آینده و فراروی از گذشتهها مدنظر بشر بوده است؟ چه خواهد شد و چگونه خواهد بود، از دغدغههای محوری عوام تا اندیشمندان بوده است. حتی اگر از پارادایم خطی اندیشه به پارادایم دوری و نیچهای و اینجا و اکنون و نقد حال هم رو کنیم، بشر با تولد و شدن رو به دیگر سو و فردا دارد، حتی اگر فردایش با امروز در واقع یکی باشد. این واقعیتهای اجتماع و مناسبات و باهمبودگی است که طرح و برنامه و در نتیجه آینده را برایش ضروری میسازد.
اندیشیدن به واقعیات و رخدادهای اجتماعی بدون یک رویکرد، اندیشه راه یا آیین راهنما جز گمشدن در آمار و ارقام و اطلاعات پراکنده و به هم نامرتبط و در نتیجه دریافتی ناتمام و گاه شیءواره نخواهد بود. سنتهای تجربی و تحلیل و بررسی رویدادهای اجتماعی و کشف قانونمندیهای مترتب بر آن، آنگونه که در سنت وبری و مارکسی شکل گرفته مستلزم داشتن آیین راهنما یا به تعبیری نظریات محکم و تعابیر، مفاهیم، استعارهها و به زبان مرسومتر عناصر نظری و فکری قدرتمند است. یکی از دلایل عدم پیشرفت و ناکافیبودن تولید علمی و فکری مولد و زایا در ایران همین فقدان هسته و جوهره فکری و نظری قدرتمند و زاینده است تا در تعاملات و رویدادهای اجتماعی به کمک علوم انسانی آیند و درست در بحرانها و بزنگاهها محصولات واقعگرا و قدرتمند و مناسبی را برای اجتماع علمی و البته کل جامعه تولید کنند. به اینترتیب آشنایی و مراوده فکری جامعه ما با افکار و اندیشهها کاری بسیار بزرگ و دشوار خواهد بود. چه اینکه هرچه این اندیشهها بهروزتر و جدیدتر باشند، توان ترجمه و غور انتقادی تحلیلی در آنها هم دشوارتر خواهد بود. آشنایی با مفاهیم و اندیشههای جدید که نه از روی جبر و عادت پیروی از مد و دنبالهروی نوها و لاجرم اغتشاش فکری و پذیرش غیرانتقادی صورت گیرد از آن رو غنیمت است که راه تولید نووخلق ایدههای جدید و پویا را- نه با اختراع مجدد بل- با قرائتهای نو و بازاندیشی در آنها در فضاها و محیطهای مختلف باز خواهد کرد.
اما اندیشهها به صورت مجرد و انتزاعی بدون تحققیافتن یا تاثیرگذاردن و تاثیرپذیرفتن از بستر اجتماعی هیچ جایگاه تاریخی و ماندگاری از آن خود نخواهند کرد. این امور انضمامی و جریانهای ناپیدای اجتماعی است که بستر اندیشه اجتماعی را هموار کرده و شکل میدهند. به این ترتیب تکلیف اندیشه و نظریه اجتماعی و آینده آن منوط به خودِ امر اجتماعی و جامعه خواهد بود. اگر زمانی دورکیم با کشف واقعیت اجتماعی بهعنوان برآیند و واقعیتی مستقل از تکتک افراد جامعه بنیان تفکیک امر اجتماعی از روانشناسی و فردگرایی را گذاشت، امروزه هم سخن گفتن از پدیدههای اجتماعی مانند پدیده سرمایهداری کاری دشوار شده است و افول فراروایتها، عدم قطعیت و فردگرایی مفرط زمینه را برای نقد بستر اجتماعی و حمله به علوم اجتماعی فراهم کرده است. اما در دوره کنونی جالب آن است که بیشترین حمله از سوی سرمایهداری متاخر یا نئولیبرالیسم و بازار آزاد به این علوم صورت میگیرد. اگر زمانی تاچر و دولت بازار آزاد وی طرفدار این ایده بود که «چیزی بهنام جامعه وجود ندارد» و در پس این نظر و دفاع از فردگرایی بازار جبهه جدیدی را از سوی سرمایهداری در برابر علوم اجتماعی رهاییبخش میگشود، اینک نظریات پسامدرن که برخی آن را توجیهگر منطق سرمایهداری متاخر مینامند، این علوم