افغان موج   

 

 

سیدموسی عثمان هستی مارک توین افغانی یا افغانستانی

 

غوغای مغزی فاحشه های قلم سبب وارونه نویسی تاریخ شده

 

نداری  دانش تاریخ حذر کن از چنین کاری

که آخرمیشوی مانند خربر پشت کتاب باری

نباشدشرط انصاف که درآستین باشی ماری

بکن خودکشی تاترابرجهل تاریخ زنندداری

شاعربیسنگ وبی ترازو

 

 

تن های هرزه را سنگ سارمی کنند

غافل ازآنکه شهرکه پُرازفاحشه های مغزی است

وکسی نمی داندکه مغزهای هرزه

ویران گرترندتاتن های هرزه

فروغ فرخزاد

 

هزاران انسان شریف که سرشان به تن شان ارزش داشت ودارد درسرتاسردنیا، شخصیت شان را زیرسوال می برند، ترورمی کنند، مسموم می سازند ویا اتهام دروغ وناروا علیه آنها می بندند. مثال زنده این ادعاها آقای آسانژ،بنیانگذارسایت افشاگر ویکی لیکس پناهنده سفارت دولت اکوادوردرانگلیس می باشد.

فاحشه های مغزی که هرروزبنام نویسنده تاریخ واقعیت ها را آگاهانه ویا غیرآگاهانه بخاطرشهرت طلبی خود از زبان این وآن که درچانته جزدروغ چیزی ندارند نقل قول می نمایند که بااین نقل وقولهانه تنهاتنبان قلم وکاغذ می کشن دآبرو به خود و به نقل قول کنندهم نمی مانند.

این اشخاص مثل روان شاد صدیق فرهنگ می میرند بازماندگان شان دست نویس پدر را مانند خانواده روانشاد کهزاد مقدس ترازکتاب آسمانی می دانند واگرکسی بگوید که میرمسجدی خان ازکوهستان بود وبازماندگان آن درکوهستان است وخود آن درخواجه سبزپوش ولی بین قریه تتمدره که خانه علی خان غازی درآن قریه تا امروز موقعیت دارد ومیرمسجدی خان درقلعۀ علی خان غازی درجنگ افغان وانگلیس زخم برداشت بین قریه تتمدره وقریه اوپیان دفن شده.

احمدعلی خان کهزا دوقتیکه مصروف کشیدن آثارتاریخی بگرام بود اورا حسن صاحب زاده مهمان می کند قبرمیرمسجدی دزد که درزمان امیرعبدالرحمن خان اعدام شده به کهزاد می گوید که میرمسجدی خان ازجمله نیاکان مابوده آن مردخوش قلب که چند ورق تاریخ زیردست اش سفید مانده می نویسد که مرقد میرمسجدی خان درقریه ده قاضی ولایت پروان می باشد وآن را اززبان محمدحسن که مامورپروژه آبیاری پروان درزمان غیاثی رئیس پروژه آبیاری پروان بود زنده یاد کهزاد مرقد میرمسجدی خان غازی رادرقریه ده قاضی درده گیلومتری شهرچهاریکارمرکزولایت پروان وانمود می کند. جوانان پاک قلب خانواده صاحب زاده هاکه بی خبرازتاریخ گذشته وطن وخانواده خود اند امروزنوشته کهزاد را سند قرانی می پندارند ودراخبارجراید وسایت ها می نویسندکه مانواسه میرمسجدی خان غازی هستم درحالیکه صاحب زاده ها نه سید هستند، نه میر،هستند،نه خواجه هستندونه حضرت، صاحب زاده القاب افتخاری است که انگلیس هابه دولت هند برتانیه وشاهان افغانستان دستوردادند که به خادمین صادق خود ومااین القاب رابدهد.

امیرعبدالرحمن خان این القاب به خانوده جان محمد خان که بعدها بنام خواجه جان صاحبزاده مشهورشد درزمان سلطنت استبدادی خود داده بود که ازخانواد خواجه جان صاحبزاده فرقه مشرمحمدصدیق خان پدرفاضل خان وزیرمعارف استاد ربانی ، شرجان خان وزیردربار، برگد اعطاولله خان پدرزندیاد واله وزندیاد کریم خان درد پروان شوهرخواهرگویای اعتمادی که این برادران دردربارامیرکلکانی هرکاره بودند.

محمدصدیق خان فرقه مشرملکی ونظامی که توسط نادرخان با امیرکلکانی اعدام شد.

شیرجان خان وزیردربارهم توسط نادرخان با امیرکلکانی اعدام شد.

عطاواله خان وزیرخارجه تاآخرحکومت ظاهرشاه زنده بود.

کریم درد پروان وزیراستخبارات هم تاآخرحکومت ظاهرشاه زنده بود. 

 وفعلاًاولادی خواجه جان صاحبزاده درقریه ده قاضی ودرقریه بایان سفلی ولایت پروان زندگی می کنند.

روان شاد زندیاد داکتر یوسف خان صدراعظم که بعد از سرداردودخان مستبد صدراعظم شد. اونظربه علاقه وافتخاریکه به بزرگان تاریخ داشت وزیراطلاعات وکلتورموظف کرد ووزیر اطلاعات وکلتورفضل من الله فضلی پسرمولوی صاحب قلعۀ بلند بگرم برادرمولانا ابلاغ راکه درآن زمان مدیرمطبوعات بود موظف ساخت که درقسمت قبرمیرمسجدی خان تحقیق درست کند واگرواقعیت داشته باشد درساختن مرقد میرمسجدی خان غازی به کمک دولت اقدم صورت گیرد.

فضلی که خودازجمله نویسندگان مشهورافغانستان بودوروابط نزدیگ ازنگاه منطقه وقومی درپروان داشت وفرد مناسبی به این کارهم بود وزیروقت دستورداد که موضوع راهمه جانبه برسی کند وبه وزارت مطبوعات جریان قبرمیرمسجدی خان رابامعلومات مفصل ارایه دهد.

