درینجا می خوانید:
ـ اشرف غنی؛ در «امتحان الهی!!!» آتش بس و فضولی میکند.
-«آیسکریم» ها مغز و معده شوونیست های امریکایی افغانتبار را فاش و برهنه کردند!
ـ «سیاست قومی در افغانستان؛ امنیت ملی امریکا را به خطر می اندازد!»
چهل سال تمام است که همه روزه در کوچه ها و پسکوچه های شهر ها و دهات ما خون جاری و جاریست و مردمان فلکزده مان هی تابوت حمل میکنند و قبرستان های اغلب دسته جمعی فرزندان خود را گسترش میدهند.
امریکا، انگریز، سازمان به اصطلاح ملل متحد، ناتو و چیتو....، که در 17 سال اخیر به طور مستفیم حاکم و غاصب این کشورشده اند همه و همه با هم آوایی، فریاد مذاکره را با بنیادگرایان تروریستی سر میدهند که حرامزاده دیگری از جهاد صلیبی شان علیه تنور و ترقی، مدنیت سلیم و آزاد در افغانستان میباشد و اساسن از زمان پاگیری جمهوری محمد داوود خان آغاز گردیده است؛ یعنی باصطلاح تحریک طالبان که پروژه ی معلوم الحال انگریزی و پاکستانی ـ عربی ـ امریکایی میباشد ( که اسناد کافی در مورد وجود دارد).
آنان به وسیله حکومت دست نشانده خویش در کابل، هی مصالحه و مذاکره فریاد می زنند که تجربه ناکامی از حکومت حزب دموکراتیک خلق افغانستان یا حزب وطن؛ میباشد.
مردم افغانستان و تا حد زیادی جهانیان همه روزه شاهد اند که به ویژه پس از جلوس آقای اشرف غنی کوچی احمد زی به تاج و تخت کابل به وسیله جان کیری امریکایی، اوضاع کشور روز تا روز بدتر و کشتار مردم به وسیله ی لشکر نیابتی پاکستان در همدستی کرزی- غنی و حامیان غربی ایشان به طور سرسام آور بیشتر شده، هزاران فرد ملکی جان های شان را ازدست داده؛ ترس و وحشت و بربریت سازمانیافته سرتاسر کشور را زیر پوشش قرار داده است.
علی الرغم جنایات بی شمار و بی محابای طالبان عمدتا علیه مردمان عوام تمامی اقوام و مذاهب افغانستان، کشش و علاقمندی عجیب و سوال برانگیزی در اشرف خان غنی کوچی احمد زی رئیس جمهور ساخت دلقک سازان امریکا، نسبت به آنان دیده میشود یعنی خیلی بیشتر و لا اقل برهنه تر نسبت به حامد کرزی و زلمی خلیلزاد... و همانند ها و همسو ها . این کشش و جاذبه در حدی است که این آقا در عید فطر آتش بس یک جانبه را با طالبان اعلام داشت و با تعارف و تقدیم «ایسکریم» ها به طالبان گویا 98 فیصد عملی کرد.
پیامد ها و تبعات مرگبار این آتش بس از هموطنان ملکی، نیرو های قوای مسلح کشور و هموطنان بی دفاع ترینی مانند کاندیدای هندو تباران کشور و ده ها تن از همباوران شان قربانی گرفته و آنان را به خاک و خون کشانید.
- معنای آتش بس یک جانبه و تبعات مرگبار آن
- معنای اعلام آتش بس یک جانبه از جانب آقای اشرف غنی احمد زی، عملن توسعه و گسترش نفوذ و دسترسی های بالفعل طالبان در شهر های کشور ثابت گردید.
غنی که بی هیچگونه شرمی، قربانیان تکه تکه و له و لاش شده در خیابان ها و میدان های کشور در حملات مرگبار طالبان را «آزمون الهی» و یک حادثه ی طبیعی اعلام میدارد؛ در عید کلان پیش رو نیز تصمیم دارد تا بازهم آتش بس یک جانبه را با طالبان راه اندازی کند تا باشد که به ادامه ی خونریزی مردم عامه و ارتش و پولیس ...، تحکیم سیطره ی هرچه بیشتر طالبان در مناطق پهناور تر محقق شود. غنی که عشق پرسوز جنونوارانه ی شوونیستی به قدرت و حکمروایی دارد؛ اساسن در صدد این است که طالبان و همانند هایشان چون حزب اسلامی گلبدین راکتیار را به لا و لشکر قابل اتکا و قابل استعمال خودش در یک دیکتاتوری خونین فاشیستی مبدل نماید.