را آماج حمله خود کردهاند. ایده مرگ امر اجتماعی با کمک نظریات پسامدرن و به همراه پیشرفتهای تکنولوژیک – خاصه از نوع ارتباطی آن- که تاثیرات عظیم اجتماعی دربر دارند و به صورت مضاعف بر ذرهایشدن ما اثر نهادهاند محور اصلی نگرانی و پرسش از آینده نظریه و در کل امر اجتماعی بهعنوان هسته اصلی کتاب نیکلاس گین قرار گرفتهاند. مولف در فصل نخست و مقدمه خود، موضوع امر اجتماعی و آنچه در طول چند قرن بر وی رفته و انتظاری که امروزه از آن داریم را بهخوبی میکاود. بهراستی اگر هسته و قوام و اساس امر اجتماعی مبتنی بر انسان (و معناآفرینی و معناشناسی و تفهّم او) و تعامل، روابط و برخوردهای انسانی و خاصه از نوع نزدیک (از چهره به چهره تا گروهی و اجتماعی) باشد وقتی عوامل و واسطههایی (همچون اینترنت، تکنولوژیها و رسانههای جدید و...) بر آنها اثر گذارند و بر این هسته سخت با زدودن مکان و زمان و متزلزلکردن حد و مرز ملی و جامعهای/ محلی/ جهانی و بسط و محاطکردن شبکههای جدید ارتباطی و با ساختاری کاملا جدید و بدون دخالت انسان متجسد و عینی (ماتریکسوار و به صورت سیال و متکثر) هجوم برد، چه چیزی از آن و در نتیجه علوم اجتماعی باقی خواهد ماند. آیا آینده علوم اجتماعی در سایهسار ایده «مرگ امر اجتماعی» رو به سوی غنودن در حفره سیاه ناشی از فروپاشی واقعیت مجازی است؟ پاسخ به این موضوع مهم و کلیدی را نیکلاس گین در این کتاب از زبان و اندیشه و کتاب و نوشتههای افرادی (در مصاحبه با آنها) استخراج و گردآوری کرده است که هر کدام در حوزهای از این علوم صاحبنظر و صاحبمکتب و نوشته هستند. در عصر عدم قطعیت شاید در نهایت سرراستترین و قطعیترین پاسخ به موضوع فوق آن باشد که امر اجتماعی بهجای محوشدن در حال تغییر و تبدیل به امر فرااجتماعی است. امر اجتماعیای که با کوشش وبر و مارکس برای تحلیل و واکاوی معنای انسانی و رهایی اجتماعی (و نه صرفا رهایی سیاسی) و در نتیجه آزادی انسانی سر برآورد، اینک در نگاه ٩نفر از متفکران غربی از زوایای سیالیت امر اجتماعی در مفهوم پستمدرن (باومن)، ارتباط با ادبیات (باتلر)، تلفیقی و همکنارانهبودن اشیا و افراد (لاتور)، اطلاعات و تکنولوژی (لش)، بعد حرکتی و جنبشی و شبکهها (اوری)، فضا و قدرت (سسن)، بعد جهانوطن و فراملی (بک)، قدرت و دولت و حکومتگری (رز) و در نهایت بعد پسااستعماری و امپراتوری و جمهوریخواهی مدرنیته غربی (ورجس) مورد تامل مجدد قرار میگیرد. طرح این نظرات نه از بهر ارایه راهحل نظری و ختم مقال به ما، که برانگیختن مباحث و پرسشهای بیشتر است. تاملات مجددی که بتواند هرچه بیشتر «مناطق خاکستری» ناشی از جهانیشدن را که خارج از قلمرو بررسی قدرتند، فقر و فساد و خشونت فزاینده در جهان؛ امکان ارایه یک مفهوم پسااجتماعی از مفهوم کلاسیک امر اجتماعی و وضعیت و میزان سرعت تغییر نظریه در جهان بهسرعت تغییرکننده (به دلایل تکنولوژیک) را برای ما بیشتر روشن و تصویر کند و «تخیل جامعهشناختی» ما را بیشتر بال و پر دهند. بهعبارتی دیگر «اندیشه انتقادی را به سوی مطالعه دگرگونیهای عظیمی هدایت کنند که امروزه رخ میدهند، تغییراتی همچون جهانیشدن یا فراملیشدن روابط سیاسی و اجتماعی خاص، قدرت زیاد یا «عاملیت» تکنولوژیها یا اشیا و ظهور اشکال فزاینده ناپایدار و سیال اجتماعیت» (گین، ١٣٩٢: ٢٧).
