(پيرامون تأسيس حزب دموکراتيک خلق افغانستان وسقوط حکومت جمهوری افغانستان درآغازسال دوم دهه نود ترسايی)
(بخش ششم)
خوانندگان گران ارج، رفقاء دوستان و هم ميهنان گران عزيز!
دراين بخش می خواهم تا به اين پرسش ها، پاسخ های مطلوبی را دريابيم تا مانند آقای فقير محمد ودان از علل و عوامل رخداد ها چشم نبسته و دچار گمراهی در روند پژوهش تاريخ کشورمان، نشده باشيم.
رويداد ششم جدی 1358 چی پيامد های مثبت و نتايج مطلوبی را درزندگی سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان به بارآورد وچی عواقب ناگواری را درقبال داشت؟
علی رغم دستاوردهای مشهود مرحله ی اول آن دهه، چرا اتحاد شوروی درصدد کودتا و تغيير زعامت حزب و دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان از اداره و رهبری ببرک کارمل نامدار و مطرح درسطح ملی و بين المللی، به دکتر نجيب الله بی نام و بی نشان گرديد؟
کودتای 14 ثور 1365 که نام آن را " پلنوم 18 " گذاشتند، چرا و چگونه اتفاق افتاد؟ علل وعوامل داخلی و خارجی اين حادثه ی زندگی برانداز، که در فرجام منجر به سقوط حاکميت حزب و دولت و غصب قدرت توسط تنظيم های جهادی بنيادگرای ساخت پاکستان و ايران گرديد، کدام هاست؟
الف ـ آغاززند گی نوين برای ح.د.خ. ا و مردم داغدارافغانستان پس ازششم جدی 1358
همزمان با سقوط رژيم حفيظ الله امين، ببرک کارمل به نمايندگی ازحزب دموکراتيک خلق افغانستان وشورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، خطوط عمده و اساسی دولت آينده را در ابعاد داخلی و خارجی آن، درهمان تاريخ (27 دسمبر1979)، توأم با ابرازهمدردی و غم شريکی با فاميل های داغ ديده؛ عنوانی مردم عذاب کشيده ی افغانستان، اين گونه اعلام نمودند:
« اجازه بدهيد تا عميقترين تأثرات و همدردی ها، عظيمترين احترامات و درودهای آتشين را بمناسبت رنجهای بيکران و اشکهای خونين شما، بمناسبت حبس و زندان، تبعيد و مهاجرتهای جبری، زجر و شکنجه های وحشيانه و غيرانسانی، شهادت و کشتارجمعی دهها هزار مادران و پدران ما، برادران و خواهران ما، دختران، پسران و کودکان ما که ازطرف حفيظ الله امين ميرغضب و بدستور مستقيم اين جلاد آدمکُش، بعمل آمده به پيشگاه شما تقديم بدارم.» (1)
دراين بيانيه مبرم ترين وظايف رژيم نوين چنين مشخص گرديده بود:
«1ـ اعلام آزادی تمام زندانيان سياسی که ازدم تيغ ساطور حفيظ الله امين تبهکار سر به سلامت برده باشند و درشرايط لازم لغو قانون اعدام.
2ـ لغو تمام مقررات ضد دموکراتيک و ضد انسانی و منع گرفتاريها، توقيفها، تعقيبات خودسرانه و تفتيش منازل و عقايد.
3ـ احترام به اصول دين مقدس اسلام، آزادی وجدان، عقيده و مراسم مذهبی، حمايت ازنظام کانون خانواده، رعايت اصل مالکيت قانونی و مشروع و عادلانه شخصی.
4 ـ احيای امنيت و مصئونيت فردی و جمعی، آرامش و صلح و نظم انقلابی در کشور.
5 ـ تأمين شرايط سالم آزاديهای دموکراتيک اعم از آزادی تشکيل احزاب مترقی و وطنپرست و سازمانهای توده ای يا اجتماعی؛ آزادی مطبوعات، تظاهرات، اجتماعات و نمايشهای خيابانی؛ تأمين حق کار و تحصيل؛ تأمين آزادی و محرميت مکاتبات، مخابرات، مسافرت و مصونيت منزل.
6 ـ توجه و کمک جدی و بنيادی به نسل نوجوان و شاگردان مکاتب، محصلان و روشنفکران کشور بدون تبعيض »(2)
مشی دولت جديد دربخش سياست خارجی ، اين گونه اعلام گرديد:
« دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان ازسياست صلح جويانه برمبنای اصول بی طرفی مثبت و فعال وهمزيستی مسالمت آميز، ازسياست دفاع ازصلح وديتانت (تشنج زدايی )، ازتحديد سلاحهای استراتژيک هسته ای و خلع سلاح عام و تام، ازحقوق بشر و جنبشهای آزاديبخش خلقهای تحت ستم ـ بمثابۀ يک عضو وفادارسازمان ملل متحد وکشورهای غيرمتعهد ـ پشتيبانی و پيروی ميکند. نظام جديد تمام قراردادهای منعقده ميان افغانستان و کشورهای جهان را رعايت و احترام مينمايد. اين نظام با نيروهای صلحدوست در يک جبهۀ وسيع جهانی عليه جنگ و جنگ طلبان، استعمارکهن و نو، امپرياليزم و صهيونيزم، فاشيزم و راسيزم، اپارتايد و نژاد پرستی می رزمد و همبستگی بين المللی خود را با سيستم جهانی اصالت اجتماعی، جنبشهای جهانی کارگری و نهضتهای آزاديبخش ملی و اجتماعی کشورهای آسيا، افريقا و امريکای لاتين بسط و توسعه ميدهد ». (3)
برمبنای اعلاميۀ مورخ 27 دسمبر 1979 و جلسۀ مشترک هيأت رهبری متعهد به وحدت هردو جناح حزب که دربرابراعمال ضد انسانی و ضد حزبی امين تا سرحد سقوط رژيم وی نقش فعال ايفاء نموده بودند؛ ترکيب هيآت رهبری جديد حزب (اعضای کميته مرکزی، بيروی سياسی و دارالانشاء آن ) و دولت (هيآت رئيسۀ شورای انقلابی) و حکومت ج. د. ا (ازتاريخ 27 الی 31 دسمبر 1979)، از ميان اعضای رهبری هردو جناح حزب و کادرهای ملی و مسلکی غير حزبی برگزيده وبه کار آغازنمودند.
ببرک کارمل منشی عمومی کميته مرکزی ح. د.خ. ا و رئيس شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، به تاريخ 6 جنوری 1980 برمبنای مشی اعلام شده ی حزب و دولت جديد؛ فرمان عفو و آزادی تمامی زندانيان سياسی را، بدون درنظرداشت طبقه، مذهب ، زبان، قوم، مليت، ايده ئولوژی و اختلافات سياسی و سازمانی، صادرنمودند، که بموجب آن به تاريخ 7 جنوری دروازه های زندان مخوف و مرگبار پلچرخی در کابل و سپس درولايات بر روی زندانيان سياسی باز گرديد و هزاران زندانی از حبس و پنجه های خونين جلادان امين رها شده به آغوش فاميل های شان برگشتند.
طوری که مشاهده گرديد:«درمجموع درطی هجده روز ازتاريخ 27 دسمبر1979 تا 15 جنوری 1980 درحدود(16) شانزده هزارتن زندانی سياسی درکابل و ولايات آزاد شدند. درميان آزادشده ها ازتمام سازمانها و گروههای سياسی و کليه اقشاراجتماعی و شخصيتهای سياسی و فرهنگی و نمايندگان مليتهای گوناگون کشور، اعم از روحانيون، دانشمندان، استادان، معلمان، محصلان، هنرمندان، کارگران، پيشه وران، دهقانان موجود بود.» (4) ازجمله تعداد کثيری ازبنياد گرايان اسلامی وابسته به احزاب اخوانی بشمول برخی از رهبران ايشان ازآن جمله عبدالرب رسول سياف نيز درجمله آزاد شدگان بود.
همچنان رهبری حزبی ودولتی بخاطر ادای احترام به تمام قربانيان وشهدای که بعد از 7 ثور1357، جانهای خود را درزيرشکنجه و اعدام های دسته جمعی ازدست داده بودند، بتاريخ 20 جدی 1357، مراسم فاتحه و دعا خوانی را در تمام مساجد شهرها ازجمله شهر کابل، انجام دادند. درکابل تمام اعضای رهبری حزبی و دولتی به شمول ببرک کارمل دراين مراسم که درمسجد پل خشتی برگزار گرديده بود، اشتراک ورزيدند و به بازماندگان آنها، همدردی و غم شريکی خود را ابرازداشتند و بروح شهداء و قربانيان اتحاف دعا نمودند واز خداوند(ج) برای شان طلب مغفرت نمودند.(5)
دولت جديد به استناد اعلاميۀ مورخ 27 دسمبر 1979، حکومت ج. د. ا را موظف نمود تا ازطريق مراجع تقنينی طرح اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان را، بمثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور تنظيم و بعد ازطی مراحل غرض تصويب به شورای انقلابی ارائه نمايد. طرح اين سند معتبرملی ازجانب کميسيون مربوط تدوين و بعد از تاييد شورای وزيران به تاريخ 14 اپريل 1980 ازجانب شورای انقلابی مورد تصويب نهايی قرارگرفت و جامعه ی افغانستان را از خلای بزرگ نبود قانون اساسی درمملکت نجات بخشيد.
درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا و بمنظور مشارکت فعال و همه جانبۀ تمام طبقات و اقشار زحمتکش کشور و تمامی نهادهای سياسی و اجتماعی ترقيخواه ميهن، در زمينۀ تأمين صلح و ختم جنگ، اعمار جامعۀ نوين و سهيم شدن درقدرت و ادارۀ دولت؛ مزيد بر سازمان دموکراتيک زنان و سازمان جوانان افغانستان، که سال ها قبل به ابتکار وحمايت پرچمداران ح. د. خ. ا، پا به عرصه ی هستی و فعاليت اجتماعی گذاشته بودند؛ سازمانهای اجتماعی آتی الذکر، نيز يکی پی ديگر ايجاد و فعال گرديدند:
- کوپراتيف های دهقانی؛ در26 فبروری 1980؛
- اتحاديۀ معلمان؛ به تاريخ 24 می 1980؛
- اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی؛ در 16 جون 1980؛
- شورای عالی علماء و روحانيون؛ در 30 جون 1980؛
- شورای مشورتی اقتصادی؛ به تاريخ 20 اگست 1980
- اتحاديۀ ژورناليستان؛ بتاريخ 15 سپتمبر 1980؛
- اتحاديۀ هنرمندان؛ در 22 سپتمبر 1980؛
- اتحاديۀ نويسندگان و شاعران؛ به تاريخ 14 اکتوبر 1980؛
ـ برگزاری کنگره ی کوپراتيف های زراعتی؛ بتاريخ 11 دسمبر 1980؛
- برگزاری کنگره ی اتحاديه های صنفی؛(کارگران ـ پيشه وران ، ماموران دولتی ـ مستخدمين ادارات دولتی و خصوی افغانستان) در 7 مارچ 1981؛
- سازمان صلح، همبستگی و دوستی، ج. د. ا با خلقهای جهان؛ در20 مارچ 1981؛
و سرانجام با تدوير کنگرۀ مؤسس جبهۀ ملی پدروطن به تاريخ 15 جون 1981 با شرکت بيش از(1000) تن اعم ازشخصيتهای بزرگ علمی، فرهنگی، ملی و اجتماعی، علمای دينی و پيروان مذاهب اهل تسنن، تشيُع ، اسماعيليه و اهل هنود افغانستان؛ نماينده گان انتخابی و ذيصلاح سازمانهای اجتماعی ذکرشده؛ بشمول ح. د. خ. ا، سازمان دموکراتيک زنان و جوانان افغانستان؛ درشهرکابل و انتخاب (95) تن به عضويت شورای مرکزی و (23) تن بحيث اعضای هيأت اجرائيه، بشمول رئيس، معاونين و سکرتر مسؤرل جبهه، زمينه ی مشارکت فعال همه سازمانهای ذکرشده و شخصيتهای مستقل علمی، سياسی، ملی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی، درزمينۀ انجام اهداف ذکرشده ی بالا، درزير يک سقف" جبهۀ ملی پدروطن افغانستان" مساعد گرديد.
همچنان درماه اپريل 1980 بيرق ملی ـ دولتی دارای سه رنگ (سياه، سرخ و سبز) با نشان محراب و منبر که پس از حصول استقلال افغانستان بوجود آمده و بعد از قيام هفتم ثور 1357 به رنگ سرخ تعديل شده بود، مطابق مشی نوين حزب و دولت و خواست مردم، دوباره به همان اصل قبلی آن، با اندک تغييرات درطرح آن، مورد قبول قرارگرفت و درتمام دواير دولتی افغانستان درداخل و خارج کشور برافراشته شد.
موازی با اقدام های اصولی درراه بهبود شرايط سياسی - اقتصادی وتحکيم نهاد های اجتماعی، حزب و دولت گامهای استوار وصلحجويانه را بخاطرقطع جنگ و خونريزی وپايان بخشيدن به مداخلۀ آشکار خارجی ها درامورداخلی کشور، برداشتند؛ ازجمله برای بار نخست موضوع مصالحۀ ملی بصورت اصولی آن ازجانب زعامت جديد، مطرح گرديد وبا صدور اعلاميه های مورخ 14/ 5 /1980وـ 24 ـ 8ـ 1981کوشش بعمل آمد تا مسائل مورد اختلاف با همسايه ها وقدرتهای جهانی، بشمول بازگشت هرچه زودتر قطعات نظامی شوروی به کشورشان، از طرق سياسی حل وفصل گردند.
ولی با کمال تأسف، ايالات متحدۀ امريکا- انگليس وسايردول غربی واعضای پيمان ناتو،چين ، عربستان سعودی، مصر، شيخ نشينان حوزۀ خليج، پاکستان و ايران، جنگ اعلام ناشده را عليه مردم افغانستان عمدتآ ازقلمرو پاکستان، چنان وسعت دادند که به زودی قضيه به حيث يک مشکل منطقوی و جهانی به حساب آمد و افغانستان به ميدان کشمکش های سياسی و زورآزمايی های نظامی ابرقدرتها، بدل شد.
طوری که تذکار بعمل آمد، رژيم خون آشام حفيظ الله امين درنتيجۀ مقاومت شجاعانۀ مردم آزاديخواه افغانستان، بويژه قيامهای رويارويی ضد ديکتاتوری طرازفاشيستی، بوسيلۀ هردو جناح حزب دموکراتيک خلق افغانستان (پرچم و خلق) و حمايت نظامی اتحادشوروی، سرنگون گرديد و درعوض، يک دولت تقريباً وسيع البنياد با شرکت هردو جناح حزب و شمار قابل ملاحظه ای از روشنفکران تحول طلب، شخصيتهای ملی و دانشمندان مسلکی حکومتهای پيشين وغيرحزبی، تحت زعامت ببرک کارمل تشکيل گرديد.
حزب و دولت جديد با وجود مواجه شدن با مشکلات ناشئ از حضورقوای نظامی خارجی درکشور وبرُوز امراض خُرد و کوچک جناحی؛ شکل گيری فرکسيونهای جديد به هدف خرابکاری و تضعيف روند مبارزۀ حزبی وايجاد عمدی دشواری ها وکارشکنی ها درفعاليتهای سياسی و سر زدن بعضی حرکات و گرايشهای مغايروحدت ويکپارچگی حزبی؛ تا نيمه های دهۀ شصت خورشيدی با صفوف فشرده ومنظم و ثبات نسبی، با جلب همکاری بخشهای وسيع از مردم در مرکز و محلات، با انرژی و توانايی بيشتر به حيات خود ادامه داد. دراين مدت کارهای چشمگير و قابل لمس درراستای ارتقاء سطح زندگی توده ها صورت پذيرفت و درعرصه های سياسی- اقتصادی وفرهنگی وتحکيم پايه های حاکميت، تشکيل يک قوای مسلح نيرومند ورزمی، موفقيتهای غيرقابل انکاربدست آمد.
واما، حزب و دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان، طی شش سال اول اين برهه خدمات ارزشمندی را، جهات بهبود زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان انجام داده اند، که ازمجموع دستاوردهای اين دوره، صرف می توان موارد آتی رابگونۀ نمونه برشمرد:
«1ـ اصول اساسی ج. د. ا بمثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور در68 ماده تصويب و نافذ شد که برمبنای آن اساسات حقوقی نظام سياسی و اقتصادی مملکت تثبيت، حقوق- وجايب و آزادی های شهروندان اعلام گرديد و افغانستان را درعرصۀ بين المللی، يک دولت صلحدوست، پيروسياست عدم انسلاک و پشتيبان راستين همزيستی مسالمت آميزبه جهانيان معرفی نمود.
بتأسی از احکام مندرج دراصول اساسی ج. د. ا ، گامهای استواری در راه تسريع رشد اقتصادی، ارتقاء سطح زندگی و رفاه مادی و معنوی مردم، تحکيم قانونيت دموکراتيک، تضمين ملکيتهای عامه و شهروندان، توسعۀ خدمات اجتماعی، رشد علم، هنر وفرهنگ و دفاع ازحقوق و آزادی های مردم، برداشته شد.
2- با وجود تداوم جنگ اعلام ناشده برضد وطن و مردم ما و گسترش دامنۀ مداخلۀ بيگانگان در امور داخلی افغانستان، کارهای سود مندی درعرصه های زيرين صورت پذيرفت:
- تحقق پلانهای رشد اقتصادی در مناطق تحت امن؛
- رونق بازرگانی و مناسبات تجارتی؛
ـ اصلاح و بهبود سيستم مالياتی و خدمات بانکی؛
- اعمار ساختمانهای رهايشی و مدنی؛
ـ بهبود کشاورزی و سيستم های آبياری؛
ـ سرمايه گذاری دربخشهای صنايع، معادن و انرژی؛
ـ اصلاح و نوسازی سيستم مخابرات و مواصلات ( اعمار دستگاه مرکزی مخابرات و بکارگيری سامان آلات تخنيکی مدرن و احداث شاهراههای جديد و ترميم راهها و سرک های سابق و ايجاد موسسات ترانسپورت هوايی و زمينی)؛
ـ انجام خدمات اجتماعی:
. تهيۀ کالاهای مورد نياز اوليه؛
. تدارک اقلام مواد کوپونی به قيمت های ثابت و خيلی ها نازل برای کارمندان و کارکنان دولت و سرانجام توزيع رايگان آنها؛
. تأسيس پرورشگاه وطن؛
.گسترش شبکۀ شيرخوارگاهها و کودکستانها در محلات کار دولتی و درشماری از محلات زيست؛
. ارتقاء سطح آموزش و پرورش و فراهم ساختن زمينۀ تحصيلات عالی درداخل و خارج کشور؛
. اعمار بيمارستان ها و کلنيک های صحی، دواخانه ها و بهبود عرصۀ خدمات صحی؛
. ارتقاء کيفيت و کميت نشرات راديو تلويزين و ساير خدمات علمی، هنری و فرهنگی به شمول طبع و توريد کتب....
