محمد عالم افتخار
هموطنان و همدینان گرامی!
نخست از محصر انور یکایک شما؛ عاجزانه پوزش می طلبم که ناگزیرم به حکم مسئولیت معنوی و فرهنگی و دینی گهگاه وارد چنین مباحث وهن آور و قبیح هم بشوم تا بتوانم؛ بالاخره مصدر امر مطلوب و ایده آلی گردم.
برای اینکه زیاد مضطرب نگردید؛ تمنا میکنم بلافاصله این خبر را که بدون تزئید و تصرف و ویرایش اقتباس و تقدیم میگردد؛ یکی دوبار بخوانید و ترجیحاً پیش از آنکه به ادامه عرایض بگذرید؛ از خود و ضمیر و وجدان تان در باره آن؛ چیز هایی بپرسید و بر آنها مکث و تفکری هرچه عمقی تر بفرمائید.
عالم الازهر: صحیح بخاری "مسخره" است!
يکشنبه 19 مرداد 1393 - 22:17
یک استاد دانشگاه الازهر مصر، کتاب صحیح بخاری را مایه تمسخر اسلام و مسلمانان دانست و گفت: بخاری با روایتهایش به ساحت مقدس پیامبر اسلام (ص) توهین کرده است.
به گزارش پایگاه خبری شبکه العالم، شیخ "محمد عبدالله نصر" از علمای الازهر در مناظره با یک شیخ سلفی در شبکه مصری "المحور"، با انتقاد از روایت های "صحیح بخاری"، این کتاب را "مسخره" و مایه تمسخر اسلام و مسلمانان دانست و گفت: بخاری با روایت هایش به پیامبر اسلام توهین و ادعا کرده است که -العیاذ بالله- آن حضرت دو بار قصد خودکشی داشته است، اما جبرئیل، ایشان را از این اقدام منع کرده است(!)
نصر هنگامی واژه "مسخره" را به کار برد که شیخ سلفی در توصیف صحیح بخاری، آن را "مفخره" (مایه افتخار) اسلام و مسلمین نامید، که در اینجا محمد نصر سخن او را قطع کرد و گفت: "مفخره" نه، صحیح بخاری "مسخره" است...
این عالم الازهری که در آغاز برنامه از سلفی ها به دلیل اقدامات خشونت آمیز تحت عنوان دین و خلافت اسلامی به شدت انتقاد کرده بود، علت حمله به صحیح بخاری را وجود روایاتی در این کتاب دانست که براساس آنها، ادعا شده است که مخارج پیامبر (ص) از راه غنایم جنگی تأمین می شد و در آن از مطالب تمسخرآمیز دیگری همچون "زنا کردن" حیوانات و یا جادو شدن پیامبر (ص) سخن به میان آمده است.
یادآور می شود، صحیح بخاری اولین و معتبرترین کتاب حدیثی اهل سنت و یکی از صحاح ششگانه آنها به شمار می آید که توسط محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن مغیرة بن بردزبه بخارایی (۱۹۴-۲۵۶ هجری) گردآوری شدهاست. عموم اهل سنت، صحیح بخاری را صحیح ترین کتاب بعد از قرآن (اصح کتاب بعد کتاب الله) می پندارند.
اگرچه اغلب اهل سنت، کلیه روایت های این کتاب حدیثی را صحیح و مورد تأیید می دانند و برخی روایت های غیرقابل قبول و متناقض آن را هم به گونه ای توجیه می کنند، اما شماری از علمای معاصر اهل سنت، تشکیک های مختلفی درباره روایت های این منبع حدیثی مطرح کرده اند که این امر با واکنش های شدیدی از سوی علمای متعصب هم مذهب آنان مواجه شده است.
http://fa.alalam.ir/news/1621901
****************
مسلمانان، مسلمانان! مسلمانی؟ مسلمانی؟
ازین آیین بیدینان؛ پشیمانی! پشیمانی!
مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی؛ دریغا کو مسلمانی؟؟
فرو؛ شد آفتاب دین؛ برآمد؛ روز بیدینان؛
کجا شد درد بودردا و آن اسلام سلمانی؟
جهان یکسر همه پر دِیو و پر غُولند و اُمت را
که یارد کرد جز اسلام و جز سنت نگهبانی؟
بمیرید از چنین جانی کزو کفر و هوا خیزد؛
ازیرا در چنان جانها فرو ناید مسلمانی...
(حکیم ابوالمجد مجدود سنایی غزنوی)
****************
درین اشعار حکیم سنایی که مطلع قصیده 190 از قصاید آن بزرگمرد دین و دانش و ادب نه چندان قدیم ماست؛ اجتماع ضدین در مورد «مسلمانی» ظهور آفتابی دارد.
جوانب این ضدین حسب آتی میباشد:
1 ـ مسلمانی به مثابه اسم بی مسما که شامل تعدادی مدعیات بیشرمانه و حتی ابلیسی و به سخن خود سنایی «عرفی و عاداتی» است که به منبع حقیقی مسلمانی؛ نه فقط ربطی ندارد بلکه آئین و رسوم و عنعنات بیدینانی همانند و مساوی به دیو ها و غول ها ست.
و در چنین پهنه و فضا و ماحول است که فریاد «کو مسلمانی؟» بلند میگردد؟ چرا که درین اوضاع و احوال «آفتاب دین؛» غروب کرده است؛ و «روز بیدینان؛» جولان میدهد.
2 ـ جهت متقابل و متضاد با این حالتِ حاکم و مسلط؛ بازهم «مسلمانی» است؛ مسلمانی ایده آل و آرمانی که منجمله «بودردا و سلمان» در عمل خویش نشان داده و از خود سرمشق (اُلگو) نهاده اند!
سنایی بر مسلمانی «عرفی و عاداتی» حاکم و مسلط؛ مرگ و نابودی می طلبد و تمنای احیای حقیقت «اسلام و سنت» میکند که جز آن هیچ چیزی نمیتواند «اُمت» را؛ نگهداری و پاسبانی و نتیجتاً رستگار و سعادتمند نماید.
ناگفته پیداست که مسلمانی طرف ادعای موجود و حاکم و مسلطِ مورد نظر سنایی؛ روش و منش و اِعمال و تحمیل حاکمان جبار و اهل مقام و قدرت و ثروت زمان میباشد. این مسلمانی قلب و جعلی؛ در سراسر تاریخ اسلام و در سرتاسر بلاد اسلامی با شدت و غلظت کم و بیش متفاوت همیشه موجود و همانند سکه مسین رنگ شده با رنگاب طلا؛ رایج و معمول و مرسوم بوده است.
اینکه شماری کوتاه فکر و کم حوصله و یک خطی نگر؛ با مشاهده ظواهر امور؛ فوراً به تردید و تخطئه آثار نخستین اسلامی، محمد پیامبر اسلام و یاران نمونه مثالش چون ابوذر و «بودردا و سلمان» برخاسته گویا هیچ دیالکتیک یا همان «وحدت ضدین» در اسلام و مسلمانی نمی بینند؛ نیز در سرتاسر تاریخ و سراسر بلاد اسلامی و غیر اسلامی؛ پیوسته وجود داشته است و نه چندان اتفاقاً در نتیجهء همین جهل سازی و جهل پراگنی هم؛ فرصت دقت و تأمل و تعمق از مردمان گرفته شده و سیمای عاملان و فاعلان مسئول دست اول پیدایش و تحکیم و تسلط «مسلمانی عرفی و عاداتی» و فراتر «آیین بیدینانِ همسان دیو و غول» را که کم از کم از عصر ابوسفیان و معاویه تا هم اکنون مطرح بوده و میباشد؛ استتار و مغفول و مغشوش نموده است.
بدینجهت؛ نه تنها اهمیت بلکه ابهت و عظمت دارد که؛ درین راستا به کار های تحقیقی و کشفی پرداخته شود که در حالات تعمیم یافتن و گروهی و جمعی شدن منجمله ایجاب مناظره های بزرگ و دامنه دار و گشایشگر و درخشان ساز را هم می نماید.