اهمیت و دلالت شرقی یا محلی ترجمه کتاب نیز همین شرایط اجتماعی مشابه در کشور و در برهه کنونی است. آنچه در غرب مایه بروز و پرچمداری «مرگ امر اجتماعی» و «چیزی بهنام جامعه وجود ندارد» شد، بخش عمدهای از آن رانه ایدئولوژی و نظرات نئولیبرالی بود که بر اساس نظر بیشتر جامعهشناسان، رهبران سیاسی با توسل به آن از دهه١٩٧٠ دولتهای نئولیبرال را تشکیل دادند زیرا در آن فضا سرمایهداری وارد مجموعهای از بحرانهای جهانگستر شده بود: بحران نفت، رکود، بحران بدهیها و بحران مشروعیت بهدلیل شیوع گسترده سوسیالیسم- که همه آنها منافع و کنترل سرمایهداران را بر اقتصاد به تحلیل میبرد. از نظر دانشوران مارکسیستی چون دیوید هاروی، نئولیبرالیسم یک واکنش سرمایهداری بود. سرمایهداران و متحدان سیاسی آنها بهدنبال پیادهسازی سیاستهای نئولیبرال بودند تا شرایط را برای سودآوری و قدرت سرمایهداری احیا کنند. بهاین منظور، سیاستمداران صنایعی را که قبلا در مالکیت دولت بودند خصوصی کردند، املاک دولتی یا شبهدولتی را فروختند و فعالیتهایی را که قبلا دولت برعهده داشت به پیمان سپردند. کنشگران بازار، بهویژه بنگاهها، دیگر مجبور نبودند ثروت جدیدی خلق کنند بلکه میتوانستند از مالکیت اموالی سود برند که اغلب از سوی دولتهای پیشین سوسیالیست یا پیشرو ایجاد شده بودند. در مجموع، بنگاهها از «ثروت عمومی» (commonwealth) سود بردند. فلاسفه سیاسیای چون مایکل هارت و آنتونیو نگری معتقدند تجربهها و کالاهای عمومیای که ما در زیستن با همدیگر خلق میکنیم، توسط بنگاهها به خلق شرایط جدید جهت سود و قدرت سرمایهداری تخصیص مییابند (به حجم و کار بدون مزدی که ما در فیسبوک ارایه میکنیم یا سازماندهی همگانی که ارزش داراییها را بالا میبرد فکر کنید) (بکمن، ١٣٩٢). به قول بکمن این نظامها بههمراه بازار برای حکومتکردن، از توزیع خدمات و منافع متناسب با منطق بازاری بهرهوری، رقابت و سودآوری بهره جستند و در واقع با استفاده از تکنولوژیهای حکومتگری (technologies of governance) اطمینان یافتند که شهروندان خودشان را مدیریت میکنند (چه بد چه خوب) و بهقول اولریش بک شهروندان آنها مجبور شدند در زندگی خود به کارآفرینانی تبدیل شوند تا در یک جهان بسیار متغیر انتخابهایشان را مدیریت کنند و مسوولیت فردی شکستهایشان را برعهده گیرند چرا که وقتی دولت خدمات اجتماعی را قطع کند، سوژههای نئولیبرال باید رقابت کنند تا از سازمانهای غیردولتی، سازمانهای مذهبی، بنگاهها و نهادهای دارنده اعتبارات خرد یاری جویند که همه آنها در شبکههای حکومتگری نئولیبرال به دولت متصل هستند. بنابراین جوامع نئولیبرال از دولت ملی به حکومتگری عمومی-خصوصی و شهروندی کارآفرینانه حرکت میکنند. آنهایی که نتوانند رقابت کنند- همچون بیخانمانها، زندانیان یا آنهایی که قبلا به زندان افتادهاند- از شهروندی کامل مستثنا شده و به حال خود رها میشوند (همان).
