محمد عالم افتخار
ادامهِ تحلیل علمی و قرآنی:
طالبان ـ جلادان امپراتوران زمین ـ را بهتر و بیشتر بشناسید!!!
قاعدتاً، منطقاً و علماً امروزه؛ ما و مجموع جهان اسلام بائیست در اوج دومین دوران طلایی ی تمدن اسلامی می بودیم .
نخستین دوران طلایی تمدن اسلام (نخستین به اعتبار این بحث!) که از اواسط قرن هشتم هجری تا اواسط قرن یازدهم هجری را در برگرفت و «دوران ترجمه» نیز خوانده میشود؛ به برکت درایت و شور و شعور خلفای متأخر عباسی عمدتاً هارون الرشید، پسرش مامون الرشید و جانشینان آنان شگوفا گردید. این هنگامی بود که تشکیل خلافت اسلامی که از بزرگترین امپراتوری های تاریخ شمرده میشود؛ به قوام و ثبات رسیده و از نظر مالی و اقتصادی غنای کافی کسب نموده بود.
اینجا بود که سرمایه گذاری ها برای علوم و ادبیات و هنر های تجسمی مانند معماری و تعلیم و تربیت بیسابقهء اولادهء مسلمانان و دعوت و تشویق و ترغیب دانشمندان و اصحاب اذهان و عقول برجسته به ویژه در بغداد ـ پایتخت دوران طلایی اسلام ـ آغاز گردید و روز تا روز و سال تا سال فزونی گرفت و با نتایج و دستاورد های بسیار جالب و حتی محیر العقول به روندی جوشان و خروشان مبدل شد.
به تشویق و تدبیر خلفای خردمند، دور اندیش و روشن نظر؛ دانشمندان بزرگ و توانا توظیف گردیدند تا هر آنچه را که از میراث اندیشهِ یونان باستان و روم قدیم میتوانستند به دست آورند به زبانهای مهم مسلمانان ترجمه و بر گردان نمایند. و این درست در آوانی بود که اروپا غرق جهالت و بربریت شده حتی مواریث اندیشهِ یونان باستان را به دست غفلت و فراموشی و ذلت و چه بسا به آب و آتش سپرده بود.
به همینگونه دانشمندان تشویق و ترغیب می گردیدند تا تمامی آثار قابل ترجمه بازمانده از تمدن های چین و بین النهرین و هند و سند و مصر و افریقا وغیره را برگردان نموده و به گنجینهِ داشته ها و دانستنی های مسلمانان دانشدوست و دانشجو افزود نمایند.
بدینسان دوران طلایی تمدن اسلام توانست گنجینه های عظیم و بنیادی علمی و هنری ولی در خطر امحا و نابودی شرق و غرب قدیم را احیا، آپدیت و متمرکز نماید که سپس اروپای جدید و سایر مراکز فرهنگ و تمدن از همین گنجینه بهره ها بردند و بر بنای آنها کاخ های علم و هنر و فن و تخنیک و تکنولوژی مدرن را آبادان نمودند.
نکتهء خیلی خیلی مهم در کارنامه های چنین طلایی و پرافتخار تاریخی خلفا هارون الرشید و مامون الرشید و ادامه دهندگان راه آنها، این نیز میباشد که نه تنها این مردان خردمند و دورانساز با صاحبان و حاملان دانش و فکر و فرهنگ و استعداد های فروزان اندیشه ای به اصطلاح «عجمیان» محشور و جلیس و همرأی و همداستان بودند و از آنان طرح و مهندسی و پلان و پروژه میگرفتند و هم با مشوره ها و صوابدید های ذیقیمت شان جریان تعمیل و تطبیق طرح ها و پروژه ها را مدیریت میکردند بلکه خود ایشان هم؛ خون و ژن عربی را با خون و ژن ایرانی و خراسانی در خویشتن و خاندان های شان ترکیب نموده بودند و بدینگونه فرهنگ غنی و پرپهنای ایرانی ـ خراسانی با فرهنگ ویژه عربی و خاصتاً با تعالیم و ارزش های قرآن و سنن پیامبر اسلام عجب آمیزیش و جوشش می یافت.
با اینکه نظر به ملحوظات خیلی ها اساسی؛ دوران طلایی تمدن اسلام؛ «دوران ترجمه» هم خوانده شده است و میشود؛ ولی مسلمانان و مؤمنان به قرآن و باور های اسلامی و پایبند به مناسک اسلامی؛ با درخشش خیره کننده ای اثبات نمودند که تعلق به باور ها و معتقدات خاص؛ ولو که به دگم ها و شعایر جزمی هم مبدل گردانیده شده بودند؛ الزاماً مانع رشد و شگوفایی خرد و علم و منطق و اکتشافات و اختراعات و پیشرفت های مدنی و دنیوی شده نمیتوانند.
این حقیقت؛ درخشان ترین تجلی را در دوران طلایی تمدن اسلام؛ به ظهور رسانید؛ دانشمندان اهل ملیت ها و اقوام و قبایل گوناگون بلاد اسلامی؛ صرفاً و صرفاً به خوانش و یاد گیری ترجمه ها یعنی اندیشه های آمادهِ دیگران؛ بسنده نکردند و همه محتویات آثار ترجمه شده را چشم بسته قبول یا رد ننمودند و بالنتیجه تقریباً همه گان «اندیشیدن» را یاد گرفتند. و با شگوفایی اندیشیدن و بالاخره تحقیق و انالیز(تحلیل) و آزمون و تجربه؛ شاهراه کشف ها و اختراعات جدید و شگفت انگیز بیشماری را بر روی خویشتن گشودند.
لذا دوران طلایی تمدن اسلامی؛ اگر در بدایت «دوران ترجمه» بود؛ در نهایت دوران شدید ترین خلاقیت ها و نو اندیشی ها و مهمترین و سرنوشت ساز ترین کشفیات و اختراعات و سازنده گی ها و آفرینش های هنری و نوسازی های اخلاقی و اعتلای معنویت ها و زیبایی شناسی ها و فضایل گردید.
ما اینک در روز گار جاری؛ به علل و اسباب و دلایل و براهینی میتوانستیم در اوج دومین دوران طلایی تمدن اسلامی باشیم که هزاران مرتبه از دوران نخست؛ غنی تر و متعالی تر نیز می بود که هم ثروت و توانایی مادی برای ساماندهی چنین دوران تمدنی را خاصتاً از رهگذر عایدات سرسام آور ناشی از کشف غیر منتظرهء نفت یا طلای سیاه در بلاد اسلامی؛ مالک شده بودیم و هم دوران جوشش و رستاخیز بی امان ساینس و تکنولوژی در اروپا و جاپان و امریکا و کانادا و چین آغازیده بود که در مقایسه با غنای اندیشه های علمی و هنری و منطقی و ریاضیاتی و فنی یونان و روم و چین و مصر قدیم وغیره؛ برتری و کارایی و توانایی و سازنده گی هزاران مرتبه ای داشت و نیز با سهولت هزاران مرتبه ای نسبت به ترجمه های شاق دوران طلایی (نخست)؛ به زبانهای ملل و قبایل مسلمان قابل برگردان و یاد گیری و آموختاندن بود.