وقتیکه فضلی معلومات ازبزرگان محل بدست آورد به وزیرمطبوعات گفت چیزی که کهزاد نوشته کرده درست نیست  قبرمیرمسجدی خان درخواجه سبز پوش درجوارخانه حاجی محمد یونس خان تتمدرۀ است که به خاک دان تبدیل شده چون قبرهای کهنه درآن جا زیاد است امکان پیداکردن آن نیست قبریکه درقریه ده قاضی ولایت پروان است قبرمیرمسجدی دزد است ودولت وقت از ساختن قبرمنصرف شد.

روزی زنده یادکهزاد جریان قبرمیرمسجدی خان ازمن پرسید. من خنده کردم گفتم؛ استاد شما هنوزبه تحقیق وزارت اطلاعات وکلتور هم قانع نشدید. من بازنده یادکهزاد عهده کردم وقول دادم که به خانه ما بیاید من کریم خان درد پروان را دعوت می کنم اونه تنها شاعرو نویسنده است به تاریخ علاقه مند است همان بود که کهزاد صاحب دوست پدرم هم بود به پروان آمد کریم خان درد پروان که زمانی رئیس استخبارات امیرکلکانی بود من اوراازخانه اش به خانه خودما آوردم کریم خان درد پروان به کهزاد گفت حسن مامورپروژه آبیاری پروان که ازفامیل مااست انسان لوده است عاقبت این معلومات فکرنکرده وارونه به شماموضوع تاریخی رامعلومات داده ماصاحب زاده هستیم میرنیستم وقبرازمیرمسجدی خان غازی کوهستانی نیست ازمیرمسجدی دزداست که میرمسجدی دزدازکل میرهای قریه توپدره والایت پروان است میرمسجدی دزد یک دخترداشت ودختراش درقریه ده قاضی ولایت پروان مردی را بنام خاکسارشوهرکرده بودبعدازاعدام اورادختراش درنزدیگ خانه خود دفن کرد

 زندیادکهزادخیلی ناراحت شدوگفت درچاپ دوم کتاب این موضوع مهم رااصلاح می کنم زندیادکهزادفوت کردمن درآخراین سالهابا داکترصاحب کهزادپسرزندیادکهزادبزرگ صحبت تلفونی داشتم این جریان من درمیان گذاشتم اووعده کردکه این موضوع قابل اصلاح است نمی دانم که درچاپ های بعدی درقسمت این موضوع از طرف خاندان کهزاد اقدم شده یانشده ماهی راازآب هروقت بکشیدتازه است امیداست که تاریخ وارونه نوشته نشودوبه نسل های بعدی بشکل درست ودست ناخورده داده شود

تاریخ نویس بایدبه میتودتاریخ آشناباشد ویک لسان مکمل زنده دنیارامانند زبان مادری خودهم یادداشته باشدکه بتواندتحقیق کند مورخین وطن ماغیرازاحمدعلی خان کهزادکه به زبان فرانسوی آشنابود دیگران حتی غباروصدیق فرهنگ نه به میتودتاریخ آشنا بودندونه یک زبان زنده دنیارابه مثل زبان مادری خودمی دانستند

دراین جای شک نیست که زنده یادغباردرقسمت تاریخ نویسی تاحد امکان احتیاط بخرج داده درآن وقتیکه غبارتاریخ نوشته می کردهیچ کس جرائت نمی کرد که یاداشت های خانواده خودرا بدست غباربدهند

غبارکوشش کردیاداشت های عبدالقیوم خان کهدامنی که از زمان امیرعبدالررحمن خان تاظاهرخان بنام سوانح عمری عبدالقیوم نوشته شده بودبه دسرس غبارقررابدهند قیوم خان خوداش وبعد خانواده آن حاضرنشدبعدها آقای لودین روان شاد برادرزاده جرنیل احمدعلی خان معروف که خردرپروان اعدام کرد یک کاپی کتاب مامای خودرابه من داد که آقای حسن کاکرازهمان نسخه استفاده کرد ویک کاپی دیگررامن درسفری که به اوروپا داشتم به آقای نصیرمهرین دادم

 خانواده عبدالقیوم خان هم حق داشت که این یاداشت بدست غبارندهد بخاطریکه جرنیل احمدلی خان رییس تنظیمه ازجمله زنجیری های خانوده نادرخان بودواگر این نسخه بدست غبارویا احمدعلی خان کهزادمی رسید جنرئیل احمدعلی خان رئیس تنظیمه که سراعدام خردریغ نکرده بودصددرصدقیوم خان ازدست جرنیل احمدعلی خان وخانواده جرئیل احمدعلی خان باسوانح عمری اش بی داغ نمی ماندناگفته نماندخدمتی که غباردرتاریخ نویسی خودکرده هیچ مورخ افغانستان تاحال نکرده غباربه نیشنلیزم وطن خودخیلی درتاریخ خودخدمت کرده چنانچه یکی از مورخین ایرانی دریکی ازمقاله های خودنوشته بودکه من نام اورا فراموش کرده ام اودرلابلای نوشته خودبعدازخواندن کتاب تاریخ غبارنوشته بودخدمتی که به نشینلیزم وطن خودغبارکرده هیچ تاریخ نوئیسی دنیامتوجه به این نکته نبوده

روح مطلب دراین جان است

 

من درکانادا زندگی می کردم میرمحمد صدیق خان فرهنگ درامریکا؛ میرمحمدصدیق خان غیرازاینکه دوست پدرم ازدوران زندان وجریان روشنفکری آن زمان بوددوست ببرک کارمل هم بود زیاتردرخانه کارمل باهم می دیدیم فرهنگ نانی که درخانه ببرک کارمل ودیگرپرچم دارها خورده فکرنمی کنم که همان قدرنان درخانواده خودخورده باشداینکه پاس نمک داشت یانداشت به آن کاری ندارم.

