افغان موج   

برای خیلی از ما پیش آمده که در موقعیتی قرار بگیریم که می‌‍‍‌دانیم اگر یک «نه» بگوییم آسایش و آرامش زیادی را برای خود خریده‌ایم، اما نتوانسته‌ایم از این کلمۀ دو‌حرفی استفاده کنیم و آن را به زبان بیاوریم. شاید موقع گفتن این کلمه با کلی ترس و اما و اگر مواجه شده‌ایم که دست‌ آخر باعث شده نتوانیم جواب منفی بدهیم بلکه، به‌جای آن، با گفتن یک «بله»، به طور موقت، همه چیز را چه در درون و چه در بیرون وجودمان آرام کرده‌ایم. از سوی دیگر، خیلی جاها هم بوده که منتظر بوده‌ایم با جواب مثبت رو به‌ رو شویم اما ناگهان شنیدن «نه» حالمان را چنان بد کرده که احساس ناامنی کرده‌ایم و از خودمان و روابط مان بیزار شده‌ ایم.

 

مشکل کجاست؟ چرا «نه» چنین نقش پررنگی در زندگی و روابط اجتماعی ما دارد؟

برای خیلی از ما پیش آمده که در موقعیتی قرار بگیریم که می‌‍‍‌دانیم اگر یک «نه» بگوییم آسایش و آرامش زیادی را برای خود خریده‌ایم، اما نتوانسته‌ایم از این کلمۀ دو‌حرفی استفاده کنیم و آن را به زبان بیاوریم. شاید موقع گفتن این کلمه با کلی ترس و اما و اگر مواجه شده‌ایم که دست‌ آخر باعث شده نتوانیم جواب منفی بدهیم بلکه، به‌جای آن، با گفتن یک «بله»، به طور موقت، همه چیز را چه در درون و چه در بیرون وجودمان آرام کرده‌ایم. از سوی دیگر، خیلی جاها هم بوده که منتظر بوده‌ایم با جواب مثبت روبه‌رو شویم اما ناگهان شنیدن «نه» حالمان را چنان بد کرده که احساس ناامنی کرده‌ایم و از خودمان و روابطمان بیزار شده‌ایم. مشکل کجاست؟ چرا «نه» چنین نقش پررنگی در زندگی و روابط اجتماعی ما دارد؟

قبل از اینکه به بررسی و واکاوی این مسئله بپردازیم ابتدا بخش کوتاهی از حرف‌های ثمین در یکی از جلسات روان‌درمانی‌اش را با هم مرور می‌کنیم. حرف‌هایی که شاید حرف‌های خود ما باشد. ثمین دختری ۲۵‌ساله است که وقتی‌ به مطب روان‌درمانی می‌آید سریع می‌رود سراغ اصل مطلب و مشکلش را مطرح می‌کند: «من به دلیل کمال‌گرایی زیادی که دارم از دو چیز خیلی می‌ترسم: “نه” گفتن یا شنیدن، و شکست خوردن. الان که فکرش را می‌کنم می‌بینم این هر دو مورد در واقع یک چیزند. شاید وقت آن رسیده که اعتراف کنم من جرئت وارد شدن به هیچ بازی و تعاملی را ندارم که در آن احتمال باخت وجود داشته باشد. نمی‌توانم “نه” بگویم. وقتی‌ در روابطم از دیگران “نه” می‌شنوم انگار دنیا روی سَرم خراب می‌شود. چرا؟ لطفاً به من بگویید چرا روز‌به‌روز در ارتباطاتم این‌قدر همه چیز سخت‌تر می‌شود؟»

اصولاً «نه» از آن کلمه‌هایی است که هم گفتن و هم شنیدنش سخت و بعضاً جان‌فرساست. اصلاً گویی ما انسان‌ها به این دنیا آمده‌ایم تا همیشه مقبولیت داشته باشیم. انگار در ذهن و روان‌ِ ما جایی برای کلمۀ «نه» تعبیه نشده که وقتی می‌خواهیم «نه» بگوییم یا از کسی «نه» می‌شنویم این‌گونه کام‌مان تلخ می‌شود و به نوعی ترجیح می‌دهیم همیشه از چنین موقعیتی‌هایی به صورت پیدا و پنهان بگریزیم.