ولی کاملاً و هزاران مرتبه برعکس؛ به جای دومین دوران طلایی تمدن اسلامی؛ دوران قیری و حتی زباله ای ی وهابیگری و سلفی گری و جهادی گری و بالاخره دوران طالبانی را به وجود آوردیم و حتی با مصارف مالی و وسواس و تلاش و چال و نیرنگ و هنر هزاران مرتبه بیشتر سعی اکبر و جهاد اعظم نمودیم تا همه دستاورد های علم و هنر و ساینس و تکنولوژی بشریت معاصر را ضد اسلام و ضد قرآن و ضد محمد و ضد الله جا بزنیم؛ رادیو ها، تلویزیون ها، ستلایت ها، کامره ها، سینما ها، مبایل ها...را اعدام و به درخت ها و تیر های استنادی راه ها و راهرو ها آویزان کنیم .... فریضهء جستجوی علم و دانش را بر زنان و جوانان؛ منسوخ و تحریم نمائیم...و افتضاحات وحشیگرانهِ بیحد و حدودی که اگر تمام دریا ها مداد گردد؛ شاید برای نوشتنش کفایت ننماید!
آیا پرسیدنی نیست که چرا چنین شد؟
من؛ همانقدر فرصت دارم که این پرسش را توسط یک جمله فرمولوار پاسخ دهم تا بتوانم وارد ادامه بحث قبلی گردیده و آنرا به انجام رسانم؛ و آن جمله فرمولوار این است:
ما مسلمانان که در اوایل تمدن جدید تکنولوژیک سرمایه داری، غفلتاً اسیر استعمار اروپائیان شده بودیم؛ با بهره گیری از فرمول های غزا و جهاد اسلامی، استعمار گران را به ستوه آوردیم. آنان بالاخره دریافتند که ما فقط قدرت بینش سطوح را داریم یعنی عقل مان «شکلی» است و نه «ماهوی» ؛ لهذا ایشان هم بنای تغییر شکل را گذاشتند و استعمار را که با اشغال برهنه همراه بود؛ به استحمار مبدل گردانیدند تا از طریق به تصرف گرفتن مغز های مان و دزدیدن عقول از آنها یا به سخن دیگر با شستشوی مغزی و روانگردانی توسط شیاطینی چون «لارنس عربستان» و اجیران عالم نمای بومی، حتی بیشتر از پیش مقدرات ما را در تصرف داشته باشند؛ منجمله کعبه و قرآن و مسجد و مدرسه و حتی زاد و لد و کان و کیف رشد و رسش و به بار آمدن نسل های آتیهِ ما را.
تصور میکنم خیلی از نویسنده گان و مبصران و مؤلفان عزیز میتوانند پیرامون این پاسخیهء فرمولوار کتاب های بزرگی بنویسند، نمایشنامه ها و فیلمنامه های گویا و رسایی خلق نمایند و در هرحال به شرح و بسط لازمهِ آن اقدام نمایند.
++++++++
اگر به خاطر مبارک خواننده بوده باشد؛ من در قسمت نخست این بحث؛ چنین ابراز نموده بودم:
"اما بنده به حیث نویسنده کتاب «معنای قرآن» که هم اکنون به مطالعات مزیدی برای اکمال جلد دوم و شاید هم سوم آن تلاش دارم و شناختی که از سطح سواد و قابلیت صغرا و کبرای اکثر علمای اهل سنت و بویژه سطح اشد جاهلانه طالبانی آنها برایم حاصل است؛ نخستین شک و تردیدم؛ این است که نه فقط احسان الله احسان بلکه تمامی جمع و جماعت «علمای» طالبانی قادر باشند؛ از اعماق یک سورهء فوق العاده اسطوره ای قرآن کریم یا به سخن خود قرآن؛ روایتی مربوط به «اساطیر الاولین» ؛ چنین توجیهی (کشتن کودکی به دست خضر!) استخراج نموده و آنرا در گرماگرم یک انقلاب روحی و دیگرگونی فکری و قضاوتی عالمگیر به خورد میدیا و سیستم جهانشمول رسانه ای بدهند.
به هر حال؛ دو احتمال را در مورد مختصراً بررسی مینمائیم:
1 ـ شاید طالبان ضمن دستپاچه شدن و ترس از خشم و غضب جهانشمول ناشی از جنایت توجیه ناپذیر خود علیه یک دوشیزه معصوم صغیر 14 ساله که از قبل شهرت و وجههء نیک جهانی داشته؛ طی تقلای مذبوحانه و از سر بیچاره گی، تصادفاً به این اسطوره برخورده و مانند چنگ انداختن مغروق؛ به هر خس و خاشاک؛ خواسته اند؛ اندکی گویا دلیل تراشی نمایند.
2 ـ این توجیه اساساً توسط علمای یهودی ـ صیهونیستی و شبکه های فراماسیونری به دهان آنها گذاشته شده است."
به ادامه تحلیل مورد نخست؛ قاطعانه خاطرنشان می نمایم که در واکنش های فوق العاده و گستردهء جهانی نسبت به توطئه قتل دوشیزه ملاله توسط طالبان؛ تقریباً هیچ چیز غیر عادی نمیتوان دید؛ به خاطر آنکه این دوشیزهء شجاع و پر استعداد و با ابتکار؛ از 11 ساله گی بدینسو (از زمانیکه حاکمیت طالبانی بر دره سوات مسلط شده بود) در مبارزات خویش علیه وحوش طالبانی شهرهء آفاق بوده است.
ولی در نفس عمل طالبان و در تأکید و تکرار فوق العاده عجولانه و ناشیانهء آنان (مبنی بر اینکه قتل ملاله کار این و آن فرد طالب نیست بلکه شورای طالبان آنرا تجویز نموده و برای انجام عمل این ترور و این قتل بهترین تیر اندازان طالب استخدام و موظف شده بوده اند؛ و نیز اگر ملاله احیانا این بار زنده بماند؛ طالبان باز و باز او را و حتی پدر و فامیلش را به قتل خواهند رساند؛ ملاله جاسوس غرب است و خداوند کشتن جاسوسان دشمن را مجاز گردانیده است، ملاله افکار غیر اسلامی (غیر طالبانی) داشت و "سیکولاریزم" را ترویج میکرد...) مسایل قابل اندیشه و تحلیل و استنتاج فراوانی موجود است:
نخست همزمانی تمامی ی این سناریو با ساخت و انتشار فیلم موهن «بیگناهی مسلمانان» منجمله با شرکت تیری جونز کشیش اسلام ستیز معروف امریکایی در یوتیوب و خشم و خروش مسلمانان با خبر و بی خبر و به جوش آمده و یا تحریک و اغوا شده است که منجمله به حادثهِ بسیار بزرگ قتل سفیر ایالات متحده امریکا و کارمندان سفارت آن ابرقدرت در لیبیا هم منجر شد.