صدیق فرهنگ وخانواده فرهنگ درجریان روشنفکری افغانستان با وجودیکه نزدیگ به روشنفکران وخانواده روشنفکری افغانستان بودندمورداعتبارروشنفکران تاآخرعمرصدیق فرهنگ قرارنگرفت مثل ثریابهاکه از یک خانواده مبارز وپدراش مورداعتمادتمام روشنفکران ووطن پرستان زمان خود بودباوجودیکه ثریابها دخترسعدالدین خان بهابودوازفهم ودانش پدراستفاده خوب کرد وقتیکه دردامن خانواده داکترنجیب الله افتادتاامروزنه به حرفهای او کس اعتماد می کندنه به خوداش نه شورای نظاراوراازخود می داندنه حزب دموکراتیک خلق حرفهای راست ودروغ آن دربی اعتمادی گم شده صدیق فرهنگ مانندثریابها دریک موقعیت بی اعتمادی قرارداشت.

چون صدیق فرهنگ درطول حیات خودنتوانست مانندثریابها اعتمادهمرزمان خودرابدست بیاوردپُرعقده شدوعقده هاسبب شدکه زندیادصدیق فرهنگ تاریخ نوشته کندوعقده کشایی نمایدومانندثریا بها«رهادرباد» وبدست طوفان دورازحقایق سپاردتاآصف آهنگ ازآن درغوغای مغزی شهرت طلبی خودافسانه سازدومردان با عتبارتاریخ رابه گرفتن پول ازسلطنت متهم سازداین را میگویندکورخودبینای مردم اگرنام پدرتونمی داشتی شغالی بودی که درجنگل هم جای نداشت که بعدهادراین قسمت چیزی طنزگونه خواهم نوشت.

من خبرشدم که صدیق فرهنگ دریاداشت های خودنوشته که پدرمن درزندان کشته شده من به زندیادفرهنگ تیلفون کردم جریان پرسان کردم نام کسی را گرفت که دوست صدیق فرهنگ بودازبان آن شهادت پدرمن رانوشته بودمن به صدین فرهنگ گفتم پدرمن تروربعدازقراردادسالنگ شده که من درکانادازندگی می کردم پدرم درزندان اعدام نشده چون کتاب بنشررسیده بودگفت درچاپ دوم این موضوع رااصلاح می کنم.

خوداش ازمن پرسیدکه کسی بنام فرهاد لبیب درشهرشمازندگی می کندظابط امرعبدالقادرهراتی وزیردفاع وطن فروش بودوباامام الدین درروزاول کودتادرچهارصد بستراردو مصاحبه کرده معلوم می شودکه ازمردمان نزدیگ کودتابوده وهم می گویند که ازخانواده محمدزهی است باسردارولی وضبط احوالات هم نزدیگ بوده.

من گفتم این شخص درشهرمازندگی می کندشوهرخواهرزن استادغلام نبی خان خاطرمسوول پیام روزومطبعه سبامی باشداوخنده کردکه استادخاطرمن ازشماکرده بهترمی شناسم من هم خنده کردم دراین جای شک نیست که باقلم استادغلام نبی خان خاطرهمه ملت ماآشنااست.

من فکرمی کردم که فرهادلبیب ازطریق غلام نبی خان خاطر به فرهنگ شایدمعرفی شده باشدولی ازحرفهای زندیادصدیق فرهنگ معلوم شد که ازطریق استادغلام نبی خاطرمعرفی نشده اینکه آقای فرهادلبیب چطورباصدیق فرهنگ آشناشده بودواززبان آن به کدام اعتماد نقل قول کرده خدامی داندوزنده یادصدیق فرهنگ، سخنی هست پوشیده میان من وتو.که امروزافشامی شود.

نمی دانم که آقای منگل چرابعدازسالهاگریبان پاره کرده فکرمی کنم که این عیدبه دست خینه کردن ارزش نداردهمه می دانندکه بخاطرشهرت طلبی ناشناخته یخن اوراگرفته اندواورامردمهم کودتا ثورقلمدادکردندوخواستندکه کلچه قبل ازنان خیزبزندومانندخوداشخاصی که نقل وقول کرده سیاست روس راآن قدرخام فکرمی کردندکه مانندجنرال سردارولی دامادظاهرشاه ازهرشغال منحیث جاسوس کارمیگرفت چنانچه این جاسوسان سردارولی رادرکتاب اردو وسیاست خودجنرال عظیمی با مشخصات شان نام برده واگرنام نمی بردآفتاب به دوانگشت پنهان نمی شدامید است درآینده بیشتردرقسمت جاسوسان سردارولی وضبط احوالات بنویسد که تاریخ ازنقل وقول های دروغ شان نجات یابدوازشرم قلم برمیزتحریرگذارند.

شدی بیرق نمابلندبه شانه

نمی شرمی  ومیگویی

درگفتمان گل دانه دانه

الهی دورغ هایت نمانه

آنچه که سرورمنگل میگویدراست می گوید پربال جرئت سرورمنگل می سوخت که دراطراف سفارت روس می گشت آن قدراین صحنه سازی مغلق است که کورکره های دروغ راتاخوددروغ گویان بازنکننددندان فیل هم بازکرده نمی تواند وصدیق فرهنگ هم زنده نیست که یخن معلومات دهنده رامی گرفت که معلومات غلط شمانه.

