داکتر غلا م حيد ر « يقين »
آیین عیا ری و جوانمردی
قسمت پانزدهم
از عیاران قدیم تا کاکه های افغانستان معاصر
پیوسته به گذشته
فصل سوم: داستانهای مناس و کور اوغلو:
« جوانمرد هر گز از ملت خود جدا نمیشود. شاهین امان نمی دهد تا از دریاچۀ او قویی به غارت به برند. خصم از دست جوانمردان فریاد امان بر میدارد. » (داستان کور اوغلو)
قبل از آ نکه به اصل موضوع به پردازم، می خواهم به گویم که در زبان های بلوچی، ترکمنی، ازبکی، آذری، ترکی و قرغزی چه در کشور ما و چه در کشور های ایران، ترکیه و اکثر کشور های آ سیا ی میانه، حکا یات و داستانها و روایات زیادی موجود است که در آ نها نشانه ها و اثرهای عیاری و جوانمردی و فداکاری و مردم دوستی، دیده میشود و امید است که مورد تحقیق و پژوهش علاقمندان این آ یین مردمی، قرار بگیرد؛ ومن به گونۀ نمونه و مختصر دو داستان (مناس) و (کور اوغلو) را معرفی میکنم، تا باشد که از زبانهای دیگر نیز دراین زمینه، نمونه ها و مثالهای داشته باشیم.
نخست: داستان مناس
این داستان یکی از جملۀ بهترین داستانهای حماسی و ملی ملت قرغز به شمار میرود، و در مجموع دارای سه بخش عمده و اساسی است؛ بدینگونه که یاد کرده آ ید:
۱ - مناس Manas
۲ - سیمیتای Semetei
۳ - سیتاک Seitek
جمع آ وری و کار های تحقیقی مربوط به داستان حماسی (مناس) در اواسط سدۀ نزدهم میلادی آ غاز شد. در سال ۱۲۲۸هجری، مطابق به سال ۱۸۵۰ میلادی دانشمند معارف پرور قزاق (چوقان ولیخا نوف) بخش اعظم (کوکوتای نینک اشی) یعنی داستان مناس را و هم چنان دانشمند دیگری به نام، (رادف) صورت مکمل داستان را به سال ۱۸۸۵ میلادی در سینت پتر بورگ یعنی لینینگراد به زبان قرغزی و هم چنا ن به زبان آلمانی، انتشار دادند؛ و این اثر گرانبها ی حماسی را به جهانیان معرفی نمودند.
در خزینۀ نسخه های خطی اکادمی علوم کشور قرغزستان، به تعداد سیزده (وریانت) یا فصل از داستان مناس که از سازنده گان و گویندگان گوناگون است، نگهداری میشود. درداستان حماسی مناس، گذشتۀ بسیار دور خلق قرغز، و سر گذ شتهای تاریخی این ملت، عرف و عادات قرغز ها، مناسبات ایشان با ملت های مجاور و مختصات رژیم فیودالی و جنگ آ وری های قهرمانان ملی و کارروایی های ایشان به مقابل جباران و ستمگران؛ باز تاب یافته است.
محتوای اساسی این داستان ملی را تمرکز دادن قبایل و طوایف مختلف و پراکندۀ قرغزها و مبارزات پیگیرملت قرغز در مقابل دشمنان داخلی و خارجی و مها جمین خارجی تشکیل میدهد. قهرمانا ن این داستان عبارت از: « مناس، خانیکی، شیرغق، کوشای، سیمیتای، قول چوره، سیتاک، آ ی چورک و باقای » می باشند.
قهرمانان یاد شده آنگونه که در داستان تصویر شده، در حصۀ نگهداری ناموس، آ برو و حفظ سعادت ملت قرغز، جانفشانی ها و جانبازی ها کرده و تمامی آ نها دلیر، شجاع، مردم دوست و جوانمرد بوده اند. در این داستان (مناس) به حیث قهرمان و منافع آ بروی ملت قرغز مجسم میشود و واقعات مربوط به او، هستۀ داستان را تشکیل میدهد. در بخش (سیمیتای و سیک) این داستان حماسی و ملی، تمام قهرمان های فرزندان و فرزند زادگان مناس تصویر شده است.
