دو عنوان
یک:
چرا دین سیتزی؟
دو:
مردم،
یا
ارزان ترین و پرفروش ترین کالائی تجارتی
در دکانِ دکانداران دین و سیاست:
سلیمان راوش
عنوان اول، پرسش است ، چرا دین ستیزی؟ اگر بیدرنگ و فشرده پاسخ دهیم، باید گفت که:
کسی با دین نمی ستیزد ، این دین است که با مردم می ستیزد. هرگاه دین به مثابه پناهگاه معنوی انسان بی چاره و درمانده جایگاهش را حفظ نموده و از موضع خویش به حریم قوانین دنیائی تجاوز نکند، هرگز مورد اهانت قرار نگرفته و با مقاومت علیه خویش مواجه نمی شود. عکس آن به مثابه یک توهم میراثی نسل بشر مورد تقدیس و تکریم قرارمی گیرد. در صورتیکه بتواند موضع خویش را حفظ نموده و از حریم آن موضع به بیرون تجاوز نکند.
اما بدبختانه در طول تاریخ ملاحظه می شود که دین به وسیله اشخاص و افراد ابلیس کیش در تقابل با منافع انسان قرارداده شده است وادیان به رغم آموزه هایشان در مورد وحدت و مهربانی، خود به حیث یکی از عوامل جدائی، تفرقه و جنگ و دشمنی مورد استفاده قرار گرفته است.
بیائید اندکی بر گردیم به گذشته و ببینیم که دین چیست و چگونه و چرا به وجود آمده است. کلمۀ دین را واژه عربي دانسته اند که در لغت به معناي طاعت، جزاء، ملت، مذهب، کيش، آئين، ورع، حساب، پاداش و مکافات آمده است . جمع دين هم اديان استعمال شده است. اولین تقلب در دین از انتساب آن به عرب آغاز می یابد. در حالیکه دین از واژۀ اوستائی "دئنا" مشتق شده است. "دئنا" در اوستا که زبان بلخ کهن است به معنی "وجدان" آمده است. دئنا= دین به موجب اوستا یکی از پنج نیروی اساسی در وجود آدمی به شمار می آید . به همین منظور در گاهنامهء زرتشتی "دین = دئنا" نام بیست وچهارمین روز هر ماه می باشد. گفتیم که دین = دئنا یکی از پنج نیروی اساسی وجود انسان به شمار می آید. در فرهنگ اوستا دین =دئنا را نیروی دوم ذکر نموده نوشته شده است که :
« نیروی دوم دئنا daena نامیده می شود. کلمه دئناء فارسی معمولی که دین باشد و به معنی کیش و آئین مصطلح است از همین کلمهء اوستائی است . اما دئنا = دین در اوستا چه بسیار که به معنی وجدان نیز آمده است. این نیروئی است ربانی که در وجود هر فردی به ودیعه گذارده شده است. دین یا وجدان نیروی ممیزه و راهنمای آدمی است در دوران زندگانی . راه خوب را نشان داده و عمل آنرا تشویق می کند، و راه بد را نیز با تمام زشتی و زیان هایش به آدمی نشان داده و از عمل بدان نهی و بازداشت می کند...» 1
--------------------
– 1فرهنگ سه جلدی نامهای اوستا، تألیف هاشم رضی ، انتشارات فروهر ، تهران 1346 ص 866
اما در اسلام دین جزا معنی گردیده است مثلاً در سورهء اول قرآن "فاتحه" آیه چهارم :« {مالک يوم الدين» { خداوند روز جزا» یا در سورهء الماعون آیهء اول { اريت الذي يکذب بالدين » { آیا ملاحظه کرده ای کسی را که روز جزا را انکار می کند» معنای دیگر را نیزکه عبارت از طاعت و قبول اسلام می باشد در قرآن ذکر گردیده است در سورۀ آل عمران دین در نزد الله اسلام است.