3 - درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا سازمانهای اجتماعی [ که در نگارش بالا به معرفی گرفته شدند نيز]، يکی پی ديگرايجاد و فعال گرديدند؛
4- تأسيس جبهۀ ملی پدروطن با شرکت و عضويت سازمانهای اجتماعی ذکرشده و شموليت ح.د.خ.ا، سازمان دموکراتيک زنان و جوانان افغانستان درآن....» (6)
ب ـ پيامد های ناگوار و زندگی برانداز اين دهه هشتاد ترسايی:
واما با تأسف، همگام با کار وپيکاروطنپرستانه وتلاشهای صادقانۀ اعضای شرافتمند حزب که هدفی جز خدمت به وطن و مردم نداشتند، درمرحلۀ دوم حاکميت نيزشماری ازعناصرناسالم درمقام های کليدی حزبی و دولتی، با استفاده ازمشاورين (ملکی ونظامی) فساد پيشۀ روسی، به هدف رسيدن به اميال شوم خويش، ح. د. خ. ا را دامنگيربيماری های مزمن ساختند و در کارزارويران گرانۀ خود، از تداوم جنگ اعلام ناشدۀ ارتجاع جهانی وامپرياليسم برضد کشورمان، دست درازی ومداخلۀ مستقيم دول همسايه درامورسرنوشت ساز مردم افغانستان، حضور قوای بيگانه وشدت رقابت ابرقدرتها درپروسۀ جنگ سود، جستند که تفصيل آن در بخش بيستم رخدادهای خونبار سه سده ی اخير... ذکر شده می توان به آن مراجعه نمود.
بتأسی از حرف های بالا، ديده می شود که تبارزگرايشهای ناسالم بر معيار امتيازطلبی های فردی و گروهی؛ شوق رهبر شدن با توسل به حرکت های فرکسيونی وتجزيه طلبانه؛ عطش سيرناپذير بخاطر اختصاص قدرت و صلاحيت بيشتر به حلقه های معين درمقام های رهبری و رده های کادری، در وجود فرکسيونهای خرابکار، نيل به يکه تازی های قهرمان گونه با کاربرد روشهای ساختگی وميکانيکی؛ مهم جلوه دادن تفاوت نظرهای سليقه يی و بی بنياد؛ درک نادرست وناکافی ازروابط اجتماعی وديالکتيک تکامل پديده ها؛ ناپختگی و نااستواری درتطبيق درست انديشه های انقلابی درپراتيک اجتماعی؛ زد وبندهای پشت پردۀ عده ای از اعضای رهبری حزبی ودولتی با مقام های روسی تازه بدوران رسيده وبا محافل وحلقه های ارتجاع داخلی وبين المللی برپايۀ سازماندهی برقراری تماسها توسط دفاتر خدمات مخفی ... زمينه ساز آن گرديد تا به دستورگرباچف کودتای درون حزبی مورخ
14 ثور 1365 عملی گردد و ح. د. خ. ا بار ديگر دچار انشعاب شود.
درنيمۀ دوم سال 1364، هنگامی که فعاليتهای فرکسيونی برضد رهبر اصول گرای حزب تشديد شده
می رفت؛ دکتر نجيب الله با استفادۀ وسيع ازامکانات پولی و قدرت نامحدود " شبکۀ اختاپوتی" درادارۀ خدمات اطلاعات دولتی و حمايت رهبری فاسد غرب زده مسکو و يک تعداد از مشاورين رشوه خوار روسی، اقدامات همه جانبه را برضد رهبری حزب و دولت آغاز و تعداد بيشتری ازاعضای بيروی سياسی و شماری از اعضای کميته مرکزی حزب، بويژه رهبران و اعضای فرکسيونهای درون حزبی
را تطميع و وارد پلان ضد حزبی خويش نمود؛ اما خوشبختانه درميان کادرها وفعالين رسالتمند وبا ايمان حزب، نفوذ و رسوخی کمايی کرده نتوانست و دراقليت محض که درفيصدی نمی آمدند، قرارگرفت.
ازآن جايی که برنامۀ تخريب کامل و نابودی بنيادی ح. د. خ.ا قبلاً از جانب گرباچف و شوارد نا دزی دريک معاملۀ خاينانه با زمامدار قصرسفيد وحاکم نظامی پاکستان درتبانی بابرنامه های"سی. آی.ای." ، انتلجنس سرويس انگليس و " آی. اس. آی."، مطابق به سناريوی توافق شده ميان مسکو- اسلام آباد- واشنگتن، به مقصد خاطر خواهی وراضی نگهداشتن دولت پاکستان، به تصويب رسيده بود؛ بنابران دستور کودتا به گونۀ مستقيم و علنی ازجانب گرباچف درماه حمل 1365، همزمان با دعوت ببرک کارمل به مسکو، به فرماندهان و مشاورين نظامی و ملکی روسی مقيم درافغانستان و رهبران فرکسيون های درون حزب و مقامات قوای مسلح افغانستان صادر و در 14 ثور 1365 انجام گرديد، که سقوط حاکميت و بدبختی اعضای حزب و مردم افغانستان، از همين جا آغاز گرديد.
کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی و خارجی در راه اندازی آن:
الف ـ عوامل خارجی:
طوری که در نگارش بالا ذکر شد: برنامۀ تخريب و نابودی بنيادی ح. د.خ.ا از قدرت سياسی و رهبری جامعه، از جانب گرباچف و شوارد نا دزی دريک معامله ی خاينانه با زمامدار قصرسفيد وحاکم نظامی پاکستان درتبانی بابرنامه های " سی. آی. ای."، انتلجنس سرويس انگليس و" آی. اس. آی. "، مطابق به سناريوی توافق شده ميان مسکو- واشنگتن، اسلام آباد ...، طرح و به تصويب رسيد و به فرماندهان و مشاورين نظامی و ملکی روسی مقيم در افغانستان و رهبران فرکسيون های درون حزب و مقام های قوای مسلح افغانستان صادر و در 14 ثور 1365 انجام گرديد.
اکنون برای درک بهتر از ميزان مؤثريت عوامل خارجی بر عوامل داخلی، ضرورت ديده می شود تا دراين بخش، روی چگونگی تأثير اين عوامل درمتن رويدادهای سرنوشت ساز چند کشور جهان، مروری صورت گيرد تا متناسب با آن پيرامون خيانتی که توسط گرباچف و شرکاء بر کشور و مردم افغانستان روا دانسته شد، ديد روشنی را برای خواننده تحويل دهد و برويت آن، برداشت سالم و واقعی بدور ازخوشبينی و بدبينی روشنفکرانه(!) بدست آيد.
علی رغم اين که جامعه شناسی علمی نقش توده های مردم را در مسيرحرکت وتکامل اجتماعی تعيين کننده می داند و بدين اصل تاکيد می ورزد که « بررسی مارکسيستی ـ لنينيستی نقش توده های مردم و جنبه های مختلف آن نشان می دهد که اين کار و کوشش توده های وسيع مردم است که جامعه و تمدن آن را حفظ می کند، تداوم آن را تأمين می کند، زمينۀ تکامل پيشروندۀ تاريخ را فراهم می آورد ؛ اين قطرات نامشهود تلاش توده ها است که طی نسل ها اقيانوس پرتلاطم تاريخ را بوجود آورده است.[ بنابران] توده های مردم آفرينندۀ واقعی تاريخ و نيروی تعيين کنندۀ تکامل اجتماعی هستند.» (7)
اما از نظر جهان بينی علمی تاييد نقش قاطع توده های مردم در آفريدن تاريخ، به معنی نفی نقش شخصيت ها و رهبران نبوده و هرگز بمفهوم انکار از تأثيرگذاری شخصيت ها، بر روی حوادث تاريخی نمی باشد. زيرا " سير جبری و ضرور تاريخ می تواند تند تر يا کند تر انجام گيرد؛ از اين يا آن راه ، به اين يا آن صورت عملی شود. اگر جريان گذار و روند معين تاريخ وعمل قوانين عينی اجتماع جبری و حتمی است، آهنگ گذار و اشکال آنها و نحوۀ عمل قوانين، شکل و نوع حوادث به هيچ وجه مقدرنيست و می تواند بی نهايت متنوع باشد. دراين موارد است که حضور و شرکت شخصيت نقش بازی می کند.... نقش رهبران و شخصيتها درست درهمين جا نمايان می گردد. زيرا که آنها با استعدادِ سازماندهی و توانايی فرماندهی و قدرت رهبری خود می توانند در چگونگی تشکل توده ها، درثمربخشی مبارزۀ توده های مردم و سيمای مشخص محصول مبارزۀ طبقاتی موثر واقع شوند و دراين رابطه می توانند سير حوادث را کنُدتر ويا تنُد تر کنند؛ نهضت را زودتر به شاهراه برسانند يا به کوره راه بغلطانند، نيل بهدف را آسانتر کنند يا مشکل تر سازند.... روشن است که خواص و استعداد و حتی سيمای اخلاقی و خصوصيات فردی اين يا آن شخصيت بر روی صحنۀ حوادث مهر و اثر خويش را باقی می گذارد. شخصيتها که دارای مختصات مشخص خويش هستند، عنصر تصادف را درتاريخ وارد می سازند و به رويدادها رنگ ويژۀ آن را می دهند. نسبت به اين که شخصيتهای تاريخی و رهبران در جهت تسريع عمل قوانين عينی قرارگيرند يا مخالف آن اقدام کنند؛ درجهت تکامل جامعه فعاليت کنند ياهدف شان مخالفت با اين تکامل باشد؛ درتاريخ نقش مترقی يا ارتجاعی را ايفا خواهند کرد.»(8)
درکنار نقش توده های مردم و شخصيتها و رهبران که در سير حوادث و نحوۀ (تندی يا کُندی) تغييرات و تحولات اجتماعی درهريک از کشورهای جهان، تأثيرات مثبت و يا منفی را بجا می گذارند؛ نقش عوامل داخلی بمثابۀ نيروی تعيين کننده وعوامل خارجی، بصفت نيروی دوم واثرگذار؛مانند نقش توده ها و شخصيتها؛ هريک تأثيرات معين خود را درشکل گيری رخدادها، تغييرات اجتماعی، پيروزی نهضتهای رهايی بخش ويا سرکوب آنها؛ جايگاه ويژه و معين خود را درهريک ازاين کشورها،متناسب
با موقعيت جيوپوليتيک و جيواکونوميک و ساختار درونی اتنيکی و پختگی سياسی آنان، داراهستند.
