|
گروه نوظهورِ داعش، مدتی است که همه را به نحوی مشغول کرده است، اکثر تحلیلگران، متخصصان و علاقمندان سیاست خاورمیانه در تلاش هستند که گرۀ این پدیدۀ قهرگرا، تندرو، خشن و نسبتاً قدرتمند را باز کنند و آنرا شفاف نمایند. بیشترین کوشش، در شناسائی این گروه، نحوۀ کار آن و اینکه از کجا و چگونه پشتیبانی می شود، می باشد. در این نوشتار قصد بر این است که هم میهنان را با وجهی دیگر از حقیقت، یا واقعیتِ پشت پرده، که تجزیۀ کشورهای منطقه می باشد، آشنا سازد.
پروژۀ تجزیۀ کشورهای خاورمیانه بر پایۀ قومیت، فرقه، و زبان – که مدتها در دستور کار آمریکا و غرب بود؛ هنگامی رسمیت پیدا کرد که غرب توانست لبنان را که کشوری امن و با ثبات بود، و ملتی قانونمند، و اقتصادی شکوفا داشت؛ به ویرانه ای نا امن، متزلزل، گروه ها و فرقه هائی متخاصم تبدیل کند.
از دید غرب، زمانی که یک کشور امنیت و ثبات دارد، اقتصادش شکوفا می گردد، بمرور قدرتمند می شود، و قدرت می تواند بوجود آورندۀ استقلال باشد! از یک کشور قدرتمند و مستقل، نمی شود انتظار داشت که همواره مطیع اوامر ابر قدرت ها باشد، و به هر خواسته و قراردادی تن در دهد! مانند مصدق در ایران، ناصر در مصر، آربنز در گواتمالا، عبدالکریم قاسم در عراق؛ و حتی رهبرهای وابسته ای که "ابر قدرت ها" را به چالش بکشند در خطر هستند: مانند شاه در ایران، صدام در عراق، اسد در سوریه، قذافی در لیبی، و مبارک در مصر!
هدف پروژه تجزیه کشورها که عنوان "لبنانیزه" کردن منطقه را نیز دارد، تضمین قدرت مطلق و انحصاری آمریکا در منطقه، مطیع نگاهداشتن کشورها، و به چالش کشیده نشدن آمریکا می باشد. در این راستا، تقویت و تجهیز و تشویق اقوام، عشایر، و فرقه ها (اقلیت ها) در جهت خودمختاری و استقلال طلبی، حربه ای است در تضعیف حکومت، درگیری نظامی، تقلیل انرژی و توانائی مالی.
این پروژه، نه کوچکترین ارزشی برای اقلیت ها قائل است، و نه ربطی به استقلال و خود مختاری آنان دارد؛ بلکه تنها در جهت تضعیف و تجزیه کشورهایشان، و تبدیل آنکشورها به مناطق تکه تکه، نا امن، بی ثبات، نیازمند و کم قدرت می باشد. استقلال طلبی و ملی گرائی نیز برای "ابر قدرت ها" قابل پذیرش و تحمل نیست، و تا آنجا که بتوانند آنها را تضعیف و آسیب پذیر خواهند کرد: مصر، ایران، عراق، سوریه، لیبی و دیگران.
"بنیادگرائی اسلامی"، حربۀ دیگر ابر قدرت ها در تضعیف ملی گراها می باشد. تقویت تندروهای اسلامگرا در سال 1948 با ملاقات روزولت رئیس جمهور آمریکا با ابن سعود، پادشاه عربستان سعودی، به اوج خود رسید. سیاست "توسعۀ بنیادگرائی اسلامی" که برای مقابله با کمونیزم و ملی گراهای مستقل، برنامه ریزی شده بود، آغاز گردید.