اکنون پرسش عمده این است که آیا امریکا و انگلیس و عرب ها و ناتو و سازمان ملل ... نیز درین راستا همان نیات، عزایم و مقاصد را دارند که اشرف غنی کوچی بیمار و بی عار دارد؟
وقتی به دنبال هر اعلام و اقدام سلطان غنی می شنویم که همه آنها ظاهرن به به و چه چه میکنند و اعلامیه های تأیید و پشتیبانی میدهند؛ دیگر چگونه میتوان فرقی را یافت و به تفاوتی پی برد.
متأسفانه یک سلسله پیچیدگی ها و تاریکی های دپلوماتیک و فرا دپلوماتیک درین راستا وجود دارد و البته دارای سوابق و پیشینه های پر طول و تفصیل میباشد که تنها ناظران بسیار آگاه و مسلط بر حقایق استخباراتی لا در لا قادر اند که در مورد، راز گشایی و روشنگری نمایند . البته چنین اتفاقات محضن به خاطر قربانی ها، درد ها و آلام مردم افغانستان و منافع و مصالح آنها نمی افتد. مگر اینکه این مردم به چنان مرحله از شعور و آگاهی، دانش, عمل و عکس العمل متحدانه سیاسی و انقلابی برسند که نیاز است!
ولی اگر باور داریم که باداران قاعدتا منافع و دیدگاه های فراختر و عظیمتر نسبت به نوکران احمق و دیوانه خود دارند؛ میتواند بالاخره روزی را انتظار داشت که تضاد ها درین استقامت بارز و برجسته شده و منجر به عملکرد هایی گردد که به ناگهان نوکران احمق و مغرور و خود گم کرده را به دست تعویض و حتی فنا بسپارد.
درین راستا به تازگی یک مقاله و گزارش تحقیقی کم سابقه و شاید هم بی سابقه در نشریات غربی پدیدار شده که خوشبختانه توسط رسانه های افغانستانی نیز مورد توجه زیادی قرار گرفته با برگردان ها توسط ذوات مختلف به خدمت هموطنان قرار داده شده است.
نظر به روح این تحقیق مدلل و مستند و صریح؛ اشرف کوچی بسیار بیشتر از آنچه ما میتوانیم تصور کنیم و بسیار طولانی تر از زمانی که ما با نام و عناوین مطنطن او اشنا شده ایم به همراهی گروپی از امریکایی های افغانتبار دستگاه های نوکر طلب و غلامخواه امریکایی و یهودی و انگلیسی را زیر تأثیر قرار داده و حتی مسحور کرده بوده است.
ولی اینک نتایج افکار و خیالاتی که اینها به امریکایی های حاکم آن سرزمین و دنیا پخته و فروخته بوده اند؛ به آن منتج گردیده است که به استنتاج این تحقیق و تحلیل همه سیاست های قومگرایانه ایست که جز اینکه «امنیت ایالات متحده امریکا» را به خطر انداخته و موجب تباه شدن بیهوده تریلیونها دلار و از دست رفتن خون های فراوان نیرو های امریکایی و به خاک یکسان شدن حیثیت و اتوریته امریکا در جهان گردیده، ثمر و پیامد دیگر نشده و در صورت ادامه اوضاع به کام غلام های یاد شده؛ باداران با تباهی ها و خفت های بد تر و بیشتر گرفتار خواهند آمد.
بنابر چنین عمق و ژرفا، پهنای تحقیقی و اطلاعاتی، آگاهی دهی و روشنی افگنی بنده خوانش و درک عمیق و توسیع و تکثیر این مقاله مهم و فوق العاده را به همگان توصیه و تأکید میکنم.
