انسان که برگردان نامش از عربی به پارسی همان فراموشکار و گنهکار است، به خودی خودش یکه و تنها یکی از اعجوبههای خلقت است. خلقتی که خداباوران و خداناباوران به آن دو دیدگاه به هم ناسازگار دارند.
مگر به آنچه نگاه یکسان نسبت به این موجود ناشناخته در هر دو مکتب گفته میتوانم، رخ پرخاشگر، طماع، ناسیرا و پیوسته گرسنهی آرزوها و امیال ناتمام وی است. سراغ انسان شناسی رفتن، خود را به بحر بیکران ناشناختهها پرتاب کردن و به دست امواج بلعندهی تلاطمی سپردن است. شناور هر قدر هم تپنده و جهنده و دونده باشد، سرانجام از فرط ماندهگی و فرسایش توان جسمیاش شکار هیولای وحشت آبهای بیسروته گردیده و نابود میشود. همین انسان عصیانگر برای بقای خود، درندهتر از یک درندهی جهان وحش گردیده و با پیشی گرفتن از همان حیوانات وحشی درنده، به همجنس خوری خودش پرذاخته و میپردازد. انسان درندهخو تا جایی به همنوعان خود میتازد و سینههای شان را میشگافد و خونهای شان را میمکد، او که سیاهی چشمانش و قساوت قلبش حتا انسان تازه تولد شده یا نوزاد را در گوهرگاه او به تیر کشتن میسپارد. پس توقع آدم بودن از موجودی به نام آدم، خودش نارسایی است، مگر ما در جهان وحش دیده ایم که حتا گرسنهترین و کشندهترین و شکارچی ترین حیوان جنکل وحشت، زمانی که میداند، شکارش کودکی است نوزاد، یا مادری ست در هنگام زایمان، از شکار وی صرفنظر کرده و چه بسا که برای مخافظت از آن با همنوعان خودش یا حیوانات درندهی دگر هم درگیر شده و تا پای جان از آو حمایت میکند. پس به این نتیجه باید بیاندیشیم که آیا همان حیوان درندهی با رحم، انسانتر از موجود بی رحمی به نام انسان نیست؟ انسانی که در درندهخویی خودش، کشندهتر از حیوان وحشی است را اشرف مخلوقات هم میدانند و خود همین انسان هم از آن به خود میبالد. نه، انسان وحشی هرگز اشرف مخلوقات نیست. من انسان جامعه و کشوری هستم که تاریخ آن بی سروپایی دارد و در داخل جغرافیایش هرکسی آن را برای خودش سرزمین پدری دانسته و دگری را نفی میکند. من انسان کشوری هستم که بیگانههای قدرتمند برای تاراج داشتههایش پیوسته به آن هجوم آورده اند. هجوم آوران داخلی و خارجی همان درندههای و بُرندهها و بَرندهها بودند و هم اکنون هستند که بدتر از حیوانات درنده بیرجم اند در نابودی همسانهای من. سوگمندی دگر این است که بخشی از کشورنشینان کشور خودم، با خوی درندهگی، در داخل و روح بندهگی در خارج از کشور به زورمندان تعظیم و تکریم میکنند تا با پشتیبانی آنان، همکشوریهای خود را از دم تیغ بکشند، همکشوریهایی را که به زبان آنان سخن نه میگویند را سلاخی کنند، بالای آنان بیداد و جفای بیپایان روا دارند. همکشوریهایی شان را بیکشور میسازند و سر میبُرند که بومیهای اصلی سرزمینی به نام اجباری کنونی افغانستان با پیشینهی دیروز و پریروز اند. مگر پیشینهی بودش بومیهای این جغرافیای هر روز کوچکتر شده هزاران سال از آنانی کهنتر است که به نام پتان و افغان و پشتون به این سرزمین سرکشیدند و نیکه ها و پدران شان نوکران و جاسوسان سوگند خوردهی انگلیس در گذشته و نوکران آمریکا، انگلیس و اروپا و روسیه و چین و هند و ایران و پاکستان تازهکاربوده اند. پشتپن در سرزمین ما، همان درندهخوی بیرحم است که به تنهایی توانایی یک ساعته نبرد و تاب آوردن با شگردهای شکنندهی مابقی اقوام از آن میان پارسیزبانان و تاجیکان را نه دارد. بارها در تاریخ اتفاق افتاده که پور پدران این نیروی اهریمنی هنگام خشم کوبندهی تاجیکان و غیر پشتونها به زمین مالیده شده و رهبران شان بدتر از شغالان نیمهجان در تضرع افتاده اند. اینان در پیدایش خلقتی چیزی به نام مناعت را بهره نه بردند، فصلی