دراين رابطه مثال های زيادی از چگونگی همچو رخدادها درکشورهای جهان وجود دارد؛ از آن ميان روی تأثير اين عوامل در سه کشور امريکا و آسيا نمونه وار بسنده می گردد:
1ـ کشور کوبا ـ تاثير عوامل داخلی و خارجی در تعيين سرنوشت آن:
در اول جنوری سال 1959 فيدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا، پيروزی نظام نوين وسرنگونی رژيم ديکتاتوری باتيستا را اعلام و برای مردم خود گفت که علاقه مند حکومت کردن برکسی نيست؛ تنها به نام مردم کوبا، تازمانی که احساس کند انقلاب ديگر تهديد نمی شود، زمام امور را بدست خواهد داشت.
وی اهداف انقلاب را تأمين رفاه و برابری برای مردم و اجرای برنامه های آموزش و پرورش، دارو و درمان رايگان و زدودن رنجهای بيکران مردم از ناحيۀ فقر، بيکاری و بيسوادی وبرچيدن بساط نظام طبقاتی از کوبا اعلام نمود.
کاسترو درمورد پاليسی کاری خود گفت، کوبا برای تنظيم امور سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی خويش خط مشی مستقل خود را دارد. بنابران به کسی اجاز نخواهد داد تا سياستی را از بيرون کشور برآن تحميل ويا ديکته نمايد. هرملت حق آن را دارد تا خط مشی زندگی خويش را خودش تعيين و دراين امر استقلال کامل خود را داشته باشد.
اما ايالات متحدۀ امريکا پيروزی چنين نظام انقلابی را با يک چنين خط مشی و استقلال رأی و عقيده در همسايگی خود برای سيستم اقتصادی ـ اجتماعی مونوپوليسم غارتگر، قابل پذيرش و تحمل نه پنداشته فعاليتهای تخريبکارانه را تا گسيل تروريستها و محاصرۀ نظامی و اقتصادی و يورش ديوانه وار برآن کشور آغاز نمود:
در17 اپريل 1961، به تعداد 1700 تن، نظاميان امریکا طبق نقشهای از قبل برنامه ریزی شده با نام «خلیج خوکها» وارد خاک کوبا شدند تا فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا را از قدرت خلع و انقلاب را سرکوب کنند. این نقشه هرگز به موفقیت نه انجاميد. زیرا که نیروهای اطلاعاتی اتحاد شوروی آن وقت، وقوع این دسيسه را از یک هفته پیش به دولت کوبا خبر داده بودند و انقلابیون کوبا توانستند درمدت کمتر از دوروز، تمامی عوامل کودتا را دستگیر و سرکوب نمايند.
درمقابل جان اف کندی رئيس جمهور امريکا که دستور حمله به کوبا را صادرکرده بود، زیر سيلی از انتقادات مردم جهان قرار گرفت و همه ی مسئولیتهای دستور حمله به کوبا را به گردن گرفت و به شکست خود اعتراف نمود.
بدين ترتيب تهاجم نظامی غافلگيرانه ی امريکا برضد دولت جوان سوسياليستی کوبا به کمک اتحاد شوروی وقت، توسط فرزندان خود ان کشور سرکوب خونين گرديد و اين انقلاب به رهبری فرزند کبير و برومند کوبا " فيدل کاسترو " و حمايت نظامی ـ اقتصادی و فرهنگی کشورشوراها، الی 1990؛ نی تنها مسيرسالم قانونمند خويش را درجهت اعمار يک جامعۀ مرفه و فاقد استثمار، با برچيدن بساط هرنوع ستم و وحشی گری، سپری نموده و تا هم اکنون نيز می پيمايد؛ بلکه حامی، رهنما و الگوی خوبی برای انقلابهای آزاديبخش برای ساير دول در امريکای لاتين شده است.
2 ـ سرزمين ويتنام:
در سال 1954، دولت فرانسه پس از یک شکست سرنوشتساز در دینبینفو درفکر آن شد تا از ویتنام خارج شود. در کنفرانس ژنو 1954، تعدادی از کشورها گرد هم جمع شدند تا راهی برای خروج صلحآمیز فرانسه از ویتنام بیابند. در نتیجه این کنفرانس قرار بر این شد تا آتشبسی برای خروج نیروهای فرانسه و جدایی موقت ویتنام (شمالی وجنوبی) اعلام شود. سپس ، تصمیم گرفته شد تا یک انتخابات دموکراتیک سراسری در1956 برای اتحاد این دو برگزار شود. ایالات متحده امريکا ازترس پیروزی نيروهای ملی و دموکراتيک چپ دراين روند، با برگزاری این انتخابات موافقت نکرد و در ویتنام جنوبی يک انتخاباتی فرمايشی را به جای کل کشور برگزار کرد وشخصی را به نام "نگودین دیم" با کنار زدن بیشتر رقیبانش در این انتخابات به ریاستجمهوری پيروز اعلام نمود.
چون اين انتخابات به باور بسیاری ازشهروندان آن کشورتقلبی صورت گرفته بود؛علی رغم سیاستهای سرکوبگرانه اش نتوانست ثبات وارامش را بوجود آورد. سرانجام با افزایش مخالفان داخلی وگسترش نهضت آزاديخواهی، ايالات متحدۀ آمریکا بخاطر جلوگيری از پيروزی نيروهای ملی و دموکراتيک،
با انجام کودتای نظامی، رژيم دست نشاندۀ ديگری را جانشين اين حکومت باصطلاح انتخابی نمود.
درهمین زمان بود که هواداران وحدت و يک پارچگی هردو ویتنام ، جبهه آزادی سازی ملی معروف به ویت کنگ را علیه ویتنام جنوبی تأسیس کردند.
امريکا چگونه وبا کدام بهانه وارد جنگ ويتنام شد:
با آغاز مبارزات آزاديخواهانه ی وطنپرستان و يتنام واحد، عليه ویتنام جنوبی، آمریکا تعداد بيشتری از مشاورينش را به ویتنام جنوبی اعزام کرد. زمانی که ویتنام شمالی بتاریخ 2 و 4 آگوست 1964 دو کشتی آمریکایی را در آبهای (معروف به خلیج تنکین) بمباران کرد، کنگره امريکا باصدور قطعنامه ی واکنش خويش را متبارز نمود. این قطعنامه به رئیسجمهور این اختیار میداد که دخالت ایالات متحده را در ویتنام افزایش دهد. لیندن جانسون نیز از این اختیارات خود برای اعزام نخستین گروه از نظامیان آمریکایی به ویتنام در مارچ 1965 استفاده کرد.
از سال 1965 تا 1969 آمریکا وارد جنگ با ویتنام شد ونیروهای آمریکایی اقدام به بمبارانهای هوایی ویتنام شمالی کردند. درحقیقت امريکايی ها وارد یک جنگ اشغالگرانه علیه مردم ويتنام شده بودند.
يورش غافلگیرکننده:
درتاریخ 30 جنوری 1968، ویتنام شمالی نیروهای آمریکایی و ویتنام جنوبی را با طرحریزی یک حمله سازمانیافته غافلگیر کردند. جبهۀ آزاديبخش ويتنام، به دست کم صد شهر و روستا در ویتنام جنوبی یورش برد. علی رغم این که نیروهای آمریکا و ارتش ویتنام جنوبی دردفاع از این حمله قرار گرفتند؛ اما این حمله به آمریکاییها ثابت کرد که دشمن به مراتب قوی تر و سازمانیافته ترازآن ا ست که تصورش را می نمود. يورش عید تت نقطه عطفی در این جنگ بود. زيرا که رئیس جمهور جانسون، که اکنون با مردم ناراضی امریکا و دريافت اخبار بد از سوی رهبران نظامی خود در ویتنام روبه رو بود، معتقد گرديد که جنگ را درويتنام باخته است.
تلاشهای تب آلود نیکسون برای خروج ازويتنام:
درسال 1969، ریچارد نیکسون به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد. او برنامه هایی به نام "ویتنامی سازی" برای خروج نیروهای آمریکا از ویتنام وتحویل جنگ به ویتنام جنوبی را طرح ریزی کرد. اخراج سربازان آمریکایی درجولای 1969 آغازشد. نیکسون جنگ را به کشورهای دیگر مانند لائوس و کامبوج نیز گسترش داد؛ حرکتی که به اعتراض های داخلی بسیاری انجامید، بويژه در دانشگاهها. در یکی ازهمین اعتراضهای دانشجویی در دانشگاه ایالتی کنت بود که سربازان گارد ملی اوهایو برای خاتمه دادن به تجمع اعتراضی به دانشجویان تیراندازی کردند و واقعهای را رقم زدند که امروز به "قتل عام دانشگاه کنت" معروف است.
زمانی که آمریکا بیشتر سربازان خود را از ویتنام خارج کرده بود، در تاریخ 30 مارچ 1972، ویتنام شمالی حمله گسترده دیگری را، معروف به حمله عید پاک، آغاز کرد. سربازان ویتنام شمالی از مدار 17 درجه و از ناحیهای که از نیروهای نظامی خالی شده بود عبور و به ویتنام جنوبی حمله کردند و سربازان آمریکایی باقیمانده و ارتش ویتنام جنوبی را زير ضربات مرگبار قراردادند.