توجه و خوب توجه فرمائید؛ فراتر از انها که عرض کردم شما بیشترین مسئاله ها و صورت حل های آنها را در خود متن تقدیمی می یابید و آگاهی تان به ستیچ بلند تری ارتقا می نماید:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سیاست قومی در افغانستان امنیت ملی امریکا را تهدید میکند
نویسنده: عیسیخان ایوبی – برگردان: جمعهخان رهیاب – منبع: ده گلوب پست
اشرف غنی و زلمی خلیلزاد پر نفوذترین امریکاییهای افغانتبار هستند که طی چندین دهه روی روابط امریکا-افغانستان تأثیرگذار بودهاند. تحصیلات و تجربهی زندگی آنها در واشنگتن باعث شده است که از قدرت لفاظی خوبی برخوردار شده و شبکهی وسیع و تأثیرگذاری از دوستان خویش را در آنجا داشته باشند، اما «دیدگاه» قومگرایانهی آنها باعث شده است که امریکا هزاران قربانی و تریلیونها دالر هزینه بپردازد. جنگ پیچیدهی افغانستان تصویر ایالات متحده به عنوان قدرتمندترین ارتش دنیا را نیز به گونهی جدی خدشهدار کرده است.
هنگامی که رژیم کمونیستی تحت حمایت شوروی در سال ۱۹۹۲ سقوط کرد، ایالات متحده افغانستان را تنها گذاشت. در آن زمان، امپراطوری آزادی به راحتی میتوانست کمک کند که دموکراسی و حکومتی مبتنی بر قانون اساسی به رهبری پروفیسور برهانالدین ربانی در افغانستان استقرار یابد، اما او باید تنها گذاشته میشد؛ احتمالاً چنین کاری به توصیهی خلیلزاد صورت میگرفت؛ چون ربانی یک غیرپشتون بود.
یک دهه بعد، تصمیم مبنی بر تنها گذاشتن افغانستان در آن زمان باعث شد که ایالات متحده شکار حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر شود. این حملات وحشیانه همه را غافلگیر کرد، از جمله خلیلزاد را که برای به رسمیت شناخته شدن طالبان در ایالات متحده لابی میکرد. در آن زمان، علیرغم اینکه گروه طالبان با القاعده ارتباط داشت، خلیلزاد از شرکت نفتی آمریکایی یونوکال معاش دریافت میکرد
بر اساس گفتهی فلاهرتی و همکاران: «زلمی خلیلزاد، مشاور پشین وزارت امور خارجهی ریگان در امور افغانستان که خود متولد افغانستان ]پشتون[ است، به عنوان مشاور گروهی از بوستون که از سوی یونوکال استخدام شده بود، وارد بازی شد. ]…[ هرچند یونوکال به گونهی رسمی از طرف واقع شدن در منازعهی افغانستان خودداری کرد، طرفداری آنها از طالبان برای رقبا سگنال روشنی فرستاد.»
با این وجود، ایالات متحده مجبور شد به دولت ربانی رجوع کند تا بتواند طالبان را در سال ۲۰۰۱ شکست دهد. این امر رویداد غمانگیز و ضربهی بزرگی برای خلیلزاد و غنی بود که سالها روی ساختن روایت قومگرایانه در واشنگتن وقت صرف کرده بودند. در واقع، آنها از چشم حامیان امریکاییشان افتادند و در صورتی که از قومگرایی دست برمیداشتند، میتوانستند از اشتباه تاریخی افغانی جلوگیری کنند.
این زمانی بود که غنی با کمک دوستان «متخصص» نظیر لخضر براهیمی، سفیر پیشین الجزایر و بارنت روبین سیاستپژوه، وارد معرکه شد. آنها با هم نقشهراه قبیلهگرایانهای را برای افغانستان طرح کردند تا نیروهای ضد طالب را از قدرت کنار بزنند و ایالات متحده را درگیر یک مأموریت پیچیدهی «بازسازی» کنند که برای تحقق آن مردم امریکا از «خون و خزانه»یشان به امید «شکست» تروریسم هزینه میکردند. با این حال، پس از تقریباً دو دهه، واشنگتن گزینهی ندارد، مگر اینکه به «مذاکره با تروریستها» گردن نهد. به این معنا که دست از افغانستان بردارد و این کشور را ترک کند.