سازندگان این فیلم به خاطر به کرسی نشاندن ادعا ها و اتهامات شان علیه مسلمانان و گرفتن برائت از ذهنیت جامعهء جهانی نسبت مسئولیت اهانت به مسلمانان و دینداران؛ به تمامی اصل و فرع و شاخ و برگ همچو نمایش تکاندهندهء جهانی ضرورت شدید و اکید داشتند.
به راستی هم نخستین نتیجه عمل بربرمنشانه طالبان در برابر دوشیزهء معصوم ملاله؛ بیرون شدن موضوع فیلم اهانت به مسلمانان از آجندای مورد بحث در بین مسلمانان و جهانیان از آب در آمد.
لطفاً به تازه ترین انکشاف نیز در مورد توجه فرمائید:
" ملاله یوسفزى نامزد جایزه صلح نوبل ٢٠١٣ گردید
کابل (پژواک ۴ عقرب ٩١) :
یک رهبر کانادایى ملاله یوسفزى را براى جایزه صلح نوبل ٢٠١٣ نامزد کرد.
باب رى رهبرحزب لیبرال کانادا این درخواست اش را روز گذشته (٣عقرب) طى نامه ای به کمیته نوبل ناروى فرستاد.
رى در نامه خود نوشت: (ملاله باید بخاطر تلاشهایش براى دفاع از بنیادى ترین حقوق بشر یعنى مساوات زنان؛ براى خودش، براى خواهرش و دختران در جهان شناخته شود.)
ملاله یوسفزى ١۴ ساله، فعال حقوق زن در منطقۀ منگوره سوات آن طرف خط دیورند، بتاریخ ١٨ میزان هنگامى که از مکتب به سوی خانه اش در حرکت بود، مورد حمله قرار گرفت.
گزارش ها مى رساند که ملاله از ناحیه سر و گردن شدیداً مجروح گردیده که بعد از یک هفته تداوى در یکى از شفاخانه شهر پشاور بخاطر مراقبت جدى دوامدار به لندن انتقال داده شد.
حامد کرزى رییس جمهور کشور نیز حمله به ملاله را شدیدا تقبیح کرده گفته است: ” وی (ملاله) که یکی از مبارزین فعال بر ضد تروریزم و افراطیت است، سازمان هالندی حقوق کودکان با نامزد کردن او در اواخر ماه اکتوبر برای جایزه بین المللی صلح کودکان، شجاعت و رهبری او را به رسمیت شناخت.“
جایزۀ ٢٠١٢ صلح نوبل به جامعه اروپا تعلق گرفته است.»
همچنان؛ در این اقدام جناب باب ری رهبر حزب لیبرال کانادا؛ چیز مشکوک و قابل تعبیر متفاوت نمیتواند وجود داشته باشد؛ اقدامی که مقام و وجهه ملاله ـ قربانی طالبان: این سمبول توحش در عصر مدرن ـ را به اوج شائیسته آن میرساند و متقابلاً لئامت طالبان و کثافات اندیشه و ماموریت آنان را تا به حضیض محرز و مسجل میگرداند.
ولی با تأسف بسیار؛ از آنجا که طالبان و مسلمانان خاصتاً پس از سانحهء حمله بر ملالهِ صغیر و معصوم به طرز اغلب در جهان؛ یک چیز تلقی میگردند؛ لذا این مورد تقریباً به زیان همه مسلمانان و کتاب و آئین و پیامبر شان احتساب میگردد و میدیای جهانشمول صیهونیستی ـ امپریالیستی هم با شگرد های بسیار ظریف و کارا همین مفهوم و تصویر را القاء مینماید.
القایی که با اعمال و کارنامه های اولترا وحشیانه طالبان چون تهدید به حملات علیه رسانه های داخلی و خارجی مقیم پاکستان؛ حمله انتحاری به انبوه نمازگذاران عید اضحی در فاریاب که فقط کشته ها در آن متجاوز از چهل نمازگذار غیر نظامی وغیر متحارب است؛ و...و... در ذهن و وجدان جهانیان نقش کالحجر میگردد.
پس آیا بالاتر و کارا تر از این؛ ممکن و میسر است که اهداف آرماگدونی و فراماسیونری صیهونیست ها و ایوانجلیست ها در جهان اسلام و برضد اسلام و مسلمانان پیاده گردد؟
تا جائیکه میتوان پیشبینی کرد که اینهمه؛ در یک شرایط غیرنورمال جهانی (مانند شرایط جنگ جهانی دوم) یا نا امنی ی منطقوی میتواند یک هلوکاست (نسل کشی) تحدید ناپذیر را علیه مسلمانان میدان دهد.
برای اینکه تصوری هم از دست درازی ها و دسترسی های صیهونیست ها بر آنانیکه امروزه طالبان افغانی یا پاکستانی خوانده میشوند؛ حاصل نمائیم باید بر موضوع فیلم صیهونیستی «تکاپو برای قبایل گمشده» و فروعات مرتبط به آن مکثی نمائیم.
(( فلم "تکاپو برای قبایل گمشده" در سال ١٩٩٩توسط دانشمند کانادایی اسراییلی تبار"سمچا جیکوبووچی" با میتود های فلولوجی و آرکیالوژی تهیه و دایرکت شده و در١۶ اپریل سال ٢٠٠٠ در کانال معتبر تلویزیونی فلم های مستند تأریخی امریکا "کانال تاریخ " به نمایش گذاشته شده است.