دولت روزولت، بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم، برای جلوگیری از نفوذ کمونیزم در خاورمیانه، در کشورهای عرب و دیگر کشورهای اسلامی؛ سیاست جدیدی اتخاذ نموده و بتدریج پیاده میکرد. این سیاست پشتیبانی از بنیادگراهای وهابی به سرکردگی عربستان سعودی برای مقابله با کمونیزم وملی گراهای مستقل در منطقه بود. (1)
هدف عربستان سعودی با آمریکا متفاوت ولی همراه بود: ابن سعود معتقد بود که عبدالناصر به منابع نفتی آنکشور چشم دارد و او را یک دشمن خطرناک می دانست، و برای تضعیف و نابودی او آمادۀ هر حرکتی بود. در این راستا ، امام های وهابی بسرکردگی محمد ابن ابراهیم الشیخ (مفتی عربستان) و دلارهای هنگفت نفتی آنکشور، همراه با اطلاعات ویژۀ ادارۀ سیا و ام آی 6 انگلیس؛ توانستند اخوان المسلمین بسرکردگی حسن البنّا را در مصر، ظرف پنج سال تبدیل به یک گروه قدرتمند با یک میلیون عضو کنند.
حسن البنا و حاج امین الحسینی رهبران اخوان المسلمین مصر و فلسطین با ادغام دو فلسفه: "اتحاد مسلمین" تئوریِ جمال الدین افغانی و بنیادگرائی وهابی؛ همراه با پشتیبانی گستردۀ مالی عربستان؛ توانستند یک تشکیلات وسیع بنیادگرائی اسلامی بوجود آورده و در کشورهای مختلف سازماندهی کنند: از جمله در مراکش، اندونزی، الجزیره، اردن، سوریه و در یمن بسرکردگی عبدالرحمان الایریانی، در افغانستان محمد صادق مجددی و در سودان حسن ترابی، رهبر "جبهه ملی اسلامی" که بقدرت رسید. (2)
اسرائیل نیز سیاست حمایت از بنیادگرایان اسلامی را بکار گرفت ولی نه برای مقابله با کمونیزم بلکه برای مقابله با ملی گرائیِ سازمان الفتح و تضعیف یاسر عرفات. اسرائیل موفق شد که با پشتیبانی و تقویت اخوان المسلمین در اورشلیم، مناطق اشغالی و اردن، الفتح را تضعیف کرده و عرفات را عقیم نماید. مارتا کِسلر، مقام بلند پایۀ اداره "سیا" در منطقه می گوید: "ما شاهد بودیم که چگونه اسرائیل وسائل گسترش و پیشرفت اسلام گرایان را در مناطق اشغالی فراهم میآورد و پشت صحنه از آنان در مقابل الفتح پشتیبانی میکرد." (3)
گه گاهی تبانی و مشارکت دشمنان با یکدیگر برای تضعیف و نابودیِ دشمن مشترک نیز، بخشی از برنامه، بوده است: همکاری آمریکا با سوریه و تأئید ضمنی اسرائیل که اجازه دادند سوریه قسمت هائی از لبنان را تصرف کند و با جبهۀ آزادیبخش فلسطین (دشمن اسرائیل) مقابله و مبارزه نماید. نوم چامسکی می گوید: "در سال 1976 آمریکا از حملۀ سوریه به لبنان و اشغال نظامی آنکشور، استقبال کرد. در سال 1990 جرج بوش اول که نیاز به شرکت سوریه در جبهۀ کشورهای اعتلافی علیه عراق داشت؛ با ادامۀ اشغال لبنان و کشتار فلسطینی ها، مشکلی نداشت ." (4)
در این راستا در اوایل دهۀ هفتاد میلادی، جبهۀ مشترک شاه با کردهای عراق، و کردهای ایران با مدیریت آمریکا، حرکتی بود برای تضعیف عراق. نتیجۀ این حرکت به نفع ایران در وادار ساختن عراق به انعقاد قرارداد 1975 الجزیره و مرزبندی الوند رود شد. آمریکا امیدوار بود که جنگ نیابتی ایران با عراق، آنقدر ادامه پیدا کند که توانائی نظامی و مالیِ دو کشور متخاصم، به کار گرفته شده و بشدت تحلیل برود. در ضمنی که کسینجر می خواست با سرگرم نگهداشتن عراق با کردها و با ایران، و تضعیف نیروهای عراق، هر نوع سرکشی در مقابل اسرائیل را نیز خنثی نماید.
جبهۀ مشترک دیگر؛ کشورهای اسرائیل، عربستان سعودی، و ترکیه هستند زیر نظر آمریکا، که بیش از ده سال است در آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان با همکاری عوامل فریب خوردۀ ایرانی، و پشتیبانی گروه های ویژۀ ارتش، چتربازان و ضد اطلاعات کشورهای نامبرده، در مناطق مرزی نفوذ کرده اند.