********
بدینگونه ما لاقل در برهه ای از تاریخ عالم اسلامی خود؛ با «معمای مسلمانی» مواجهیم.
بیدادگران این برهه؛ با سواری مرکب هایی به پیش میرانند که ای بسا «روحانیون» خوانده شده اند ولی از آنجا که به واقع در اصل اسلام «روحانیت» وجود ندارد؛ میتوان فقط «مُلا و مُلا ها» گفت.
مُلا و مُلایی در «عالم اسلام»؛ خیلی خیلی حیثیت مفاهیم توهمی و تخیلی را به خود گرفته است. بر حسب این مفاهیم گویا؛ مُلا ها از خیل فرشتگان اند و از هفت آسمان؛ آنسوتر نازل گردانیده شده اند و نازل میشوند که «جای نشین» پیغمبر باشند و به ناگزیر متولیان بی چون و چرای دین و اسلام و پیروان آئین اسلام و چه بسا مدعی امر و نهی و تعیین حلال و حرام و درست و نادرست و صواب و ناصواب .... بر کلیه آفریده های دوپای خداوند یا کم و بیش هفت هشت ملیارد نفر زن و مرد بشر در زمین.
حال آنکه در عالم واقع یا عالم اسباب؛ مُلایی؛ کسب و پیشه است و مانند سایر کسب ها و پیشه ها؛ صبغه «تنازع بقایی» دارد یعنی مبتنی بر نیاز های فیزیکی و جسمانی است که در هرم ابراهام مازلو؛ نخستین مصنف نیاز های انسانی به سطح جهانی؛ نیاز های بدوی مبتنی بر «کمبود» میباشد نه نیاز های متعالی ی مبتنی بر «بودن و شدن» و کمال یافتن.
قبل از همه؛ هر مُلا و مولوی و داملا و حجت الاسلام و آیت الله؛ در دوران کودکی خویش؛ اطفال متعارف و عادی و معمولی؛ بوده تا سنین 7 ـ 8 ساله گی؛ در محیط های خرده فرهنگی ی اغلباً بیماری زا استخوان سخت میکنند و تا این زمان؛ حسب براورد های کاملاً علمی روانشناسی؛ 80 فیصد محتویات سالم، نیمه سالم و مرضی روان شان در مغز و ماتحت الضمیر ایشان؛ درست میگردد. منجمله عواقب شوم مؤلد عقده حقارت در ملابچه هایی را که مورد تجاوزات جنسی قرار میگیرند؛ به تصور آورید.
سپس هیچ مدرسه و دار العلوم و دانشگاه که خاصتاً در عالم اسلام رواج و موجودیت دارد؛ قادر نیست که تغییرات تعیین کننده ای بر این 80 فیصد روان از کودکی آمده؛ وارد نموده شخصیت سازی مجدد و متفاوت انجام دهد.
وانگهی؛ رجوع و ادخال در مدارس باصطلاح دینی توسط «ملابچه ها»؛ هم از نظر خود آنها و هم از نظر اولیا و اوصیاشان؛ غایتی جز صاحب کسب و پیشه درآمد دار شدن ندارد. امری که برای شاگردان سایر پیشه ها مانند سیسماری و نجاری و نانوایی و قصابی و کله پزی و دهقانی و داکتری و..و.. مطرح و مدنظر است. فراغت مُلا ها معمولاً با مراسم منحط و مبتذل «دستار بندی» آغاز میشود و این درست زمانی است که تازه مُلا؛ میتواند کار و عاید و موقعیت های شغلی خود را مدنظر گرفته برای نیل به آنها تلاش و تپش را آغاز نماید.
مانند به دست آوردن سایر محلات شغل و کار؛ به دست آوردن مقام کاری ملا؛ نیز در جوامع نامنهاد اسلامی؛ نیازمند مهارت و چال و تدبیر و مبارزه با حریف و نیز امور متعارف مانند واسطه کردن، رشوت دادن و... تا سرحد محو فیزیکی حریف و دشمن و منبع خطر پیش رفتن است؛ که حاصل آن؛ متصرف شدن امامت مسجد و قسماً تولی اوقاف و زیارت ها و کرسی های قضا و تدریس «علوم دینی» در مدارس در بسته و سربسته و نهایتاً در به اصطلاح دانشگاه هایی چون الاظهر و دیو بند و قُـم وغیره می باشد.