قابل یاد کرد است که متن قرغزی داستان حماسی مناس در شهر فرونزه در سه جلد به نام های (سیمیتای و سیتیک) به سال ۱۹۶۱ میلادی به چاب رسیده است و دانشمندان روسی در بارۀ تحلیل علمی این داستان ملی و حماسی، تحقیقات سودمندی انجام داده اند که تمام تحقیقات آ نها به زبان روسی در مسکو و لینینگراد و فرونزه منتشر شده است. (۱)
مجسمۀ مناس به گفتۀ دوست دانشمندم خانم (شریفوا) که در اکادمی علوم قرغزستان به حیث استاد کار میکند، هم اکنون درچهار راهی بزرگ شهر فرونزه نصب میباشد. خانم شریفوا از این مجسمه عکسبرداری نموده و تصویر مناس را درسال ۱۳۶۵ هجری در اختیارم مانده است که جای دارد از این خانم منور و پژوهشگر دانا و توانا سپاسگزاری نمایم؛ و امیدوارم که در آ ینده بتوانم تصویر مناس را که با دشمنش در حال جنگ دیده میشود؛ به چاپ برسانم.
دوم: داستان کوراوغلو
در این داستان آمده است که شخصی به نام (حسین خان) که یکی از جملۀ خانان ظالم و ستمگراست، بر سر یکی از مهتران خود که (علی کیشی) نام دارد، خشم می گیرد؛ و بدون آ نکه از وی گناهی سر زده باشد، چشمانش را کور میکند. علی کیشی که مردیست سالخورده، با پسرش که (روشن) نام دارد و بعد ها به نام (کور اوغلو) مشهور و معروف میشود، از دهکده اش با دو اسپ به نام های (قیرات و دورات) راه سفر را در پیش میگیرد، ودر کوهستان زند ه گی میکند ومبارزه اش را ادامه میدهد.
روشن یا کور اوغلو آ ن دو کره اسپ را در تاریکی پرورش میدهد و پس از آ ن یاران پهلوانان جوانمرد و دوستان زیادی پیدا کرده و به مقابل حسین خان به مبارزه بر میخیزد و سر انجام، حسین خان را اسیر گرفته و به سزای کردار زشتش میرساند و دست ظالمان و ستمگران را از سر بیچاره گان و مظلومان کوتاه می سازد. (۲)
داستان کور اوغلو از جملۀ داستانهای است که در آن از مبارزات طولانی راد مردان راه آ زادی و کار روایی های شان بحث میکند. این قیام نه به منظورغارت و چپاول است و نه هم به خاطر شهرت و جاه طلبی و یا رسیدن به حکمرانی؛ بلکه کور اوغلو به خاطر مردم و آ زادی و بر آورده شدن آرزوهای والای انسانی میجنگد و افتخار دارد که از تهیدستان و مظلومان حمایت میکند.
داستان کوراوغلو، به زبان نظم ونثر است؛ به گونۀ نمونه چند بند از شعر های زبان آ ذری را با در نظر داشت ترجمۀ فارسی، در اینجا نقل میکنیم و می بینیم که آ یین جوانمردی چگونه در این داستان حماسی و ملی باز تاب یافته است :
کور اوغلوایبلمز یاغی با یادا مردین ! اسگیک اولماز باشنیدن قادا
نعره لر چکرم من بود و نیازا گؤسترام محشری دو شما گلسین
ترجمه: کوراوغلو بر خصم وبیگانه سر خم نمیکند. مرد هر گز سر بی غوغا ندارد. نعره در جهان می افکنم و برای دشمن محشری بر پای میکنم، گو بیا یید.
ایگسیت اولان هیچ ایر یلماز اشلیدن ترلان اولان و شرمز گو لوندن
یاغی امان چکیر خو مرد ! لیندن لس لشین اوستونه قا لا یمان منم !