به من آبرو ماندید نه بخود و نه به مطبوعات ونه به سایت گفتمان تاریخ صدیق فرهنگ بخاطرهمین چرندیات خوددیگردرقطارتاریخ های افغانستان موردقبول تاریخ نویسان واقعی قرارنگرفته وبه خاطرچرندوتعصب آن اعتمادنمی شودکسانی ازاین نوع تاریخ بنام موخذکارمی گیرندبخاطرشهرت طلبی که چندصفحه کاغذ سیاه کنندوبنام یک کتاب بیرون بدهندتامردم بگوید که فلان کس بالاتراز ده جلدتاریخ نوشته دیروزوامروزکه چلوصاف تاریخ نویسی فاحشه های مغزی ازآب کثافت قلمی شان بیرون شده وبیرون می شود.

مانمی دانیم که حرف آدم زنده راکه آقای سرور منگل است قبول کنم یاحرف مرده راکه ازموخذ بی اعتبارشوخی به کتاب خوداعتبارقایل شده وآن کسی که به صدیق فرهنگ معلومات دروغ داده به ذغال ارچه ویاباذغال بلوط روی آن راسیاه کنند.

هرکی رادامن زپشت برداشتند

تخم بی شرمی برویش کاشتند

در تاریخ هایکه  محترم جنرال بیگی ، محترم نبی عظمی  ، جنرال عبدالقدوس خان بدخشی  وآقای استادعبدالحمید خان محتاط  واستادخلیلی بنام عیاری ازخراسان نوشته وتاریخ موهن لال راکه آقای استادمحترم خلیل هاشمیان ترجمه نموده درنوشتن تاریخ وترجمه تمام این اشخاص صلاحیت نوشته تاریخ جنگ سه ونیم دهه راداشته اند ودارندوازقلم شان معلوم می شودکه درتاریخ نویسی حرب دانش ویدطولا دارند.

تاریخ جنرال عظمی اگربطرف تاجک وتاجک  بازی پهلوی قلم دور نمی دادآنچه که واقعیت داشت جنگ هاوارتباطات حزب دموکراتیک خلق رابامتحدین ومخالفین شان بیطرفانه نوشته می کردبهتربود ولی کسانیکه درآن موضوع هادخیل بودندانگشت انتقادعقده کشایی زیادبخاطرتعبیض زبانی ،حزبی ،منطقوی،نژادی وتنظمی گذاشتند که واقعیت های تاریخی جنگ دربین نوشته های تومن گم شد.

تاریخ بیگی تااندازه ثابت وغیرمغرضانه نوشته شده ولی خیلی محدووداست که درحدودخودمی تواند موخذ شود. تاریخ جنرال عبدالقدوس خان که خودجنرال مردبادانش است وپدرجنرال که دوستان نزدیگ من ویکی ازافتخارات بدخشان می باشدجنرال عبدالقدوس خان ازپدرمیراث دانش برده وکاری کرده که قدم به قدم جنایت جنگ های کابل برسی وقید تاریخ نموده وقسمی ترسیم باقلم توانای خود نموده که خواننده رامانندخبرنگاردرصحنه جنگ قدرت طلبی کابل می بردوآیینه تاریخ رادربرابرجنایتکاران تاریخ بدون غبارقرارمی دهدچون من درجنگ های قدرت طلبی کابل نبودم قضاوت ازدورکرده نمی توانم قضاوت بکسانی می سپارم که درآتش جنگ های قدرت طلبی ضرردیده اند.

آقای عبدالحمید محتاط راکه امروز یکتعدادمحدودرقیبان دوران قدرت وبی قدرتی اش اورامتهم به سکتریست وستمی می کنندواورا یک جنرال ستمی می دانندمعلوم است که دشمنان قلمی وسیاسی محتاط قبل ازاینکه اورابشناسند آب ازموزه کشیده اند من بخاطری  جملات بالا رانوشتم که دشمنان سیاسی وقلمی کودن آن تاامروزنمی دانند که اویک انجینرمخابره تحصیل یافته روسیه دررشته نظامی بوده نه یک جنرال

محتاط بعدازوزارت مخابرات دیگر دراردو وظیفه پابرجانداشت امادرداخل اردودست اش ازهرنظمی دیگرنظربه نوشته های خوداش درازتربوده. محتاط شاگرد پدرخود است که پدرمختاط هزاران شاگرددرولایت پروان کاپیساوبامیان که زمان تحت اثرمعارف پروان بودتربیه کرده پدرمحتاط راتمام مردم شمالی بحیث استادومردشجاع می شناختندومی شناسد وکاکای محتاط که تورخان بودودوست نزدیگ من بودمردشجا ع ودرشته خودکه دگروال بودگرچه ارکان حرب نبودمهارت خاص داشت سرش به تن اش می ارزیداورا حزب دموکراتیک خلق افتخارشهادت بخشید.

محتاط درکتاب سقوط سلطنت خیلی بااحتیاط وآنچه که رخ داده واودرجریان بوده بدون کم وکاست نوشته می کندتعصب قومی در تاریخ آن دیده نمی شودهمه همسنگران آن پشتون،تاجک ، نورستانی ،هزاره ،ازبیک وازدیگرملیت های افغانستان بوده قوم پشتون را که امروز درقبله پرستی محکوم می کنندمحتاط درتاریخ خودازشجاعت افسران پشتون تبارکه درزدن وسقوط سلطنت فحشای محمدظاهرشاه دست داشتندبدون تعصب نقش افسران پشتون رادرکتاب سقوط سلطنت که بایک نثرزیبانوشته شده به یک تصویر واقعی می کشدوبه آیینه روشن تاریخ می سپردکه این ثابت میکند تاآن روزاواخلاق ستمی وسکترستی نداشته. من درجریان کودتاه داوودنبودم بعدازکودتاسردارداود مستبد ازجمله زندانی های دوران قدرت حکومت داوودخان بودم وآقای محتاط وزیرمخابرات بود وهم درآن زمان حکومت حزب دموکراتیک خلق آقای محتاط به کرسی های بلنددولتی مقررکرد من درخارج ازوطن بودم امیداست که جریاناتی که تاامروزافشانشده ومحتاط درجریانات چهاردهه دخیل بوده نقاب از روی ابهام بردارد وشناخت نزدیگی که من ازمحترم آقای محتاط دارم توانمندی قلم ودانش سیاسی اومی تواندبه تاریخ معاصرافغانستان یک روشنی شودوهنوز هم ملت ما شناختی که ازاستادمحتاط استادپوهنتون حربی افغانستان دارندبه امیداین هستندکه واقعیت های چهاردهه رامانندکتاب سقوط سلطنت بدون تعصب وکم وکاست نوشته کند.

