شناخت شعر امروز
چندی قبل با نوشتۀ از علی ادیب بخاطر تشریح شعرش به نام « کوچ» در سایت دیدگاه برخوردم. این نوشته ظاهرا دفاع از شعری است که نامش را «کوچ» گذاشته است. و این شعر نه تنها از نظر من، بلکه به فهم نود و نه اعشار نود ونه در صد از مردمان چیز فهم و صاحب نظر ما نیست. از علی ادیب که خیلی هم دوستش دارم معذرت میخواهم که با این فهم ناچیز ام به رد بعضی از باور های شان میپردازم.
اول ازین فرمودۀ ایشان آغاز میکنم که اگر زبان تعریف امروز زبان منطق نیست، پس چیست؟ «... زبان تعریف در شعر امروز زبان منطق نیست...» همچنانکه ایشان نظر میدهند اگر شعر فرو رفتن در عمق زبان است پس لاجرم زبان منطقی باید چه خصوصیاتی را دارا باشد؟ و یا اینکه اگر زبان نوشتار هر چند گاهی شعر شمرده نمیشود پس شعر از زبان نوشتاری خارج است و اگر شعر نوشته ای نیست پس چیست که میگوید؛ شعر نه نوشته است و نه هم تفکر و اظهار احساس انسانی!! آیا زبان عادی یا زبان آفرینشگر شعر عاری از تکنیک، روش، قاعده و قانون است؟ بر علاوه وقتی شعر گذشتگان از سدۀ سوم هجری با سبک خراسانی، عراق،هندی، و نیمایی را رد میکنیم؛ تعریفی که از شعرداریم اگر کلاسیک باشد، مدرن و یا پسا مدرن چیست؟ و پرسش هایی زیادی که درین نوشته به ذهن خواننده جای میگیرد.
آقای ادیب میگویند « شعر سده های سوم هجری با سبک خراسانی، عراقی و هندی که ما در فضای آن نفس میکشیم ویژگی ها و قواعد زبان گفتار و نوشتار امروزدارند جدا از وزن...» یعنی اگر وزن را از گفتارشعر دیروز به کنار بگذاریم همه گفته ها آنچیزی است که حالا ما آنرا زمزمه میکنیم. این حرف کاملن بجاست که واقعیت هرگاهی رنگ تازه ای نمیگیرد . سرخ ، سیاه و سپید همان رنگهای است که ما از خلقت بدان آشنا و آنها را از هم تمیز میکنیم؛ دو جمع دو میشود چهار و دوپانزده یک سی را نمیشود کشف تازۀ پنداشت. آری هنر شعر آن دوره استعاره، مجاز،تشبه ودر یک کلام صنعتی در زبان بود ولی اینکه ما این صنعت را به خاطر تبدیل کلام به گفتار عادی فراموش کنیم عینن مثل آنست که بگویم خوب اگر خانه ای میسازیم تفاوت نمیکند که در آن گاو زندگی کند یا آدم و یا اگر بگوییم بدون پل میشود دریایی خروشان را عبور کرد. خوب اگر سعدی بزرگوار میگفت:
بنی آدم اعضای یکدیگر اند
که در افرینش ز یک گوهر اند.
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دیگر عضو ها را نماند قرار
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد ازاد است
حافظ
مجو از هرزه طبعان جوهر پاس نفس بیدل
که حفظ بوی خود مشکل بود گلهای خندان را
بیدل
به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
عراقی
میآیم به درک علی ادیب: وزن و قافیه را ازین مثنوی سعدی، حافظ، بیدل و عراقی بر میداریم. دیگر به قاعده و قوانین کلاسیک قرن سوم پشت پا میزنیم. یقینن که باید مفهوم این سخنان جاودانی را بدون قواعد شعری مدرن و پست مدرن با امانتداری قبول کنیم. زیرا پیام های انسانی را به ما منتقل میکند.
