی مفت مفت می شود. حتی مولانای بزرگ ناموس را که بسی در جامعۀ انسانی جا افتاده است و به مثابۀ ستون مستحکم اخلاقیات به حساب می آید، باز در اقیانوس بیکران عشق کفی بر روی آب می داند؛ آن را نیز سدی برای رسیدن به حق و پیوستن به یار ندانسته آزادانه از جلو راه بر می دارد. او با حالت دیوانه وار و مستانه نعره می کشد که ای عاشقان پاکباز و ای آزادگان عرصه گاه عشق و انسانیت، به این موانع ساخته شدۀ بشری و قراردادهای ناقص انسانی خود را وابسته نسازید؛ دیوانه وار از آن عبور کنید و جهان نو و بدون غبار، رنگ، کینه، تقابل و موانع را بسازید. بروید بسوی جامعۀ آزاد انسانی با آن وسعت و گشایش لایتناهی اش آنی که به راستی تجلی واقعی از ذات حقیقت کل در عالم انسانی می باشد.
عشق و ناموس ای برادر راست نیست بر در ناموس ای عاشق مه ایست
ملـت عشـق از هـمه دیـن هـا جـداست عاشـقان را ملت و مذهب خداست
آتـشـی از عــشـق بـر جـان بـر فــروز سر به سر فکر و عبارت را بسوز
تجلی عشق از فطرت انسانی:نیروی عشق در فطرت و ذات انسانی نهفته است. در بعضی مواقع چیزی سبب می شود تا آن انرژی نهفته بیدار گردد و بسوی مقصد خاص بشتابد. ما تجلی این نیرو را در عرصه های گوناگون زندگی انسانی در وجود برخی از انسانها در درازنای تاریخ و در حال حاضر دیده می توانیم. یکی از این عرصه ها عشق افراد به یک دیگر است که زیبا ترین، طبیعی ترین، شاداب ترین و معطرترین آن روابط عاشقانه در بین زن و مرد می باشد. این روابط بیشتر در شرایط و مکانهایی رشد و گسترش یافته می تواند که زمینه از نگاه عینی و ذهنی برای آن آماده باشد. تبسم غنچه های عشق در بوستان یک کشور به راستی در آن سرزمین امواج احساسات و عواطف پاکیزه، منزه و خالص را به جریان می اندازد و از سیطرۀ کینه، خصومت، خشونت، درشتی، دل آزاری، حسادت، عقده های چرکین روانی، ستمگری، تعصبات متنوع و دیگر موانع جلوگیری می کند. عشق تن را پاکیزه می سازد، جان را صیقل می دهد و دل را جلا می بخشد.
خودم از وجود این انرژی در فطرتم طی چند ماه اخیر(یعنی در آغازین روزهای سال نو میلادی) بیشتر آگاه شدم و آن را عملاً تجربه و امتحان کردم. من به کشش و نفوذ نخستین آن که چگونه و چرا آمد، کاری ندارم؛ بهرحال خوش آمد. این حالت عاشقانه به راستی به طور ناخودآگاه و تصادفی در من پدیدار شد. از آن هیچ آگاهی قبلی نداشتم. نهاد و فطرتم از سالیان خیلی پیش برای پذیرش حالات عاشقانه آماده بود و گاه گاهی این حالات به طور جرقه وار و کمدوام در من ظاهر می شدند. از وجودم همیشه یک نیروی مخفی و انرژی عمیق عشق به درجه های مختلف زبانه می کشید و به من توانایی سرایش شعر را می داد؛ اما در مرتبۀ اخیر بسیار قوی و آشکار به سراغم آمد و من هم از آن استقبال کردم؛ زیرا وقت، شرایط و حالت آن را داشتم. من به راستی تا به حال با حامل دیگر این عشق صادقانه ارتباط مستقیم ندارم. با وی هیچ سخن رویارویی نزده ام. ارتباط من فقط یک نوع ارتباط هنری و شاعرانه است که از طریق خوانش اشعار بر قرار شده است و تا به این جا رسیده است.
من به اندازۀ درک و احساسم از عشق و در آن حدی که در نهادم زنده شده و از فطرتم متجلی می شود، می توانم آن را متبارز بسازم و با حامل دیگر در یک وحدت لازم، تا حدود ممکن بسوی اوج تکامل زندگی انسانی در عالم موجود پیش بروم. من در این جریان حالات بس پرجاذبه، احساسی، عاطفی و مستانه داشتم که خودم نیز گاهی نمی توانم آن را به رشتۀ سخن درآورم. در گذشته روابطم هماره با عقل و فلسفه بسیار مستحکمی بوده و در آن پهنای گشاد سالیان درازی تحقیق و تتبع کرده ام؛ اما این حالت عاشقانه و احساسی را از آن بسی پرجاذبه تر و پر انرژی تر یافتم.