استادخلیل هاشمیان که ازاستادان چیره دست ادبیات معاصر افغانستان است کتاب موهن لال هندوراکه جاسوس ونوکرانگلیس درقشون جنگ انگلیس باافغان هابودودرجنگ افغان وانگلیس دستگیرشد توسط وزیراگبرخان زندانی گردید واوراقی که درقسمت غازی ها وجنگ افغان وانگلیس نوشته بودتوسط وزیراگبرخان پاره وسوختانده شد.

موهن لال دوباره به هند برتانیه برگشت وتاریخ خودرانه ازروی یاداشت ازمغزوخاطراتی که درمغز ودماغ خود داشت باکمی تعصب نوشت چون اوراوزیراگبرخان سکنجه کرده بودازعقده های خوددرخاطره نویسی کارگرفت ونام آن کتاب راتاریخ موهن لال گذاشت.

وزیراگبرخان که ازخانواده امیرعبدالرحمن خان بودپدرکلان هاشمیان که ازمقربین دربارانگلیس بودواوراامیرعبدرالرحمن خان می خواست زندانی کندجدهاشمیان به انگلیس هاگفت که من بشما خدمت کرده ام که دردنیا به من کمک کنیدنه درآخرت به من کمک کنید.

شمامی دانیدکه امیرعبدالرحمن خان شاه مستبد وظالم است اگرمرا ازدست آن خلاص نکنیدامکانداردکه من کشته ویا تاآخرعمردرزندان بمانم.

انگلیس ها کوشش کردندکه اورابنام پیروپیشوازچنگال امیرگرگس صفت نجات بدهندامیرگفت سریک زین دوکون امکان ندارد. اورازندانی ساخت.

درترجمعه استادهاشمیان اثرات عقده آن باوجود ترجمه ونثرزیبای استادنسبت به خانواده محمدزاهی دیده می شود.

عیارازخراسان استادخلیلی که اززیباترین نثرمعاصربشکل شعرسپیدنوشته شده نه تنهاغوغای مغزی استاددرنوشته های استاددیده می شود.

بخاطراعدام پدرخودبیرحمانه امیرامان الله خان رابه بادعقده انتقاد می گیردوبرامیرکلکانی جامه زرین باقلم می دوزد.

ای کاشک باآن زیبایی که عیارخراسان نوشته شده بوددرآیینه آن نوشته غباروعقده تعصب قلم استاد دیده نمی شدنوشته استادخلیلی سبب شدتایک انسان کودن وبی خبرازتاریخ ملت خودکتابی بنام سقوی دوم به زبان پشتوباهزاران عقده نوشته کندو شخصیت نابکاره رابادرنوشته پُروعقدۀ خودشخصیت سیاسی ونظامی  بسازد.

این نظرشخصی من درقسمت مورخین وطنم که هرروزبوی کثافت تاریخ نویسی شان می برایدبیطرفانه بفگرخودم قضاوت کرده ام این نظرمن است وخوانده حق قضاوت خودرادارد.

بارهااشتباهات ودروغ های تاریخی را بدون کم وکاست نوشته ام اگرسردارهاشم خان وامیرعبدالرحمن خان هم زنده شوندخواسته باشندکه حرفهای شان رامثل فیض محدکاتب هزاره وزنده یادانیس من نوشته کنم درحالیکه به میل شان نمی نویسم دورغ های شاخدارشانرابدون عقده وکم وکاست به حکم وجدان بیرون می دهم گرچه انیس درآخرعمرخودگفت کتاب برهان نجات راسردارهاشم خان دریک شب وروزسرمن به زور وتهدید نوشت من کاتب کتاب برهان نجات بودم نه مورخ کتاب برهان نجات

 

قلم به  لرزه درآورد زمین و زمان را

بجنباندجهان وبخزاندازقبرمردگان را

شاعربیسنگ وبی ترازو

این شماواین گله های سرورمنگل ازوارونه نویسان تاریخ معاصرافغانستان که صدیق فرهنگ رانوشته آقای سرورمنگل درقبربه لرزه درآورده:

قبل ازاینکه نوشته سرورمنگل بخوانید...

به عنوان نوشته دقت کنیدتابدانیدکه چهارصفرودوسوالیه درعنوان نوشته آقای سرورمنگل چه معنی خاص دارد.

واگرخوانده نداندشایدخودآقای فرهادلبیب وسایت گفتمان دراین قسمت روشنی درروزمبادبه پنجره تاریخ بدهند.

فکرمی کنم کسیکه معلومات غلط به زندیادفرهنگ داده غیرازعذرخواهی وچشم سفیده راه دیگری ندارد

گرمحکی تجربه آید به میان

تاسیاه روشودآنکه دراوغش باشد

ادمه دارد

سرورمنگل

« فرهاد لبیب » مستند سازتاریخ یا....؟؟

 درتاریخ کشورما گویندگان بسیاری وجود دارند که کاهی راکوهی ویک زاغ را چهل زاغ میسازند.درشهرکابل معمول بود، «سادوان» (مداحان دوره گرد) صبح روزرا فرصتی مناسبی مییافتند بدروازه های حویلیهای شهر کهنه صدا می زدند « دست خیرداشته باشید!علی شمارا دراین وآن دنیا مدد می رساند وازآتش جهنم وماران افعی شمارا نجات میدهد!! » وازاین قبیل حرفها با صدای مترنم وآهنگ دار، بانوان دلتنگ خانه را ازدلتنگی برای لحظۀ رها وباخود مصروف میساختند. اگر میسرمیشد هم نظربازی ورنه جمع آوری خیرحتمی بود.