حالا میتوانید تصور بفرمائید مُلایی که اساساً در غم شکم و زیرشکم خود است و برای بهتر ساختن موقعیت شغلی؛ جاویدانه در تلاش و تکاپو و گردن پتی و دسیسه وغیره است؛ به ناگهان مورد نوازش سرکار و ارباب زور و زر قرار گرفته؛ درباری و منجمله «واعظ السلطان» میشود و لذا به مقامی می رسد که اصلاً نمی توانست گاهی خوابش را هم دیده باشد.
از همین جا؛ دیگر مُلا؛ «نوکر خان است نه نوکر بادنجان!»
از همین جا قلب و جعل اسلام و جمیع ارزش های معنوی و اخلاقی بشری؛ منحیث وظیفه؛ کار و هنر مُلا میشود؛ البته اکثریت غالب مُلا ها (چرا که بنابر فطرت اولیه بشری؛ استثنائات ای بسا پرغرور و افتخار آمیز همیشه و در همه حالات وجود دارد!).
مُلایانی که در طول تاریخ؛ به این خدمات خوار و خفیف و ذلیل و لعین؛ تن نسپرده اند؛ با اینکه تعداد شان؛ بدبختانه سخت انگشت شمار بوده و انگشت شمار می باشد ولی به مانند خورشید ها و ستارگان در آسمان تاریخ عالم اسلام و قسماً در مقیاس تمام تاریخ جهان بشری می درخشند.
منجمله از شخصیت های نادره ای چون سیدجمال الدین افغانی باید یاد کرد که تقریباً علت العلل رخوت و بدبختی و گمراهی و تباهی مسلمانها را در وجود «علماء سوء» می دید و این «علماء سوء» توده های مسلمان را به حالتی نظیر مسلمانان هند رسانده بودند که وقتی سید از ایشان می پرسید که چگونه مسلمان استید؛ جواب میدادند:
ـ اینطور که الحمدالله؛ گوشت گاو میخوریم!
*********
تأکیداً باید به خاطر داشت که در کنار واقعیت تلخ و شوم و بارز دکاندارانه بودن مُلایی؛ وجود روح کمال جویی در افراد بشری خاصتاً که بر نفس اماره غالب شده باشند؛ به شگوفا شدن آرمانها و تکاپو به سوی کمالات منجر میشود.
به حکم واقعیات و تحلیلات مبرهن تاریخی؛ در قرون گذشته نه تنها چنین کمال جویانی از اهالی دین و مذهب اسلام بلکه هر دین و آئینی و حتی هر فلسفه و علم و هنر و فنی؛ آرمان ها و هندسه های کمالی خود را در همان محدوده باور ها و معتقدات یعنی دین و مذهب خود شالوده ریزی و مهندسی میکردند و برای نیل به این مدارج و مقامات به راه ها و وسایلی که دین و مذهب به اختیار شان میگذاشت؛ متوسل می گردیدند؛ منجمله به این دلیل ساده که هنوز فلسفه ها و علوم و هنر ها و فنون و تکنالوژی های نوین به وجود نیامده بودند.
البته هرگز و ابداً طرز تلقی و برداشت و تأویل و تفسیر اینان؛ از دین و مذهب منجمله از «مسلمانی» همان چیزی نبوده و نمی توانسته است باشد که مُلایان خدمات دهنده به ارباب زور و زر؛ و اخیراً به استعمار و نو استعمار و امپریالیزم؛ مصروف آن بوده اند و میباشند.
