افغان موج   

"رنج های مقدس تاریخ رنج های یک نسل است. رنج های مقدس پیام رسای هزاران شهید مفتخر و سر بلند این خطه است. رنج های مقدس تاریخ زنده جنایات یک مشت انسان خود فروخته و بی رحم است که یک کشور را به خاک و خون کشید. رنج های مقدس فریاد دل هزاران انسان داغدیدۀ سر زمین آه و فغان است. رنج های مقدس رنج های یک نسل از روشنفکران و انسان های آگاه و چیز فهم کشور است که صرف به جرم دگراندیشی دستگیر، زندانی، شکنجه و راهی پولیگون شدند. رنج های مقدس فریاد هزاران مادر، پدر، برادر و رفیق داغدار این مرز و بوم است. ارزش هر کلامت به اندازۀ هزاران کار تحقیقی است. پژواک هر واژه ات رساتر و با ارزشتر از هزارن کتاب تحقیقی است. آنها تحقیق می کنند و بر اساس اوراق و منابع کهنه از دیگران می نویسند و تو آنچه را که با چشم سر دیده ای و لمس کرده ای از اعماق قلب ات می نویسی و چه صادقانه و چه زیبا می نویسی. هر واژه ات تا به مغز استخوان کار می کند. برایت توفیق افزونتر خواهانم"

( اسد الله الم)

نخستین بخشِ "رنج های مقدس" به تاریخ اولِ ماه اگست سال ۲۰۰۶میلادی به نگارش آمد و در سایت گفتمان دموکراسی اقبال نشر یافت. در آن هنگام باورم نمی شد که خاطراتِ پُر از درد و رنج یک زندانی که مایۀ غم و اندوه می گردد، تا این حد موردِ توجه خوانندگان قرار بگیرد. تشویق های گرمِ دوستان و رهنمود های سودمندِ یارانِ عزیزم سبب گردید تا برگ های دیگری از این دفترچه به نوشتار آید. هرقسمتی از "رنج های مقدس" که به دست نشر سپرده می شد ، خوانندگانِ عزیز بی صبرانه انتظار نشرِ بخش های بعدی را می کشیدند. همین گرمی مهر و صفای دوستان بود که باعثِ دلگرمی بیشترِ من در نوشتن گردید. از همان آغازِ کار ، عزیزانِ زیادی اصرار به چاپ این سلسله داشتند. وقتی کارِ نوشتن تا اندازه ای پیش رفت ، رفقا و دوستانم بار دگر موضوع چاپ "رنج های مقدس" را گوشزد کردند. فرمایش دوستان را با جان و دل پذیرفتم و به فکرِ تدارک عملی شدم. با خود گفتم: با آنکه سلسلۀ این خاطرات به پایان نرسیده است ، اما فرصت را باید غنیمت شمرد و اقدام به چاپ جلد اول کرد. راستی زندگی را چه اعتبار؟! می دیدم که باد سردِ خزانِ واردِ باغ زندگی ام شده است و برگ های سبزِ عمرم را بیرحمانه به تاراج می برد. همچنان ، طاقت و حوصله ام روز تا روز ته می کشید و حافظه ام دستخوش ضعف و سستی می گردید. باید دست به کار می شدم و فکرِ چاپ کتاب را می کردم. برای این امر ، لازم بود تا متنِ اولی "رنج های مقدس" را بازخوانی و بازنویسی کنم. وقتی متن را دو باره خواندم ، ضرورت دیده شد تا برخی تغییرات و اضافاتی را در آن بگنجانم. در مرحلۀ بعدی  "رنج های مقدس" را در معرضِ دید و قضاوتِ عده یی از صاحب نظران و اهل قلم قرار دادم. دوست گرامی ام جناب نصیرمهرین با لطف و شفقتِ بزرگوارانه اش "رنج های مقدس" را کلمه به کلمه خواند و کمبود های آنرا ذره به ذره نشانی کرد. از رهنمایی های دلسوزانه و کارشناسانۀ این استاد گرانمایه و سخت کوش به خاطرِ زحماتی که در این راستا متقبل شدند ، بی نهایت ممنون و مشکورم.