  به اثرمشکلات زندگی ومهاجرت طی چند سال پس ازنشر کتابی بنام «تاریخ افغانستان درپنج قرن اخیر»  آگاهی نداشتم، آنگاه که شنیدم چنین کتابی ازخامۀ مردی چون آقای «صدیق فرهنگ» ،ازپیش کسوتان وطرافداران پٌروپاقرص ترقی درافغانستان گفته وشناخته می شدند، برآمده است، بخصوص نقدی صاحب نظران تاریخ که براین کتاب وارد یا ناوارد  شدیدا توجه ام را جلب کرد. آنرا بدست آوردم وخواندم. درهمان دیدگاهی سطحی وگذرا دیدم که چنان عقده کشائی وخصومت شخصی علیه افراد وزمامدارانی چون داود خان وآقای زابلی ، نورمحمد ترکی وببرک کارمل وهم بدون استثنابرضد پرچمی وخلقی که اصلا با گذشتۀ شخصیتی وی سازگار نبودباورم نمی شد، بخود تلقین کردم « احتیاج مادر ایجاد است.» مهاجرت وخواری ، عجز وبیچارگی میآرد.  بهرصورت میدانستم برسرراه مهاجرت نخستین گام گفتگو های اولیۀ است که اینجا وآنجا ازشما می خواهند تا دلیل ارائه دارید، «که حیات شما زیرتهدید بود.» با این اظهارقدم اول مخالفت را برداشته اید، بعدا گامهای دیگرودیگر... . درپاکستان وایران مشقت بارترین کمپهای مهاجران افغانی دردام جهادبازی استخبارت پاکستان وامریکا اسیربودند،که حتی خانم البرایت وزیرخارجه امریکا درهنگام بازدید ازکمپ ناصرباغ درپاکستان بشدت گریه کرد.

 برای رسیدن بسرمنزل مقصود راه طولانی وبامشقت درپیش بود. مهاجریکه ازشروجنگ گریخته میخواهد بصلح وخیروصل شود، همه هستی را درمبدا اولی رهاوپناهجو می شود دردمند است. دراین هیچ شک وشبهۀ نیست که میرمحمد صدیق فرهنگ وحشتناکترین زندان رادردورۀ اول انقلاب ثور، با تعدادی بیشماری ازپرچمیها ، ملاکین، اراکین دولتی وعدۀ ازروحانیون وغیره از آنجمله فرهاد لبیب ( ازشناختی که ازمن دارندومنهم ازوی شناختی گنگ ومشکوک دارم ، وی افسانه میبافد وازهردری سند وبرهان ونقل قول می تراشد وبمورخین وعقده کشائی شان بنام تحلیل مستند، بحرفهای این آقای مجهول مستندساز نفس تازه می دمد)  ومن ( سرورمنگل ) چشیده بودیم.      ناگفته نباید گذاشت که آقای صدیق فرهنگ ، با رهائی اززندان فرصت کافی وموقف خوبی داشتند  تا اسنادی محکم ومستندی بحیث محقق دراین مورد تهیه وبعدا ارائه دارند که گویا ؛ پلان انقلاب ثور توسط شورویها طرح واجرا شده است.با آنکه تاثیرشوروی برانقلاب ثوربهیچ صورت مسئله پنهان ورمز نیست واز طریق روابط شورویها درتعلیم وتربیه افسران اردو، تجهیزات وتشکیلات نمی توانست ازدید بیننده ساده حتی پنهان بماند ، چه رسد بجناب محترم شان، که می توانستند گوشه های تاریک روابط اشخاص وافرادرا باشورویها در مجموع  واز آنجمله در«کودتای ثور» نقش و« مداخله ودستبرد » شورویها را بازشناسائی وروشن سازند . نه اینکه دراکثر موارد به افرادی استنادجوید که دروغ وتحریف را ازیکی  بدیگری... گفته ؟ویکی شنیده... ؟ وازدیگری نقل شده؟خلاصه میسازند، نه تنها صفحۀ وره بتاریخ نمیگشایند،بکه باعقده گشائی معضل می آفرینند.باید تصریح کرد که مرحوم میرمحدصدیق فرهنگ ومرحوم ببرک کارمل دروزارت پلان با کمیته مشاورین شوروی، نه تنهاروابط خوبی داشتندوموردتوجه شورویها بودند،حتی همواره دردعوت های سفارت حضوربهم میرسانیدندو درشورای دوره سیزدهم این روابط بخوبی ادامه یافت وهم دوستان شوروی ازاین دوستی مستفید بودند.  با یک کلام کوتاه ، چرا به این افسانه سرمگسک پرداختم ؟ درحالیکه سالهای متمادی است می نویسم ودرمحافل دوستان وفرهنگیان وسیاسیون تقریبا بنوعی حضور دارم وهنوز زنده ام، اما بیشمارمسائلی است که شاهدوناظر ویا هم درگوشۀ شرکت کننده آن درسطحی بوده وازگوشه وکناررویدادهای کشورم ازدیروزوامروزخبرمیگیرم.