فیلم اساساً با دو فیگور به حرکت می آید: آن یکی از مرکز تحقیقات جهانی یهودیان کانادا بدنبال ده قبیله گمشده اسرائیلی از مسیر "راه ابریشم" به دو طرف مرز های "کوه های سلیمان و خیبر پاس"راه میافتد و این دیگری از میان قبایل قرون وسطایی لبیک می گوید، آن یکی از هویت اسرائیلی چند قبیله این ساحات سخن میگوید و این دیگری اشک حسرت در دامن هجرت میریزد، فیلسوف یهودی تبار از میتودهای علمی فلولوجی و آرکیالوجی سود می جوید، اما قبایلی ای محلی با صداقت! اعتراف به فرزند اسرائیلی بودن میکند، نگاه های دو گمشده بهم گره میخورد و زمان به دوسه هزارسال، عقب برمیگردد و آنجا توقف میکند، عواطف و نیازهای انسانی به گونه ی دراماتیک آن اجتناب ناپذیر میگردد و فلم از اوج احساسات تباری و خونی به تمایز های فرهنگی وعقیدتی اسلام و خرده فرهنگ محلی می پردازد، که سنت های خشن و انعطاف ناپذیر قبیله سد مستحکمی است برای پذیرفتن نیمه یی از سنت های اسلامی که با نرمش و فروگذاشت توأم باشد٠
خشونت، خون و انتقام در سنت های قبیله و اعتراف به فرزند اسرائیل بودن در این فیلم بازتاب روشنی دارد که افق های تازه یی را می گشاید برای پلان های دولت اسرائیل (و درست تر صیهونیزم جهانی) درین منطقه.))
این فیلم عجیب و عبرت انگیز طی چار قسمت؛ در یوتیوب قابل دسترس است؛ ولی پرداختن همه جانبه به آن در حوصلهء این مقال نمی گنجد. فقط یک چیز واضح است که صیهونیست ها حتی مدت ها پیش از ساخت و نشر این فیلم؛ بر منطقه و قبایل آن؛ همچو نظرات و تئوری ها داشته و بر مبنای آنها دست به عمل های گسترده می زده اند.
اینکه امپریالیست های برتانوی (خالق اسرائیل) اقلاً طی 120 سال گذشته با چنگ و دندان تلاش نموده و انواع حیل و تفتین را به کار انداخته اند تا این قبایل غیور را در قرنطین نگهدارند و از دنیا و جریانات و تحولات و پیشرفت های آن کاملاً محروم ساخته؛ برعکس به جهت معتاد شدن به منحط ترین خرافات «ماقبل جاهلیت» و ماقبل قرون وسطی بکشانند؛ معنا های بس بزرگ پیدا میکند و طرح و توطئه را به سطح پلانها و پروژه های طویل المدت کمیته 300 یا عمده ترین کانون توطئه های جهانی؛ بالا می برد.
موضوع؛ زمانی اهمیت غیر قابل اندازه گیری پیدا مینماید که در نظر گیریم پاکستان نیز همانند اسرائیل یک مفرزهء انگلیسی ـ استعماری است و از لحاظ عمر تاریخی نیز جفت دوقلوی(دوگانه) اسرائیل میباشد و منجمله میان سازمان جهنمی آی ایس آی؛ مؤلد و مربی و فرمانده طالبان ـ این سرمایه ملی پاکستان!ـ و شبکه های جاسوسی و جاسوس پروری اسرائیل و دیگر کانون های صیهونیستی روابط تنگاتنگ و تام الوقت وجود دارد. مبرهن است که این شبکه ابلیسی قبلاً به سهم خویش مؤلد و مربی و فرمانده جهادی ها ،عرب ـ افغانها، القاعده و شاخ و پنجه های دیگر آن نیز بوده است.
آی ایس آی و در مجموع ملیتری (ارتشی های) پاکستان گسترده ترین شبکهء مدرسه های ماقبل قرون وسطایی در خاک آنکشور خاصتاً در مناطق قبایلی را بر پا داشته صیانت و مدیریت میکنند که بدترین نوع استحمار و تحمیق و شسشتوی مغزی و حتی سلب انسانیت از اولادهء میلیونی معصوم و محروم مسلمانان را متحقق میسازند و بدینگونه سخت برای ریشه کن ساختن نهایی فرهنگ و تمدنی به نام اسلام و حتی امحای فیزیکی مسلمانان (یعنی کلانترین استراتیژی یهودیان صیهونیست) به دست جهادی ها و انتحاری های ساخته شده از خود شان تلاش و تمرکز دارند.
به راستی مسئاله یهود عبارت از چیست؟
آرزومندم سوء تفاهم نشود که گویا من نظری بر رساله مشهور کارل مارکس با عنوان « مسئالهء یهود» دارم. در حالیکه همان نیز مبین مطرح بودن یک مسئاله بغرنج و لاینحل به سطح بشری از ناحیه یک قوم و یک مجموعه قبایل استثنایی میباشد.
بنده بنا دارم مسئاله یهود (و ضمناً نصارا) را تحلیل قرآنی نموده؛ تناقض های چه بسا غیر قابل توجیه و سر درگم کننده آن را به مدد منطق «معنای قرآن» حل و رفع و دفع بدارم.
تناقض 1ـ
قرآن؛ کتاب مقدس مسلمانان؛ کتب یهود و نصارا را نه تنها (کتب خدا) و مقدس میداند بلکه آنها را مؤمن بهِ مسلمانان هم قرار میدهد. ایمان داشتن به چهار کتاب خدا: تورات، زبور، انجیل و قرآن ( و نیز ایمان داشتن به همه پیامبرانی که در این کتاب ها مطرح استند) به یکسان شرط مسلمانی است.
در حالیکه نه تنها متون این کتاب ها باهم فرق های فاحش دارند بلکه اصلاً خدایانی که هر یک از آنها را "نازل" فرموده اند؛ ظاهراً دارای ذات و صفات واحد و همگونی نیستند.
((در داستان آدم و حوا، طبق کتاب مقدس، خدا(ی تورات) از دانستن آدم می ترسد ولی طبق قرآن؛ خدا(الله) تمام اسماء را به حضرت آدم یاد میدهد. باز در همین داستان، خدا(ی تورات) به دروغ ادعا میکند که اگر از درخت ممنوعه بخورند فوراً می میرند و بعداً این ادعا دروغ از آب در میاید و آدم و زنش از آن میخورند و زنده میمانند (تورات، سفر پیدایش، باب های 2 و 3)؛ ولی در قرآن خداوند(الله) آنها را تهدید به مرگ نمیکند و فقط میفرماید از آن نخورید که از ظالمان خواهید بود. باز در همین داستان در تورات برعکس خدا(ی تورات) که دروغ گفته؛ مار میآید و حقیقت را میگوید ولی طبق قرآن شیطان به آدم دروغ میگوید و او را به خوردن میوه وامیدارد(بقره: 31 تا 37 و اعراف:19 به بعد) .
پس در داستان آدم و حوا در تورات با خدایی روبرو هستیم که دروغگوست و از دانستن آدم میترسد ولی در قرآن خدا(الله) راست میگوید و خودش تمام اسماء را به آدم یاد میدهد و شیطان با دروغ خود آدم را به گناه وامیدارد.