به هر روی ، باید گفت که دین توهمات ذهن بشر اولیه است که در طول گذشت زمان به اشکال مختلف انکشاف یافته است. افراد و کتله های بشری ساکن در جغرافیای مختلف بنا بر ضرورت های طبیعی و اجتماعی دین هائی برای خود به وجود آورده اند و خدایانِ برای خویش خلق کرده اند. چنانکه آگاهیم انسان های اولیه از مورچه گرفته تا فیل را در ادوار مختلف به مثابه خدا گمان برده و مورد پرستش قرار داده اند. به تدریج با تکامل ذهن انسان خدایان ایشان نیز تکامل پیدا کرده است. تا آنکه مظاهر طبیعت را مانند آفتاب ، مهتاب ، آب و آتش را خدا می پنداشتند. سرانجام ذهن بشربه آن مرحلۀ رشد تکامل می نماید که مظاهر طبیعت را مانند آفتاب "میترا" و مهتاب و نور "آتش" و آب "اناهیتا" و غیره را نخست مظهری از تجلی خدا و سپس فرشتگان خدا قبول نمودند. این بحثی بسیار مفصلی است که این قلم در جلد دوم و سوم کتاب "نام و ننگ یا تولد دوبارۀ خراسان کهن در هزارۀ نو " به آن اشارات لازم نموده ام. پس از ظهور پیغام آور"پیغمبر" خدا ، زرتشت بزرگ خدای واحد و بدون شریک [اهورامزدا] را شناساند و مردم را به پرستش خدای یکتا دعوت فرمود. قرنهای قرن تا ایلغار و تجاوز اعراب الله پرست دین مردم خراسان زمین ، آئین خدا پرستی بود. اصل خدا پرستی بر بنیاد آئین زرتشتی بر سه بنا استوار بود.
پندار نیک 1 -
2 - گفتار نیک
3 - کردار نیک
در حالیکه دین عرب بر پنج بنا تأکید دارد. خواندن کلمۀ شهادت، نماز ، روزه ، ذکات و رفتن به حج. از این پنج بنا چندتای آن نیز تقلید و برداشت از سنت های زرتشتی است. مانند روزه گرفتن ، نماز خواندن کلمۀ شهادت. در آئین زرتشتی پنج نماز عبارت است از :
1 - نماز بامداد " هاوندگاه"
2 - نماز چاشت "رپیثوین"
3 - نماز عصر "اوزیر"
4 - نماز شام " ائیویسروثر"
5 - نماز شب ، خفتن " اوشهینگاه"
در دین اسلام ، البته بعد از آنکه علمای خراسانی آن را دین ساختند، معمول چنین است که شخص در دم مرگ " کلمۀ شهادت " بر زبان می آورد و اقرار به دین کرده و طلب آمرزش می کند. این سنت از آئین زرتشتی گرفته شده است که آن را به نام "فرورت" می خواندند. ترجمۀ دری این دعا چنین است: { با اندیشۀ نیک و گفتار نیک و کردار نیک از هرگونه گناه تنی و روانی که از راه اندیشه یا گفتار با کردار در بارۀ گیتی یا جهان مینوی از من سرزده اندوهگین و پیشمان بوده و توبه "پتت" می کنم.}
حج در اسلام بر مبنای تجارت فرض گردیده است . قبل از اسلام کعبه معبد سیصد و شصد بت بود ، و هر بت به قوم و قبیلۀ خاصی تعلق داشت . زهاد از گوشه و کنار جزیرةالعرب به زیارت بت ها می آمدند، این یک عاید سرشار برای اهل مکه به شمار می آمد. وقتی محمد با بصیرتی که داشت توحید اصنام را در وجود یک صنم به نام "الله" وحدت داد. اهل مکه شوریدند و گفتند یگانه منبع عایداتی ما از بین میرود. اما محمد از سوی الله این آیت را به آنهائی که از کساد بازار خویش هراس داشتند قرائت کرد: «ان خفتم عیلة فسوف یغنیکم الله من فضله» یعنی {اگر از فقر و کساد بازار نگران هستید الله به صورت دیگری شما را بی نیاز خواهد کرد.} سوره توبه آیه 28
بعداً محمد حج را بر مسلمان ها فرض گردانید و تا امروز ملاحظه می شود که بازار عرب ازعایدات حج و حج عمره پررونق است.
در مورد حج پژوهشگران تحقیقات مفصل نموده اند مثلاً از جمله می نویسند:
«حج تحقیقاً برای تأئید و تثبیت عادات قومی عرب مقرر شده است. تمام مناسک حج و عمره، احرام ، لثم حجرالاسود سعی بین صفا و مروه، وقفه در عرفات و رمی و جمره، همگی در دوره جاهلیت متداول بود و تنها بعضی تعدیلات در حج اسلامی نسبت به دوره جاهلیت روی داده است.
اعراب قبل از اسلام هنگام طواف لبیک یا لات، لبیک یا عزی و لبیک یا منات می گفتند و هر قومی بت خود را می خواند. در اسلام اللهم جای بت ها را گرفت و آن عبارت بدین شکل تعدیل شد: لبیک اللهم لبیک.
عرب ها صید را در ماه حج حرام می دانستند، پیغمبر حرمت صید را مخصوص ایام حج و هنگام احرام مقررفرمود. عرب ها گاهی لخت به طواف کعبه می پرداختند، اسلام آن را منع کرد و همان پوشیدن لباس دوخته نشده را مقرر کرد و عرب از خوردن گوشت قربانی اکراه داشت پیغمبر آن را مجاز ساخت.