 سالها قبل کتاب جناب میرمحمد صدیق فرهنگ « افغانستان درپنج قرن اخیر» راخواندم  ومتوجه شدم دریکی دوجا ازقول فرهاد لبیب ازمن اسم برده شده است، به آن اهمیت ندادم زیرا درمطبوعات بطورعموم وبطور خاص درمطبوعات افغانی جعل ودروغ بحدی تهوع آورزیاد است وآنهم که آدرس را بغلط گرفته باشند.  ازآنجمله  دوهفته قبل ، دوستی بمن تلفن زد ومرا ازنوشتۀ درتمجید شخص وافرادی مستحضرکردبا کنجکاوی سایت پندارعنوان پرچم را باز کردم با تعجب دیدم که با پٌرروئی ازنام من آنجا حرف دارند.بسایت پندار طی سه یا چهار سطرمختصر اعتراضی تحت عنوان « ابتذال رسانه ئی ... » نوشتم وفرستادم ،اما نشر نشد ، خدارا شکر تمام مطالب برای روز دیگر ازصفه برداشته شده بود.  هنوز ازآن فارغ نشدم  که دوستی بمن تیلفون زد وخواست ازطریق ایمیل مطالبی برایم بفرستد ، مشکلی درایمیل پیش آمد ومستقیم داخل مطالب نشرشده درسایت افغان جرمن شدم وبا درامۀ فرهاد لبیب سرخوردم .مجبور شدم چنین اتهام وجلعیات را ازخود وازمبارزات رزمندگان آزادی وخوشبختی انسان زحمتکش کشورم دور سازم وبا صدای بلند بگویم که انقلاب ثورـ یا قیام نظامی هفت ثور بهمت والای اردوی افغانستان وسازماندهی مستترودوامدارجناحهای ، حزب دموکراتیک خلق افغانستان دربین نظامیان مترقی وآگاه انجام گردید وازحمایت بیدریغ شورویهابه پیش رفت ودربرابر اهریمنان تاریخ ( داخلی وخارجی ) برای یک ونیمه دهه شجاعانه دردفاع ازحاکمیت وهستی مردم زرمید ودراین راه علاوه بر پنجاه هزارشهیدـ معیوبین بیشتری دارد.اگر امروز آن حزب وحاکمیت ازپا نشسته است ، اما نیروهای آن درباردیگر ودیگر ودرنسلی دیگری بار دیگرجامعه راازتاریکی وگنداب قرون به بهروزی وروشنی ، تمدن وفرهنگ نوین رهنما خواهدبود.  میدانم که مشاهدات وبرداشتهای افراد تاریخ نیست، بلکه روایتی است برای حل معضل تاریخ .  بناً پس ازسالهاسکوت درمورد طرز دید آقای میرمحمد صدیق فرهنگ که پس از استدلالهای طولانی درمورد اینکه بقول خودش « راجع بهم دستی خارجی با کودتاچیان نظریۀ قبول شده درافغانستان اینست که روسها مستقیما درکودتا دست داشتند» ، ومتعاقب آن فورا بنقل ازفرهاد لبیب می شتابد :

  ف.لبیب دراین باره می نویسد :    دستور کودتادرسفارت شوروی درکابل تهیه وتوسط صاحب منصبی به نام «سرورمنگل» به حفیظ الله امین فرستاده شدووی آنرا همدست گلابزوی به صاحب منصبان ارسال نمود» ( دستبرد نظامی ثور...باب نزدهم.ص .83 مولف میرمحمدصدیق فرهنگ) اگر قضاوت تاریخی با چنین آسانی میسر باشد وباید به ف.لبیب مستندساز تاریخ لقب دادکه مولف تاریخ « افغانستان درپنج قرن  اخیر» با استناد به «ف.لبیب »معضلی را درمورد آن تمام شبکه ها واستخبارت وحتی اسناد پس ازشوروی مسکوت است. بیکبارگی کشف میکند وقرۀ فال بنام من می زنند که گویا یکنفرنظامی بنام «سرورمنگل» درزندان پلچرخی به آقای لبیب یا کسی دیگری گفته که این قهرمان منم که ازسفارت شوروی دستورانقلاب را به امین رساندم. اگر دروغ ،مضحکه واتهام به این سادگی روا باشدو شخصیت فرهنگی سرشناس کشور ( مرحوم میرمحمد صدیق فرهنگ ) آنرا بحیث برگۀ مستند برای استدلال خود بکارگیرد، عاقبت این تاریخ چه خواهد شد ؟ اما یک چیز معلوم است که تاجی ازدروغ وجعل بر فرق ف.لبیب می کوبد تا با پٌرروئی بیشتر دروغ ومهملات ببافد وساده دلی دیگری رابرای عقده کشائی یا تاریخ خوانی خود گمراه سازد. 

  ـــــ سرورمنگل هیچوقت نظامی نبودم، برعکس مامورپائین رتبۀ وزارت فواید عامه که ازفضای ایجاب زمان ومقام راه بسفارت شوروی نداشتم.

  ـــــ مردی بنام ف. لبیب رانمی شناختم وهنوزهم ازشخصیت وسجایای شان آگاهی ندارم ، اما برعکس میرمحمد صدیق فرهنگ را می شناختم واحترام میکردم ، دردوره انتخابات دوازدهم وسیزدهم از هوا خواهان وی بودم، که اولی را ناکام وازدومی با موفقیت به پارلمان رفت ودوست ببرک کارمل وشورویها بود.