در داستان نوح، طبق تورات، خدا از خلقت انسان پشیمان میشود واحساس اندوه میکند و تصمیم به نابودی کل بشریت میگیرد ولی از آنجا که نوح با او راه میرود(!) او را نجات میدهد و بخاطر نوح، خانوادۀ او را نیز از نابودی نجات میدهد و به معنای واقعی کلمه پارتی بازی میکند (تورات سفر پیدایش، بابهای 6 و 7) ولی در قرآن خداوند(الله) به هیچ وجه پشیمان و اندوهگین نمیشود و برای هدایت بشریت 950 سال صبر میکند و پس از آن، کسانی که مؤمن شدند را نجات میدهد و کسانی که مشرک باقی ماندند را عذاب میکند، و خداوند(الله) به هیچ وجه برای نوح پارتی بازی نمیکند و با وجود زحمات فراوان او، پسر کافرش را از عذاب نجات نمیدهد.(عنکبوت: 14 و هود: 25 به بعد)
در تورات با خدایی روبرو هستیم که صفات یک خدای کامل را ندارد. برای مثال جسمانیت دارد و میدانیم که جسمانیت باعث محدودیت میشود، در نتیجه خدای تورات محدود است: آدم شبیه به خدا خلق میشود (تورات، پیدایش27:1) خدای تورات با بندگانش راه میرود (تورات سفر پیدایش 24:5 و 9:6) از آسمان به زمین فرود میاید (تورات، سفر پیدایش5:11، 7:12و 1:17)و... ولی در قرآن خدا دارای هیچ یک از این ایراد ها نیست و خود تأکید دارد که شبیه به هیچ چیز نیست (شوری:11) و هیچکس نمیتواند او را ببیند (اعراف:143)
همچنین در تورات و انجیل و تلمود با خدایی روبرو هستیم که استشمام میکند (21:8) نگران پیشرفت بندگانش است (تورات پیدایش 22:3 و پیدایش:11) پشیمان و محزون میشود (تورات، سفر پیدایش6:6)، نمیتواند گناه آدم و حوا را ببخشد و برای آن خودش را بر صلیب فدا میکند و ... ولی در قرآن هیچیک از این ضعف ها برای خدا(الله) دیده نمیشود.))
تناقض 2 :
((داستانهای تورات حاوی یک سیر ویژه و نژادپرستانه است که خدا یک گروه از مخلوقاتش (فرزندان اسرائیل) را به دلیلی نامعلوم بر سایر بندگانش برتری میدهد ولی در قرآن با خدایی روبرو هستیم که از دیدگاه او بهترین مردم، پرهیزگار ترینشان هستند.(حجرات:13) خدا(الله) در قرآن هرگز از برتری یک قومیت بر سایر اقوام سخن نگفته است.))
تناقض 3 :
((در تورات، انجیل و تلمود، با پیامبرانی روبرو هستیم که خود به آنچه (ادعا) میکنند عمل نمیکنند و به شدت در گناهان کبیره میفتند. گناهانی که حتی در ده فرمان معروف یهودیت نیز از آن نهی شده است: الیشع دروغ میگوید (عهد عتیق، اول پادشاهان، باب8)، سلیمان بت می پرستد(عهد عتیق، اول پادشاهان، باب11) یهودا با عروسش زنا میکند (تورات، سفرپیدایش، باب38) داود با زن شوهردار، زنا میکند و سپس ترتیب سر به نیست شدن شوهر آن زن را نیز میدهد!!(عهد عتیق، سموئیل، باب11) یعقوب با فریبکاری و حیله به پیامبری میرسد (تورات، سفرپیدایش، باب27) و ... ولی در قرآن، ما با پیامبرانی (روبرو) هستیم که اگر امر به نیکی میکنند خود بهترین عمل کننده بدان هستند و قرآن هیچ گناهی مثل آنچه تورات به پیامبران نسبت میدهد را به پیامبران نسبت نمیدهد.))
عزیزی که موارد بالا را از کتب مقدس استخراج و مقایسه کرده؛ اساساً بالای مستشرقان غربی عاصی است که گویا فرموده اند؛ قرآن مسلمانان اقتباساتی از تورات و انجیل و تلمود میباشد. لذا مقاله او که ما فقط از موارد فکت وار و سندی ی آن اینجا مستفید شدیم؛ اتمام حجتی بر این مستشرقان بی دقت و یا هم مغرض میباشد. بدینجهت خیلی منطقی است که این عزیز ما در پایان می پرسند:
((مستشرقین چه توضیحی دارند در مورد اینکه خطاهای تورات، انجیل و تلمود در قرآن دیده نمیشود؟ آیا غیر از این برداشت میشود که قرآن از سوی خدا (الله) ست (و ما دلایل کافی بر این ادعا داریم) و داستان ها را به غیر از عبرت مردم برای اصلاح داستان های تحریف شدۀ تورات (نیز) بیان میکند؟))
http://antimajus.blogfa.com/post-162.aspx
به نظر میرسد که اغلب علما و روشنفکران و اندیشمندان اسلامی؛ خیلی خیلی به تحریف چسپیده اند و می چسند تا به مدد آن اینهمه تناقض های هولناک را رفع و دفع نمایند. گویا ایشان برای این تحریف بینی و تحریف سرایی استناد قرآنی هم دارند؛ چرا که در قرآن اشارهء بعیدی وجود دارد که کسانی استند که چیز های با دستان خود می نویسند وبعد آنها را به خدا نسبت میدهند.
بالاتر از این؛ خودِ اصل متفاوت بودن عین داستانها در تورات و قرآن میباشد؛ چون که قرآن کتاب متاخر است و زیاد بر اصالت آن باور وجود دارد؛ پس چنین به نظر می آید که روایات قرآن درست است و لذا اینکه تورات و انجیل و تلمود طور دیگری آورده است؛ ناشی از دستکاری و تحریف در کتب متذکره میباشد.
از اینجا یک استنتاج منطقی و حتی علمی بزرگ به دست می آید و آن اینکه:
اگر کتب تورات و انجیل و تلمود تحریف و دستکاری نمیشد؛ روایات و احکام و خدا و پیامبر و غیره در آن ها عیناً مثل قرآن می بود!
بدینمنظور گویا جستجو ها برای نسخ قدیمی و اصیل تورات و انجیل و تلمود جریان دارد و هر از گاهی خبر داغ و آتشین پیدا شدن یک بخش یا یک کتاب کامل عتیقه در رسانه ها داغ و چاق میشود.
خلق خدا به ویژه مسلمانان را در این باور و توهم نگهداشتن که کتب اصیل تورات و انجیل و تلمود مانند قرآن است و سیما و ذات و صفات خدا و پیامبر و مردم در آنها با قرآن تفاوتی نداشته است و یا تفاوتی داشته نمیتواند؛ در عین اینکه همه باید به همه کتاب های مقدس و پیامبران ایمان داشته باشندـ چه در غیر آن کافر میشوند؛ معضلات عدیده و لاینحلی را خلق مینماید. منجمله مسلمانان را از اندیشیدن پیرامون کتب مقدس پیشین و قرآن خود شان هراسان گردانیده و باز میدارد.