سرانجام پس از آن که آمریکا مجبور به اخراج تمام سربازانش از ویتنام گرديد، در اوایل سال 1975ویتنام شمالی با حمله دیگری دولت ویتنام جنوبی را سرنگون کرد و دولت دست نشاندۀ امريکا به تاریخ 30 اپريل 1975، رسماً دربرابر ویتنام شمالی تسلیم شد. تا این که به تاریخ 2 جولای 1976 ویتنام شمالی و جنوبی دوباره به صورت یک کشور يک پارچه با هم متحد شدند و جمهوری سوسیالیستی ویتنام شکل گرفت.
اما نبايد فراموش کرد که اين پيروزی دولت و مردم ويتنام دراين نبرد عليه بزرگترين غول انحصارات جهانی (ايالات متحدۀ امريکا) و رژيم دست نشاندۀ آن، مانند راه اندازی صدها توطئه ان کشورعليه دولت جوان کوبا، به کمک و حمايت همه جانبۀ سياسی ـ اقتصادی و تسليحاتی اتحاد شوروی صورت گرفت؛ حتا بعد از شکست افتضاح آميز امريکا و اخراج قشون جنگ باختۀ آن کشور؛ زمانی که دولت شئونيستی چين تهاجم نظامی را عليه دولت سوسياليستی جوان ويتنام آغاز ودست به پيشروی بداخل خاک اين کشور زد؛ فقط با يک اخطار ودادن اُلتوماتيوم 24 ساعتۀ حکومت اتحاد شوروی، نيروهای نظامی تجاوزگر چين شئونيست، خاک ويتنام را ترک کردند و مردم ويتنام از گيرماندن دراشتعال جنگ ديگری فراغت حاصل و مصروف التيام زخم های ناشیئ ازجنگ بيست ساله و اعمارمجدد کشورخويش گرديدند.
از آن جايی که ايالات متحدۀ امريکا مطابق سرشت ذاتی نظام ستم گستر سرمايه داری انحصاری، که زندگی اين نظام ضد انسانی بدون جنگ، شرارت و غارت اقتصادی کشورهای عقب نگهداشته شده و دارای منابع و ذخاير طبيعی، چون قاره های آسيا و افريقا و امريکای لاتين، امکان پذير نيست؛اما در تهاجم نظامی 17 اپريل 1961 در کشور کوبا و جنگ تبهکارانه سال های 1965 الی 1969 در کشور ويتنام، که هردوکشور از حمايت همه جانبه ی اتحاد شوروی برخورداربودند؛ به شکست ننگين و شرمساری مواجه گرديد؛ از آنرو اتازونی اين دو شکست وساير تحقق اهدافش را در راه رسيدن به سودهای کلان، ناشئ از موجوديت سيستم جهانی سوسياليسم و در رأس اتحاد شوروی را می دانست؛ بنابرآن درصدد آن شد تا برای دستيابی به اين هدف های بزرگ حياتی و گرفتن انتقام شکستش را در کوبا و ويتنام از اتحاد شوروی وقت، آغاز يک جنگ فرسايشی دوامداری را در کشوری آسيايی ودر همسايه گی با شوروی که از نظر موقعيت جيوپوليتيک و جيواکونوميک وويژه گی های اتنيکی ـ زبانی و تعصبات مذهبی جنگ افروزانه، آن گونه که دانشمند بزرگ اروپا جنگ را برای ساکنين آن " مثل" سپورت" دانسته است، ، راه اندازی کند و پای اتحاد شوروی را نيز درآن بکشاند واين همانا افغانستان استبدادکوفته بود که تازه می خواست، آرام ـ آرام بپای خود بيستد و راه رشد مستقل را درپيش گيرد؛ ولی دريغا که به گونه ی زيرين مورد تهاجم بزرگترين اژدهای خونخوار بين المللی قرار گرفت.
اما،اين تجاوز وبسترسازی(تختۀ خيز) چگونه آغاز شد؛ برمی گرديم به رخدادهای نيمۀ اول سدۀبيستم:
بعد از پايان جنگ جهانی دوم و تفوق نظامی اتحاد شوروی در زمينۀ شکست فاشيسم برساير متحدين که منتج به نجات سرزمين های: بلغارياـ رومانی ـ هنگری ـ چکوسلواکيا ـ پولند، يوگوسلاويا و نيمی از پيکر خود آلمان، بشمول پايتخت آن برلين، از سلطۀ اشغالگران و جنگ افروزان خون آشام هيتلری گرديد؛ زمينه را برای تشکيل دولت های جوان ترقيخواه و عدالت پسند، بوسيلۀ احزاب کمونيست و متحدين آنان دراين سرزمين ها، درکنار يک دولت سوسياليستی (اتحاد شوروی) و ايجاد سيستم جهانی سوسياليسم در اروپای شرقی و بخشهای از اسيای ميانه و پيروزی انقلاب سوسياليستی در چين، سرنگونی رژيم ارتجاعی در آن کشور، بشمول درهم شکستن زنجير استعمار انگليس در نيم قارۀ هند و استقلال اين کشور، مساعد ساخت؛ شرايط را برای برچيدن تومار مجموعۀ سيستم مستعمراتی و آزادی همه خلقهای جهان مهيا نمود.
اين پيروزی بزرگ مردمان اين کشورها درنيمۀ قارۀ اروپا که بخش بزرگی از مناطق آسيا را نيز دربر می گرفت، دولت انگليس را که درجريان جنگ تا ختم آن درخشش چندانی درشکست فاشيسم ازخود بجا نگذاشته بود وايالات متحدۀ امريکا را که در پايان جنگ، ناتوانی اش را درنبرد با جاپان وهمچنين کمرنگ شدنش را درمقايسه با اتحاد شوروی احساس می کرد، به آن حدی تحريک نمود تا دست به عمل جنون آميز ضد انسانی بزند و در دوجزيرۀ " هروشيما " و " ناگاساکی " بم ذروی را بر سر مردمان ملکی فروريزد و بزرگترين جنايت عليه بشريت را مرتکب گردد و بدين ترتيب در ذهنيت عامۀ بشريت محکوم شود.
اين سردمداران استعمار کهن و نوين، بخاطر جلوگيری از اوج جنبشهای ازادی خواهی ـ سرکوب نظامی انقلاب های توده يی درسراسر کشور ها و قاره ها و مقابله با گسترش اعتبار و حيثيت و نفوذ کشورهای سوسياليستی؛ دست به تشکيل پيمانهای نظامی درقاره های اروپا و آسيا زدند تا به سيطرۀ سياسی و غارت منابع اقتصادی کشورهای درحال رشد، برای سالهای متوالی واپسين نيز ادامه دهند و زمان افول حيات ننگين اين نظام چپاولگر را تمديد نمايند:
1ـ آنان نخست پيمان نظامی آتلانتيک شمالی (ناتو) را که اتحادی از 26 کشور امريکای شمالی واروپا است، در4 اپريل 1949 بين 10 کشور اروپايی، کانادا وايالات متحدۀ امريکا در واشينگتن تاسيس نمودند. هدف از تأسيس اين پيمان، جلوگيری از نفوذ و توسعۀ ايد ئولوژی دورانساز طبقۀ کارگر وانقلاب های دموکراتيک و سوسياليستی در اروپای غربی و قارۀ امريکا و سرکوب قيام های آزادی بخش ملی و سرنگون کردن دولتهای جوان ترقيخواه و آزادی دوست در اين مناطق وسايرکشورهای جهان بوده است که جنايات اين پيمان تجاوزگر اظهرمن الشمس است.
2 ـ در مرحلۀ دوم ، سازمان پيمان آسيای جنوب شرقی ، معروف به پيمان سيتو را در سال 1333 خورشيدی مطابق 1954 ميلادی، درمانيلا پايتخت فيلپين، با شرکت دولتهای آستراليا، زلاند نو، فلپين، تايلند، پاکستان، فرانسه، انگلستان، به گردانندگی ايالات متحدۀ امريکا تشکيل نمودند.
منظور از تشکيل پيمان سيتو، ظاهراً قرارداد همکاری نظامی و اقتصادی بين کشورهای عضو راعنوان می کرد؛ اما هدف اصلی آن بيش ازهمه روی اتحاد نظامی دربرابر گسترش جنبشهای آزاديبخش ملی، قيامهای توده يی و انقلابهای ملی و دموکراتيک و سوسياليستی درجنوب شرق آسيا و جلوگيری از نفوذ سياسی ـ اقتصادی و ايدئولوژيک اتحاد شوروی سوسياليستی وتأمين سلطۀ سياسی ـ اقتصادی و استثماری خويش دراين مناطق بود.
اما با شکست امريکا در جنگ با دولت سوسياليستی ويتنام و همينگونه شکست پاکستان در جنگ سال 1351 ـ 1972 دربرابر هند در بنگال شرقی و تشکيل دولت مستقلی به نام "بنگله ديش " نخست پاکستان از اين پيمان خارج شد و به دنبال آن خود پيمان درسال 1354 نيز متلاشی ومنحل گرديد.
3 ـ پيمان سنتو يا پيمان بغداد ، معاهده ای بود که درسال 1333 ميان دوکشور عراق و ترکيه دربغداد به امضاء رسيد. اين پيمان حلقۀ ديگری از يک رشته پيمانهای بود که امريکايی ها، در کشورهای آسيايی بصورت منطقه يی ايجاد کردند تا متضمن منافع شان باشد.
دولتهای انگليس ـ پاکستان و ايران درسال 1334، يکی پی ديگر وارد اين پيمان شدند.