هدف اصلی این جبهه تضعیف ایران از طریق برپائی گروهک های تجزیه طلب و جدائی خواه می باشد. یکی از برنامه های اصلی این جبهه، پروژۀ آذربایجان بزرگ است که قصد دارد آذربایجان را از ایران، جداسازد. پایگاه های عملیاتی این جبهه در شمال عراق، شرق ترکیه و آذربایجان شمالی (به ویژه نخجوان) قرار دارد. از این پایگاه ها برای برنامه های صدا و سیمای آذربایجان آزاد و تبلیغات جدائی طلبی، استفاده می گردد.
این حرکت با بودجۀ چند صد میلیون دلاری دارای تجهیزات وسائل ارتباط جمعی مدرن جهت تبلیغات قومی (ضد ملی) و تعلیمات می باشد. انواع تجهیزات (تلفن همراه، کامپیوتر، رادیو- بی سیم و ...) مورد نیاز برای ایجاد تشنج، آشوب، اعتصاب و زد و خورد، در اختیار تجزیه طلبان و مزدوران گذارده، می شود. عاملین سازمان موساد، سیا و استخبارات ملی ترکیه (ضد اطلاعات) برای جمع آوری اطلاعات، شناسائی مراکز حساس و حتی شرکت در کارهای تخریبی و ترور مشغول فعالیت می باشند. (5)
نقش منابع طبیعی بصورت یک عامل اساسی و حیاتی را نمی توان و نباید نادیده گرفت. در این راستا، آنتونی سامپسون، متخصص انرژی و خاورمیانه، می نویسد، نقشۀ اصلی خاورمیانه نام و یا مرزهای هیچ کشوری را نشان نمیدهد، بلکه نقشه ای است با تعدادی خانه های مربع شکل که نام شرکت های نفتی از قبیل آرامکو و استاندارد بر آنها حک شده است. مرزهای اصلی این کشورها آن چهارخانه ها و صاحبان آن همان شرکت ها بوده اند؛ برای مثال بجای عربستان سعودی نام آرامکو و بجای کویت نام بی پی نوشته شده است. (6)
داعش؟
دولت اسلامی عراق و شام (داعش) ترکیبی است از سنی های اسلامگرا، بازمانده های ارتش صدام، و عشایری که نقش و نفوذشان از طرف حکومت حذف شده، و سنی های معترض به سیستم فرقه ای و یک بُعدیِ نوری الملکی است. روزنامه "الرای" کویت در مورد بازمانده های ارتش صدام، در گزارشی با عنوان "قدرت داعش یا خیانت بازمانده های رژیم صدام" می نویسد، دلیل اصلی پیشروی چشمگیر داعش، آغوش گرم بازماندگان ارتش صدام از درون شهرهای تصرف شده می باشد.
گروه داعش معادلۀ حاکمیت عراق و استقلال کشور را برهم زده، و تمامیت ارضی عراق را از بین برده است. کردهای عراق نیز با استفاده از این فرصت، قصد دارند که استقلال کردستان را به همه پرسی بگذارند. مسعور بارزانی، رئیس دولت خود گردان اقلیم کردستان اعلام کرد: "آنچه که اخیراً روی داده نشاندۀ حق کردستان برای استقلال است. ... عراق عملاً تجزیه شده و آیا قرار است ما هم در این وضعیت فاجعه بار که کشور گرفتار آن است باقی بمانیم؟ حالا من و مردم هستیم که در باره استقلال تصمیم می گیریم."