میزان اعتماد‌به‌نفس ما در یک رابطۀ اجتماعی بسیار وابسته به موضِع و رویکردمان در مقابل کلمۀ «نه» در آن رابطه است. به بیان دیگر، قرار است ما همیشه در هر یک از روابط اجتماعی‌ خود به این موضوع توجه کنیم که چقدر می‌توانیم «نه» بگوییم یا «نه» بشنویم. با اینکه خیلی‌ از اوقات توجه به این نکته کار سختی است، همۀ ما می‌دانیم این موضوعی نیست که بتوان به‌سادگی از کنار آن گذشت و برای کیفیت روابطمان بسیار مهم و سرنوشت‌ساز است.

به طور کلی، چه شنیدن و چه گفتنِ «نه» به‌نوعی از «بلوغ» روانی نشئت می‌گیرد و نشان‌دهندۀ میزان مناسبی از اعتماد‌به‌نفس در فرد است. در واقع اگر واقع‌بینانه هم به موضوع نگاه کنیم درمی‌یابیم که قرار نیست ما (با همۀ جذابیت‌ها و جاذبه‌هایی که هر کدام‌مان داریم) برای همۀ موجودات جهان خواستنی و پذیرفتنی باشیم. پس دور از ذهن نیست که وقتی از این دریچه به زندگی و روابط انسانی نگاه می‌کنیم یادمان باشد که حداقل در پنجاه درصد این موقعیت‌ها و شرایط ممکن است ما با کلمۀ «نه» با شکست، نرسیدن، نداشتن و یا حتی از دست دادن مواجه شویم. خیلی مواقع، آگاهی و واقف بودن به این احتمال پنجاه‌درصدی به ما کمک می‌کند تا برای رویارویی با چنین شرایطی آمادگی بیشتری داشته باشیم.

ریشۀ این حجم از حساسیت در مقابل «نه» گفتن یا «نه» شنیدن، مثل بسیاری دیگر از مشکلات روان‌شناختی، از افراط و تفریط‌های دوران کودکی می‌آید، از اینکه یا در کودکی همیشه «نه» شنیده‌اند یا اصلاً «نه» نشنیده‌اند. هرچه میزان این افراط و تفریط‌ها در زندگی فردی بیشتر و شدیدتر باشد حساسیت او نیز در مورد کلمۀ «نه» بیشتر و شدیدتر است.

مواضعی که بیشتر آدم‌ها در طول زندگیِ خود در مقابل کلمۀ «نه» اتخاذ می‌کنند بیشتر مبتنی بر «فرار» (فرار از مواجهه و رویارویی) یا «نشنیدن» است. اما متأسفانه هیچ‌کدام از این دو راهکار برخاسته از بلوغ روانی و همین‌طور اعتماد‌به‌نفس سالم نیست. به عبارت دیگر، آدم‌هایی که با این مشکل درگیرند اغلب یاد نگرفته‌اند که «نه» را بشنوند و با آن روبه‌رو شوند، سپس احساسات منفی ناشی از آن را به جا بیاورند (بلکه برعکس، احساس امنیت درونی‌شان به خطر می‌افتد و ناامنی همۀ وجودشان را فرا می‌گیرد) و بعد، از کنار آن گذر کنند.

