پاسخی به آقای هیکل گرامی.
گاه ناگاه و بیگاه و پهگاه، خود تان را در یک کم چهل ها نه شمارید.
سه هفت رو گذشته، گپوگفتی داشتیم با آقای انجنیر رحمتالله خان. برابر توان خود و برای دفاع از خود در رد گناه بستن از ما به تیر کورباوری. یا همان تعصب مشهور. آن دیدگاه ها را همهگانی هم ساختیم. آقای هیکل ارجمند، اینبار باز هم، دیدگاه ما را پنبهزنی کردند. این بار مگر کمی با شتاب و بی رایشگری.
آقای هیکل بزرگ اندیش، دربارهی ما کوچک اندیشی کرده اند. نه داشتن بیماری روانی ما را از چفتهبندی بر ما دور انداخته و داربست دگری زده اند تا ما را دادباخته سازند و خودشان را فرمانروای دانایی. ما که هرگز داویدن دانایی نه کردیم و نه میکنیم. ولی نه دانستیم که شایستهگی، تشخیص دشواری های گیرایی ما را از کجا کرده اند؟ ایشان مینویسند:
«تشخیص اشتباه فکری عثمان نجیب دشوار نیست.
در ین مقاله ادعا نمیشود که وی بیمار روانی است زیرا صلاحیت تشخیص بیماری روانی را دروی ندارم اما به یقین میتوان این ادعا را ثابت کرد که عثمان نجیب دشواریهای ادراکی را تجربه مینماید.»
وانگه، پیچیدهترین بخش هم در گیرا شناسی، دریافت آوند همین یابندهگیست. چون بیماری روانی دشوارتر از یماری هوشی است و بیماری ناتوانی یابندهگی در سازهی یادهی ماست. اگر داشته باشیم. به این نشانه است که من پابرجا برای آقای هیکل آرامدلی میدهم تا از سوی من ناراحتی نه داشته باشند که من به مهربانی آفریدگارم، برای دادخواهی تاجیکانه، هوش و یادهی درست دارم. برای آگاهی بیشتر تان، اندرزی دارم تا دانش تندرستی هوش را فراگیرید.
آقای هیکل در بخش دیگری از دشنام نامهی شان نوشته اند:
« بحث با عثمان نجیب تاکنون نشان داده است که وی با خودبزرگ بینی درگیر است زیرا از یکسو خود را فیلسوف میپندارد و بنیادگذار یک مکتب فلسفی و از سوی دیگر بر این باور ایستاده است که فقط او حقیقت را میداند و سایرین نه. این باور مندی با فلسفه وی (بیش از این من نمیدانم) در تضاد قرار دارد اما او خود این تضاد را نتوانسته درک نماید. ».
آقای هیکل، همه دادههای خدا بر بندهگانش را در این بخش زیر پرسش برده اند. چون ساختار بدنی مردمان به ویژه هوش آرسته شده و هر یک از من و شما میتوانیم دریافت های دانایی خدا داد داشته باشیم که داریم. همسویی که انسان ها با هم در این بارهی برگزیده نه دارند. توانایی یا ناتوانی کاربرد از این داشتهی خودش است. شما هم یک خردگراستید، یکانسان عادی هم یک خردگراست. چون برای زندهگی کردن، با خِرد بودن نیاز است. پس در اینگاه کسی که آراسته به خرد باشد، خودش را ستایش نه میکند و خود بزرگبینی نه دارد. پس نیاز نه دارم، خودم را دانا و دگری را نادان بدانم. آنگاه نادانی از خودم خواهد بود. شما یک نمونه از فراخواست تان در بارهی من را گواه بیاورید که من خدای نه خواسته چنان پنداشته باشم. جستار برپایی اندیشهگاه خردورزی من را در اول کار پذیرفتید. و هیچ ربطی به این تلاش من هم برای بهسازی هر روز آن است تا با همکاری شما عزیزان به یک جایی برسد. من میدانم که بیش از آنچه نه میدانم که میدانم. و در گفتاورد خردگرایی من پویندهگی را سراغ کنید. نه پیچیدهگی را.
