روحالامین امینی
در واکنش به اقدام برای ثبت مثنوی به عنوان اثر مشترک ایران و ترکیه
نمیدانم باید چرا دریچه چنین بحثی باز شود، وقتی ما در این سوی مرز برای این زبان و فرهنگ گلو پاره میکنیم و دست به گریبان میشویم با هر که بگوید مولانا افغانیست، فردوسی ایرانیست و رودکی تاجیکی؛ چرا که به نکویی میدانیم آن که این سخن بر زبان میراند، دشنهای در آستین دارد و شمشیری در دست، نه این که سخن از سر خیر خواهی بر زبان بیاورد. در این شکی نداریم که روزگاری مولانایِ نه شرقی نه غربی نه بری نه بحری در بلخ متولد شده و اگر امروز من بخواهم زادگاهش را ببینم، نه نیازی به ویزا و روادید دارم، نه دوندگی و گذر از مرز که در همین خاک زندگی میکنم و برگه هویتم اجازه میدهد بر خاکی قدم بگذارم که مولانا بر آن خرامیده است. همین روشنایی در مورد پیر فرزانه طوس، حکیم ابوالقاسم فردوسی نیز وجود دارد و تنها، کسی که شناسنامه ایران امروز را در جیب دارد میتواند بدون هیچ مخاطره و وبالی برود بر آستانهاش زانو بزند و بخواند:
دریغ آن گل و مشک و خوشاب سی
همان تیغ برنده پارسی
نگردد همی گرد نسرین تذرو
گل نارون خواهد و شاخ سرو
همی خواهم از روشن کردگار
که چندان زمان یابم از روزگار
کزین نامور نامه باستان
بمانم به گیتی یکی داستان
که هر کس که اندر سخن داد داد
ز من جز به نیکی نگیرند یاد
و همین گونه است آرامگاه ابوعبدالله رودکی پدر شعر پارسی برای مردم تاجیکستان و این واقعیت انکار شدنی نیست.
چه در افغانستان و چه در ایران و تاجیکستان همواره دلسوزان این فرهنگ و زبان با دو دسته کم خرد و بدخواه درگیر بودهاند. یک دسته آنانی که با غربال خطوط جغرافیایی امروز، در گذشته فرهنگی این جغرافیای زبانی دنبال خویش و بیگانه گشتهاند و دیگر آنانی که هر هنر و هنرور و هر دانش و دانشمندی را فقط از آن خود میدانند که حداقل من در نابخردی و بدخواهی هر دو گروه شک و شبههای ندارم.
بحثی از این جنس در طول سالهای گذشته بارها و بارها پیش آمده است. از خبر شاهنامه که به تاراج افغانها رفت (۱) شروع کنید تا درگذشت زنده یاد شهریار عدل (۲) و حواشی مرگش و این بار نیز از این بیابان خار و خسی نو رسیده است. سایتِ «زیتون» از قول سیدرضا صالحی امیری، مشاور رییس جمهوری و رییس سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران نوشته است: «امسال با ترکیه توافق کردهایم که مثنوی مولوی را به صورت مشترک ثبت کنیم. مولانا یکی از نقاط مشترک فرهنگی ایران و ترکیه است». در حالی که به وضوح میدانیم منظور ایشان از ایران نه جغرافیای بزرگ فرهنگی دیروز که محدوده سیاسی امروز این کشور است.
باید به عرض جناب صالحی امیری و دیگر دستاندرکاران این بازی مضحک رسانده شود که نه مولانا و نه فردوسی و نه رودکی در قدم اول و دوم و سوم هیچ کدام با نامهای جغرافیایی امروز، افغانستانی و ایرانی و تاجیکستانی نیستند. آن که در این سوی مرز فردوسی میخواند، برگهای بخشی از فرهنگ خود را میگرداند و آن که در ایران مولانا میخواند نیز دقیقا همین کار را انجام میدهد. اگر در تثبیت هویت این بزرگان؛ زبان، فرهنگ و جغرافیا تاثیرگذار است، باید بدانیم که تنها جغرافیا تکه و پاره شده؛ اما این زبان و فرهنگ میراث مشترک این جغرافیای زبانی است که حتی مرزهایش از حد سه کشور پارسی زبان امروز هم فراتر میرود و در باب مساله فرهنگی از این هم گستردهتر است.