با این توصیف نظام بازسازیشده سرمایهداری که منطق بازار را در کنار خود میبیند، با نگاه انتقادی و در کل«امر اجتماعی انتقادی و رهاییبخش» همچون کارد و پنیر است و سردمدارانش همچون تاچر چارهای نداشتند جز آنکه «پایان جامعه» و«امر اجتماعی» را اعلان و حمایت کنند. در این صورت اندیشههای راستگرایانه و محافظهکار مهندسی، محاسبه و مدیریت شهروندان با سیاستهای تبدیل دانشگاهها به بنگاه اقتصادی (corporatization)، تغییر جهت سیاستهای رفاهی به بشردوستانه و کارآفرینان (philanthropy and entrepreneurship)، گسترش خصوصیسازی شرکتهای دولتی، بسط کار خدماتی با دستمزد پایین به استحاله و تغییر مفاهیم مهم و مبانی امر اجتماعی مشغول خواهند شد. زمزمه «مرگ جامعهشناسی» در کشور ما نیز چیزی جز تکرار دعاوی راستگرایانه «مرگ امر اجتماعی» با هدف چشم فروبستن به ابعاد انتقادی و رهاییبخش آن خاصه «نظریه اجتماعی» و جامعهشناسی که رسالت نقد اجتماعی و اقتصادی واقعیات جامعه و چگونگی تحلیل حرکت خزنده و آرام این جریان و نقش سیاستهای آن بر زندگی و مردم و اجتماعات را برعهده دارد، نخواهد بود. از اینرو با این نکته که سیاستها و تفکرات نئولیبرال هر دم به شکل بتی نو و در هر بستر و جامعهای ماهیت و پیدایش متفاوتی را در خدمت سرمایهداری به دست میآورند، دور از انتظار نیست که در کشوری با نگاه و هژمونی فرهنگی و مذهبی نیز به شکل بت عیار وخناسی دیگر درآید که جهان تاکنون به خود ندیده است. شکلی که در خود مرگ جامعهشناسی را برای بستن کمر خدمت آگاهانه و ناآگاهانه و صوری به سرمایهداری و مهندسی اجتماعی و فرهنگی پیشفرض و فرارسیده و لازم داند. از اینرو تامل در آینده خود به معنی روبه جلوداشتن و حیات و سرزندگی و عدم قرابت با مرگ است. اندیشیدن به آینده نظریه اجتماعی در شرایطی که برخی سودای مرگ جامعهشناسی بر سر کردهاند، بانگی است برای اندیشیدن به آینده علوم اجتماعی محلی از نگاه غرب و اندیشمندانی که این علم را درانداختهاند و آن را با نقد و بحث به پیش بردهاند و خواهند برد و از سویی جای امید و دلگرمی فکری و اندیشهای دیگری است برای تقویت مبانی فکری و فرهنگی علم ارزشمند اجتماعی و رهاییبخش.
اندیشیدن به واقعیات و رخدادهای اجتماعی بدون یک رویکرد، اندیشه راه یا آیین راهنما جز گمشدن در آمار و ارقام و اطلاعات پراکنده و به هم نامرتبط و در نتیجه دریافتی ناتمام و گاه شیءواره نخواهد بود. سنتهای تجربی و تحلیل و بررسی رویدادهای اجتماعی و کشف قانونمندیهای مترتب بر آن، آنگونه که در سنت وبری و مارکسی شکل گرفته مستلزم داشتن آیین راهنما یا به تعبیری نظریات محکم و تعابیر، مفاهیم، استعارهها و به زبان مرسومتر عناصر نظری و فکری قدرتمند است. یکی از دلایل عدم پیشرفت و ناکافیبودن تولید علمی و فکری مولد و زایا در ایران همین فقدان هسته و جوهره فکری و نظری قدرتمند و زاینده است تا در تعاملات و رویدادهای اجتماعی به کمک علوم انسانی آیند و درست در بحرانها و بزنگاهها محصولات واقعگرا و قدرتمند و مناسبی را برای اجتماع علمی و البته کل جامعه تولید کنند. به اینترتیب آشنایی و مراوده فکری جامعه ما با افکار و اندیشهها کاری بسیار بزرگ و دشوار خواهد بود. چه اینکه هرچه این اندیشهها بهروزتر و جدیدتر باشند، توان ترجمه و غور انتقادی تحلیلی در آنها هم دشوارتر خواهد بود. آشنایی با مفاهیم و اندیشههای جدید که نه از روی جبر و عادت پیروی از مد و دنبالهروی نوها و لاجرم اغتشاش فکری و پذیرش غیرانتقادی صورت گیرد از آن رو غنیمت است که راه تولید نووخلق ایدههای جدید و پویا را- نه با اختراع مجدد بل- با قرائتهای نو و بازاندیشی در آنها در فضاها و محیطهای مختلف باز خواهد کرد.