هیکل گرامی ما برای دراز ساختن نوشتهی شان، شماره پردازی هایی دارند و پیشا آنها چنین مینویسند:
«چند مورد دیگر از اشتباهات وی را نیز برای بر کرسی نشاندن ادعای این مقاله یادآور ی مینمایم.
۱. فطرت ذاتی
فطرت بر اساس فرهنگ عمید یعنی ذاتی، طبیعی و جبلی. (فطرت ذاتی) در بیان عثمان نجیب یعنی خصیصه ذاتی منظور است درحالیکه معنای آن فطری فطری یا ذاتی ذاتی است، در حالیکه دری زبان مادری وی است. تمایلات زبان پرستانه را در نوشته های وی به وفرت میتوان یافت.»
پاسخ من این است که برای شناخت یک واژهی مهم، تنها به معنای واژهنامهیی آن بسنده نه میشود. منش خداداد یا فطرت ذاتی را در گفتومان بزرگی سراغ کنید. نه به رفتن در یک واژه نامه. هوش کودکی را در گهواره کاوید. به هر گونه که میخواهید. البته پیش از آن بدانید که میانهی هوش ذاتی «خداداد» و فطرت ذاتی « خداداد » چیست؟ یا انبازِ های شان کدام ها اند؟ آنگاه میدانید که خواستهی من از آن یادکرد چه بوده؟ زبان مادری من پارسی دریست. نه تنها دری. من زبان پرست نیستم. ولی، زبانِ مادر دوست هستم. همین روز های گذشته با هم برای زبان پارسی دری مادریام چیزی نوشتم. خوب است شما بازنشر آن را مرور کنید:
بدان
که زبانِ مادرِ من اندر جهان نیست
پارسی
نه برتر و نه بدتر بر دگر زبان نیست
پارسی
گرش جویی تو جزء در روح و جان نیست
هر جا
که رفت عرب نه زبان ماند و نه ادب
پا چو
نهاد به زادگاه پارسیان آن لشکر نا طلب
در نورِ
زبان پارسی هم عجم نه شد و هم عرب
چونست که
جان دهیم به پارسی و مادر پارسی مشرب
آقای هیکل ورجاوند، در شمارهی دوم نگاه سرهسای شان به نوشتهی من مینگارند:
۲. « (تعصب بخشی از فطرت ذاتی و کسبی است). به نظر میرسد که فطرت ذاتی دارای بخش ها است و( تعصب بخشی از آن فطرت ذاتی است).آیا ( فطرت ذاتی) بودن یا بخشی از آن فطرت بودن دلیلی برای براّت تعصب میشود؟ حیوانیت و خصایص مشترک میان انسانها و حیوانات میتواند حیوانیت و، وحشت ما را تبریه نماید؟ اگر بتواند پس فطری بودن تعصب باید تعصب را تبریه نماید. زیرا حیوانیت نیز بخشی از (فطرت ذاتی) است.».
در این باره، مرور دوباره نوشتهی خودم را به هیکل گرامی سپارش میکنم. و ورود شان به پژوهش همهگانی شدهی من در مورد واکاوی ریشهیی واژهی تعصب را میزبان میشوم که در هوش گوگل سپرده ام. حیوان هم که تشخیص دهد، همنوع او نسبت به او تعصب یا ستیهندهگی دارد، خودش را در دفاع از خود و انجام واکنش هم مانند آماده کرده و واکنش نشان میدهد. یعنی پاسخ خشک اندیشی یا همان تعصب را با خشک اندیشی میدهد. سازه های واکنشی در ساختار هوش حیوان هم اند که تشخیص برخورد با ستیز نسبت به خود را میدهند. برای کسب آگاهی بیشتر تان، به شما پیشنهاد میکنم که نسک های فروان به ویژه داینتکس ال. آن هابارد را مرور کنید و یا این گفتهی نظامی را دریابید:
«تعصب را کمر دربسته چون شیر
شده بر من سپر بر خصم شمشیر.»