در اساس تشکيل اين پيمان از ابتکارات دولت امريکابود که می خواست يک سازمان دفاعی قوی درخاور ميانه بوجود آورد تا از گسترش نفوذ و اعتبار اتحاد شوروی دراين منطقه جلوگيری بعمل آورد و سنگرهای دفاعی غرب را تکميل نمايد. اما امريکا ظاهراً وانمود می کرد که خود عضويت اين پيمان را ندارد تا موجبات تحريک دولت شوروی را فراهم نکند و دوستی اعراب خاور ميانه را نيز ازدست ندهد؛ ولی با معاهدات نظامی دوجانبه باهرسه کشور ايران، ترکيه و پاکستان عملاً نفوذ خود را دراين سازمان حفظ کرد.پيمان بغداد پس ازکودتای عبدالکريم قاسم درعراق درسال 1337ضربۀ محکم ديد و مرکزيت آن نيز به انقره انتقال يافت واز اين پس اين پيمان به نام «سنتو » مسمی گرديد.
پاکستان درسال 1350 ش نسبت عدم حمايت سنتو در تعرضات هند، از آن جداشد و ايران نيز با پيروزی انقلاب اسلامی در ماه حوت 1357 با اين سازمان وداع گفت.
ايالات متحدۀ امريکا و متحدين غربی اش زمانی که از تشکيل پيمانهای نظامی در اروپا و آسيا دستاورد قابل لمس را نصيب نگرديده و در تهاجم غارتگرانه درکشورهای کوبا و ويتنام نيز با شکست مفتضحانه مواجه و بحيث يک ابرقدرت جهانی دربرابر اتحاد شوروی و ساير کشورهای سوسياليستی سرافگنده و درپيشگاه جهانيان بدنام گرديده از اعتبار نظامی پيشرفته اش نيز کاسته شد؛ آنگاه درصدد آن برآمد تا بمنظور مقابله با اعتبار، حيثيت ونفوذ روزافزون کشورهای سوساليستی و سرکوب جنبشهای آزاديخواهی و دولت های جوان در قاره های آسيا و افريقا، با استفاده از تجارب طولانی کشورانگليس درميان ممالک اسلامی؛ از معتقدات دينی و مذهبی اين سرزمينها، ازجمله درافغانستان که از نظر موقعيت جيوپوليتيک جايگاه ويژه ای داشت؛ استفادۀ ابزای کند.
امريکا علی رغم اين که پس از سرکوب نهضت امانی بوسيلۀ انگليسها و نصب نمايندۀ مشهور آنان، (جنرال محمد نادر)، پيشنهاد دولت وقت را درسال (1954) بمنظوردادن کمک به افغانستان، نسبت رابطۀ محکم اش با پاکستان و تيرگی مناسبات افغانستان با اسلام آباد، روی مسأله پشتونستان، رد نموده بود؛ وليک در دهۀ شصت ميلادی بمنظور تطبيق برنامۀ بزرگی که روی دست داشت، وارد بازی نوين سياسی گرديد و کارمندان سازمان "سيا " تحت عنوان کادرهای مسلکی بخشهای اقتصادی ـ فرهنگی و اجتماعی کمک کننده به اين کشور بوظايف گمارده شدند:
«هرچند"سیا" در افغانستان، حضور پررنگی در دهه های آغازین جنگ سرد نداشت، این سازمان ازکانال دفاتر" بنیاد آسیا" ـ سازمان وابسته به سیا ـ تیمی به این کشورفرستاد. در میانه ی دهه های 1950 و 1960، "بنیاد آسیا" حمایت بی شائبه ای از دانشگاه کابل کرد و پروژه های بسیاری دربارۀ سازماندهی جامعه ی مسلمان افغانستان داشت.
بگفته ی "جان بنیگان" و"رز بنیگان"، افراد" بنیاد آسیا " درخلال دهه ی 1960 درپاکستان وافغانستان که سالیان دراز در خدمت این بنیاد بودند، "بنیاد آسیا" به "موسسه ی پژوهش اسلامی لاهور" در پاکستان برای انتشار فرهنگ جامع اسلامی بزبان اردو یاری رساند. جان بنیگان می گوید:
"ما همچنین، با دانشکده های الهیات دانشگاههای بزرگ تماس داشتیم." بنیگان ها درپاکستان و نیز در افغانستان با گروههای دانشجویی ضد سازمانهای دانشجویی هوادار شوروی همکاری می کردند.
او می گوید: "دانشجویان هدف نخست ما بودند." رز بنیگان می افزاید که " بنیاد آسیا" در افغانستان با خانواده ی مجددی، روحانی سرشناس اسلامی و نیز وزارت عدلیه که چندی در اداره ی مجددی بود، روابطی استوار ساخت.
"بنیاد آسیا"، همچنین، شفیق کماوی، قائم مقام وزیر عدلیه [محمد موسی شفيق کاموی آخرين نخست وزير افغانستان در دورۀ سلطنت محمد ظاهر ـ شاه سابق که دراوايل معين وزارت عدليه بود] را به سمینار هنری کیسینجر درباره ی امور بین المللی در دانشگاه هاروارد فرستاد.
یکی از شخصیت های ارشد " سیا " می گوید:
" در1957، هنگامی که در افغانستان بودم، هواداری از شوروی آشکار بود. از من خواستند میزان حضور شوروی را در افغانستان دریابم زیرا آیزنهاور در پی دانستن اهمیت استراتژیک افغانستان برای واشنگتن بود. " نتیجه حاکی از اهمیت کم افغانستان بود.
در دهه ی 1960، جنبش اسلامی افغانستان آرام آرام روند سیاسی شدن پیش گرفت. هرچند محافظه کاری، شیوه ی زندگی سنتی ونقش برجسته ی اسلام، همواره مختصات جامعۀ افغان بوده، تا پیش ازدهه 1960 اسلام در افغانستان بیشتر چهره ای پارسامنش و کمتر سیاسی داشته است؛ اسلام بگونه ای ایمان محور و نه باوری سیاسی- اجتماعی در اذهان بود. اما بر اثر نفوذ مذهب و نیروهای روشنفکری خارجی ـ بویژه اخوان المسلمین مصر وجماعت اسلامی پاکستان وسازمانهای بین المللی اخوان المسلمین به رهبری سعید رمضان در ژنو ـ اسلام در افغانستان دگرگونی بنیادین با ماهیت سیاسی و ستیزگرانه ضد کمونیستی یافت.
[ بقول مؤلف کتاب " بازی شيطانی " بخش دوم ـ سازمان اخوان المسلمين در آغاز به حمايت انگليس ها بخاطر پياده کردن اهداف شان دربين کشورهای اسلامی تأسيس گرديد ـ نگارنده] (9)
رفته رفته، روحانیون و سازماندهندگان برجسته ی اسلامی افغان از مصر، جایی که با میراث داران جنبش حسن البناء در تماس بودند، به افغانستان بازگشتند. بگفته ی "اولیور روی"، شرق شناس برجسته ی فرانسوی و کارشناس اسلام در افغانستان، آغاز اسلام سیاسی در افغانستان با محفلی نیمه مخفی به نام "اساتید"، گره خورده است.
تا میانه ی دهه ی 1960، جماعت اسلامی و شاخه های آن پیرو سازمانهای اسلامی مصر، پاکستان، عراق و دیگر نقاط بودند، بویژه در تاختن به دانشجویان چپگرا و کمونیست و تهدید خشونت آمیز رقبای سیاسی شان همان رویه را داشتند. آنها با هدایت کسانی که در 1979 در زمره ی ذینفعان بخشش های" سیا " قرار گرفتند، آشکارا عامل تحریکات سیاسی و ایجاد آشفتگی بودند. وی می نویسد:
"سیمای آشکار فعالیت جنبش سیاف در قالب سازمان "جوانان مسلمان"و وجه پنهان آن درمیان" محفل اساتید بود." رهبر ‘اساتید’ و کسی که سازمان نیمه مخفی "جوانان مسلمان" را هدایت می کرد، پروفسور "غلام محمد نیازی"، هیات علمی دانشکده ی الهیات دانشگاه کابل بود. دانشگاه کابل از کانال "بنیاد آسیا"، تحت حمایت مادی سیا [ C.I.A ] بود.
در1972، ربانی، سیاف و در آینده حکمتیار شورای رهبری جنبش را ایجاد کردند و حکمتیار نظارت بر شاخه ی نظامی آن را عهده دار شد.
برپایه ی اسناد خارج شده از طبقه بندی محرمانه ی ایالات متحده، در سال 1972 یکی از اعضای "جوانان مسلمان" بارها با یک آمریکایی برای درخواست کمک دیدار کرده است و در این دیدارها "مشروحاً فعالیت های ضد کمونیستی گروهش را بر شمرده (از آن میان قتل چند تن از"چپگرایان") وخواستار کمک پنهان ایالات متحده برای خرید ماشین چاپ شده است.
ازاین پس "سیا" نقش فعالتری در پیوند با اسلامگرایان افغان نشان داد. پیشتر، مساعدت"سیا" نسبتاً کم بود و بیشتر از کانال بنیاد آسیا، متوجه دانشگاه کابل و نیروهای اسلامی با سابقه میشد.
اما در 1973، محمد داوود خان ] كه گفته میشد [به یاری کمونیستها ظاهرشاه را سرنگون وجمهوری افغانستان را پایه نهاد. جنبش اسلامی افغانستان، آشکارا چهرۀ اپوزیسیون داوود خان را بخود نگرفت. آنها بزودی دوستان زیادی در خارج یافتند.» (10)
واما چشم ديد خود نگارنده: درماه ميزان سال 1343 پس ازسپری نمودن دورۀ سربازی ، حين درخواست شمول درکادر مأموريت دولت، با آقای محمد موسی شفيق که درآن زمان با مشغوليت درچهار بخش مهم (رئيس تقنين ـ معيين وزارت عدليه ـ منشی مجلس وزراء و استاد در دانشگاه کابل)، از اعتبار زيادی نزد اوليای امور برخوردار بود، ازنزديک دردفتر کارش ملاقات نموم، سپس با انجام کاردولتی در آن وزارت، معلوماتم درمورد وی بيشتر گرديد.