طرح پنج مرحلهای غنی: «موافقتنامهی بن»
هنگامی که نیروهای دولتی تحت امر رییس جمهور ربانی با کمک نیروی هوایی ایالات متحده در کوههای افغانستان مصروف نبرد با طالبان و القاعده بودند، غنی و دوستانش در یک حومهی لوکس واشنتگن دیسی، شبها و روزها نقشه طرح میکردند تا چطور ربانی را در جبههی سیاسی شکست دهند.
در آن روزهای خوب قدیمی، شکست طالبان حتمی بود؛ زیرا رییس جمهور جورج بوش پسر شخصاً پرویز مشرف را تهدید کرد که «اگر او از حمایت طالبان افغانستان طرفدار القاعده دست برندارد، کشورش را به عصر حجر برمیگرداند.» در واقع، چنین رویکرد قاطع نتیجه داد. طوری که طالبان طی فقط چند روز پس از حملات ۱۱ سپتامبر عملاً شکست خوردند.
آنها فقط زمانی دوباره ظهور کردند که به نیروهای بینالمللی تحت رهبری ایالات متحده مشورهی غلط داده شد و در تغییر پارادوکسیکالشان به جای ادامهی حذف عناصر تروریسم به طور کلی، خلع سلاح نیروهای ضد طالب را در اولویت قرار دادند. در عین حال، یک کمپاین قبیلهای تحت عنوان بد نام کردن «جنگسالاران» بلاکهای قدرت ضد طالب را به حاشیه راند. بنابراین، طالبان پس از یکبار سرنگونی کامل، دوباره جان گرفتند و در دوران حکومت مردان قبیلهیشان -حامد کرزی و اشرف غنی- قدرت نظامی و سیاسی به دست آورند.
با این حال، هنگامی که طالبان در سال ۲۰۰۱ شکست خوردند، امریکا «کنفرانس بن» را که غنی طراحی کرده بود، از طریق خلیلزاد به کرسی نشاند. بنابراین، غنی و دوستان فرصت یافتند در کنفرانس بن خودشان را به عنوان نمایندگان «احزاب متخاصم» مختلف جا بزنند تا دولت ربانی را مرعوب کرده و نمایندگان دولت را فریب دهند تا نقشهراه قبیلهای غنی را امضا کنند.
این نقشهراه با عنوان «توافق برای ترتیبات موقت در افغانستان تا تأسیس مجدد نهادهای حکومتی» شناخته شده است. زمانی که «موافقتنامه» امضا شد، براهیمی، رییس هیأت نمایندهی سازمان ملل متحد در مورد افغانستان، خلیلزاد به عنوان فرستادهی ایالات متحده، روبین «متخصص» و غنی «مشاور ارشد سازمان ملل» بودند.
آنها واقعاً میخواستند چه چیزی را «دوباره تأسیس» کنند؟ آیا آنها در صدد بازگرداندن چیزی بود که احدی از آن به عنوان تسلط نهادینهشدهی پشتونها یاد میکند که در سال ۱۹۹۲ در افغانستان پایان رفت؟ به نظر میرسد غنی ظاهراً قصد داشت که «قهرمانیهای» پدر بزرگ خود در سال ۱۹۲۹ را تکرار کند.
به گفتهی جورج پکر: «غنی از یک خانوادهی نامدار پشتون است. پدر بزرگ پدری او که یک فرمانده نظامی بود در به قدرت رسیدن نادرخان که مدت کوتاهی پس از سقوط امانالله خان در سال ۱۹۲۹ بر تخت نشست، کمک کرد.
پکر از شاه حبیبالله کلکانی نام نمیبرد، حاکم تاجیکی که امانالله پشتون را از قدرت عزل کرد. وی در اکتوبر سال ۱۹۲۹ برای یک جلسه «مذاکره» با رهبر قبلیهای نادرخان و احتمالاً پدر بزرگ غنی رفت. این نقشهای بود که منجر به عزل و اعدام وی شد.
پکر اظهار میکند: «در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، غنی پشت میز خود در واشنگتن بود و بلافاصله متوجه شد که همهچیز در افغانستان در شرف تغییر است. او یک طرح پنج مرحلهای را برای انتقال قدرت سیاسی ]و[ بازسازی کشور ترتیب کرد.»