آقای محمد شاه فرهود نه تنها "رنجهای مقدس" را با کمال دقت و مسئولیت خواند ، که خلاء های آن را نیز برملا ساخت. فرهود عزیز کسی است که با هر واژۀ "رنج های مقدس" نفس کشیده است. از همراهی و همیاری او تشکر می کنم.

از دوست گرانمایه و فرزانه ام آقای کریم پیکار پامیر سپاسگزارم که با لطفِ برادرانه و همیشگی اش کتاب را دانه به دانه خواند و در بهترسازی آن مرا یاری رسانید. از او نیز تشکر می کنم.

این سه مردِ فاضل و اهلِ دانش و فرهنگ با نوشتن مقدمه های زیبا و دلنشین بر کتاب "رنج های مقدس" بر من منت گذاشتند.

کارِ پُر مشقتِ ویراستاری کتاب بر دوش رفیق نازنینم  جناب داکتر حمید سیماب افتاد. من خود را در برابرِ دریای محبت و صداقت این یار گرانمایه غرق شده می یابم. حمید سیماب به مثابۀ یک ویرایشگر ماهر و خوش سلیقه دستِ نوازش بر سر و صورتِ ناشستۀ "رنج های مقدس" کشید و آن را با آب زلال شستشو داد. حمید جان سیماب با وجود کسالتِ ناشی از یک عمل جراحی به صورت ضربتی روی کتاب کار کرد و با کاردانی تحسین برانگیزش کودکِ معیوب "رنج های مقدس" را روی دو پا ایستاده کرد. از این دوست فرزانه و یکدانه ام صمیمانه سپاسگزارم.

از رفیق عزیزم حامد جان به خاطرِ تشویق های دائمی شان چه در عرصۀ نوشتن و چه در ساحۀ چاپ کتاب "رنج های مقدس" اظهار امتنان دارم. از جوان با احساس و شرافتمند آقای احمد جان سیار جهانی سپاس می کنم. آقایان سیار و حامد جان هیچ هفته یی نبوده که از طریق تیلفون از پیشرفتِ کارِ این کتاب نپرسیده باشند. از دوستان گرامی ام انجنیر شهاب الدین، انجنیر قدیر فاقدانی و همسر محترم شان بلقیس جان فاقدانی، پهلوان آغاشیرین ، میرعلم جان، انجنیر اسدالله الم ، نعمت الله ترکانی ، شاه محمد ، آصف جان (برادر شهید ضیاألحق هروی)، وسیمه جان قریشی، ولی کبیری، انجنیرحمید بلوچ ، انجنیر کمال پرواک ، انجنیر نقیب انصاری ، استاد شینوار ، استاد طاهر پرسپویان ، داکتر عزیز گردیزی ، داکتر عبدالحنان روستایی ، نصیر فاروقی ، داکتر هاشم لطفی، عبدالسلام ستاری، ناظرحسین جان ، استاد ولی لاهو ، غنی جان اتمر ، استاد ولی پاسدار، رحمت الله آریا، انجنیر احمدشجاع تلاش ، آقاجان کوهستانی، سارنوال عبدالله، رسول جان ازهر، داکتر رسول رحیم،  انجنیر پروین سرابی، استاد لطیف رستم زاده ، داکتر اسد آصفی، استاد ابراهیم بابری ، داکتر صفی الله وهاب، انجنیر نوریه حقنگر، استاد رفیع یارمند، استاد صبحرنگ، علی سجاد، شیرین آغا خیرخواه ، انجنیر نورسهیلی،  الحاج محمد حیدر اختر، عبدالغفار شهاب، سلیم جان ظفر، استاد عبدالمنان پروانی و ده ها تن دیگر که نام های شان در این مختصر نیامده است ، اظهار سپاس و شکران دارم. این عزیزان با ارسال پیام ها ، نامه های تشویقی ، پیام های تیلفونی، شاد باش ها و  رهنمایی های اندیشمندانۀ شان حق بزرگی بر گردن من دارند. تشکر از شما دوستان که "رنجهای مقدس" را پسندیدید و در اثرحمایت های بی دریغانۀ تان این کتاب به چاپ رسید.