علی ادیب نمی دانم دانسته و یا نادانسته میگوید: « شعر امروزما که در دنیا های جدید آفریده میشوند دنیای که آن را پیکاسو!! خیلی پیشتر از امروز آغاز کرده بود...» اول اینکه پیکاسو یک نقاش بود نه شاعر و نقاشی، معماری، تصنیف سازی و موسیقی را نمیشود با شاعری ارتباط مسلکی داد و هر چند هنر نقاشی و شاعری قسمن مسلک است و ای بسا نقاشانیکه با رنگ حالت میسازند و ای بسا شاعرانی که با واژه حالت میافرینند. اما میدانم مراد اصلی علی ادیب نقس پیکاسو در بوجود آوردن مکتب کوبیسم است. بحث در مورد این مکتب درین نوشته خارج از موضوع است اما همینقدر کفایت میکند که بگوییم مجسمه سازی، پیکر تراشی،نقاشی و معماری بخش جداگانۀ از هنر است که با شعر ارتباطی ندارد و هنر بخش های متفاوت دارد. کوبیسم مکتب خاصی در نقاشی است که درین مکتب نقش ها کاملن عریان اند و دیدگاها متفاوت هرکس به نحوی برای فهمیدن جستجو میکند وقتی من یک تابلوی کوبیک پیکاسو را میبینم خیال میکنم نقاش داشته وقت خود را میگذرانده؛ و اما میدانم وقتی انسان هنرمند اروپایی بدان متوجه میشود ومثلن تمام اندام عریان نقش را از میان رنگها تصور میکند. دراینجا گناه من نیست عینن مثل آنکه شعر الیوت را من نمیدانم ولی یک امریکایی باسواد از آن لذت میبرد...اینجا دیگر حرفی از واژه نیست و ساختمان و آمیزش رنگها به ساختمان و آمیزش واژه های متفاوت. آفرینش چیز جدید در شعر و نقاشی با هم متفاوت است. حتی تحول هنر نقاشی پیکاسو در دوران حیات اش متفاوت بود. قضاوت منتقدین در کار های پیکاسو نه مثل قضاوت جناب علی ادیب از کهنه به نو بلکه در تمایلات و احساسات او بود با گذشت زمان و تهییج امیالش نسبت به زندگی که روز تا روز رنگ تازه ای بخود میگرفت. او امروز عاشق زنی بود و فردا در نفرتی عجیب از دست نیافتن به معشوق رنج میکشید... او یک روز رنکها را با تپانچه روی یک تابلو فیر میکرد و دوستدارانش میگفتند مرحبا اینست تابلوی که من میخواستم.
نظر علی ادیب در مورد سبک ادبی متفاوت با بینش ریالیستیک است. ما در ادبیات پر بار زبان فارسی دری ما در گیر قضاوت به سبکهای متفاوت و پیروان آن هستیم. سبک های عراقی تا هندی وخراسانی.که با تغزل، حماسه، عرفان و تصوف، پند و اندرز و حکایت گویی پیوند دارند. اشعار این همه سبکهای شعر، همگی با قواعد و دستورات سرودن شعر هماهنگ بوده و هنر این گونه سرایش ها را نمیشود بدست فراموشی سپرد زیرا شوق جستجوگر یک روند، سازگار با حقیقت ملموس است.
در مورد سبک نیمایی که جناب علی ادیب از آن یاد آوری کرده اند میشود پساوند مدرن را به اینکونه اشعار داد که طرفداران آن بعد از نیمۀ قرن بیستم در زبان فارسی دری میسرایند. نمونه های خیلی خوب و جالبی هم درین سبک را میشود به نیما یوشیج، فروغ فرخزاد، احمد شاملو، کسرایی، یدالله رویایی،مهدی اخوان ثالث،سهراب سپهری، و چند تای دیگر نسبت داد. اما این سبک مدرن را نباید بر خاسته از محتوی فرهنگ سرزمین های مان دانست. این سبک بر گرفته ای از مکاتب هنر شعر از دنیای غرب چون دادایسم، سوریالیزم، فورمالیزم،اگزستنسیالیزم و لیزم های متعدد دیگر بوجود آمده است. بنا برآن جنانکه عقیدۀ جناب علی ادیب است نباید باور داشت:«سبکی که در شعر امروز جریان دارد ساخدار مشخصی ادبی است ... که سبک های پیشین را در زمرۀ سبکهای آثار متنی میشمارد...این پیمایش و معیار های دیگران نیست که بر ما تحمیل گردد..» و ما را مجبور بسازد که درد های اجتماع و خواسته های آنانرا به قالب شعر در آوریم.