اما اندیشهها به صورت مجرد و انتزاعی بدون تحققیافتن یا تاثیرگذاردن و تاثیرپذیرفتن از بستر اجتماعی هیچ جایگاه تاریخی و ماندگاری از آن خود نخواهند کرد. این امور انضمامی و جریانهای ناپیدای اجتماعی است که بستر اندیشه اجتماعی را هموار کرده و شکل میدهند. به این ترتیب تکلیف اندیشه و نظریه اجتماعی و آینده آن منوط به خودِ امر اجتماعی و جامعه خواهد بود. اگر زمانی دورکیم با کشف واقعیت اجتماعی بهعنوان برآیند و واقعیتی مستقل از تکتک افراد جامعه بنیان تفکیک امر اجتماعی از روانشناسی و فردگرایی را گذاشت، امروزه هم سخن گفتن از پدیدههای اجتماعی مانند پدیده سرمایهداری کاری دشوار شده است و افول فراروایتها، عدم قطعیت و فردگرایی مفرط زمینه را برای نقد بستر اجتماعی و حمله به علوم اجتماعی فراهم کرده است. اما در دوره کنونی جالب آن است که بیشترین حمله از سوی سرمایهداری متاخر یا نئولیبرالیسم و بازار آزاد به این علوم صورت میگیرد. اگر زمانی تاچر و دولت بازار آزاد وی طرفدار این ایده بود که «چیزی بهنام جامعه وجود ندارد» و در پس این نظر و دفاع از فردگرایی بازار جبهه جدیدی را از سوی سرمایهداری در برابر علوم اجتماعی رهاییبخش میگشود، اینک نظریات پسامدرن که برخی آن را توجیهگر منطق سرمایهداری متاخر مینامند، این علوم را آماج حمله خود کردهاند. ایده مرگ امر اجتماعی با کمک نظریات پسامدرن و به همراه پیشرفتهای تکنولوژیک – خاصه از نوع ارتباطی آن- که تاثیرات عظیم اجتماعی دربر دارند و به صورت مضاعف بر ذرهایشدن ما اثر نهادهاند محور اصلی نگرانی و پرسش از آینده نظریه و در کل امر اجتماعی بهعنوان هسته اصلی کتاب نیکلاس گین قرار گرفتهاند. مولف در فصل نخست و مقدمه خود، موضوع امر اجتماعی و آنچه در طول چند قرن بر وی رفته و انتظاری که امروزه از آن داریم را بهخوبی میکاود. بهراستی اگر هسته و قوام و اساس امر اجتماعی مبتنی بر انسان (و معناآفرینی و معناشناسی و تفهّم او) و تعامل، روابط و برخوردهای انسانی و خاصه از نوع نزدیک (از چهره به چهره تا گروهی و اجتماعی) باشد وقتی عوامل و واسطههایی (همچون اینترنت، تکنولوژیها و رسانههای جدید و...) بر آنها اثر گذارند و بر این هسته سخت با زدودن مکان و زمان و متزلزلکردن حد و مرز ملی و جامعهای/ محلی/ جهانی و بسط و محاطکردن شبکههای جدید ارتباطی و با ساختاری کاملا جدید و بدون دخالت انسان متجسد و عینی (ماتریکسوار و به صورت سیال و متکثر) هجوم برد، چه چیزی از آن و در نتیجه علوم اجتماعی باقی خواهد ماند. آیا آینده علوم اجتماعی در سایهسار ایده «مرگ امر اجتماعی» رو به سوی غنودن در حفره سیاه ناشی از فروپاشی واقعیت مجازی است؟ پاسخ به این موضوع مهم و کلیدی را نیکلاس گین در این کتاب از زبان و اندیشه و کتاب و نوشتههای افرادی (در مصاحبه با آنها) استخراج و گردآوری کرده است که هر کدام در حوزهای از این علوم صاحبنظر و صاحبمکتب و نوشته هستند. در عصر عدم قطعیت شاید در نهایت سرراستترین و قطعیترین پاسخ به موضوع فوق آن باشد که امر اجتماعی بهجای محوشدن در حال تغییر و تبدیل به امر فرااجتماعی است. امر اجتماعیای که با کوشش وبر و مارکس برای تحلیل و واکاوی معنای انسانی و رهایی اجتماعی (و نه صرفا رهایی سیاسی) و در نتیجه آزادی