در اینجا می بینیم که غرب روز به روز به هدفش نزدیکتر می شود، و اسرائیل نیز با تأئید آمریکا، علناً وارد گود می شود. "روز گذشته، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل گفت که ظهور گروه های تندرو سنی تحت نفوذ شبکه القاعده، همانند نیروهای شیعی تحت حمایت ایران، فرصتی را برای "گسترش همکاری های منطقه ای فراهم کرده است." وی با اشاره به آنچه که فروپاشی منطقه ای ... می نامید، گفت باید از استقلال طلبی کردهای عراق حمایت شود." (بی بی سی)
امیر حسین لادن
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
(1) Devil’s Game, Robert Dreyfuss
(2) مقالۀ نگارنده: نقش بنیادگرایان اسلامی، 12 جولای 2011
(3) Devil’s Game
(4) Perilous Power, Noam Chomsky
(5) مقالۀ نگارنده: آنانکه که نجات خود را از دیگران میخواهند – نوامبر 2011
(6) تعیین مرزهای جدید و تجزیۀ ایران – 23 آگوست 2006
پروژۀ تجزیۀ کشورهای خاورمیانه بر پایۀ قومیت، فرقه، و زبان – که مدتها در دستور کار آمریکا و غرب بود؛ هنگامی رسمیت پیدا کرد که غرب توانست لبنان را که کشوری امن و با ثبات بود، و ملتی قانونمند، و اقتصادی شکوفا داشت؛ به ویرانه ای نا امن، متزلزل، گروه ها و فرقه هائی متخاصم تبدیل کند.
از دید غرب، زمانی که یک کشور امنیت و ثبات دارد، اقتصادش شکوفا می گردد، بمرور قدرتمند می شود، و قدرت می تواند بوجود آورندۀ استقلال باشد! از یک کشور قدرتمند و مستقل، نمی شود انتظار داشت که همواره مطیع اوامر ابر قدرت ها باشد، و به هر خواسته و قراردادی تن در دهد! مانند مصدق در ایران، ناصر در مصر، آربنز در گواتمالا، عبدالکریم قاسم در عراق؛ و حتی رهبرهای وابسته ای که "ابر قدرت ها" را به چالش بکشند در خطر هستند: مانند شاه در ایران، صدام در عراق، اسد در سوریه، قذافی در لیبی، و مبارک در مصر!
هدف پروژه تجزیه کشورها که عنوان "لبنانیزه" کردن منطقه را نیز دارد، تضمین قدرت مطلق و انحصاری آمریکا در منطقه، مطیع نگاهداشتن کشورها، و به چالش کشیده نشدن آمریکا می باشد. در این راستا، تقویت و تجهیز و تشویق اقوام، عشایر، و فرقه ها (اقلیت ها) در جهت خودمختاری و استقلال طلبی، حربه ای است در تضعیف حکومت، درگیری نظامی، تقلیل انرژی و توانائی مالی.
این پروژه، نه کوچکترین ارزشی برای اقلیت ها قائل است، و نه ربطی به استقلال و خود مختاری آنان دارد؛ بلکه تنها در جهت تضعیف و تجزیه کشورهایشان، و تبدیل آنکشورها به مناطق تکه تکه، نا امن، بی ثبات، نیازمند و کم قدرت می باشد. استقلال طلبی و ملی گرائی نیز برای "ابر قدرت ها" قابل پذیرش و تحمل نیست، و تا آنجا که بتوانند آنها را تضعیف و آسیب پذیر خواهند کرد: مصر، ایران، عراق، سوریه، لیبی و دیگران.
"بنیادگرائی اسلامی"، حربۀ دیگر ابر قدرت ها در تضعیف ملی گراها می باشد. تقویت تندروهای اسلامگرا در سال 1948 با ملاقات روزولت رئیس جمهور آمریکا با ابن سعود، پادشاه عربستان سعودی، به اوج خود رسید. سیاست "توسعۀ بنیادگرائی اسلامی" که برای مقابله با کمونیزم و ملی گراهای مستقل، برنامه ریزی شده بود، آغاز گردید.
دولت روزولت، بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم، برای جلوگیری از نفوذ کمونیزم در خاورمیانه، در کشورهای عرب و دیگر کشورهای اسلامی؛ سیاست جدیدی اتخاذ نموده و بتدریج پیاده میکرد. این سیاست پشتیبانی از بنیادگراهای وهابی به سرکردگی عربستان سعودی برای مقابله با کمونیزم وملی گراهای مستقل در منطقه بود. (1)
هدف عربستان سعودی با آمریکا متفاوت ولی همراه بود: ابن سعود معتقد بود که عبدالناصر به منابع نفتی آنکشور چشم دارد و او را یک دشمن خطرناک می دانست، و برای تضعیف و نابودی او آمادۀ هر حرکتی بود. در این راستا ، امام های وهابی بسرکردگی محمد ابن ابراهیم الشیخ (مفتی عربستان) و دلارهای هنگفت نفتی آنکشور، همراه با اطلاعات ویژۀ ادارۀ سیا و ام آی 6 انگلیس؛ توانستند اخوان المسلمین بسرکردگی حسن البنّا را در مصر، ظرف پنج سال تبدیل به یک گروه قدرتمند با یک میلیون عضو کنند.