«در جریان جنگی به رهبری امریکا علیه طالبان، گروهی کوچکی از کارشناسان -از جمله لاکهارت، دانشمند افغانستانشناس، بارنت روبین و دیپلمات الجزایری لخضر براهیمی سپس به عنوان فرستادهی ویژهی سازمان ملل برای افغانستان- در خانهی غنی در بیرون از واشنگتن دیدار کردند. در ماه دسامبر همان سال، کنفرانس بن تحت تأثیر کار همین گروه دایر شد. در حالی که تناقض میان دیدگاههای غنی در مورد دولت مدرن و دلالان قدرت در منطقه حل ناشده باقی ماند.»
«دیدگاه غنی از یک دولت مدرن»
از زمان «تسخیر» ریاست جمهوری در سال ۲۰۱۴، ثابت شده است که دیدگاه غنی از دولت مدرن یک «ملت- دولت» پشتونی است؛ توهم قدیمیای که از سوی عبدالرحمنخان، پادشاه دستنشاندهی هند بریتانوی، مشهور به «امیر آهنین» (۱۸۸۰-۱۹۰۱) دنبال میشد. عبدالرحمنخان نه تنها که یک نظام حامی-پیرو بلکه یک توهم برای وارثان قبیلهایاش نیز به میراث گذاشت که قرنها است در تحقق آن شکست خوردهاند.
غنی در یک «مقالهی علمی» نتوانسته است تحسینش از سیاست تحکیم قدرت عبدالرحمنخان برای «شکلدهی مجدد» به اشرافیتهای قومی و مذهبی به منظور ایجاد یک دولت مقتدر را پنهان کند. جنایات و سرکوب مذهبی عبدالرحمنخان در راستای «جا زدن یک اکثریت قومی به مثابهی یک ملت» با حمایت هند بریتانوی حالا به عنوان پاکسازی قومی شناخته شده است. بنابراین، غنی به منظور «تسلط» و مهار قدرت دیگران در افغانستان افراد منتخب قبیلهاش را تقویت کرده و قدرتش را تحکیم کرده است.
یک «ملت- دولت» «کشتیای برای رسیدن به آرمانهای قومی است.» به گفتهی د.ل. شیث: «مردم باید قومیت خود را معادل یک ملت بیابند. اگر چنین معادلی ممکن نیست چون در داخل یک قلمرو ]چندین قومیت[ زندگی میکنند، یک قوم باید اکثریت قومی را بسازد که بتواند از تمام یک ملت نمایندگی کند.»
در عین حال، «ملت-دولت» یک مفهوم اروپایی قرن شانزدهمی است که در هیچ جای دیگر کاربرد نداشته است. حتا در اروپا، آلمان، ایتالیا و اسپانیا از این پارادوکس مالکیت- محور با فاشیسم و نازیسم در دوران هتلر، موسولینی و فرانکو رنج کشیدهاند.
در حال حاضر، «ملت-دولت» متعارف جایش را به «دولت-ملت» میدهد تا بستری برای چندفرهنگیگرایی به وجود آمده و نبود تسلط را ترویج کند. چرا ما هنوز یک «ملت-دولت» کاذب را بر افغانستان تحمیل میکنیم؟ آیا این «یک دیدگاه مدرن» است؟
در پوشش دموکراسی، غنی آرمانهای «امیر آهنین» را در قرن ۲۱ با حمایت امریکاییها در سر دارد. پس از تحکیم قدرت، او میخواهد روابط استخباراتی و نظامی مستحکمتری را با دولتهای توتالیتر/ تمامیتخواه عربستان سعودی، امارات متحدهی عربی و قطر به وجود آورد. با استفاده از مدل حاکمیت الهی و نفوذ طالبان، غنی با تطمیع آنها به مثابهی جنجگویان بیرحم قبیلهای تحت فرمان خودش در صدد است اشرافیتهای مذهبی و قومی را «احیا» کند؛ مشابه آنچه عبدالرحمنخان در دههی ۱۸۰۰ انجام داد.
وضعیت غیرعادی غنی به عنوان یک فرد خشن؛ خودکامگی او در استفاده از خشونت علیه نیروهای اوزبیک ضد طالب در ولایت فاریاب که به مفقود شدن، کشتار و شکنجه منجر شد؛ استفادهی ابزاری از «علمای دینی» برای تقویت سیاستهایش و «ناکامی» دولت او برای حفاظت از ولایت هزارهنشین غزنی که طالبان آن را تخریب کرد، همه و همه ترفندهای قدیمی قبیلهای- استبدادی در عصر مدرن است.