وانگهی چنانکه در همین موارد بروز کرده ی محقق عزیز فوق دیدیم؛ تقریباً همه به اصطلاح تحریفات که در کتب مقدس پیشین وارد گردیده؛ منفی میباشد یعنی تحریف کننده گان که همان مؤمنان به کتب فوق الذکر اند؛ همه جا متون دقیق و درست را؛ مغلوط و مبتذل ساخته اند و حتی خدا را به یک انسان معمولی شبیه گردانیده اند.
اگر ما چیز هایی را از قرآن استخراج مینمائیم و از آن استنتاجی چون «تحریف» به عمل می آوریم باید بخصوص احکام صریح و تبین های قاطعتر از آنها را به دست فراموشی نسپرده و به هیچ نگیریم.
قرآن به مراتب بیشتر، صریحتر و قاطعتر از آنچه که از آنها موضوع تحریف استنتاج شده است؛ به پژوهندگان کتب آسمانی، راسخان در علوم ادیان و مشخصاً به علمای بنی اسرائیل ارج میگذارد و حتی آنان را برای مسلمانان سرمشق و مرجع پرسش ها و پاسخ هایشان منجمله در موارد شاذ و نادر معرفی مینماید.
پس می بایستی همین علما یا اولی الباب؛ تورات و کتب دیگر را تحریف کرده باشند!
گذشته از آنکه محکمات قرآن چنین برداشتی را میسر نمیسازد؛ بائیستی تحریفاتی که چنین علما و دانشمندان با صلاحیت و مورد تعریف و تمجید الله تعالی صورت داده باشند؛ متون کتب مذکور و سیمای شخصیت های زمینی و آسمانی آنها را بهتر کند و نه بد تر.
از نظر این کمینه اتهام تحریف تورات و انجیل و تلمود و زبور نه طی 1400 سال گذشته به اثبات رسیده توانسته است و نه در هزاران سال آینده اثبات خواهد شد؛ ولی بند ماندن در لج به این اتهام؛ اسباب گمراهی های فراوان دیگری را برای ما و جوانان ما و به ویژه برای منتقدان خود قرآن و اسلام فراهم میگرداند.
آنچه که اختراع کننده گان اتهام تحریف به کتب قدیم و لم دهنده گان بر روی این اتهام؛ از یاد میبرند توجه به قوانین حاکم بر جامعه بشری و بر جهان و پدیده های طبیعت است.
نه تنها در عصر امروز؛ جدایی علوم دینی از علوم طبیعی و اجتماعی غلطِ وخیم و جفای هولناک بر عالم اسلامی و به طور اعم بر هر جامعه دینداری است بلکه در گذشته ها نیز چنین بوده است و متأسفانه اکثریت مطلق حاکمان و رهبران گذشته این خطا و این جفا را نا بخردانه یا خائینانه بر جوامع مربوط روا داشته اند.
اینکه زمان بُعد چهارم هستی و هر پدیده جداگانه آن است؛ به همان اندازهء ابعاد سه گانهِ طول، عرض و ارتفاع حقیقت عینی و علمی دارد. چنانکه هیچ شی دارای طول، عرض و ارتفاع را تصور کرده نمی توانیم مگر اینکه در یک لمحهء زمانی باشد.
ابعاد سه گانه در مفهوم فضا یا مکان جمع می آیند. وقتی آینشتاین مفهوم و نسبت زمان را با فضا و مکان مورد دقت بیشتر قرار داد؛ به مفهوم جدید و سابقاً ناشناختهء زمان ـ فضا (TIME-SPAESE) رسید.
یعنی فضا در وحدت دیالکتیکی با زمان؛ و زمان در همچو وحدتی با فضا قرار دارد و بدون این وحدت مطلقاً ناگسستنی؛ درک هستی و هر پدیده آن غیرممکن میباشد.
یک اصل دیگر نیز درین رابطه قابل دقت و یاد داشت اکید است که هرچه پدیده های طبیعی دارای بغرنجی و تکامل یافته گی باشند؛ بعد زمان در آنها تند تر خود نمایی میکند. مثلاً دریافت زمان در هستی ی یک توته سنگ یا فلـز آنقدر ها تند و سریع میسر نمیشود که در وجود یک موجود حیه تکامل یافته تر چون گاو و اسپ و بشر سریعاً میسر میگردد. به مجردی که شما به چنین موجودات نظر اندازید در می یابید که در سن و سال معینی قرار دارند. ولی برای تعیین سن و عمر سنگ و فلز ابزار های پیشرفته سالیابی که اساساً در باستانشناسی کاربرد دارند؛ باید استخدام شوند و مورد بهره برداری قرار گیرند.
جامعهء بشری ـ اگرچندی که حاصل جمع کتله ای از افراد بشر میباشد؛ ولی خصوصیات و جبر ها و قوانینی دارد که حاصل جمع همچون چیز ها در آحاد تمامی کتله نیست. جوامعی؛ امروز در قرن 21 و دوران شگوفایی تمدن مدرن در گوشه کنار جهان وجود دارند؛ که به لحاظ سالیابی تاریخ جوامع بشری حتی به قرون اولیه تعلق میگیرند؛ بسیاری از جوامع کنونی به دوره های نخست قرون وسطی مربوط میشوند منجمله اغلب جوامع اسلامی به شرایط قرون 6 و 7 هجری یعنی ماقبل دوران طلایی تمدن اسلامی به سر می برند یا به آن شرایط عقبگرد کرده اند. البته ناگفته نماند که دوران طلایی تمدن اسلام بر کلیه بلاد اسلامی به طور یکسان گسترده نشده بود؛ معهذا مثلاً بغداد که پایتخت دوران طلایی بود؛ حالا در حالت یگ عقبگرد فاحش قرار دارد.
بشر؛ هم به علت کیفیت های ذاتی فردی و هم به دلیل اجتماع؛ بیش از هرموجود حیه دیگر؛ توسط زمان و مکان محدود میشود. عمده ترین حقیقت به این استقامت ـ در رابطه به بحث ماـ این است که کتب آسمانی و پیامبران و چیز های مماثل که ماوراء الطبیعی و لاهوتی و لدنی دانسته میشوند؛ نیز وقتی وارد زمان ـ مکان (TIME-SPAESE) گردیدند؛ دچار محدودیت میگردند.
من در جایی با قاطعیت هرچه تمام عرض کرده ام که ولو بالفرض خداوند اراده نماید که وارد TIME-SPAESE گردد؛ ناگزیر از محدود شدن خواهد بود؛ الا اینکه TIME-SPAESE خود؛ محو و نابود گردد!
