عربها با ورود به سرزمین پارسی زبان، همه چیز را دزدیدن، با تحمیل فرهنگ خویش، بر بالای مردم این سرزمین، فرهنگ، ادبیات، تمدن و بسیاری از داشتنیهای این سرزمین را ربودند. عربها در اول انسان های بدوی و جاهل بودند، از تمدن بیخبر بودند، فرهنک نداشتن، از انسانیت چیزی نمیدانستن، زن را انسان ندانسته و همراه آن به مانند حیوانات رفتار میکردند.
دختران را زنده بگور میکردن. این همه در حالی بود که «پارسیزبان» بزرگترین قدرت جهان را در دست داشتند، قلدرترین مردمان دنیا بودن، گرچند روم هم قدرت داشت، اما اینها جاندارتر بودن، تمدن داشتن، ادبیات داشتن، دارای فرهنگ پختهتری بودند. چنین چیزی را از داستان «پیامبر اسلام- صلی الله علیه وسلم- ابوسفیان و دگر تجاران مکه به خوبی دانسته میشود. زیرا زمانیکه پیامبر اسلام-صلی الله علیه وسلم- گفت:«من بزودی کلید فارس و روم را در دستانم میگیرم. ابوسفیان و دگر تجاران که در سفرهای خود قدرت «پارس» را دیده بودن و از آن با خبر بودن، زدن زیر خنده، قهقه به خنده آمدن. چون گرفتن پارس با آن همه قدرت بزرگ، تجهیزات تسلیحاتی و نظامی، همراه با پیش رفتهترین سلاح های مود روز، توسط یک گروه کوچ خندهآور بود. زمانیکه عرب های بدوی با زنان مثل حیوانات معامله میکردند، دختران را زنده بگور میکردند. زنان در «پارس» از بهترین جایگاه و پختهترین پست های دولتی برخودار بودند، سرپرست بودند، والی بودند.
اما با تابیدن نور پیامبر اسلام-صلی الله علیه وسلم- عربها جان گرفتند، قوت گرفتند، تندتر شدند، اینسو آنسو دهن باز کردند. بعد از مرگ «پیامبر اسلام» به سرزمین پارس هجوم آوردند، مانند اژدها انسانها، تمدن، فرهنگ، ادبیات این سرزمین را بلعیدند. از خون انسانها جوی خون را جاری کردند، بزرگترین کتاب خانه ها را به آتش کشیدند. بسیاری از فرهنگ های ناکارآمد خود را به نام دین بر بالای مردم این سرزمین تحمیل کردند. زبانشان را به مردم قبولاندن. خواستند زبان پارسی را به گونهی بسیار بیرحمانه ریشهکن کنند، اما وجود شیر مردان مانند فردوسی، مولوی و هزاران انسان دیگر که عاشق زبان پارسی بودند، به این رویای ایشان نه گفته زبان پارسی را نجات دادند. با وجود آن هم درخت زهرآلود آن، کار خود را انجام داد. امروز زبان پارسی مملو از واژه های زبان عربی است. واژه های زبان پارسی را دزدیده، دوباره در بازار، آنها را بر پارسیزبانان فروختن. ایشان زبان ناکارآمد داشتن، برای همین زبان پارسی را پاره پاره کردن تا زبان خویش را بسازند.
چهارده قرن است که تمام هم و غم مردم ما زبان عربی است، تمدن عربی است، فرهنگ عربی است، رفتار عربی است. ایشان زبان خود را دین اسلام معرفی کردند، بسیاری فکر می، کردند/میکنند، زبان عربی دین است، عربها نسبت به پارسی زبان و دگر انسانها بهتر اند، عربها بر عجمها فضیلت دارند. در حالیکه برای همه معلوم است که زبان عربی دین نیست، دین اسلام فراتر از یک زبان بوده و متعلق به تمام انسانها و زبانهاست. گرچند مردان زیادی کوشش کردند تا زبان پارسی خود را نجات داده و برای مردم بفهمانند زبان عربی دین نیست، مانند امام ابوحنیفه مرد بزرگ پارسی زبانان که گفته بود نماز خواندن بر زبان پارسی جواز دارد، اما بنابر اینکه قدرت در دست ایشان بود چنین چیز هایی نتیجهی در پی نداشت. امروز بیشتر داشتنی های ما، عربی است، از زمانیکه طفل تولد میشود تا رفتن به قبرستان باید زیر چتر فرهنگ و زبان عربی زندگی کند.
جنایت دیگر عربها، دانشمند دزدی بود، عربها هویت دانشمندان پارسیزبان را بلعیدن. برای همه روشن است، زمین پارس، سرزمین علم و دانش است، خاک دانشمند پرور دارد، روح این سرزمین با تمدن عجین است. از همین رو پیامبر اسلام -صلی الله علیه وسلم- گفته بود:«اگر علم در ثریا باشد حمتن او را یک شخصی از پارس بدست میآورد». حرف دقیق و عجیبیست، مردمان پارس در حقیقت چنین هستند. بر خلاف پارس، سرزمین عرب چنین انسان های تربیت نمیکرد، فقر علمی رواج داشت، جاهلیت به اوج خود رسیده بود. چنین چیزی را از کارکرد های دانشمندان پارسی زبان و دانشمندان عرب بعد از یورش عرب بر خاک پاسبانان و گرویدن مردمان این سرزمین به دین اسلام، جاندارتر فهمیده میشود. زمانیکه پارسی زبانان به اسلام روی آوردند، بزرگترین دانشمندان از نسل مردم این سرزمین بودند. بسیاری از این مردم، در علوم مختلف به شهرت رسیدند. این خاک ظرفیت چنین چیزی را در خود کشت کرده بود، خاک استعداد پرور بود. در عرصه های مختلف دانشمند تولد کرد.