درآن زمان غلام محمد نيازی دررياست تقنين بحيث مديرتأليف وترجمه، زيردست شفيق انجام خدمت مینمود.
شفيق که از تحصيل کرده های جامع الازهر مصربود، زمينۀ رشد تعداد زيادی از فارغان مدرسۀ شرعيات و دارالعلوم عربی، ابو حنيفه و مدارس دينی ديگری را از طريق دادن بورس های تحصيلی به کشورمصر مساعد نمود، که ازآن جمله غلام محمد نيازی، برهان الدين ربانی، عبدالرسول سياف، وفی الله سميعی،عبد الهادی هدايت، غلام نبی صافی، حبيب الله غالب، محمد يعقوب زرين خيل، قاضی... بودند.
به باور نگارنده، تهداب اصلی کار و فعاليت سازمان اخوان المسلمين را در افغانستان معاصر، مولانا شفيق کاموال گذاشت و غلام محمد نيازی سال های بعد به هدايت شفيق موظف به رهبری وسازماندهی اين تنظيم سياسی گرديد.
محمد موسی شفيق پسر مولوی محمد ابراهيم کاموال، بعد از فراغت از دارالعلوم عربی کابل تحصيلات عالی را تادرجۀ مافوق لسانس از جامع الازهر مصر و سپس ايالات متحدۀ امريکا به پايان رسانيد و به باوربيشتری از آگاهان سياسی، ميخواست با هسته گذاری اسلام سياسی و ايجاد سازمان اخوان المسلمين، دستور امريکايی هارا در مبارزه با نيروهای چپ و ترقيخواه افغانستان، جلوگيری از اعتبار و نفوذ سياسی ـ اقتصادی و فرهنگی اتحاد شوروی و ايجاد تحريکات درزمينه پخش افکار شئونيستی و برتری جويی قومی را، در جادۀ عمل پياده نمايد.
وی در راستای ايفای اين وظيفه، از نخستين روز شرکتش درتدوين و تصويب قانون اساسی 1343؛ انجام کارش دررياست تقنين وزارت عدليه الی اخرين روز ايفای وظيفه بحيث نخست وزير افغانستان؛ با استفاده بموقع از صلاحيت دولتی، روابط کاری و زبانی با مصری ها، امريکايی ها و تشکيل اداره ی
" دافغانستان پشتو تولنه ": درتاسيس سازمان اخوان المسلمين درافغانستان، جذب جوانان از مدارس دينی دراين تنظيم و استقامت دادن کار و فعاليتهای آنان درتحت رهبری سازمان" سيا " درضديت با نيروهای ترقيخواه و تحول طلب داخلی و کشورهای سوسياليستی، در رأس اتحاد شوروی؛ جلوگيری از جذب کمکهای اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و نظامی شوروی که تقريباً بيش از هفتاد درصد پروژه ها را احتوا می کرد؛ تعويض آن (از طريق تأمين مناسبات با امريکا و ايران و پاکستان، که انعقاد معاهدۀ ننگين آب دريای هلمند، نخستين تحفۀ حسن نيت(!) مولانا شفيق به شهنشاه ايران بود) به کمک ها و قرضه های کمرشکن ايالات متحدۀ امريکا و ايران که از نظر محاسبۀ اقتصادی، هيچ گاه به نفع کشور و مردم ما نبود؛ تغيير نام های مقام های علمی و دولتی عام پسند (درقانون اساسی سال 1343 ذکر بود که " تحقيق جرايم از وظيفۀ مدعی العموم است؛ اما بجای آن نام " سارنوال "، بجای دارالفنون، يعنی دانشگاه؛ واژۀ " پوهنتون "، بعوض رياست بلديه، يا شهرداری " شاروالی" بجای، حلال احمر" سره مياشت و همينگونه بعوض زايشگاه " زيژنتون "، بجای کتابخانه، "کتاب تون "، ـ دواخانه " درملتون "، ـ شفا خانه ـ روغتون و...)، همه ی اين تغييرات به يک زبان (پشتو)، نقش تعيين کننده داشت، که اين ميراث شوم آقای شفيق و شرکاء(!) جنگ پنجاه سالۀ گرم و سرد را درسرزمين افغانستان ببار آورد و تا هنوز هم ادامه دارد وپايانش معلوم نيست.
علی رغم اين که برنامه های سازمان " سيا " و ختم فعاليتهای جسورانۀ شفيق و پيروانش در بيست و ششم سرطان 1352 با پيروزی کوتای نظامی توسط افسران جوان اردو، تحت رهبری محمد داوود صدراعظم پيشين و پسر عم شاه، برای کوتامدت متوقف گرديد؛ وليک سازمان "سيا " با استفاده ازدست پروردگان شفيق وساير امکان هايی درميان مشران قبايل، تحصيل کردگان کشورش، جنرال های وابسته به غرب که دراختيار داشت، فعاليتهای تخريبی، کودتاهای نظامی و فشارهای خرُد کننده را عليه داوود خان راه اندازی نمود؛ تا اين که محمد داوود را به تسليمی بدون قيد وشرط، جهت سرکوب نيروهای چپ و تحول طلب وادار نمود؛ استاد ميراکبرخيبررا توسط اجنت های معلوم الحالش (امين ـ قدير ـ رسولی ـ غوربندی و حکمتيار) ترور کرد؛ قيام هفتم ثور 1357 نظاميان جوان را که منجر به سقوط رژيم فرسوده و درحال زوال محمد داوود گرديد، برح.د.خ.ا، بگونۀ اجتناب ناپذير تحميل وسپس اين قيام را که سرآغاز خوبی برای گذاربه يک انقلاب ملی ودموکراتيک می شد، بوسيلۀ حفيظ الله امين و دار ودسته اش ازمسير اصلی و قانونمند آن به بيراهه سوق داد؛ سرانجام با راه اندازی کودتا های ضد حزبی ـ نظامی درون حاکميت ح. د. خ.ا و بقدرت رساندن امين، اين جاسوس پرتاب شده اش دردرون نهضت چپ، هزاران تن اعضای ح. د. خ. ا ـ دهها هزار روشنفکر و صدها هزار شهروندان افغانستان را ازدم تيغ اين جلاد گذشتاند.
اين قتل عام ها، بويژه ترور دورئيس جمهور و دو صدراعظم (محمد داوود ـ نورمحمد تره کی ـ نوراحمد اعتمادی و محمد موسی شفيق وعده ای از وزيران ووکيلان پيشين واستادان دانشگاهها...)، دولت اتحاد شوروی وقت را براساس مناسبات دوستانه و عقد قراردادهای دوجانبه ای که سنگ بنای آن درسال 1919 ازجانب زعمای دو کشور( ولاديميرايليچ لنين و شاه امان الله) گذاشته شده بود و در دوران چهل سال سلطنت محمد ظاهر، شاه سابق و زمامداری سردار محمد داوود، تحکيم و توسعۀ گسترده تر يافت که مجموع کمک های اتحادشوروی در عرصه های سياسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی بيش از هفتاد درصد کل مساعدتهای خارجی را تشکيل می داد و همچنان مطابق معاهدۀ دوستی، حسن همجواری و همکاری بين جمهوری دموکراتيک افغانستان و اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی مورخ 5 دسمبر 1978 و تقاضا های مکرر رهبران وقت ج. د. ا، دولت شوراها را به آن واداشت تا بمنظور جلوگيری از تطبيق برنامۀ خونين و زندگی برانداز ايالات متحدۀ امريکا، که قراربود با تأمين اتحاد و تشکيل دولت مشترک" امين ـ حکمتيار " متباقی روشنفکران و همه ی مخالفين دوباند جنايت پيشه را ازدم تيغ بکشد؛ بحيث کشور دوست و همسايۀ نزديک افغانستان، قطعات نظامی را به اين کشور بفرستد و با برچيدن بساط حاکميت ترور و اختناق امين، زمينۀ نجات " دوثلث " شهروندان افغانستان را که امين دراظهارات رسمی خود تلفات الی ده مليون را متقبل و بازگو نموده بود و تشکيل حکومت قانون ويک نظام دموکراتيک، ترقيخواه و تحول طلب را بجای آن، مساعد نمايد.
اين اقدام دولت اتحادشوروی درششم جدی 1358 مانند ساير مساعدتهايش به کشورهای اروپای شرقی ـ کوبا و ويتنام که از آن در بالا تذکر رفت، نزد دول سوسياليستی، ممالک جوان تازه ازبند رستۀ استعمار و امپرياليسم، جنبشهای آزاديبخش ملی، احزاب و سازمانهای مترقی جهان و نيروهای ترقيخواه و تحول طلب افغانستان، يک عمل مشروع، قانونی و در مطابقت کامل با مادۀ 51 منشور ملل متحد محسوب و پذيرفته شد؛ وليک برای ايالات متحدۀ امريکا وسيلۀ تبليغاتی مطلوبی برای گرفتن انتقام شکستش درکوبا و ويتنام از طريق کشانيدن جنگ زندگی برانداز بداخل خاک افغانستان وعليه حاکميت ح. د. خ. ا گرديد. واما، با سقوط حاکميت فردی حفيظ الله امين، وحدت مجدد حزب تأمين و با تشکيل دولت وحدت ملی تحت زعامت ببرک کارمل، منشی کميته مرکزی ح. د. خ. ا منتخب کنگرۀ موسس، هشت سال وکيل و نمايندۀ مردم شهرکابل در مجلس نمايندگان افغانستان، بحيث رهبر قابل قبول برای اکثريت مردم و همه اعضای ح. د. خ. ا، زندگی عادی و آرام شان را دوباره از سرگرفتند؛ 13 سازمان سياسی و اجتماعی به فعاليت آغاز و دروجود جبهۀ ملی پدروطن متشکل و متحد شدند.