نمی خواهم در بارۀ نمایندگان و حاملان این دو جانب عشق که یکی از آن جمله خودم هستم قضاوت کنم؛ زیرا من فقط آنچه که از نهادم فوران کرده است، به روی صفحات کامپیوتر آورده ام که تعدادی از آن اشعار در سایت های انترنیتی نشر شده است و آثار باقی مانده را نیز به صورت تدریجی به سایت ها خواهم فرستاد؛ چون شاید بتواند گره های کور و متناقض روابط انسانی را بگشاید؛ پیوندهای ناهم آهنگ قلبی را تا حدودی منظیم گرداند و دام ها و طلسم های زنگزده و ستم آلود را پاره پاره کند. باور کنید گاهی جوشش و فواره های درونی ام به اندزه یی بوده است که انگشتانم از نبشتن آن عاجز می شدند. قضاوت را در مورد اشعاری که در این جریان خلق شده است به نسل امروز و نسل های فردا می گذارم؛ چون قوۀ جسمانی ام فقط یک راوی بوده است. این شعرها به طور خیلی طبیعی، تند و به دون توجه به صنایع ادبی و دیگر ریز و درشت های شعری سروده شدند.
این حالت را بیشتر یک معجزۀ عالم انسانی و لطف یزدانی می دانم. آن را برای کشورم و مردم رنجور، جنگزده، بلاکشیده و غمناک افغانستان مفید می دانم؛ زیرا توانسته است اموج عشق و محبت را در جامعه جنگ زده، ناامن و بحرانی افغانستان به حد توان پخش کند. هنوز به راستی نمی دانم که این جریان به کجا می رود و تا چه وقت تداوم می یابد؛ تاچه میزان در حاملین ظرفیت و گنجایش تجلی عشق و محبت تا رسیدن به وصال (که در حقیقت مراد عشق است) وجود دارد. من این را تجربۀ بسیار میمون و پرثمر می پندارم. همچنان به حامل دیگر این جریان عشق پاک و خالص پشنهاد می کنم که در تبارز مکنونات قلبی، احساسی و عاطفی- ارادۀ زندانی شده و عقل گرفتار در چنگ موانع و سدهای مرسوم را دخالت ندهد.
همچنان در این جریان شاید رنجش ها، شادی ها و حالت های احساسی و عاطفی بس متنوعی به میان آمده باشد و یا رخ بنماید؛ لیکن باید با صبر و شکیبایی جلو رفت؛ زیرا ما در حقیقت انعکاسی از حالات جامعۀ آشفته، بحرانی و نابسامان خود هستیم و خواهی نخواهی آن حالات و رسوبات از نهاد ما به طور خودجوش و غیرارادی متجلی می شود. در این جریان کار عشق و محبت زدودن بدی ها، آزارها، خشونت ها، درشتی ها و احساسات منفی و زیانبار است؛ موانع باید از سر راه عشق و دوستی بر داشته شوند؛ عشق و محبت، صفا و صمیمیت، آزادگی و رهایی و لطف و مهربانی در بین مردم پخش گردد؛ البته نه تنها فقط برای خود ما، بلکه برای همگان.
چیز دیگری که در این مدت برایم بسیار جالب بوده، موضعگیری ها، مداخلات، دستورها، تشویق ها، حمایت ها و ضدیت های دیگران بوده است. احساس می کنم که کسانی و جهت هایی، پای سیاست، ایدئولوژی، عقاید، سلیقه ها، عنعنات، رسوم، سنن و غیره را نیز در این جریان عشق پاک، خالص و صادقانه کشانیده اند و به خیال خود در پی تعیین مسیر برای آن هستند. بعضی می خواهند به آن ضربه بزنند و آن را در نهاد انسانی خفه کنند؛ آنان از دشنام و خشونت هم دریغ نکرده اند. برخی از آنان (و جهت هایی) می خواهند از آن استفاده های ابزاری بدارند. حتی برخی از گردانندگان سایت انترنیتی که دم از دیموکراسی و آزادی می زنند به سانسور پرداختند؛ یا از نشر اشعار جلوگیری کردند و یا آن را به صورت وارونه و به طوربسیار نامناسب تبارز دادند. بر عکس بعضی از مسئولان سایت ها با کمال امانت داری و در فضای واقعاً دیموکراسی به این جریان کمک کرده اند. البته اجر شان همانا گشایش وجدان بیدار انسانی و تجلی الطاف یزدانی در جامعۀ انسانی و جامعۀ بلازدۀ افغانستان خواهد بود.
من به این تجلی عشق در فطرت انسانی ام بسی افتخار می کنم و همان طور که پیش تر گفتم آن را معجزۀ عالم انسانی و لطف یزدانی می دانم. تلاشم در حد توان انسانی و تبارز و فوران عشق از نهادم بوده است. من به تکامل آن تا اوج وحدت دل ها در زندگی واقعی و تعالی آن در جامعۀ انسانی هنوز پابندم؛ اما نمی توانم پیش بینی کنم که تا چه حد در طرف دیگر این حالت و جاذبه های عشق رشد و تکامل کرده و پایدار شده است؛ در چه میزان و تاکی این تجلی و فوران عشق از فطرتش تداوم خواهد داشت. این را آثار و تبارزات این رابطۀ عشقی که در لابلای اشعار نهفته است، برای خوانندگان امروز و فرداها می نمایاند. قضاوت را به آنان می گذارم. شکست و پیروزی این عشق تا وصال کامل باز هم به انرژی های موجود در فطرت و نهاد حاملان آن تعلق دارد؛ تعیین کننده، گنجینه های لایتناهی موجود در نهاد و ذات واقعی دو جانب این عشق خواهد بود. به امید فرداهای بهتر.