انسانی سر برآورد، اینک در نگاه ٩نفر از متفکران غربی از زوایای سیالیت امر اجتماعی در مفهوم پستمدرن (باومن)، ارتباط با ادبیات (باتلر)، تلفیقی و همکنارانهبودن اشیا و افراد (لاتور)، اطلاعات و تکنولوژی (لش)، بعد حرکتی و جنبشی و شبکهها (اوری)، فضا و قدرت (سسن)، بعد جهانوطن و فراملی (بک)، قدرت و دولت و حکومتگری (رز) و در نهایت بعد پسااستعماری و امپراتوری و جمهوریخواهی مدرنیته غربی (ورجس) مورد تامل مجدد قرار میگیرد. طرح این نظرات نه از بهر ارایه راهحل نظری و ختم مقال به ما، که برانگیختن مباحث و پرسشهای بیشتر است. تاملات مجددی که بتواند هرچه بیشتر «مناطق خاکستری» ناشی از جهانیشدن را که خارج از قلمرو بررسی قدرتند، فقر و فساد و خشونت فزاینده در جهان؛ امکان ارایه یک مفهوم پسااجتماعی از مفهوم کلاسیک امر اجتماعی و وضعیت و میزان سرعت تغییر نظریه در جهان بهسرعت تغییرکننده (به دلایل تکنولوژیک) را برای ما بیشتر روشن و تصویر کند و «تخیل جامعهشناختی» ما را بیشتر بال و پر دهند. بهعبارتی دیگر «اندیشه انتقادی را به سوی مطالعه دگرگونیهای عظیمی هدایت کنند که امروزه رخ میدهند، تغییراتی همچون جهانیشدن یا فراملیشدن روابط سیاسی و اجتماعی خاص، قدرت زیاد یا «عاملیت» تکنولوژیها یا اشیا و ظهور اشکال فزاینده ناپایدار و سیال اجتماعیت» (گین، ١٣٩٢: ٢٧).
اهمیت و دلالت شرقی یا محلی ترجمه کتاب نیز همین شرایط اجتماعی مشابه در کشور و در برهه کنونی است. آنچه در غرب مایه بروز و پرچمداری «مرگ امر اجتماعی» و «چیزی بهنام جامعه وجود ندارد» شد، بخش عمدهای از آن رانه ایدئولوژی و نظرات نئولیبرالی بود که بر اساس نظر بیشتر جامعهشناسان، رهبران سیاسی با توسل به آن از دهه١٩٧٠ دولتهای نئولیبرال را تشکیل دادند زیرا در آن فضا سرمایهداری وارد مجموعهای از بحرانهای جهانگستر شده بود: بحران نفت، رکود، بحران بدهیها و بحران مشروعیت بهدلیل شیوع گسترده سوسیالیسم- که همه آنها منافع و کنترل سرمایهداران را بر اقتصاد به تحلیل میبرد. از نظر دانشوران مارکسیستی چون دیوید هاروی، نئولیبرالیسم یک واکنش سرمایهداری بود. سرمایهداران و متحدان سیاسی آنها بهدنبال پیادهسازی سیاستهای نئولیبرال بودند تا شرایط را برای سودآوری و قدرت سرمایهداری احیا کنند. بهاین منظور، سیاستمداران صنایعی را که قبلا در مالکیت دولت بودند خصوصی کردند، املاک دولتی یا شبهدولتی را فروختند و فعالیتهایی را که قبلا دولت برعهده داشت به پیمان سپردند. کنشگران بازار، بهویژه بنگاهها، دیگر مجبور نبودند ثروت جدیدی خلق کنند بلکه میتوانستند از مالکیت اموالی سود برند که اغلب از سوی دولتهای پیشین سوسیالیست یا پیشرو ایجاد شده بودند. در مجموع، بنگاهها از «ثروت عمومی» (commonwealth) سود بردند. فلاسفه سیاسیای چون مایکل هارت و آنتونیو نگری معتقدند تجربهها و کالاهای عمومیای که ما در زیستن با همدیگر خلق میکنیم، توسط بنگاهها به خلق شرایط جدید جهت سود و قدرت سرمایهداری تخصیص مییابند (به حجم و کار بدون مزدی که ما در فیسبوک ارایه میکنیم یا سازماندهی همگانی که ارزش داراییها را بالا میبرد فکر کنید) (بکمن، ١٣٩٢). به قول بکمن این نظامها بههمراه بازار برای حکومتکردن، از توزیع خدمات و منافع متناسب با منطق