از سوی دیگر، همین ترس و هراس در مقابل کلمۀ «نه» باعث می‌شود آدمی به‌تدریج به انزوا و گوشه‌گیری کشیده شود. انزوایی که به مرور زمان موزیک متن زندگی فرد می‌شود، چون می‌هراسد کسی او را نخواهد، کسی از او خوشش نیاید یا نسبت به او نظر منفی داشته باشد. او می‌ترسد «نه» بشنود و فکر می‌کند با این جواب منفی همۀ داشته‌هایش را از دست می‌دهد و به آدم نخواستنی و بدی تبدیل می‌شود که در پیشگاه دیگران پذیرفته نمی‌شود. درست شبیه وضعیتی که ثمین برایمان توصیف می‌کند. وقتی تجربه‌های مختلف «نه» گفتن و «نه» شنیدن برای ثمین یکی از دیگری دردناک‌ترند، او به مرور زمان برای محافظت از خود در مقابل این احساساتِ آزاردهنده دست از روابط مختلف می‌کشد و یا آن روابط را در حد سطحی و صرفاً برای رفع احتیاجات روزمره تنزل می‌دهد. اما حواسش نیست که با این کار عملاً مهارت‌های اجتماعی‌اش نیز به‌تدریج ضعیف و ضعیف‌تر می‌شوند و او کم‌کم فراموش می‌کند که قرار است برای این بخشِ اجتماعی زندگی خود نیز راه چاره‌ای بجوید و آن را تقویت کند.

اگر بخواهیم از زاویۀ دیگری به این بحث بپردازیم باید به این نکته توجه کنیم که هر کدام از ما، همچون جسم و بدن فیزیکی‌مان که از طریق پوست مرز خود را با جهان بیرون مشخص می‌کند، یک بدن روانی هم داریم که به مرز روانی نیاز دارد. جالب آنکه مرز روانی ما طی مراحل رشد‌مان درست از جایی آغاز به رشد می‌کند که یاد می‌گیریم از کلمۀ «نه» استفاده کنیم و یا آن را می‌شنویم. چرا که با گفتن یا شنیدنِ این کلمه «من» از «دیگری» متمایز می‌شود و به‏تدریج در گذر زمان مرزهای روانی من شکل می‌گیرند. بنابراین می‌توان برای آدمی که در زندگی‌اش به اندازۀ کافی و مناسب «نه» گفته و «نه» شنیده مرز روانی قابل‌قبول و سالمی را متصور شد. حال آنکه وقتی فردی با این کلمه مشکل دارد به نوعی شکل‌گیری مرز روانی و دستیابی به هویت فردی هم برایش سخت و دشوار خواهد بود. در‌واقع او نمی‌تواند بپذیرد که آدمی متمایز و متفاوت از دیگران است و هویت منحص‌به‌فرد خود را دارد و به همین سبب لازم است که با این هویت مسئولیت زندگی خود را نیز به عهده بگیرد.

بنابراین وقتی‌ از دریچۀ روابط اجتماعی به ماجرا می‌نگریم می‌بینیم در جامعه‌ای که بحث هویت فردی و مسئولیت‌های شخصی چندان جدی گرفته نمی‌شود آدم‌ها به‌تدریج و به طُرق مختلف از زیر بار این مسئولیت‌ها شانه خالی می‌کنند و ترجیح می‌دهند، به جای متمایز شدن و متفاوت بودن و نهایتاً منحصر‌به‌فرد بودن، شبیه یکدیگر باشند و فارغ از بحث هویت فردی به رشد خود ادامه دهند و تلاشی برای دستیابی به این هویت نکنند. اینجاست که بحث «نه» گفتن و «نه» شنیدن برای افراد این جامعه بیش از حد معمول دردناک و جان‌کاه می‌شود و انسان‌ها، برای گریز و رویارو نشدن با این درد، فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند و رویکردی اجتنایی برای خود برمی‌گزینند.

وقتی از «نه» گفتن و «نه» شنیدن می‌هراسیم، علاوه بر اینکه در زمینۀ اعتماد‌به‌نفس مسئله داریم، در شکل‌دهی به مرزهای روانی‌مان هم دچار مشکلیم. بنابراین حواسمان باشد چنانچه تمایل داریم به هویت فردی منسجم و مطلوبی دست پیدا کنیم لازم است این مسئله را جدی بگیریم و برایش راه درمانی جست‌وجو کنیم، به این امید که روزی برسد که یاد بگیریم یک «نه» بگوییم و هزار بار آسوده‌تر زندگی کنیم.

کوروش‭ ‬ساسانی

زنان امروز

منبع: آینده نگر