از کتاب آدمیت را نهخواندند و سوزی برای گدازهای سوزان سرزمین ما نه داشتند. چون اینان از این سرزمین نیستند و پدران شان به حمایت بریتانیای کبیر، از نواحی هند برتانوی وارد کشور ما شده و تا آنجا قدرتمند ساخته شدند که کنون و در پی نزدیک به سه صد سال، سه صدبار کشور ما را فروختند و پارچه پارچه کردند. تن زخمی میهن ما نشانههای بیشماری از تیرهای نامردی این قوم متحجر را در خود دارد. در کنار آن، کنون کشور ما که از تمدن و پیشرفت عصری خبری نه دارد، داشتههای پر اقتخار کهنی اش را نیز اژ دست داده که مسببین آن همین رهبران قلدر و بیمناعت پشتون از احمدشاه تا هیبتالله غایب و زیر مجموعههای نادان آنان بودند و کنون هم از سوی آمپریالیسم بر کشور ما حاکم ساخته شده اند، پشتون لشکرکشیهای چپاولگرانهی اجمدشاه به هند را افتخار میداند، مگر نه میگوید که احمدشاه روزی پاسبان درگاه همین پارسیان بود. انگلیس و آمریکا و غرب که کنون بالاتر از گلوهای شان غرق در ناکامی جنگهای راه انداخته شدهی خودشان در گوشه گوشهی جهان اند، در بیست سال حضور اشغالگرانهی شان کشور ما را ویران و داشتههای حیاتی زیرزمین به ویژه پورانیوم ما به غارت برده و در عوض، دجالان قبیلهی بی رحم پشتون را به عنوان نیروی نیابتی خود بالای کشور ما حاکم ساخته و خود دزدانه فرار کردند. با گرم شدن فضای جنگی در جهان میان روسیه و متحدانش و آمریکا و متحدانش، قضیهی سرنوشتسازی کشور ما فراموش نه شده بلکه به طور برنامه ریزی شده در اختیار گروه تروریستی طالبانی پشتونی وابسته به خود غرب قرار داده شده که استخوانها پوسبدهی آن را هم اینان دزدیده روان اند و مهمتر آنن که دست این گروه وحشی در نسل کشی دگر اقوام به ویژه تاجیکان و هزارهها باز و بی پرسان گذاشته شده اند. تدویر نمایشی کنفرانسهایی در ایندکشور یا آن کشور با این نام یا آن نام درد ملت دردمند ما را دوا نه میکنند. چون اینکارها از سوی همهجهان به شمول روسیه تلاشهایی اند برای بقای حیات سیاسی طالبانی و جبر بی پرسان پشتونیستی بالی مردم ما. کنفرانس سوم دوحه چی صد کنفرانس دوحه هم دایر میکنند، مگر تغییری در سیاست شان نسبت به حمایت از طالبان شان رونما نه میگردد. سازمان ملل را که بارها گفتیم، آلهی دست قدرتها بیش نیست. همین حامیان طالبان اگر میان خود هم مخالف اند، مگر در شورای امنیت از طالبان حمایت میکنند. چون طالب نیروی سگصفتی است برای گزیدن هر کسی غیر از تبار خودش. مگر اختلافات درونی غلزایی و درانی پشتونیستی کشندهتر برای خود شان است که در درازای تاریخ وجود داشته اند، اینان اگر یکی شدند بر ما ظلم مشترک را روا میدارند، اگر جنگیدند برای از بین بردن دگر شان نزد با ران شان به تضرع میافتند. شایعات طرح انگلیس برگرد نظام شاهی صدارتی در گمان غالب من این اند که شاید به عنوان یک راهکاراز دهها راهکاری از سوی کدام سر آشپز سلطنتی انگلیس مطرح شده باشد که نه عملی است و نه جدی. من بارها در حیرت میروم که چهگونه بیشتر سرخطنویسان، پینوشتان، ستون نویسان و سیاسیون آگاه غیر پشتون بنای چنین شایعات و حتا طرحهای نخستین یک مفکوره را جدی میانکارند و در پی چاق کردن هیچ برای هیچ اند؟ یا راهاندازی کنفرانس سوم دوحه و چراغ سبز بلند کردن طالبان به دستور باداران شان، برای اشتراک در آن هیچ مفادی به غیر پشتون ها نه دارد، به غیر از آنکه گروههای مقاومت تقویت مردمی شوند. میبینم که کشور من، خمیر ترسیده است و تنورهای تفتیدهی دردان جهانی به سرکردهگی آمریکا در حال زبالهکشی آتش کشتار غیر پشتونها توسط پشتونها و ساختار یک دست حکومت جابر پشتونیستی بدون حضور مردمان اصلی و بومی کشورم، بدرود.
محمدعثمان نجیب