اگر تعصب یا خشک اندیشی فطری نیست. حیوان چهگونه به کوتاهی های رسیده،ی نسبت به خودش واکنش خشن نشان میدهد؟ پس خرد حکم میکند که حیوان و انسان کورباوری همتای خودش و نسبت به خود را گونهیی از خوارنگاه کردن میداند و کنش هممانند و شاید خشنتر نشان دهد. در بر عکس، در مهربانی کردن دگری به خودش، یا برابر یا یادتر از مهربانی همنوع مهربان یا دوست مهربان تلاش میکند. ما میتوانیم این راستی آزمایی را با انسان و حیوان بدون پروا به سن و سال هر کدام شان انجام دهیم. ارچند امروزه فراوان از این دست راستی آزمایی ها در مرورگرهای شبکه های اجتماعی و یا در نامک های به جا مانده از دانشمندان و خردورزان و خرداندیشان دستیاب مان میشوند.
از نوشتار سره سازی آقای هیکل نسبت به من، در شمارهی سوم میخوانیم:
۳ «.(ـ تعصب بخشی ازفطرت ذاتی و کسبی است). وقتی تعصب بخشی از فطرت باشد باید در همه وجود داشته باشد و نیازی به کسب تعصب نیست. در حالیکه میتواند رشد داده شود، زیرا وجود دارد. این حقایقی اند که هر حیوان ناطق به درک آن قادر است.
اما عثمان نجیب مانند این گفته معروف که( دیوانه در کار خود هشیار است) استدلال های خوبی برای حق به جانب نشان دادن ادعای خود د ارد. فطری بودن از یکسو و کسبی بودن از سوی دیگر از زمره آن استدلال ها است. فطری بودن تعصب را طبیعی و ذاتی معرفی میکند اما تعصب خود را وی کسبی میداند زیرا در مقالات خود تعصب را واکنش علیه تعصب وانمود میکند. اینجا باز عثمان نجیب تناقض گویی مینماید. زیرا بر اساس فطری بودن تعصب ما همه تعصب داریم و تنها اندازه و حدت آن در افراد باید متفاوت باشد. اما اگر به مقالات وی توجه نمایید او دیگران را متهم به تعصب مید اند اما تعصب خود را عکس العمل میداند زیر ا نمیخواهد و اجازه نمیدهد د یگران وی را تحقیر کنند یا کمتر اهمیت دهند.»
آقای هیکل، برای آگاهی از تناسب های رشد یا یخزدهگی نرخ هوش، بایستی برگردند بر نگرش یا خواندن میانهی آن با نرخ فرگشت هوشی و شخصیتی. گاهی رویداد هایی منجر به تمرکز و جابهجایی هوش و انگیزهی منفی برای پیشی گرفتن یا ایستادن تشخیص های ذاتی آفرینشی و کسبی یا همان یادگیری از فرایند های اجتماعی در برابر هم قرار میگیرند و راهبندکننده های انکشاف هوش آفرینشی و فرگشتی میشوند. پس نه باید چشمداشت ما آن باشد که رشد کسبی و فطری پدیده های وجود مان یا حیوانات یک سان باشند و وامگیری های ما هم در داوری های مان اهورایی و غیر خردمندانه. در تشخیص سود و زیان رخداد ها انسان و حیوان هر کدام، خود شان سزاواری دارند. آنچه را من تعصب یا خشک اندیشی واکنشی شدید میدانم درست همین است. که شما در بازگویی تان وارونه انگاشته اید. شاید برداشت تان از درونمایهی نوشتهی من اندکی سنگین بوده که نه توانسته اید آن را به حس گیرایی تان آنگونه که است بسپرید. من هرگز