بنابر این؛ صورت حل علمی اینکه تورات و سایر کتب مقدس تحریف شده است یانه؛ این میباشد که ما آنها را سالیابی و تاریخ شناسی و نقد ساینتفیک کنیم.
یکی از دست آورد های کتاب «معنای قرآن»؛ تثبیت این حقیت بنیادی است که قرآن «بنده محور» میباشد نه «الله محور یا خالق محور»؛ و علمی که در قرآن به بنده ارزانی شده؛ تمامی علم غیب الهی نه بلکه فقط «اندکی» از آن میباشد.
این در عین حال؛ بدان معنی است که اساطیر، روایات، رسوم، عنعنات، امثال و حکم و خیلی چیز های دیگر که قرآن و در مجموع کتب مقدس از آنها بحث میکنند؛ لزوماً توزین شده و معیاری شده با علم خداوندی نمی باشد بلکه بازتاب حقایق سرسخت همان جوامع بنده گانِ محدود شده در زمان و مکان معینه است مانند نظام و مقررات برده گی، جهانبینی «زمین مرکزی» عالم و هکذا مسکوت بودن در برابر منابع عظیم نفتی و سایر کانی های زیر زمینی شبه جزیره عربستان...؛ در قرآن.
اینک وقتی در نظر گیریم که تورات و انجیل و تلمود اقلاً یک و نیم تا دو هزار سال با دوران قرآن فاصله دارند و مردمان و معیشت و فرهنگ در تمامی ابعاد؛ در آن زمانه ها خیلی خیلی ساده و بدوی بوده اند؛ با در نظر داشت حقیقت سرسخت «بنده محوری» کتب مقدس؛ مشکل قرون ما که در غامضهء "آنها تحریف شده اند یا نه"؛ خود نمایی میکرد؛ فرا تر از آن و به طور بنیادی حل میگردد.
«بنده محوری» کتب مقدس از جمله تورات؛ بدین معنی است که منجمله تعریف ها و اوصاف و کنش ها و واکنش های خدا در آن؛ اساساً بازتاب تصورات و تخیلات بنده گان است؛ بشر خاصتاً در غیاب مطلق علوم مثبته؛ به خدا بیشتر از آب و هوا و غذا نیاز دارد ولی صرف میتواند برابر با قدرت تصور و تخیل و در اواخر مزیداً برابر به قدرت خرد خویش؛ خدا را به ذهن آورد و یا بیان و تعریف نماید! و چنانکه در کتاب «معنای قرآن» مصرانه صراحت بخشیده ام؛ هرگاه خود خدا هم بخواهد با چنین بشر نارس سخن بگوید؛ چنان خواهد بود که فی المثل بزرگسالان با کودکان خیلی کوچک سخن میگویند و طی آن ناگزیر میشوند؛ زبان و بیان خویش را به سطح کودک تنزل دهند!
بنابر این نگرش علمی و ساینتفیک؛ اینکه:
((داستانهای تورات حاوی یک سیر ویژه و نژادپرستانه است که خدا یک گروه از مخلوقاتش (فرزندان اسرائیل) را به دلیلی نامعلوم بر سایر بندگانش برتری میدهد ولی در قرآن با خدایی روبرو هستیم که از دیدگاه او بهترین مردم، پرهیزگار ترینشان هستند.(حجرات:13) خدا(الله) در قرآن هرگز از برتری یک قومیت بر سایر اقوام سخن نگفته است.)) نیازمند باز اندیشی و باز خوانی ی جدی میباشد.
اگر بپذیریم که خدا به راستی؛ این نژاد پرستی را انجام داده و فرزندان اسرائیل را قوم برگزیده خود گردانیده و با آنان قرار داد بسته که تحت شرایطی ارض موعود را به ایشان میدهد وغیره؛ تصوری که بالاخره از خدای واحد ادیان ابراهیمی وجود دارد و همان خدای قرآن نیز میباشد؛ از هم می پاشد؛ طوریکه میتواند باور آته ئیستی ایجاد کند.
ولی اگر آنرا مردود بدانیم و حواله به همان تحریف و دستکاری شده گی ی تورات بدهیم؛ توراتی که حتی عیسی مسیح هم حاضر نشد یک «واو» آنرا مورد شک قرار دهد چه رسد به تغییر؛ نسبت به تشابه و تسلسل ادیان ابراهیمی در حد مؤمن بهای همه مسلمانان؛ تردید های خطیر به وجود می آوریم.
وانگهی این مورد؛ مرکز ثقل و اساساً معنا و علت وجودی مسئاله یهود است. تاریخ اندیشه های سیاسی نشان میدهد که همین باور منجر به پیدایش ایدئولوژی سیمیتزم شد و بالنوبه انتی سمیتیزم را به وجود آورد. قوم یهود در گیرو دار این ایدئولوژی ها خصومت بسیاری از اقوام و اهالی دیگر فرهنگ ها را به خود جلب کردند و به علت آن؛ خیلی آواره گی و اسارت و برده گی را متحمل گردیدند تا جائیکه ادعا میشود در معرض یک هلوکاست و نسل کشی چند میلیونی در جریان جنگ جهانی دوم نیز قرار گرفتند.
همینک یهودیان عصر حاضر بنابر روان از کودکی آمده علیه بسیاری از اقوام و ملل جهان عقده و بدبینی دارند و به مقتضای همین روان ملتهب؛ سازمان قومی شان بیشتر به تشکیلات نظامی منضبط شباهت دارد و از اینکه بنابر مساعدت فرصت هایی به ثروت ها، علوم و تکنولوژی های معاصر دسترسی زیادی پیدا کرده اند؛ تلاش میکنند تا اگر بشود؛ همه را برای غالب آمدن بر دیگران؛ خاصتاً «اودور زاده» هایشان عرب ها و سایر مسلمانان مورد استفاده قرار دهند؛ به ویژه که برای دانش یهودی آفتابی است که عرب ها و مسلمانان تا حدود 70 فیصد منابع طبیعی جهان را در تملک دارند. بنابر این هم استحمار؛ هم توطئه ها و دسایس بی ثبات کننده و ذلیل ساز مختلفه و هم عندالموقع روا داشتن هلوکاستی که گویا بر اجداد خودشان تطبیق شده است را باید در استراتیژی ها داشته باشند.
حالا همان سوال معروف پیش می آید که تخم؛ اول به وجود آمده است یا مرغ؟
یعنی آیا تورات و خدای تورات؛ بنی اسرائیل را گرفتار توهم برگزیده گی یا برتری بر سایر ابنای بشر ساخته است یا اینکه این مالیخولیای قومی بسیار پیش از پیدایش تورات و حتی پیدایش خط و کتابت وجود داشته است؟
شک نیست که رجال دارای داعیه رهبری قوم به خاطری که بتوانند افراد را در اطراف خود گردآورند و متحد سازند؛ چه آگاهانه و چه به طور غریزی سعی میکنند؛ از خود آن قوم تعریف انگیزنده و هیجان آور به دست دهند و ایده آل های جذابی طرح نمایند که حتی مردم آماده فداکاری در راه آنها گردند.