ترجمه: جوانمرد هر گز از ملت خود جدا نمی شود. شاهین امان نمی دهد تا از دریا چۀ او قویی به غارت ببرند. خصم از دست جوانمردان فریاد امان بر میدارد. منم آن کس که نعش بر نعش می انبارد. (۳)
تا آنجا که نگارنده آگا هی دارم؛ بهترین داستان کور اوغلو به زبان فارسی ازصمد بهرنگی است زیر عنوان (کور اوغلو و کچل حمزه). در داستان کور اوغلو که مورد بحث ماست؛ کوراوغلو هدف مبارزه اش را خوب میداند، ودرست میداند که چه میکند و چرا می جنگد. او همیشه در این اندیشه است که آزادی مردم را تآ مین کند و از بنده گی و برده گی، نجات شان دهد. کور اوغلو مردیست مردم دوست، شجاع و مردمدار و از طبقۀ پایین جامعه که همه یاران و سر سپرده گان اطرافش او را دوست میدارند و فرمان او را می پذیرند؛ به دلیل آنکه او یگانه پناهگاه بینوایان و بیچاره گان بوده و پیام آورصلح و آزادی است.
قول دئیه ولر، قولون بوینون بورار لاد قو للارقا باغیند اگندم تیرم من
ترجمه: آ نکه برده خوانده شده، لاجرم گردن خود را خم میکند. من آ ن تیرم که پیشاپیش برده گان در حرکت است.
بدینگونه دیده میشود که کوراوغلوی جوانمرد، تمام قدرت و توانایی اش را از قدرت مردم و در بین مردم بودن میداند و بزرگترین ویژه گی اش تکیه دادن و ایمان داشتن به این قدرت است؛ و چه بهتر که دنبالۀ این داستان حماسی و رزمی را از زبان صمد بهرنگی بشنویم و به بینیم که این نویسندۀ توانا چگونه خوب و زیبا داستان را به تصویر کشیده است. به روایت صمد بهرنگی داستان کور اوغلو اینگونه آ غاز می یابد:
« چند سال پیش درآ ذربایجان، پهلوان جوانمردی بود به نام (کور اوغلو). او پیش از آنکه به پهلوانی معروف شود (روشن) نام داشت. پدر روشن را (علی کیشی) می گفتند. علی مهتر و ایلخی بان (حسن خان) بود. در تربیت اسب مثل و مانندی نداشت و با یک نگاه می فهمید که فلان اسب چگونه اسبی است.
حسن خان از خان های بسیار ثروتمند و ظالم بود. او مثل دیگر خان ها و امیران نوکر و قشون زیادی داشت، وهرکاری دلش می خواست، میکرد. آدم می کشت، زمین مردم را غصب میکرد، باج و خراج بی حساب از دهقانان و پیشه وران میگرفت. پهلوانان آ زادیخواه را به زندان می انداخت و شکنجه میداد. کسی از او دل خوشی نداشت؛ فقط تاجران بزرگ و اعیان و اشراف از خان راضی بودند. آنها به کمک هم، مردم را غارت میکردند و به کار وا میداشتند. مجلس عیش و عشرت بر پا میکردند. برای خود شان در جای های خوش آ ب و هوا قصر های زیبا و مجلل می ساختند و هر گز به فکر زنده گی خلق نبودند. فقط موقعی به یاد مردم و دهقانان می افتادند که می خواستند ما لیات ها را بالا ببرند.
خود حسن خان و دیگر خان ها هم نوکر و مطیع خان بزرگ بودند. خان بزرگ از آ ن ها باج میگرفت، و حمایت شان میکرد و اجازه میداد که هر طوری دلشان می خواهد، از مردم باج و خراج بگیرد؛ اما فراموش نکنند که باید سهم او را هر سال زیاد تر کنند.
خان بزرگ را (خود کار) می گفتند. خود کار ثروتمند ترین و با قدرت ترین خان ها بود. صدها و هزار ها خان و امیر و سر کرده و جلاد و پهلوان، نانخور دربار او بودند. مثل سگ از او می ترسیدند و فرمانش را بدون چون وچرا، کور کورانه اطاعت میکردند.
روزی به حسن خان خبر رسید که حسن پاشا، یکی از دوستانش به دیدن او می آ ید. دستور داد، مجلس عیش و عشرتی درست کنند و به پیشواز پاشا بروند. حسن پاشا چند روزی در خانۀ حسن خان ماند؛ و روزی که میخواست برود، گفت: حسن خان ! شنیده ام که تو اسب های خیلی خوبی داری. حسن خان بادی در گلو انداخت و گفت: اسب های مرا در این دور و بر، هیچ کس ندارد. اگر بخواهی یک جفت پیشکشت می کنم. حسن پاشا گفت: چرا نخواهم.