حسن البنا و حاج امین الحسینی رهبران اخوان المسلمین مصر و فلسطین با ادغام دو فلسفه: "اتحاد مسلمین" تئوریِ جمال الدین افغانی و بنیادگرائی وهابی؛ همراه با پشتیبانی گستردۀ مالی عربستان؛ توانستند یک تشکیلات وسیع بنیادگرائی اسلامی بوجود آورده و در کشورهای مختلف سازماندهی کنند: از جمله در مراکش، اندونزی، الجزیره، اردن، سوریه و در یمن بسرکردگی عبدالرحمان الایریانی، در افغانستان محمد صادق مجددی و در سودان حسن ترابی، رهبر "جبهه ملی اسلامی" که بقدرت رسید. (2)
اسرائیل نیز سیاست حمایت از بنیادگرایان اسلامی را بکار گرفت ولی نه برای مقابله با کمونیزم بلکه برای مقابله با ملی گرائیِ سازمان الفتح و تضعیف یاسر عرفات. اسرائیل موفق شد که با پشتیبانی و تقویت اخوان المسلمین در اورشلیم، مناطق اشغالی و اردن، الفتح را تضعیف کرده و عرفات را عقیم نماید. مارتا کِسلر، مقام بلند پایۀ اداره "سیا" در منطقه می گوید: "ما شاهد بودیم که چگونه اسرائیل وسائل گسترش و پیشرفت اسلام گرایان را در مناطق اشغالی فراهم میآورد و پشت صحنه از آنان در مقابل الفتح پشتیبانی میکرد." (3)
گه گاهی تبانی و مشارکت دشمنان با یکدیگر برای تضعیف و نابودیِ دشمن مشترک نیز، بخشی از برنامه، بوده است: همکاری آمریکا با سوریه و تأئید ضمنی اسرائیل که اجازه دادند سوریه قسمت هائی از لبنان را تصرف کند و با جبهۀ آزادیبخش فلسطین (دشمن اسرائیل) مقابله و مبارزه نماید. نوم چامسکی می گوید: "در سال 1976 آمریکا از حملۀ سوریه به لبنان و اشغال نظامی آنکشور، استقبال کرد. در سال 1990 جرج بوش اول که نیاز به شرکت سوریه در جبهۀ کشورهای اعتلافی علیه عراق داشت؛ با ادامۀ اشغال لبنان و کشتار فلسطینی ها، مشکلی نداشت ." (4)
در این راستا در اوایل دهۀ هفتاد میلادی، جبهۀ مشترک شاه با کردهای عراق، و کردهای ایران با مدیریت آمریکا، حرکتی بود برای تضعیف عراق. نتیجۀ این حرکت به نفع ایران در وادار ساختن عراق به انعقاد قرارداد 1975 الجزیره و مرزبندی الوند رود شد. آمریکا امیدوار بود که جنگ نیابتی ایران با عراق، آنقدر ادامه پیدا کند که توانائی نظامی و مالیِ دو کشور متخاصم، به کار گرفته شده و بشدت تحلیل برود. در ضمنی که کسینجر می خواست با سرگرم نگهداشتن عراق با کردها و با ایران، و تضعیف نیروهای عراق، هر نوع سرکشی در مقابل اسرائیل را نیز خنثی نماید.
جبهۀ مشترک دیگر؛ کشورهای اسرائیل، عربستان سعودی، و ترکیه هستند زیر نظر آمریکا، که بیش از ده سال است در آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان با همکاری عوامل فریب خوردۀ ایرانی، و پشتیبانی گروه های ویژۀ ارتش، چتربازان و ضد اطلاعات کشورهای نامبرده، در مناطق مرزی نفوذ کرده اند.