ذواتی همانند امام ابوحنیفه نعمان کابلی و امام بخاری از این سربرآوردگان گردنه های خیلی ها آنسوی تاریخ میباشند؛ نقد و بررسی آثار و شخصیت های اینان نه تنها احاطه کامل و شامل علمی بر روزگار و ماحول کار و زندگانی و محدودیت های زمانی و مکانی ایشان را می طلبد بلکه در مجموع چنین احاطه شناختی و فراستی بر مجموعه جریانات و شخصیت های مشابه را در سراسر جهان بشری می طلبد تا قواعد منطقی قیاس و استقراء و سایر فن ها و میتود های باز یافت حقیقت؛ بتواند به کار گرفته شود.
اینکه امروزه می شنویم که: «شیخ "محمد عبدالله نصر" از علمای الازهر در مناظره با یک شیخ سلفی در شبکه مصری "المحور"، با انتقاد از روایت های "صحیح بخاری"، این کتاب را "مسخره" و مایه تمسخر اسلام و مسلمانان دانست و گفت: بخاری با روایت هایش به پیامبر اسلام توهین و ادعا کرده است که -العیاذ بالله- آن حضرت دو بار قصد خودکشی داشته است، اما جبرئیل، ایشان را از این اقدام منع کرده است(!)
نصر هنگامی واژه "مسخره" را به کار برد که شیخ سلفی در توصیف صحیح بخاری، آن را "مفخره" (مایه افتخار) اسلام و مسلمین نامید، که در اینجا محمد نصر سخن او را قطع کرد و گفت: "مفخره" نه، صحیح بخاری "مسخره" است...» نخستین پرسش این است که این آقایان طرفین یا؛ هم مدعی مخفره بودن صحیح بخاری و هم مدعی مسخره بودن صحیح بخاری؛ چه قدر برای چنین جر و بحث و استنتاج و تحکم؛ اهلیت و صلاحیت دارند؟
اینکه امام بخاری از میان ششصد هزار یا شش لک حدیث گرد آورده خود طی شانزده سال ریاضت؛ صرف حدوداً سه هزار حدیث را احتمالاً «صحیح» پنداشته و در مجموعه «صحیح» خویش حفظ و متباقی نود و نه و نیم فیصد یا حدود پنج لک و هفتاد هزار عدد آنرا جعلی و دروغ و ناصحیح تلقی کرده به دور ریخته است؛ به چه معناست؟
لابد به این معنی که امام معظم ما بخاری رحمة الله علیه؛ نود و نه و نیم درصد «مسخره گی» ها نسبت به پیامبر بزرگ اسلام و توهین ها به ساحت مقدس ایشان را رد و طرد و زایل نموده است!
مقایسه صحیح بخاری با کتاب های معتبر سیرت رسول الله ابواسحاق(سیره ابن هشام)؛ مغازی واقدی و تواریخ معتبر طبری، ابن اثیر و امثالهم و نیز متباقی کتب حدیثی اهل سنت و اهل تشیع و غیر آنها نشان میدهد که نه تنها تمامی مواردی که امام بخاری آورده است؛ در همه این آثار نیز هست بلکه قریب آن نود و نه و نیم درصد طرد شده از سوی بخاری نیز زیب اوراق همه آنها به تنهایی و یا به یکجایی میباشد.
صرف و تنها اگر همین محاسبه و مقایسه را ملاک قرار دهیم؛ پرسش ناگزیر چنین میشود که اگر «صحیح بخاری» مسخره و توهین به ساحت مقدس پیامبر اسلام است؛ کدام اثر و کتاب و درس و مداحی و بیت و سخن عالم اسلام و تاریخ اسلام؛ به غیر از قرآن؛ مسخره و مسخره تر نیست و توهین و اشد توهین به ساحت مقدس پیامبر اسلام نمی باشد؟؟!!!
واقعیتِ مقامات و مدارج حاکمه کنونی عالم اسلام چنان است که ادعایی نظیر "مسخره" خواندن صحیح بخاری آنقدر ها بی اساس و از سر نادانی و بی دانشی و بی تحلیلی و احتمالاً غرض ورزی است که "مخفره" خواندن صحیح بخاری؛ بی اساس و از سر نادانی و بی دانشی و بی تحلیلی و احتمالاً غرض ورزی می باشد.
