بنیادِ نگرشهای سیاسی نظامی در اوضاع و احوالِ امروزی استوار است بر درکِ رقم و رُقُمِ هنجار های در حالِ وقوع بر جهان. پسا ختمِ دورِ اولِ جنگِ سرد و پسا فروپاشاندن قطب قدرت شوروی توسط گرباچف به نفع آمریکا و اروپا بود که سکانداری و تاخت و تازِ گویا تنها قدرتِ مطلقه در جهان را به آمریکا بخشید.
حالاتِ غیرِ قابلِ پیشبینی و شوکه کنندهی فروپاشانی شوروی درست زمانی صورت گرفت که جهان انتظاری آندجنانی نه داشت. کشور های درگیرِ معادلاتِ قدرت در جهان در یک سرگیچهگی فرورفتند و به ویژه که آمریکا دگر آنان را هیچ شمرده بود. هند، ایران، چین، کشور های به شدت مخالفِ قدرت نمایی آمریکا در هر سوی جهان از کوبا تا ونزوئلا و از عراق تا لیبیا و دگر قاره ها و بخشی از کشور های حوزهی کارائیب و حتا شاخ آفریقا که دایم دچار بحران و مشقات بوده هم از تیرِ شکار و رقابتِ آمریکا دور نه بوده اند. تاریخهای نزدیکنشان میدهند که از سالِ ۲۰۰۲ میلادی به خصوص این حوزه زیرِ نظرِ قدرتذهای آلمان، فرانسه و آمریکا بوده که ظاهراً مقابله با تروریسم خوانده شده ولی در خفا هر یک برای خودش کاری دست و پا کرده و میکند و خواهد کرد. تاختِ اسب مراد آمریکا و متحدانش پسا شکسته شدنِ سدِ اتحادِجماهیرِ شوروی و اعلام استقلالِ جمهوری های ماتحتِ رهبری شوروی به خصوص در آسیای میانه بیلگامِ بازدارنده بود و توسنِ تجاوز را بر هر جا خواستند راندند. اهالی تحلیل و تجزیه های سیاسی نظامی و راهبردی از همان ۲۰۰۱ به بعد این را اندیشیده بودند که فروپاشانی برج های آمریکا بدیلیست برای بهانه در دست گرفتنِ آمریکا و حمله به افغانستان و نزدیکی شان برای انجامِ ویرانگری های بیشتر به پیکرِ از نفس افتادهی اتحادِشوروی دیروز و دردِ سر سازی های جدیدی در آسیای میانه بر ضدِ کشوری که دگر کشور شوراها یا اتحادِ جماهیرِ شوروی بزرگ خوانده نه میشد و تنها جمهوری فدراتیفِ روسیهی پسا خیانت گرباچف و یالتسین بود. تلاش های آمریکا در بیست سالِ حضورش نه توانست افغانستان را تختهی خیز برضد منافع آسیای میانه و روسیه که تشکلی به نامِ کشور های مشترکالمنافع تحتِ رهبری روسیه هم دارند وارد کند. ناکامی و ناچاری آمریکا و متحدانش و گیر افتادن شان در زنجیرِ کُشنده و کَشندهی بیگسستِ مرگآفرین افغانستان ایشان را وادار به فرارِ شرمسار کرد. در این بحبوحهی زمانی بود که رهبری شوروی سابق و روسیهی جدید به خود آمدند که اگر از دام و دامهای گسترده و پهن شدهی غرب نه رهند باید شکار شوند. ظهورِ مدودوف و پوتین نشانه هایی با جرقههای امیدوارکنندهی برگشت به قدرتِ حفاظتی شوروی را صد چندان ساخت. حتا اگر احیای اتحادِ دوباره آن ممکن نه باشد. آمریکا بازی را در منطقه باخت و خجل فرار کرد. راه های جدیدی برای مقابله با شوروی سابق و روسیهی جدید جانشین آن توسط آمریکا و متحدانش خبط و خطای دیگرِ محاسباتی شان بود که در اوکرائین عملی شد. هیاهوی پیوستنِ اوکرائین به ناتو و در پی آن راه اندازی های عمدی برنامههای مانعگذار برای پیوستنِ بیدغدغهی اوکرایین به اروپا توسط اروپاییان و نه بود سنجش های مدبرانهی مدیریتی در کیف و عاشقپیشهگی یک شبهی زلنسکی به رویاهای اروپایی سبب شدند تا اوکرائین به میدان بزکشی رقابت ها تبدیل شود. روسیه به دلیل و دلایل مختلف از جمله حاکمیت داشتنِ قبلی بر اوکرایین، نزدیکی سرزمینی دوکشور ، نگرانی های امنیتی منطقهیی خودش، جلوگیری از اعمال نفوذِ آمریکا و مواردِ دیگر هشدار هایی از پیش داد که نادیده انگاشته شد. دلیل هم آن بود کهذغرب فکر میکرد روسیه از پا افتاده و کریملین توانایی های دیروزی خود را نه دارد. محاسبهی غلط در اتاق های فکر آمریکا و اروپا. تسخیرِ کریمیه و ضمیمه ساختنِ آن به خاکِ روسیه درسِ عبرتی بود برای اوکرایین که درک میکرد تا بیشتر ویران نه شود و فرصتی بود برای توسل به خردورزی آمریکا و اروپا در بازنگری های سیاست های شان نسبت به اوکرایین و نادیده نه گرفتنِ قدرتِ پوتین و اینکه به قول مرکل و خودِ پوتین٫ کریمیلین با کسی شوخی نه داشت. و چنان بود که آمریکا و متحدانش بدونِ سنجش ها برای جبرانِ آبرو ریزی فرار از افغانستان اوکرایین را شکارِ امیالِ توسعه طلبانهی جنون قدرت ساختند و ویرانش کردند. آنگونه بود که با هرگونهیی بود و کریمیلین را در ماجرای پروازِ پهباد ها به هدفگیری احتمالی پوتین نشانه رفتند. ما که نوشتیم و گفتیم کار از کار گذشته. برخی ها بر ما تاختند و احساساتی مان خواندند. حالا دیدیم چنان شد که نوشتیم و گفتیم. این پاسخیست بر آغازین سطرِ این مقاله. اتش خشمِ روسیه را یا فوران دادند یا فوران کرد ولی عملی شد. دلیل برای فورانِ خشمِ شوروی آن بود که آمریکای مقصر پوتین را دستِ کم گرفته بود.
نوشتهی محمدعثمان نجیب