دوگانه گفتار یا به گفتار شما تناقض گفتار نیستم. اگر جایی هم غیر آگاهانه چنان باشد و من آگاه شوم، بیدرنگ پوزش میخواهم. آنچه من را بسیار شگفتزده ساخت، در بی چشمداشتی، بر یک نادرستی دیدگاه تان و برداشت تان از واژه هایی اند که وامگیری میکنید و از آنها گزراهی خام برون میآورید. من به قول شما تعصب دگران را نه تنها تعصب پشتون گرامی در برابر پارسیان و پارسی گفتار ها و تاجیکان را تعصب یا ستیز میدانم. چرا من با یک ازبیک عزیز، با یک تورک گرامی و با یک پشتون والا شخصیت در ستیز برای برابری خواهی ناشکیبایی نه دارم؟ چون آنان بر من و شناسهی آفرینیشی من نه تنها کاری نه دارند که آن را بزرگداشت میکنند. همهی پشتون چنین نیستند. نمونهی بارزش شما که یک دانشمندید. نوشتهی خود تان برای من را مرور کنید و این نوشته را هم دیدهبانی کنید. به ویژه که میگویید: « عثمان نجیب نمیخواهد و اجازه نمیدهد د یگران وی را تحقیر کنند یا کمتر اهمیت دهند.» درست و درست فرمودید. من هرگز به کسی روادید نه میدهم که من را تحقیر کند. چون خودم، به خودم روادید نه دادم و نه میدهم تا کسی را به قول شما تحقیر و به روادید پارسی، زبون سازم. سره سازی منش های نیک و جدا سازی آن ها از بدی ها در برابر شخصیت ها نمونهیی بر خدا نهخواسته حقیر یا زبون شمردن شان نیست. شما بهتر از من میدانید که نقد یا سره سازی یک دانش بزرگیست که باز هم فطری یا سرشتیست یا کسبی و با کسبی شدن و یا هم سرشت را پشتیبانی کردن، انسان به انسانی کمک میکند تا از ناهنجار ها وارهد. نمونه باز هم یک کودک یا یک هموند ما را در خانهی مان ببینم. گاهی که کاری را نه دانسته انجام میدهد، ما، با گفتار ویژه او را از دنبال کردن آن کار با میداریم. نقد یا سره سازی همین است. و هرگز کوچک سازی او نیست. و ما سزا نه داریم که او را تحقیر کنیم و کمتر اهمیت دهیم. در آن دو گونه کار، ما نوعی ناراستی را به وی یا آنان روا داشته ایم.
عالیجاه هیکل، در پایانه های نوشته شان به شمارهی ۴، بار دگر از آسه یا محور گفتار من گریز کرده و مینویسند:
۴. «(حذفِ اقوام غیرِپشتون توسط پشتون، هم کسبی است و هم کارشیوهی بدون تغییر و ماندگار قبیله گرایان)
این بیان از نظر سلامت فکری و سلامت بیان نقص دارد. زیرا اقوام غیر پشتون حذف نشده اند و با قوت وجود دارند. هر زمان/ هر دوره دارای یک بیان حاکم است اما حاکم بودن بیان واحد به معنای حذف یا عدم وجود بیان های دیگر نیست. دوم وقتی ادعا میشود که پشتون اقوام غیر پشتون را حذف میکند بدین معنا است که قوم پشتون اقوام غیر پشتون را حذف مینماید. این بیان خیلی نادرست و کودکانه است. زیرا (۱: اقوام غیر پشتون با تمام ساختار های قومی، فرهنگی، سیاسی ، تعلیمی و تبلیغاتی خود وجود دارند. (۲) پشتون یک قوم است و مانند هر قوم دیگر از گوناگونی برخوردار است.»