احتمال میدهم همه این بحث ممکن است برای گردانندگان این بازی مضحک، مزخرف به دیده آید چرا که سالها در ایران زندگی کردهام و با نگاه حکومتی ایران نسبت به افغانستانیها آشنایم. این بحث را میتوان در حد همین آقایان هم تقلیل داد که اگر مساله زبان است؛ من زبان پارسی را از مادرم آموختهام و مادرم از مادرش و این سلسله ادامه پیدا میکند تا به جایی میرسد که هنوز مرزی میان من و شما وجود نداشت. اگر مساله فرهنگ است، تماسی با سفیر محترمتان در کابل برقرار کنید و بپرسید مثلا چه تفاوتی میان دو فرهنگ وجود دارد؟ اگر مساله جغرافیاست، من در نقشه ایران امروز نه استان مزار را میبینم نه شهرستان بلخ را و در فهرست آثار باستانی ایران امروزی هم نامی از خانقاه بهاء ولد نیامده است. پس این ادعای بی پایه و پوچ بر چه مبنایی استوار است و بر اساس چه صلاحیت و ادلهای با ترکیه توافق کردهاید که مثنوی معنوی را به صورت مشترک ثبت کنید؟
اما موضع من و ما (که این من و ما را به وفور در هر سه کشور پارسی زبان میتوانیم بجوییم) نه تنها در مورد مولانا که در مورد فردوسی و رودکی و دیگر همسنگانشان این نبوده و نیست و ذکر پاراگراف بالا فقط به این دلیل بود که اگر بخواهیم با صورت مساله شما هم وارد بحث شویم، راه به جایی نخواهید برد.
من نوعی، دوستان فراوانی با شناسنامه ایرانی و تاجیکی دارم. مردان و زنانی که جز همان شناسنامه، هیچ تفاوتی بین خود و آنها متصور نیستم و آنها نیز همین حس را نسبت به من دارند و باور دارم اگر دست دسیسه سیاستپیشگان بی کیاست و ماهیگیران داخلی و خارجی نمیبود، این مردم با هم مشکلی نداشتند که بروند و بر سر سه سفره مجزا بنشینند؛ چرا که این ابیات مولانای هموطنشان را خوانده و دانسته بودند:
کار تو است ساقیا دفع دوی بیا بیا
ده به کفم یگانهای تفرقه را یگانه کن
شش جهت است این وطن قبله در او یکی مجو
بی وطنی است قبله گه در عدم آشیانه کن
ای تو چو خوشه جان تو گندم و کاه قالبت
گر نه خری چه کَه خوری روی به مغز و دانه کن
هر چند معتقدم که آثار مولانا بزرگتر از این است که نیاز به کاغذبازی و ثبت در سازمانی داشته باشد و شعرش به حدی در عالم پراکنده شده که نیازی به همت غرضآلود رجالههای امروزی ندارد؛ اما اگر قرار است چنین اتفاقی هم بیافتد، این اثر باید به عنوان یکی از آثار مشترک پارسی زبانان جهان و نه فقط سه کشور رسما پارسیزبان ثبت شود.
من به عنوان یک پارسیزبان حق یک رای دارم و این رای را در هیچ صندوق دیگری نخواهم انداخت.
————————
(۱) «شاهنامه زیر گوش مسوولان ارشاد به یغمای افغانها رفت!/ ایرانیها کوتاه نیامدند» عنوان گزارشی که ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ در خبرگزاری مهر منتشر شد.
(۲) «این سوگنامه سازمان میراث فرهنگیِ فعال است که بعد از یک هفته هنوز قبر شهریار عدل مشخص نیست؟ آیا باید او را در هرات به خاک بسپارند؟ تا همچون بسیاری از بزرگان ایران نظیر مولانا، نظامی و … متعلق به سرزمینهای دیگر شود؟» قسمتی از گفتگوی احسان یغمایی، باستانشناس ایرانی در گفتگو با روزنامه شرق که در ۸ تیر ۱۳۹۴ در شماره ۲۳۳۶ این روزنامه منتشر شد.
منبع: سایت خبری زیتون