مثلن در عرصه قانونگذاری، شخص به نام امام ابوحنیفه از این قوم سر بلند نموده و به شهرت جهانی رسید، که در میان تمام عربها به مانند او در بخش فقه و قانونگذاری کسی را سراغ نداریم. همچنان از میان چهار امام بزرگ فقه هیچ کدام عرب نیست به جز امام مالک که همه پارسی زبان اند. در بخش حدیث شش امام بزرگ وجود دارد که همه پارسی زبان اند. بزرگترین امام حدیث، محمد بن اسماعیل بخاری است، که از بخارایی سرزمین پارس است. همین طور امامان دوم، سوم، حتا تا امام ششم که همه از سرزمین پارس هستند. همهی ایشان در سرزمین پارس پخته شدن، در حقیقت این سرزمین دانشمند میزاید. خاکش نابغه تولید میکند. نه، مانند سرزمین های عربی که دانشمندان دیگران را دزدی میکنند. به این موضوع هم باید توجه کرد. بسیاری میگویند عربها بر عجم برتری دارند برای اینکه پیامبر بر ایشان نازل شده است. ایشان شاهد نزول وحی بوده اند. در این مورد باید گفت: فرستادن خداوند متعال، پیامبر را به این قوم نشان برتری این قوم را نشان نمیدهد بلکه نشان پستی و کوتاهی این قوم را بر رخ میدان میکشد. زیرا روشن است امبولانس به مکانی میرود که بیمار باشد، داکتر جایی میرود که بیمار باشد تا آن را تداوی کند. عربها در حقیقت بیمار بودن. آری بیماری خیلی خطرناک، بیماری کشندهای بود، بیماری جهل داشتن، بیماری زنده بگور کردن دختران را دشتن و هزاران بیماری دیگر مثل این. خداوند پیامبر اسلام-صلی الله علیه وسلم- را فرستاد تا این بیماری ایشان را تداوی کند. لذا تابیدن نور پیامبر اسلام در میان عربها اشاره به جهل ایشان میکند. زیرا انسان های خوب، ضروت به اصلاح ندارن و این طور آدم ها باید اصلاح شوند.
اصل قصه این است که پارسیزبانان، خیلی دانشمندان خطرناک و پیشرفته در علوم انسانی، طبیعی، درمانی، پزشکی، داشتن که همه را عربها را دزدیدن و به نام خود نوشتن. در هر کتابی که خواندم به گونهای در آب قضاوت تیرهگی کرده بود و قضاوت هایش در این مورد دارای شاخ و برگها بود. عربها ابن سینا را از پارسیزبانان به بهانهی مسلمان بودن، دزدیده اند، به نام خود نوشتهاند. در حالیکه برای همه روشن است. مسلمان بودن لزوما به معنای عرب بودن نیست. عرب یک چیز است، و مسلمان چیزی دیگری. بسیاری از مسلمانان هستند که عرب نیستند. بسیاری از عربها هستند که مسلمان نیستند. لذا به هیچ وجه نمیتوان گفت ابن سینا عرب است. زیرا برای همه روشن است که ابن سینا از سرزمین تمدن پرور پارس بوده است. همین طور در مورد دانشمندان دیگر نیز مشاهده میکنیم. از ابن رشد گرفته تا خوارزمی و... که همه پارسی زبان بوده و عربها بیرحمانه آن را دزدیده اند.
امروز تمام انسانهای این سرزمین کشته و شفته عرب هستند. ادبیات، فرهنگ، و زبان عربی را اینها جاندارتر ساختند. در سرزمین های پارسی زبان زمانیکه طفل تولد میشود. در اولین سخن باید با آن، به عربی صحبت کرد، در گوش آن به عربی باید آذان گفت. زمانیکه به تعلیم آغاز میکند، نخست لازم است زبان عربی را بیاموزد. اول پنچ سوره، قاعده بغدادی، قاعده نورانی را میخواند. زبان عربی را درست میآموزد. بعد به زبان مادری خود بر میگردد و یک دوتایی کتاب پارسی میخواند و بس. باز به یاد گفتن گرامر های زبان عربی میپردازد و تا آخر عمر خود به زبان عربی خدمت میکند. بسیاری از مردم ما زبان عربی را همراه با قواعد آن به بهترین شکل میفهمند، به عربی خوب نوشته میکند، اما از فهم زبان پارسی و قواعد آن، خیلی قرضدار هستند. گذشته از آن، زبان عربی با تمام جشن های پارسی زبانان عجین شده است.
نویسنده:«حاکیخاور»
فرستنده: محمدعثمان نجیب