من میدانم و پشتون هم میداند که تیره های جدا از پشتون، با درایت و کاردانی هوشی در همبودگاه های شان هستند و بودش دارند. ولی نه میدانم چرا مدام در حاشیه قرار دارند؟ تا سر بلند کنند، از سوی پشتون سر به نیست میشوند یا هم کنار زده میشوند. اینجا در نوشتهی تان، نا آگاهانه بر آن کاستی ملموس آشکارگفتاری کردید که اگر میدانستید، هرگ آن را نه مینوشتید. شما گفتید که: «حاکم بودن بیان واحد، به معنای حذف یا عدم وجود بیان های دگر نیست.» پس برای من پاسخ بدهید که حاکم بودن بیان واحد به فرمان الله است یا پیامبرش؟ چرا باید پیوسته یک بیانی بالای مردم فرمانروایی داشته باشد که خودش غیر از چادرنشینی قبیلهیی به هیچ فرصتی که انبازِ شهرنشینی داشته باشد ارزش نه میدهد؟ بیانی که سران آن پیوسته مزدور و جاسوس و غلامان درگاهِ انگلیس بوده اند و حالا دایرهی جاسوسی شان جهان شمول شده و برای صدها سازمان جاسوسی خدمت میکنند. فروپاشاندن کشور ما هم ا سوی همین بیان خاص یعنی پشتون، دژخویی شده است. بلی. پشتون نه میتواند در ستردنِ همزیستگاه مان از تاجیک و پارسی گفتارشان کامروایی بهره برداری کند. ولی بیگمان در روا داشتن هیچ فشاری بر آنان دریغ نه کرده و نه میکند. سه صد سال پسین گواه گفتار ماست. دیدید که چهگونه در برابر ایستایی و برای براندازی فرمانروایی تاجیکان در سه گام، دست به دامان باداران شان شدند؟ بازدهی آن همه کنش های مزدورانه و سخنچینی به باداران شان بود که امروه، به گفتار شما همان یک بیان در سراسر کشور غصب شدهی ما فرماندار ساخته شده اند. تا آن جا که هموندان خود شان از کشور مجاور یعنی پاکستان هم با ایشان یکی شده اند. پس سایر تیره های وطن در کجای این نا هموزنی ها آرام دارند؟ پاسخی دارید که مردمان جدا از پشتون همین اکنون دارای کدام آزادی ها اند؟ آزاردهنده های شان که عیان است. پشتون یک قوم برای خودش است. گوناگونییی هم نه دارد. ولی، در کنار زدن یک دگر، میانکُشی های زیادی دارد. مگر برای کشتن و زدایش تیره های جدا از تیرهی پشتون، به خصوص از میانبرداشتن تاجیکان، همبستهگی دیرینهی باهمی دارد.
آقای هیکل در هیجان برای آن که باید و باید چیزی بنویسند تا از قافله باز نمانند، در رده های پایانی دیدگاه شان چنین دُرفشانی دارند:
«…وقتی در یک مقاله خود از رهبران سیاسی پشتون و تاجیک بحث مینماید، عثمان نحیب رهبران تاجیک را نوکران متحد شده به دور زمامداران پشتون میخواند، و با این کا ر نادانسته قبول مینماید که ایلیتی بر سایر اقوام حکومت کرده است، نه از یک قوم واحد.
اقای عثمان نجیب شخصیت علمی نیست، درحالیکه خودبزرگ بینی وی موجب میگردد خویشتن را بنیادگذار مکتب فلسفی و احیا کننده حزب متلاشی شده و منبع حقایق پندارد.
من یقبین دارم که این نواقص را در تفکر وی همه اگر نه تعدادی از هموطنان مید انند و نیازی برای نقد علمی آن اظهارات وجود ندارد.
انگیزه این نوشته مختصر پاسخ عثمان نجیب به اظهار ات بنده بود که قبلآ در جریان سفر خود به امریکای شمالی در یک بحث ویدیویی به آن پرداختم وآن بحث را اینجا پیگیری نمود م زیرا پاسخ وی در سایت آریایی نشر گردیده بود در حالیکه من در مسافرت بودم.
از توجه شما تشکر»
من از نوشته ام بر این که کسانی و نوکرانی به نام رهبران تاجیکان در رکاب زمامداران پشتون،بوده اند پا، پس نه کشیده بر آن پافشاری میکنم. من آنان را رهبر تاجیک نه، در بهترین داوری، بدترین ربایندهگان نام مردم تاجیک میدانم. چون از الف تا ی خرد و آگاهی نه داشتند و از سیاست و ترفندهای آن چیزی نه میدانستند و در دزدی ها هم، پسماندههای پشتون را دزدیدند و به جای آن، آزادی و حمیت مردمان بزرگ تاجیک و پارسی گفتار را به پای جاسوس های کشور ها ریختند که بالای ما فرمانروا ساخته شده بودند یا استند. من هیچگاه نه پذیرفته ام که به گمان نادرست شما، ایلیتی یا نخبههایی بر کشور فرمانروایی داشته اند. آن هم پشتون و دنباله رو های برده زاب آنان از تاجیکان. این باور تان برای خودتان پسندیده است. نه برای من. بر من انگی میبندید.