میتواند یکی از این تعریفات انگیزنده و هیجان آور همان «قوم برگزیده خداوند» خواندن بنی اسرائیل توسط برخی از پدر بزرگ های این مردم در اعصار شبان ـ رمه ای باشد که توسط حضرت موسی و پیامبران بعدی تداوم و توسعه بخشیده شده؛ وارد تورات گردیده و به سطح باور مذهبی عروج کرده است. اما شک نیست که این باور متقدم بر تورات است؛ چرا که شبیه همین باور نزد اقوام و قبایل فراوان دیگر نیز در سراسر دنیا وجود دارد و کمترین حالت آن همان نجابت و شجاعت و مردانه گی و غیرت و کرامت بیشتر از سایرین داشتن میباشد.
بنابر آن؛ کتب مقدس به شمول تورات؛ بائیستی طور خونسردانه و خردمندانه مورد نقد تاریخی و بشر شناسی و تبار شناسی و جامعه شناسی و روانشناسی قرار گیرد تا علل واقعی تناقض ها و مندرجات گیچ کننده و زیان آور و گمراه ساز آنها که منجمله به علت مرور زمان متبارز تر گردیده و یا تغییر معنا و قلبِ معنا پیدا کرده؛ برملا و علت یابی و درخور فهم توده های مردم گردد.
ناگفته نماند که قوم بنی اسرائیل که حالا ملت شده است؛ نه تنها خیلی خیلی باسواد است بلکه خیلی خیلی با دانش میباشد. کمینه چند سال قبل در برنامه تلویزیونی «نسیم شمال» که توسط ستلایت دریافت میشد؛ به مصاحبه بسیار عمیق و جالب و آموزنده یکی از دانشمندان برجسته یهودی برخوردم که در واقع پیرامون نقد تورات می چرخید. این دانشمند حتی بیش از آنچه مصاحبه کننده میطلبید تورات را آسیب شناسی کرد بر ماقبل التاریخی بودن سطح بسیاری از باور ها و احکام و اخلاقیات مطرح در آن انگشت گذاشته نتیجه گرفت که این کتاب دیگر جز به درد بایگانی کردن نمیخورد و خبر داد که در واقع هم دانشمندان یهود اعم از دینی و سیاسی و ساینسی تصمیم به بایگانی کردن تورات گرفته اند؛ دیگر هیچ قانون و اصول اجتماعی و سیاسی اسرائیل و سایر جوامع یهودی متکی بر تورات نیست؛ صرف نماد هایی چون رخصتی شنبه و همان باور هویتی «قوم برگزیده»... به منظور زنده نگهداشتن یاد واره یهودیت تاریخی ـ مذهبی؛ حفظ و معمول و مرسوم نگهداشته میشوند.
این دانشمند بدون اشاره صریح به ایدئولوژی جدید صیهونیزم و سازمانها و تشکیلات سری و فوق سری ارماگدونی و فراماسیونری و سیاسی ـ نظامی...خاطر نشان ساخت که علما و اندیشمندان یهود همه آنچه را که سابقاً از تورات و ضمایم مقدس آن انتظار میرفت؛ به گونه مدرن و امروزی آماده و تدوین و تأمین کرده اند و مرتباً غنی و کامل میسازند.
با عرض معذرت نسبت طولانی شدن این مقال؛ عرایض خود را با این تصریح به پایان می برم که باور«قوم برگزیدهء خداوند بودن» به مراتب بیش از باور «نجیب و والا بودن نسل آریایی» که فاشیزم هیتلری را انگیزه داد و به جنگ تباهکن جهانی دوم انجامید؛ بالقوه خطرناک است؛ به ویژه که باورمندان به این اسطوره؛ دیگر شبانان آواره نیستند، صاحبان ثروت و قدرت و تکنولوژی و سلطه بارز بر میدیا و ابزار های اطلاعاتی جهانی اند؛ منجمله در همانحالی که اجیران وحشی بومی خویش را به تحریم و غیر ممکن ساختن تعلیم و تربیه دختران مسلمان و حتی کشتن مبارزان برای حق تعلیم و تربیه دختران مسلمان چون ملاله؛ وا میدارند؛ دختران خویش را منجمله برای شکارکردن جوانان با استعداد و با ارزش سایر مردمان و ملت ها تربیه و آماده میسازند. به رقم سرسام آور دختران یهودی که با مردان تحصیلکرده ملت های دیگر مانند زلمی خلیلزاد؛ ازدواج و آنان را به خدمت منافع یهود و متحدان شان ایوانجلیست ها، نیولیبرال ها، عیسویان جزمی وغیره در می آورند؛ دقت فرمائید.
عظیمیترین استراتیژی جهانی و تاریخی در عقب تحمیل افراطی حجاب بر زنان مسلمان؛ محروم ساختن آنان از آموختن سواد و علوم و دانستنی های عصر وجود دارد که نبایستی حتی لحظه ای مسلمانان از آن غافل بمانند. چون دختران حسب فطرت زنان آینده و مادران نسل فردا اند؛ لذا استراتیژی این است که بدینگونه نسل های آینده مسلمانان:
ـ نخست به فیصدی زیاد زنده مانده نتوانند.
ـ دوم به فیصدی بالا از سلامت عقلانی و روانی برخوردار بار نیایند.
ـ سوم به فیصدی های بالا مبدل به لومپن ها و عقب مانده های ذهنی گردیده ذخیره زوال ناپذیر سرباز گیری ها برای مقاصد جهادی و طالبی و انتحاری مانند اکنون و دهه های پیشتر باشند.
ـ چهارم به علت بیسوادی و بیدانشی مادران؛ علاقمند سواد و آموختن دانش به بار نیامده و خاصتاً تبارز نوابغ و مخترعان و مکتشفان در میان شان؛ غیرممکن گردد....
بدینگونه خصومت با ملاله (این جورهء قهرمان پری در نمایش «گوهر اصیل آدمی» در عالم واقع و آنهم در تاریکترین دره قبایلی)؛ صرف یک عمل جاهلانه ملایان سواتی نبوده استراتیژی بسیار کلان دانشمندترین داعیه داران صیهونیزم و امپریالیزم جهانی است و طالبان اعم از افغانی و پاکستانی و ازبکستانی و ایرانی و عراقی و سوری و چیچینی...پیاده نظام و حتی تیم های جلاد امپراتوران کنونی زمین و مدعیان خدایی مطلق در آینده جهان میباشند!
مسلمانان! طالبان را بهتر و بیشتر بشناسید!!!