طی شش سال اول، تحولات اجتماعی در همه عرصه های زندگی مردم بوجود آمد؛ دراثر کمک های دولت اتحاد شوروی درحدود ( 250) پروژۀ جديد بميزان متوسط و بزرگ در رشته های گوناگون و عرصه های مختلف زندگی مردم تکميل و به بهره برداری سپرده شد؛ امنيت روزتاروز خوبتر شده می رفت؛ حاکميت دولتی توسعه می يافت و مخالفين وابسته به امريکا و غرب و کشورهای ارتجاعی عربی و منطقه اعتبار و مواضع خود را از دست داده می رفتند و روحيۀ جنگی خود را پيوسته از دست می دادند؛ در مقابل مورال نيروهای دولت درحال تقويت و اميدهای مردم برای تأمين صلح ، امنيت و فردای بهتر درحال تبديل شدن به حقيقت بود.
زندگی اقتصادی مردم بهبود حاصل کرده بود؛ ازفقر جانکاهی که امروز مردم بيداد می کنند ، اثری و خبری وجود نداشت؛ سالانه هزاران جوان اعم از دختر و پسر بمنظورکسب آموزشهای عالی، شامل دانشگاههای کشور می شدند و هزاران ديگری غرض تحصيلات عالی و مسلکی به اتحاد شوروی و ديگر کشورهای سوسياليستی فرستاده می شدند....
درتمام اين دستاوردها و موفقيتهای چشمگير، نقش اتحاد شوروی بحيث کمک کننده و تلاش و جانبازی های آگاهانۀ همه کادرها و فعالين ح. د. خ.ا ، حکومت و درمجموع دولت ج. د. ا ، بويژه جايگاه منحصر به فرد ببرک کارمل بمثابۀ رهبر نستوه، فعال، مبتکر، جسور و با اعتبار ملی و بين المللی در ميان مردم افغانستان و خلقهای جهان تثبيت شده می رفت و شهرتش جهانشمول می گرديد.
درست درچنين حالت بود، که ايالات متحدۀ امريکا و متحدين آن نی تنها از جنگ رويارويی گرم در برابر ح. د. خ. ا وحاکميت دولتی آن دستاوردی را نصيب شده نتوانستند؛ بلکه از توسعۀ روزافزون حاکميت دولتی در روستاها ـ تجريد جنگ افروزان شرارت پيشه از ميان مردم و کسب اعتبار و پرستيژ بيشتر حزب، دولت و رهبر محبوب القلوب آن درميان مردم، دچار هراس و سراسيمه شده، درصدد آن برآمدند تا با توسل به آخرين امکانهای دست داشتۀ قبلی شان در حزب کمونيست اتحاد شوروی و استفاده ابزاری از ميخائيل گورباچف، اين کادر فعال پرتاب شده در درون آن حزب؛ و استفاده از موجوديت قوای نظامی آن کشور و مشاورين خائن بوطن و خادم به گورباچف در افغانستان؛ کودتای ننگين 14 ثور1365 راعليه حزب ومردم ما که سرانجام منجر به سقوط حاکميت دولتی، تسليمی قدرت به تنظيمهای بنيادگرای جهادی گرديد، توأم با جنگ های خانمانسوز بيش از دونيم دهۀ اخير برضد آسايش و حيات تمام مردم افغانستان، تحميل نمايند:
« بعد ازفروپاشی اتحادشوروی و انتشار اسناد محرم حزبی و دولتی آن کشور درکتب و رسانه ها، آگاهان سياسی را عقيده براين است، که مفکورۀ برگشت نظاميان شوروی به ميهن شان و انتقال قدرت از ح. د. خ. ا به يک دولت فراگيرملی مورد قبول هردوجانب منازعه، از سال 1983 بابقدرت رسيدن اندروپوف، ميان مسکوـ واشينگتن و اسلام آباد طرح ريزی و روی آن به توافق رسيده بودند. وليک نظربه عوامل مشخص، ازجمله تغيير پی در پی رهبری حزبی و دولتی دراتحاد شوروی ناشیئ ازمرگ رهبران؛ زمينه برای تحقق پلان مطروحه مساعد نشد، تا اينکه گورباچف براريکۀ قدرت تکيه زد.
با بقدرت رسيدن گورباچف برنامۀ انحلال ح. د. خ. ا و فروپاشی رژيم سياسی در افغانستان، مطابق ميل و ارضای خاطر رهبران ايالات متحده و پاکستان، رويدست گرفته شد و ادوارد شوارد نادزی ماموريت يافت تا درهمدستی با افراد جاه طلب، خودخواه و سياست باز که عضويت دفترسياسی ح. د. خ. ا را داشتند ويا مسؤوليت رهبری شعبات کميته مرکزی حزب و چوکی های ردۀ اول (ملکی و نظامی) درحکومت بالای شان اعتمادشده بود؛ به اين پروسه سرعت بخشند.
دراين راستا، رابطه های کاری و نزديکی تنگاتنگ مشاورين فاسد و ضعيف النفس روسی، بويژه عده ای از جنرالان قاچاقبر آن کشور، بارهبری دستگاه خدمات مخفی و فرکسيون بازان درون حزبی، که مهره های اساسی شطرنج توطئه عليه ح.د.خ.ا و حاکميت سياسی بودند و ازگذشته ها با محافل ارتجاعی و امپرياليستی درداخل و خارج، درپشت پرده، زد و بند داشتند؛ راه را برای پياده شدن دوکتورين زهراگين وخود فروشانۀ گورباچف دربارۀ افغانستان، هموارساخت، تا اين که در نشست و ملاقات رهبران اتحادشوروی و امريکا در ريکجاويک مرکزکشور ايسلند، سند رسمی درهم شکستن و پارچه پارچه کردن ح.د.خ.ا و سقوط حاکميت سياسی آن، بين گورباچف و رونالد ريگن به امضاء رسيد.
گورباچف پس از مشوره و سپردن تعهد به زمامدارقصرسفيد و سران دول غربی وحاکم نظامی پاکستان، درتوافق با پلانهای اسارتبار " سی. آی . ای " ، انتلجنس سرويس و " آی . اس . آی " ، بروفق ميل و آرزوهای ديرين تنظيمهای بنيادگرای جنگ افزوزمستقردر پاکستان و ايران؛ فرمان برپايی جنايت سياسی 14 ثور1365 را به خوش خدمتان داخلی در درون ح.د.خ.ا ومشاورينش درافغانستان، صادرکرد.
بدين ترتيب با انجام کودتای 14 ثور 1365 برضد ح. د.خ.ا و رژيم جمهوری دموکراتيک افغانستان، سنگ تهداب يک جنايت سازمان يافته مبنی بر انحلال اين حزب، سرکوب خونين دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان، متحدين سياسی حاکميت و قتل عام مردم افغانستان گذاشته شد.» (11)
در رابطه به اين جنگ تحميلی غارتگرانه و خيانت گورباچف به نهضتهای آزاديبخش ملی، به جهان سوسياليسم وميهنش اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی صدها جلد کتاب ازجانب نيروهای چپ وراست، تدوين گرديده است.
هرگاه خوانندگان عزيز علاقه مند معلومات بيشتری باشند با مراجعه به مطالعۀ پژوهش های دو دانشمند بزرگ: روجرکيران ـ توماس کنی ، تحت عنوان «خيانت به سوسياليسم ـ پس پردۀ فروپاشی اتحاد شوروی» ، بداخل 25 بخش منتشرۀ سايت سپيده دم ، می توانند معلومات بيشتری بدست آورند.
واما اين که کودتای 14 ثور1365؛ چگونه راه اندازی شد، کدام راه را پيمود وچگونه جاده را برای تسليمی قدرت دولتی به تنظيمهای بنيادگرای جهادی هموار و" برنامۀ تصويب شدۀ گرباچف ـ ريگن در ريگجاويک ايسلند" را درجادۀ عمل پياده نمود،همه را دربخش هفتم مطالعه خواهيد نمود.
( پايان ششم)
مآخذ :
1 ـ يادداشتهای سياسی و... مؤلف سلطان علی کشتمند ، جلد 3 ، صفحه 638
2 ـ همان کتاب و اثر ص 638
3 ـ همان کتاب و اثر صص 639 ـ 638
4 ـ همان کتاب و اثر صص 641 ـ 640
5 ـ از پادشاهی مطلقه الی سقوط ج. د. ا، مؤلف عبدالوکيل،ج1،صص373 ـ 371
6ـ برداشت شده از بخش بيستم رخدادهای خونبار سه سده اخيرخراسان ديروزمنتشرۀ سايت سپيده دم؛
7ـ بنياد آموزش انقلابی، بخش ماترياليسم تاريخی، مؤلف دکتر احسان طبری ـ ص 254 ؛
8ـ همين اثر فلسفی ـ صص 259 ـ 258 ، نقش شخصيت درتاريخ ؛
9ـ کتاب بازی شيطانی مؤلف روبرت دريفورس، قسمت دوم ازسيد جمال ، منتشره ی سايت سپيده دم؛
10 ـ همين اثر قسمت 25 ، بخش اول ـ افغانستان از هرسو... منتشرۀ سايت سپيده دم؛
11 ـ برداشت شده از بيست و يکم رخدادهای خونبار سه سده ی اخير... منتشره ی سايت سپيده دم.
عبدالواحد فيضی
(ادامه دارد)
ارسالی: سلیمان کبیر نوری