آقای هیکل! نه دانستم شما بر سرشت من بهینهگزینی کرده اید یا بر کردار من؟ اگر به سرشت من داوری کرده اید که کاریست بسیار نا به جا و نادرست. اگر به کردار نوشتاری و رفتاری سیاسی و اتنیکی من، خُردهگیری کرده اید، کاریست سزاوار ستایش. مگر دلآسوده اید که خُردهگیر درست بوده اید؟ من که میگویم، نه. به این فرنود که من در هیچ جایی نه گفته ام، منش دانشوری دارم. و در هیچ نوشتهی شما هم ردپایی از دانشوری را نه یافتم. کما این که بسیار نوشتهی زار و نزار است. بدانید که برپایی یا راه اندازی یک روش هرگز خود برگ بینی نیست. مگر شما پیوسته در تمام نوشته های تان یاد نه میکنید که در این یکی یا آن یکی از نوشته های تان یا برنامه های تان چنان گفته اید و چنین؟ مگر یادکرد از کاری را که انجام داده اید و پیش از شما کسی انجام نه داده یا با کاستی های بیشما انجام داده است، خود بزرگبینی است؟ دستکی که شما در این نوشتهی تان به جا گذاشته اید، هم خودبزرگ بینی تان را نادانسته نشان داده اید و هم به زبان آوردهاید که پدیدار کردن گفتار تان عاری از نگارندهگی دانشپایهییست. چون گفته اید: « …نیازی برای نقد علمی آن اظهارات وجود ندارد…» بیشک که نوشتهی شما به گفتار خود تان هیچ پایهی دانشوری نه دارد. در پایان میخواهم شما را به یک خودبزرگ بینی، خودتان دربارهی خودتان آگاه سازم. شما نوشته اید:
«…انگیزه این نوشته مختصر پاسخ عثمان نجیب به اظهار ات بنده بود که قبلآ در جریان سفر خود به امریکای شمالی در یک بحث ویدیویی به آن پرداختم وآن بحث را اینجا پیگیری نمود م زیرا پاسخ وی در سایت آریایی نشر گردیده بود در حالیکه من در مسافرت بودم.
از توجه شما تشکر».
نخست آن که نوشتهی پنبهزده شده من توسط شما، هرگز برای شما نه بوده و در آغاز نوشته ام که گفتوگوی صمیمانه با آقای انجنیر رحمتالله خان بود. نه شما. آن زمان در پندارهی دور من هم یادی از شما نه بود. من جستار ویدیویی شما را نه دیدم. شما، چنان شیفته در خودبزرگبینی تان بوده اید که به بهانهی گویا سرزنش من، نورد تان به آمریکای شمالی و دگر جا ها و گفتار ویدویویی تان را به رخ ما کشیدید. پندار من این است که اندیشهی تان جدا از این نیست. برای آگاهی تان دربارهی شناسهی خشک اندیشی یا تعصب، از شما میخواهم سری در بایگانی بنیاد هنر های مینیاپولیس بزنید و یا به کمک کنابسرا ها و یا ویکیپدیا سراغ جرج سانتایانای اسپانیایی یا هم سوی انباشتههای گفتاری چرچیل بروید و یا هم اثر آفرینه های دولاکروا را در بارهی متعصبان طنجه بیابید. تا دگر باره بدون نیاز به کسی نه تازید. چون من شما را بهترین آگاه میدانم. نه شود که باور های مان را برباد دهید. راستی تا دیر نه شده، از شما تمنا دارم تا پهرستی از آوردگاه های علمی تان را برای من و همه خواننده ها ارزانی دارید تا سرخوش و خرسند شویم. بدرود. پیروزباشید.
پ.ن: هردو نوشته در بایگانی تارنمای وزین آریایی دستیاب میشوند.
محمدعثمان نجیب