حسن خان به ایلخی بانش امر کرد، ایلخی را به چرا نبرد؛ تا پاشا اسب های دلخواهش را انتخاب کند. علی کیشی، ایلخی بان پیر، میدانست که در ایلخی اسب های خیلی خوبی وجود دارند؛ اما هیچکدام به پای دو کره اسپی که پدر شان از اسبان دریایی بودند، نمی رسد. روزی ایلخی را به کناردریا برده بود و خودش در گوشۀ دراز کشیده بود. ناگهان دید، دو اسب از دریا بیرون آ مدند و با دو تا مادیان ایلخی، جفت شدند. علی کیشی آ ن دو مادیان را زیر نظر گرفت، تا روزی که هر کدام کرۀ زایید. علی کره ها را خیلی دوست داشت و میگفت: بهترین اسب های دنیا خواهند شد. این بود که وقتی حسن خان گفت که می خواهد، برای مهمانش اسب پیشکش کند، با خود گفت: چرا اسب ها را از چرا بازدارم در ایلخی بهتر از این دو کره اسب، پیدا نمی شود. ایلخی را به چرا ول داد و دو کره اسب را پای قصر خان آورد.
حسن پاشا خندان خندان از قصر بیرون آ مد، تا اسب هایش را انتخاب کند. دید از اسب خبری نیست و پای دو تا کرۀ کوچک و لاغر ایستاده اند، گفت: حسن خان ! اسب های پیشکشی ات لابد همین ها هستند، آ ره ؟ من از این یابوها خیلی دارم، شنیده بودم که تو اسب های خوبی داری. اسب خوبت که این ها باشد، وای به حال بقیه.
حسن خان از شنیدن این حرف خون به صورتش دوید، دنیا جلو چشمش سیاه شد، سر علی کیشی داد زد، مردکه ! مگرنگفته بودم که اسب ها را به چرا نبری ؟ علی کیشی گفت: خان به سلامت. خودت میدانی که من موی سرم را در ایلخی تو سفید کرده ام و اسب شناس ماهری هستم. در ایلخی تو بهتر از این دو تا اسب وجود ندارد. خان از این جسارت علی کیشی بیشتر غضبناک شد و امر کرد، جلاد زود چشم های این مرد گستاخ را در آ ر. علی کیشی هر قدر ناله و التماس کرد که من تقصیری ندارم، به خرجش نرفت. جلاد زودی دوید و علی را گرفت و چشم ها یش را در آ ورد.
علی کیشی گفت: خان ! حالا که بزرگترین نعمت زنده گی را از من گرفتی؛ این دو کره را به من بده. خان که هنوز غضبش فروننشسته بود، فریاد زد، یابوی مرده نی ات را بردارو زود از اینجا گم شو. علی با دو کره اسب و پسرش روشن سر به کوه و بیابان گذاشت. او در فکر انتقام بود. انتقام خودش و انتقام ملیون ها هم وطنش؛ اما حالا تا رسیدن روز انتقام می بایست صبر کند.
او روزها و شب ها با پسرش و دو کره اسب بیابان ها و کو ها را زیر پا گذاشت. عاقبت بر سر کوهستان پر پیچ وخمی مسکن کرد. این کوهستان را (چنلی بل) می گفتند. علی کیشی به کمک (روشن) در تربیت کره ها سخت کوشید؛ چنانکه بعد از مدتی، کره ها، دو اسب باد پای تنومندی شدند که چشم روزگار، تا این روز مثل و مانند شان را ندیده
بود. یکی از اسب ها را (قیرات) نامیدند و دیگری را (دورات).