با توجه به تمام این رویدادها، غنی تا هنوز به گونهی جدی با اپوزیسیون مواجه نشده است. این امر او را معتقد ساخته است که او انحصار خشونت در افغانستان را به دست آورده است و بنابراین او کارزار تاکتیکیای را از طریق دوستان -روبین و فرید ذکریا- در رسانههای ایالات متحده مدیریت میکند تا افکار امریکاییها را برای خروج کامل ایالات متحده از افغانستان شکل دهد؛ احتمالاً یک «معاملهی صلح» با طالبان که غنی به عنوان «امیر آهنین» افغانستان و طالبان به عنوان جنگجویان بیرحم قبیلهایاش شناخته شود، دقیق مثل دههی ۱۸۰۰.
نیروهای نظامی افغانستان همیشه قتل عام شده، شهرها به آتش کشیده شده و غارت میشود؛ غیرنظامیان کشته و بیجا میشوند و مهمات تسلیحات مدرن از سوی «جنگجویان قبیلهای» احتمالی غنی متوقف میشود. بنابراین، او با اعتماد به نفس آمادگی میگیرد تا «آتشبس عیدی» دیگری را اعلان کند. با وجود آن که طالبان در ولایات فاریاب و غزنی به قساوت و غارتشان ادامه میدهند.
موقع حساس برای منافع امنیت ملی ایالات متحده
شبیه لابیگری خلیلزاد برای طالبان در امریکا قبل از حملات یازدهم سپتامبر، غنی مصروف ساختن یک روایت کاذب گفتوگو با طالبان بوده است. او موفق شده است تا امریکاییها را فریب بدهد تا با گروهی وارد گفتوگوهای مستقیم شوند که رفتار تروریستیشان هیچ بعد انسانی نداشته تا زمینهی مشترکی برای تفاهم به میان بیاید.
من با صلح مخالفتی ندارم، اما خطر سیاسی شدن صلح و بنیانهای دروغین آن را در سیاستهای خشونتگرای قومی گوشزد میکنم.
به نظر میرسد که امریکاییها با تقویت آجندای قومگرایان «افغان» که میتواند امنیت ملی ایالات متحده را با تهدید مواجه میسازد، بار دیگر مرتکب اشتباه میشوند. طوری که در سپتامبر ۲۰۰۱ امنیت ملی امریکا را به خطر مواجه کرد. طالبان بنا بر طینت آدمکشی خود بر طبل تروریسم میکوبند. در صورتی که آنها یکشبه تغییر نخواهند کرد، آنها تروریستهای جهانی ضد امریکایی را جذب کرده و خطر جدیای را متوجه امنیت ملی امریکا میکند. افراطگرایان همیشه ایالات متحده را به عنوان یک امپراطوری کافر پنداشته که «امارت اسلامی» دو فاکتوی طالبان را در سال ۲۰۰۱ سرنگون کرد.
بنابراین، طالبان باید دقیقاً شبیه روزهای پس از حملات یازدهم سپتامبر با حمایت نیروهای ضد طالب متشکل از تمام گروهای قومی شکست داده شوند، ممکن است برخی از رهبران این گروههای قومی به قافلهی دزدسالاران پیوسته باشند، اما پایگاههای اجتماعی همچنان به حالت خود باقی است. سپس، میتوان طالبان را از موضع قدرت به میز مذاکره کشاند.
نخبههای حاکم قبیلهای با شبکهای از حمایتهای تأثیرگذار برای تقویت آجندای قومی پنهانشان در عوامفریبی استاد هستند، حتا اگر این کار امنیت ملی ایالات متحده را نیز به خطر بیندازد. بنابراین، باید آنها را ترک کرد نه افغانستان را. در غیر این صورت، با یک امیر قومگرای بالقوه و طالبان به عنوان جنگجویان او، افغانستان باری دیگر به پناهگاه تروریسم جهانی تبدیل شده و تاریخ تکرار خواهد شد. تنها این بار، طالبان که با حمایت ایالات متحده شکست خوردهاند، انتقام خواهند گرفت.
سلیمان کبیر نوری