در فضای ذهنی یک جامعه دینی؛ هردو طرف این دیالتیک یا معما کمابیش همیشه وجود دارد ولی عامه مردم قادر نیستند که اینها را از یکدیگر تفکیک نموده و در برابر هرکدام موضعگیری دقیق و عادلانه اتخاذ بنمایند. متأسفانه در نظر بسی از عوام نه تنها مثلاً فرق چندان میان مولانای بلخی و حضرت شوربازار و «ملای لنگ» و «ملای کور» وجود ندارد بلکه حتی ایشان فریفته ابلیس های انگلیسی الاصل و بیدین چون پیرکرمشاه لارنس و همانند هایشان نیز شده اند و میشوند.
و از اینجاست که موضوع «معمای اساطیری و دینی منجمله اسلامی» خیلی گسترده میباشد. در گستره اسلام خطه فرهنگی ی ما ذواتی همچون سنایی و حافظ و مولانا و ناصر خسرو و ابن سینا... و تازه تر اقبال لاهوری؛ بالنوبه کوشیده اند تا بر این معما نقب هایی بزنند ولی غالباً نتوانسته اند و نمی توانسته اند که به صورت حل قابل توجهی نایل گردند. اما درعوض خیلی با قوت طرح مسئاله کرده اند.
منجمله اقبال چنین؛ مسأله ارائه میدارد:
ز ما بر زاهـد و مُـلا؛ سلامی که پیغام خدا؛ دادند ما را
ولی تأویلشان در حیرت انداخت خدا و جبرئیل و مصطفی را
درین ابیات ظاهراً خیلی ها بسیط؛ هولناکترین واقعیت جامعه معاصر اقبال موج میزند که در آن اغلب ملا ها و واعظان؛ اسلام و مسلمانی را به حدی مسخ و مثله و جعل و جهل کرده اند که خدا و جبرئیل و مصطفی را به حیرت رسانیده است تا چه رسد به مسلمانان ساده و عوام!
بدینگونه توهم اینکه مُلا های آنچنانی لزوماً بهترین مسلمانها و یا مسلمانترین قشر جامعه میباشند و از برکت آنهاست که اسلام و مسلمانی وجود دارد؛ یکسره محو و مضمحل میشود.
امروزه علوم بشر شناسی و روانشناسی و مغز شناسی؛ به پیشرفت های مهمی نایل گردیده است که در پرتو آنها میتوان کم کم به حل «معمای مسلمانی» در جهان نیز؛ نزدیک شد. بدینگونه «معما یا دیالکتیک مسلمانی» چیز مجرد و منحصر به فرد نبوده بلکه گونه ای از «معمای فرهنگی» در مقیاس جهانی است.
اگر مردمانی که نام و شهرت اسلامی دارند؛ گرفتار «معمای مسلمانی» میباشند؛ مسیحیان؛ «معمای مسیحی» خود را دارند؛ هکذا اهالی مذاهب و انواع دیگر فرهنگ ها و ایدئولوژی ها دارای معماهای مختص به خویش میباشند که رویهمرفته به «معمای فرهنگ بشری» منتهی میگردد.
رسیدگی کمال مطلوب به جوانب عدیده این معمای عمومی و تأمین شرایط اعتلای جوامع اسلامی به روشنبینی و درست اندیشی و تفاهم جمعی و توافق حیاتی بر قرارداد های زندگیساز و رستگاری آور و انتظامات متقاضی؛ به کار و کوشش همچون من و مای بیچاره و بی امکانات و بیوسیله و مهرنیاب و مدد نبین... تمام و کمال میسر نیست. به نظر این کمترین کم از کم در محدوده کشور مان؛ ما باید صاحب یک اکادمی عصری تحقیقات دینی و اسلامی گردیم که منجمله من در اینجا آنرا نسبتاً به تفصیل خدمت هموطنان و همدینان به عرض رسانیده ام:
محمد عالم افتخار : طرح پیشنهادی ايجاد اکادمی تحقيقات معارف اسلامي و انسانی
http://ariaye.com/dari13/siasi2/eftekhar13.html