از همسرِ بزرگوارم خوبان نازنین ، پسران دلبندم و عروس های شیرینم جمیله جان و خاطره جان تشکر می کنم که به من یاری رسانند تا این کتاب جامۀ واقعیت به تن کند. از جوان هنرمند و پُرکار وثیق جان واثق تشکر می کنم که روی طرح پشتی کتاب زحمتِ بسیار کشیده است.

از انتشارات شاهمامه و رئیس مبارز و دلیر آن منیژه جان نادری تشکر می کنم که با علاقه و دقتِ کامل در برگ آرایی و چاپ این کتاب سهم شایسته و برازنده گرفتند.

دوستان محترم!

حقیقت این است که من این کتاب را با خون دیده نوشته ام. نوشتن در بارۀ خاطراتِ زندان کاری است بس دشوار. بسا اوقات اتقاق افتاده است که زمان درازی پیشِ روی کامپیوتر نشسته ام اما یک کلمه هم روی صفحه ننشسته است. نوشتن پیرامون زندان و خاطراتِ زندان زخم های کهنه را تازه می سازد، عواطف و احساسات جریحه دار می شوند و روح و روان نویسنده زخم تازه بر می دارد. صاف و ساده بگویم : نوشتن در بارۀ زندان و زندانی ملاقات با  رگبار و اعدامی ها است. آنهایی که قربانی دیوِ پلید استعمار روسی و نوکران خانه زاد آنها شدند. چهره های یاران و همبندانی که در حفره های فروزان پولیگون پلچرخی خوابیده اند ، زیرِ نظرِ نویسنده مجسم می شوند. از همین رو است که  من با هر واژۀ این کتاب خون گریسته ام و با هر عبارتِ آن دو باره شکنجه شده ام. وقتی همسرِ دوست داشتنی ام بارانِ اشک ها ، خُلق تنگی ها و شب زنده داری هایم را دید ، دلسوزانه گفت:" از نوشتن دست بکش که دیوانه می شی. ده زندان خو نمردی  حاله سکته خات کدی!"

می دانم که چاپ و نشر کتاب"رنج های مقدس" خاطرِ نازکِ شکنجه گران را آزرده می سازد. این را هم می دانم که عاملان و مجریان اصلی شکنجه و کشتارِ هزاران هموطن ما ، از پذیرفتنِ حقیقت آنقدر می گریزند که جن از بسم الله. ایکاش در جمع این جماعتِ جفاکیش یک با غیرت پیدا می شد که زهرِ حقیقت را سر می کشید. تا کنون هیچ شکنجه گر و قاتلی حاضر نشده تا به گناهان سنگین این باند آدم کش اعتراف کند و از چشم پاره اش قطره اشکی فرو ریزاند. از سرک تا پچکِ این دار و دستۀ ستمگر حتی  یک وجدانِ بیدار یافت نشد تا در برابرِ دریای خون هزاران شهید راه آزادی وطن یک آهِ خشک و خالی از سینه بیرون بکشد.

شکنجه گران و قاتلان سیه روی به این اندیشۀ واهی دل خوش کرده اند که گویا در زمانِ حکومت شان دنیا گل و گلزار بوده و بینی احد من الناس خون هم نشده است!

 سکوت و پرده پوشی اینهمه جنایات سازمانیافته گناهی است بزرگ و دوقاته که برگردن های خمیدۀ شکنجه گران و آدم کشان سنگینی می کند.

امید وارم با نوشتن و چاپ جلد اول کتاب "رنج های مقدس" گوشه یی از جنایات بیکران باند دموکراتیک خلق و دستگاه شکنجه و کشتار "خاد" را فاش ساخته باشم. من کوشیده ام تا با گلوی زخمی ام درد و غصۀ هزاران زندانی سیاسی دورانِ حکومت "خپ ها " را فریاد کنم.

ای دریغا اشک من دریا بُدی             تا نثارِ دلبرِ زیبـا بُـدی

(مولوی)

نسیم رهرو – دهم جون ۲۰۱۵میلادی – بیستم جوزای ۱۳۹۴خورشیدی