هدف اصلی این جبهه تضعیف ایران از طریق برپائی گروهک های تجزیه طلب و جدائی خواه می باشد. یکی از برنامه های اصلی این جبهه، پروژۀ آذربایجان بزرگ است که قصد دارد آذربایجان را از ایران، جداسازد. پایگاه های عملیاتی این جبهه در شمال عراق، شرق ترکیه و آذربایجان شمالی (به ویژه نخجوان) قرار دارد. از این پایگاه ها برای برنامه های صدا و سیمای آذربایجان آزاد و تبلیغات جدائی طلبی، استفاده می گردد.
این حرکت با بودجۀ چند صد میلیون دلاری دارای تجهیزات وسائل ارتباط جمعی مدرن جهت تبلیغات قومی (ضد ملی) و تعلیمات می باشد. انواع تجهیزات (تلفن همراه، کامپیوتر، رادیو- بی سیم و ...) مورد نیاز برای ایجاد تشنج، آشوب، اعتصاب و زد و خورد، در اختیار تجزیه طلبان و مزدوران گذارده، می شود. عاملین سازمان موساد، سیا و استخبارات ملی ترکیه (ضد اطلاعات) برای جمع آوری اطلاعات، شناسائی مراکز حساس و حتی شرکت در کارهای تخریبی و ترور مشغول فعالیت می باشند. (5)
نقش منابع طبیعی بصورت یک عامل اساسی و حیاتی را نمی توان و نباید نادیده گرفت. در این راستا، آنتونی سامپسون، متخصص انرژی و خاورمیانه، می نویسد، نقشۀ اصلی خاورمیانه نام و یا مرزهای هیچ کشوری را نشان نمیدهد، بلکه نقشه ای است با تعدادی خانه های مربع شکل که نام شرکت های نفتی از قبیل آرامکو و استاندارد بر آنها حک شده است. مرزهای اصلی این کشورها آن چهارخانه ها و صاحبان آن همان شرکت ها بوده اند؛ برای مثال بجای عربستان سعودی نام آرامکو و بجای کویت نام بی پی نوشته شده است. (6)
داعش؟
دولت اسلامی عراق و شام (داعش) ترکیبی است از سنی های اسلامگرا، بازمانده های ارتش صدام، و عشایری که نقش و نفوذشان از طرف حکومت حذف شده، و سنی های معترض به سیستم فرقه ای و یک بُعدیِ نوری الملکی است. روزنامه "الرای" کویت در مورد بازمانده های ارتش صدام، در گزارشی با عنوان "قدرت داعش یا خیانت بازمانده های رژیم صدام" می نویسد، دلیل اصلی پیشروی چشمگیر داعش، آغوش گرم بازماندگان ارتش صدام از درون شهرهای تصرف شده می باشد.
گروه داعش معادلۀ حاکمیت عراق و استقلال کشور را برهم زده، و تمامیت ارضی عراق را از بین برده است. کردهای عراق نیز با استفاده از این فرصت، قصد دارند که استقلال کردستان را به همه پرسی بگذارند. مسعور بارزانی، رئیس دولت خود گردان اقلیم کردستان اعلام کرد: "آنچه که اخیراً روی داده نشاندۀ حق کردستان برای استقلال است. ... عراق عملاً تجزیه شده و آیا قرار است ما هم در این وضعیت فاجعه بار که کشور گرفتار آن است باقی بمانیم؟ حالا من و مردم هستیم که در باره استقلال تصمیم می گیریم."
در اینجا می بینیم که غرب روز به روز به هدفش نزدیکتر می شود، و اسرائیل نیز با تأئید آمریکا، علناً وارد گود می شود. "روز گذشته، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل گفت که ظهور گروه های تندرو سنی تحت نفوذ شبکه القاعده، همانند نیروهای شیعی تحت حمایت ایران، فرصتی را برای "گسترش همکاری های منطقه ای فراهم کرده است." وی با اشاره به آنچه که فروپاشی منطقه ای ... می نامید، گفت باید از استقلال طلبی کردهای عراق حمایت شود." (بی بی سی)
امیر حسین لادن
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
(1) Devil’s Game, Robert Dreyfuss
(2) مقالۀ نگارنده: نقش بنیادگرایان اسلامی، 12 جولای 2011
(3) Devil’s Game
(4) Perilous Power, Noam Chomsky
(5) مقالۀ نگارنده: آنانکه که نجات خود را از دیگران میخواهند – نوامبر 2011
(6) تعیین مرزهای جدید و تجزیۀ ایران – 23 آگوست 2006