شعر امروز باید خنجری آغشته با جوهر معنی باشد. عام، قابل درک و آیتی از عصیان و پرخاشی علیه ستم و ظلم زورمندان. همچنانیکه در گذشته بوده است هر چند در بند وزن و قافیه و ایماء و اشاره اما اصالت خود را حفظ کرد است.
آقای علی ادیب در باره ای شعر « کوچ » اش نظر میدهد که گویا عده ای او را به فلسفه بافی متهم کرده اند. میخواهم بدانم که ایشان مثلن درین شعر کدام فلسفه و از کدام نوع برخورد علمی و یا هم اجتماعی با پدیدۀ « کوچ» نظر انداخته اند: میگویند من فورمالیسم رابا سوریالیزم پیوند زده ام... چرا این پیوند نمیتواند مثلن مطابق به ذهنیتگرایی از کوج و یاهم مفهوم ارزشمندی از آنرا بدست دهد. درین شعر آمده است:
آنجا کسی هستم که کوچ میدهم چشمهایت را
کسی هستی اینجا
اینجاکسی هستی که کوچ میدهی چشمهایم را
میبرم هردو را در یک درخت
......................
این همآمیزی کسی که چشمها را کوچ!! میدهد با تو و او که هر دو یکی شده اید واز دویی و دوگانگی گپی در میان نیست را چگونه میشود فهمید؟ و یا:
ما کوچ میافرینیم در خدایی که او نیست
ما « من و تو» و یا او( صیغۀ جمع) آفریننده ای « کوچ » ایم در خدای که « او» نیست.
حالا من و تو و او جمع یکدیگر را چگونه میتوان به من، تو و بلاخره « او» که خدای در او نیست یکجا فرض کنیم و بعد از خدا آزادتر!!.
خود جناب علی ادیب تفسیر میکند که:« این یک هم آمیزی است. که با یک عزیزه که تو اورا و او ترا مانند نفس در همدیگر میکشید و تو او شده ای و او تو شده است و با همدیگر یکی شده اید. اما مشکلی که باقی میماند همان حالت جمع من تو و او است . وقتی تو او میشوی دیگر حالت اولی وجود ندارد. یا اینکه در پناه سوریالیزم هر چه میخواهی بگوی...بعد میگوید « شما» مراد از من و تو و او است در هم حل شده اید. آیا راستی پیام کوچ در فتوای کلام فردی است و یا جمعی؟ من میگویم من و تو و او و انها همه با یک پیام همدیگر را درک میکنیم اگر زبان ما توان بیان و سمت و سوی یک افاده ای را تجلی دهد و اگر چنین نباشد نه من تو و نه تو او و نه او آنها را درک میکند. بعد علی ادیب با رد و بدل کردن افاده های ظاهرا فلسفی دنبالۀ کلامش چنین ادامه میدهد:... وقتی شما چیزی را کوچ میدهید و یا خود از جای به جای دیگر کوچ میکنید چیزی از شما در آنجا باقی نمیماند و این اصل دربارۀ چشم ها چقدر مصداق پیدا میکند..... و گویا این کوچ چشمهاست! در واقع نگاه را میتوان کوچ داد ولی چشمها را نمیتوان کوچ داد زیرا چشمها منبع نگاه است و اینکه شاعر گرامی ما چشمها را کوچ میدهند نمیدانم با کدام ذهنیت؟ زیرا در بخش دوم شعر خود میگویند:
کوچ چقدر ما شده
ما چقدر کوچ شدیم
و کوچ چگونه زمین ما شده
......