قیرات چنان تند رو بود، که راه سه ماهه را سه روزه می پیمود؛ و چنان نیرومند و جنگنده بود که درمیدان جنگ با لشکری برابری میکرد؛ و چنان با وفا و مهربان بود که جز کوراوغلو به کسی سواری نمیداد، مگر اینکه خود کور اوغلو، جلو او را به دست کسی بسپارد؛ واگر از کور اوغلو دور می افتاد، گریه میکرد و شیهه میزد و دلش می خواست که کوراوغلو بیاید و برایش ساز بزند و شعر و آ واز پهلوانی بخواند. قیرات زبان کور اوغلو را خوب می فهمید، و افکار کور اوغلو را از چشم هایش و حرکات دست وبدن او می فهمید؛ البته (دورات) هم دست کمی از قیرات نداشت.
(روشن) از نقشۀ پدرش خبر داشت و از جان و دل می کوشید که روز انتقام را هر چه بیشتر، نزدیکتر کند. وقتی علی کیشی می مرد، خیالش تا اندازۀ آ سوده بود؛ زیرا تخم انتقامی که کاشته بود، حالا سر از خاک بیرون می آ ورد. او یقین داشت که روشن نقشه های او را عملی خواهد کرد و انتقام مردم را از خان ها و خود کار، خواهد گرفت. روشن جنازۀ پدرش را در چنلی بل، دفن کرد. روشن در مدت کمی توانست که نهصد و نود و نه پهلوان از جان گذشته در چنلی بل، جمع کند و مبارزۀ سختی را با خان ها و خان بزرگ شروع کند. در طول همین مبارزه ها و جنگ ها بود که به کور اوغلو معروف شد، یعنی کسی که پدرش کور بوده است.
به زودی چنلی بل، پناهگاه ستمدیده گان و آ زادی خواهان و انتقام جویان شد. پهلوان چنلی بل، اموال کاروان های خان ها و امیران و خود کار را غارت میکردند، و به مردم فقیر و بینوا میدادند. چنلی بل، قلعۀ محکم مردانی بود که قانون شان این بود: آن کس که کار میکند، حق زنده گی دارد و آن کس که حاصل کار و زحمت دیگران را صاحب میشود و به عیش و عشرت می پردازد، باید نابود شود. اگر نان هست همه باید بخورند؛ واکر نیست، همه باید گرسنه بمانند و همه باید بکوشند تا نان به دست آ ید. اگر آ سایش و خوشبختی هست باید برای همه باشد، و اگر نیست برای هیچ کس نمی تواند باشد.
کور اوغلو و پهلوانانش در همه جا طرفدار خلق و دشمن خان ها و مفت خور ها بودند. هیچ خانی از ترس چنلی بلی ها خواب راحت نداشت. خان ها هر چه تلاش میکردند که چنلی بلی ها را پراکنده کنند و کور اوغلو را بکشند، نمی توانستند. قشون خان بزرگ چندین باربه چنلی بل حمله کرد؛ اما در پیچ و خم کوهستان به دست مردان کوهستانی تار و مار میشد و جز شکست و رسوایی، چیزی عاید خان نشد.
زنان چنلی بل هم دست کمی از مردان شان نداشتند؛ مثلآ زن زیبای خود کور اوغلو که (نگار) نام داشت؛ شیر زنی بود که بارها لباس جنگ پوشیده و سوار بر اسب و شمشیر به دست، به قلب قشون دشمن زده بود واز کشته، پشته ساخته بود.
هر یک از پهلوانی ها و سفرهای جنگی کوراوغلو، خود داستان جدا گانۀ است. داستان های کور اوغلو در اصل به ترکی، گفته میشود و همراه شعر های زیبا و پر معنای بسیاری است که عاشق های آ ذر بایجان، آ نها را با ساز وآ واز برای مردم، نقل میکنند. » ۴
ادامه دارد....
***
فهرست مآ خذ این قسمت:
۱ - از گفتار شفاهی دانشمند هم وطنم، جناب داکتر واحد یعقوبی استفاده به عمل آ مده است که در سال ۱۳۶۳ هجری دراکادمی علوم افغا نستان با موصوف در این زمینه مباحثۀ داشته ام.
۲ - پوهاند عبدالقیوم قویم، مجلۀ ادب، سال ۱۳۵۵ هجری، صفحۀ ۳۶.
۳ - صمد بهرنگی، کور اوغلو و کچل حمزه، صفحه های ۱۲ و ۱۳
۴ - صمد بهرنگی، کور اوغلو و کچل حمزه، صفحۀ ۲۷.