بازاری بهرهوری، رقابت و سودآوری بهره جستند و در واقع با استفاده از تکنولوژیهای حکومتگری (technologies of governance) اطمینان یافتند که شهروندان خودشان را مدیریت میکنند (چه بد چه خوب) و بهقول اولریش بک شهروندان آنها مجبور شدند در زندگی خود به کارآفرینانی تبدیل شوند تا در یک جهان بسیار متغیر انتخابهایشان را مدیریت کنند و مسوولیت فردی شکستهایشان را برعهده گیرند چرا که وقتی دولت خدمات اجتماعی را قطع کند، سوژههای نئولیبرال باید رقابت کنند تا از سازمانهای غیردولتی، سازمانهای مذهبی، بنگاهها و نهادهای دارنده اعتبارات خرد یاری جویند که همه آنها در شبکههای حکومتگری نئولیبرال به دولت متصل هستند. بنابراین جوامع نئولیبرال از دولت ملی به حکومتگری عمومی-خصوصی و شهروندی کارآفرینانه حرکت میکنند. آنهایی که نتوانند رقابت کنند- همچون بیخانمانها، زندانیان یا آنهایی که قبلا به زندان افتادهاند- از شهروندی کامل مستثنا شده و به حال خود رها میشوند (همان).
با این توصیف نظام بازسازیشده سرمایهداری که منطق بازار را در کنار خود میبیند، با نگاه انتقادی و در کل«امر اجتماعی انتقادی و رهاییبخش» همچون کارد و پنیر است و سردمدارانش همچون تاچر چارهای نداشتند جز آنکه «پایان جامعه» و«امر اجتماعی» را اعلان و حمایت کنند. در این صورت اندیشههای راستگرایانه و محافظهکار مهندسی، محاسبه و مدیریت شهروندان با سیاستهای تبدیل دانشگاهها به بنگاه اقتصادی (corporatization)، تغییر جهت سیاستهای رفاهی به بشردوستانه و کارآفرینان (philanthropy and entrepreneurship)، گسترش خصوصیسازی شرکتهای دولتی، بسط کار خدماتی با دستمزد پایین به استحاله و تغییر مفاهیم مهم و مبانی امر اجتماعی مشغول خواهند شد. زمزمه «مرگ جامعهشناسی» در کشور ما نیز چیزی جز تکرار دعاوی راستگرایانه «مرگ امر اجتماعی» با هدف چشم فروبستن به ابعاد انتقادی و رهاییبخش آن خاصه «نظریه اجتماعی» و جامعهشناسی که رسالت نقد اجتماعی و اقتصادی واقعیات جامعه و چگونگی تحلیل حرکت خزنده و آرام این جریان و نقش سیاستهای آن بر زندگی و مردم و اجتماعات را برعهده دارد، نخواهد بود. از اینرو با این نکته که سیاستها و تفکرات نئولیبرال هر دم به شکل بتی نو و در هر بستر و جامعهای ماهیت و پیدایش متفاوتی را در خدمت سرمایهداری به دست میآورند، دور از انتظار نیست که در کشوری با نگاه و هژمونی فرهنگی و مذهبی نیز به شکل بت عیار وخناسی دیگر درآید که جهان تاکنون به خود ندیده است. شکلی که در خود مرگ جامعهشناسی را برای بستن کمر خدمت آگاهانه و ناآگاهانه و صوری به سرمایهداری و مهندسی اجتماعی و فرهنگی پیشفرض و فرارسیده و لازم داند. از اینرو تامل در آینده خود به معنی روبه جلوداشتن و حیات و سرزندگی و عدم قرابت با مرگ است. اندیشیدن به آینده نظریه اجتماعی در شرایطی که برخی سودای مرگ جامعهشناسی بر سر کردهاند، بانگی است برای اندیشیدن به آینده علوم اجتماعی محلی از نگاه غرب و اندیشمندانی که این علم را درانداختهاند و آن را با نقد و بحث به پیش بردهاند و خواهند برد و از سویی جای امید و دلگرمی فکری و اندیشهای دیگری است برای تقویت مبانی فکری و فرهنگی علم ارزشمند اجتماعی و رهاییبخش.
20 Jan 2017
محمدرضا مهدیزاده
منبع: آینده نگر