میگذریم از هم اینها! علی ادیب در تعریف از شعر کوچ اش میگوید. شعر های من، تکنیک های شعری!! و ارایه های هنری که قرنهاست در حد جانشینی و همنشینی استعاره و مجاز معمول صدر عروض( عروضی ها و اخفشی ها!!) تا رودکی، سعدی و حافظ و بیدل و نیما و شاملو گیر مانده اندکمی دگر دیسه و واژگونه ظهور مییابند و نیاز به کشف های جدید را ایجاب میکند... اگر چنین باشد ناگذیر در شعر کوچ کشفی کنیم به وسعت یک کتابی که اگر حتی خود علی ادیب وقت میداشت ازین شعر تفسیر میساخت. حالا این تفاوتی نمیکرد که اصل برداشتهای آن جناب بر کدام محور زیبایی شناسی و یا معانی دور میخورد. زیرا اگر به حقیقت رسیده ایم که زیبایی در صورت است وصورت منشع خیال و جستجوی تفکر؛ پس باید صورت این شعر را در نظر گرفت و بعد زیبایی های آنرا دریافت.
اگر به این واقعیت را پذیرفته ایم که پس از زمستان بهاری میآید میشود آنرا خارج ازپیگیری حافظه ما بدانیم زیرا بدون آنکه ما احساس و یا جستجو کنیم بهار میآید سبزه میروید. پس بهار تنها بهانۀ برای تخیل گل و گیاه سبز است. شوق جستجو ساز خالق استعاره و مجاز، ترکیب و تحلیل کلام است. شعر درست مثل کودکی در بطن زبان زاده میشود.شعر حماسی زبان جدال است، شعر طنز زبان انتقاد و شعر عشقی احساس و جاذبۀ میان دو انسان ، شعر تربیتی گشودن دریچه های مسدود در ذهنیت ها و در مجموع این پدیده های هنری بازتابی از معنویت انسان است. اگر شاعر شعر میسراید که دیگران از تعابیر خود شاعر چیزی درک نمیکنند بدان معنی است که مخاطب شاعر خود اوست نه دیگران. البته هر عصری با خود سخنی دارد و معنویات انسان همیشه در تحول است و فرهنگ انسان آنچه نو است را رشد و توسعه میدهد.
آینکه علی ادیب میگوید ما عاشق کوچیدن شده ایم.چنین تلقینی میافریند که کوچ و کوچیدن در ما حل شده است پس ضرورتی ایجاد نمیشود که به دنبال تشبیهات و یا به دنبال کنایاتی از جنگلهای امازون، شخصیت های از ارسطو ، الیوت جمجمه ها وحالات آن گشت؟ زیرا در بخش دیگر کوچ خودش اقرار میکند:
همه یی ما با همه کس در همه چیز می میرد که کوچ هست
تنها «ما» میماند که هست.
...................
ظاهرا ازین دو جمله من چنین برداشتی دارم که وقتی ( همه یی «ما» با همه « کس » در همه چیز میمیرد. پس «ما ای» دیگر مرده است و این ماندن «ما» هستی اش را چطور میتواند توجیه کند؟! چنانکه در بخشی ازین شعر به واژۀ ( قوطان ها) که منفجر میشوند بر خورده ام و ندانستم که قوطان ها چه چیزی را بازگو میکنند. چنانکه در فرهنگهای عمید، دهخدا و معین جستجو کردم قوطان نام روستایی است در آذربایجان غربی و این روستا چطور در صلیب برفها منفجر میشود؟
بر علاوه آیا « سفر» کوچ است؟ وقتی کسی مثلن به مکه میرود چنین پنداشته میشود که او به مکه کوچ کرده است؟ آیا ماهیان و گوزن ها برای خود کشی کوچ میکنند؟ آیا دریاچه ها و دریا ها و جنگلها برای « خودکشی» کوچیدن گوزن ها، ماهی ها آفریده شده اند؟ پرسش های ازین دست سراسر فضای کوچ را احتوا میکند که جوابی در آن نمیابی.
نعمت الله ترکانی
28 اپریل 20011