 ـــــ  ازنقل قول فرهاد لبیب در« تاریخ افغانستان درپنج قرن اخیر»، دیگران به اعتبار چنین اثری ( تئوری دستبرد ثور1357 توسط شورویها ) ناگاهانه یا آگاهانه نقل کرده اند وبفرهاد لبیب شهرت کاذب داده وبا جسارت بیشتر دروغ وجعل سرهم بندی میکند ، مستندات تاریخی بزعم خودش میسازدودرسایت افغان جرمن سرهمبندی شده است . تنها از جمله نوشته های وی بیک نوشته ،تحت «عنوان کودتای ثور، وقوع کودتا»(بخش دوم . سایت افغان جرمن. تاریخی2012 .05 .13 ) توجه شده است . فرهاد لبیب پس ازذکرشهادت وجنازۀ میراکبرخیبربه این نتیجه میرسد که : « داود خان درک میکند که توطئۀ درکار است؛لهذا ، امرگرفتاری سران « حزب دموکراتیک خلق ...» را به قدیر نورستانی وزیرداخله صادر مینماید.  طبق دستور داود خان افراد رهبری حزب گرفتار وروانه زندان میگردند.  درهمین اوضاع واحوال، موتر جیپ روسی که نشان دولتی افغانستان برآن حک شده است، نزدیک منزل «سرورمنگل» توقف نموده وشخص ناشناسی از آن خارج می شود. «سرورمنگل» گویا که ازقبل منتظراو بود، ازخانه خارج شده اوراقی را ازشخص مذکور تسلیم میگیرد.» نقل ازفرهاد لبیب است وبه ادامه برای محکم شدن داستان می افزاید:«طبق صحبت «منگل »با دیگر دوستان حزبی اش درزندان پلچرخی،که بعدا دربین زندانیان منتشرشد، شخصی که ازموتر خارج واوراق را به او داده بود، عضورابطه سفارت شوروی وحامل نقشه کودتای ثوروچگونگی تعین وظایف افراد بودکه بوی (برای سرورمنگل ) تسلیم نموده بود .» ادامه میدهد: « نفرمذکور ؛علاوتا بگونه شفاهی ،به «منگل »گفته بودکه «دولت شوروی درهرحالت، متوجه اوضاع بوده ودرموقع لازم بکمک خواهدشتافت. (1 

  داستان هنوزادامه دارد وبدنباله می نویسد:

 

  «باید متذکر شدکه «سرورمنگل» درقوای چها زرهدار وظیفه انجام میداد. وبعدا تامقام وزارت تحصیلات عالی نیز رسید، سخنان فوق را نه ازراه ندامت ویا افشاگری برضد تجاوز شوروی، بلکه ازروی تفاخر ونزدیکی نشان دادن بیشترش به روس ها، بیان داشته است .» به ادامه میخوانیم :   « شخص مزکور «سرورمنگل » طبق هدایت حاصله، اوراق راتوسط عضوارتباط، (لمری بریدمن «محمدیوسف» که درزمان حکومت سه ماهۀ حفیظ الله امین بحیث معین وزارت داخله مقرر شدوآنوقت درقوای پانزده زرهداراجرای وظیفه میکرد) ،به حفیظ الله امین که انموقع  رهبری بخش نظامی هردو شاخه ( خلق وپرچم) رابعهده داشت ،انتقال میدهد.» مضمون با تضادگوئی وعدم رعایت زمان  گاهی از آغاز انقلاب حرف می زندوحکومت سه ماهۀ امین را شاهد می آورد .یا بازسخن ازآغاز کودتای ثوراست وازتعرض شوروی حرف میزند حدس من اینست که درپشت سر این نوشته ها مردی دیوانۀ مهمل بافی نشسته که تنها از نامش که درکتاب تاریخ افغانستان درپنج قرن اخیر آمده است ، تاج برسردارد ویاوه می سراید.  برای توضیح چنین مهملات واتهامات باید وقت کافی داشت برای اینکه باعث ملال خاطرخواننده نگردم موضوع را درچند نکته خلاصه میکنم اینکه:

 1 ــــ فرهاد لبیب ازفردی که بنام «سرومنگل » مکرر درقید گیمه می آورد ، نه تنها آگاهی ندارد ووی را نمی شناسد، درحالیکه میتوانست این شناسائی راتامین کند.

2 ــــ مرحوم میرمحمد صدیق فرهنگ که درجای مرد متفکر،روشنفکر ومورخ، متاسفانه دربند چنان تعصبی درگیراست تا برای اثبات مدعای خویش از فرهاد لبیب استمداد می جویدوبنوشته وی تکیه میکند، بدون کوچکترین تشویش سند تاریخی می سازد درحالیکه زمینه های آگاهی بیشتروسیعا برایش بسادگی میسر بود .

 3 ــــ میرمحمد صدیق فرهنگ با استناد داستانهای جعلی وذهنی فرهاد لبیب درکتاب افغانستان درپنج اخیرازوی هیرومیسازد ووی با وقاحت بیشتربداستان سرائی ذهنی درغیاب افرادی چون جنرال افضل لودین وصمداظهر، میررشاد آغا ودیگران می پردازد.

 4 ــــ درزندان پلچرخی نزدیکان وهم قطارانی که من با آنها سروکار داشتم ـ همه را بخوبی می شناختم وامروزنیز هنوز درقید حیات اند وارتباطات نزدیک خوب چه درخارج وداخل افغانستان باایشان دارم.فرهاد لبیب رانمی شناسم وهم ازمن آگاهیهای غلطی را پخش کرده است.   

 5 ــــ حرفش درمورد صمد اظهرکه گویا دراستخبارات داود خان نفوذ داشت وازبندی نشدن حفیظ الله امین باسائیرین نقش داشته، ازریشه غلط وبی اساس است ، زیرا صمد اظهرازنظامیان بنام پرچمی وبطور یقینی از مخالفان امین نه ازموافقان وی بود ودرزندان پلچرخی بندی بود . 

 6 ــــ درنعره های هورا ! هورای ! شب 11 جدی زندان پلچرخی اگر سید رشاد آغا آوازش نشسته بود، با یقین می توان گفت که فرهاد لبیب با بدرقه هوراها درتمام شب، درسپیده دم صبح مردی سرمه خورده بوده . 

 

سرورمنگل .2012 .08 .24