مشهور است که مسلمانان پس از فتح مکه و بر انداختن اصنام قریش از سعی بیم صفا و مروه اکراه داشتند زیرا قبل از اسلام براین دو کوه دو بت سنگی قرار داشت که حاجیان و زائران دوره جاهلیت سعی بین صفا و مروه را برای نزدیک شدن به آنها و دست کشیدن و بوسیدن آنها کسب تبرک می کردند ولی پیغمبر نه تنها بین صفا و مروه را مجاز کرد بلکه در آیه 158 سورۀ بقره آن را از شعائر الله قرار داد.
شهرستانی در ملل و نحل می نویسد: بسیاری از تکالیف و سنن اسلامی ادامه عادات دوره جاهلیت است که اعراب آن را از یهود گرفته بودند... » 1
--------------------
– 1 علی دشتی ، 23 رسالت ، نشر مهر ، آلمان 1999، ویرایش بهرام چوبینه ، ص 132
اما حج یا گردش گری به منظور کسب علم و تجربه یکی از فرایض مذهب مانی بوده است. ما واجبات آئین مانی را در کتاب سوم " نام و ننگ" به تفصیل شرح داده ایم. اینجا به منظور جلوگیری از اطالۀ کلام از تشریح دوبارهء آن صرف نظر نموده خواننده عزیز را به خواندن آن کتاب دعوت می نمایم .
به هر حال ، اگر بخواهیم مختصر صحبت نمائیم و موضوع را خلاصه تر بسازیم. حقیقت این است که تمام ادیان وقتی تاریخ آنها مطالعه می شود، هر گز ادیان تحمیلی نبوده اند. در میان پنج دین بزرگ جهان که امروز پیروان زیاد دارند نیز فقط تاریخ یهود و اسلام و به ویژه اسلام نشان میدهد که با شمشیر خود را بر مردمان تحمیل نموده و تا به امروز همچنان در پناه شمشیر خود را حفظ می نماید. در حالیکه سایر ادیان بزرگ، مانند آئین زرتشتی ، بودائی ، هندویی و عیسوی خلاف یهودیت و اسلام ، با توضیح ، تفهیم و قناعت حضور داشته و دارند. نه در "گاتها و اوستا " نه در "ریگ ودا " نه در کتب بودائی " تری پاتکه" [سه سبد گل] و نه در انجیل آیتی پیدا نمی گردد که پیروان دیگر مذاهب و ادیان را کافر خوانده باشد و یا آیتی باشد که حکم قتل پیروان دیگر مذاهب را صادر نموده باشد. در حالیکه در اسلام ده ها آیت را شما می خوانید که الله گفته بکشید غیر مؤمنان (غیر مسلمانان) را .در اسلام بر اساس آیت قرآن قتل کردن و کشتار نمودن برای مسلمانان اجباری است . مسلمان باید قتل نماید، اگر ما آیات قرآن را کلام الله بدانیم، در این صورت قتل و کشتار بر مسلمانان فرض است. این فرض در سورهء بقره آیت 216 چنین آمده است:
{ کتب علیکم القتال و هوکره لکم و عسی ان تکرهوا شیا و هوخیر لکم و عسی ان تحبوا شیا و هو شرلکم والله یعلم و انتم لا تعلمون.} یعنی: (کشتار برای شما اجباری است، اگر چه شما از انجام چنین عملی بیزار و رویگردان باشید. شما ممکن است از چیزی نفرت داشته باشید، ولی آن برای شما نیکو باشد و ممکن است شما چیزی را دوست داشته باشید، ولی آن برایتان خوب نباشد. الله آن را می داند و شما نمی دانید) ما از تبصرۀ بیشتر روی این آیت صرف نظر می نمایم ، زیرا همه چیز روشن است. اما گفتنی است که امروز اسلامیست ها در سراسر جهان که مردمان را با ترور ، اعمال انتحاری ، راکت و بم و ماین به قتل میرسانند، و کسانی را مجبور و متقاعد می سازند که بروند و با عمل انتحاری مردمان را به قتل برسانند. اتکای ایشان همین آیت است. اکنون سؤال اینست که نفی این آیت لازم است یانه؟ یا نفی این آیت دین ستیزی است؟ برخی ها استدلال می کنند که باید شأن نزول آیت را در نظر داشت که در کدام زمان و به چه مناسبت این آیت نازل شده است. بسیار خوب ، با آنکه عمل قتل یک عمل وحشیانه است. برای یک لحظه چشم از عقل و خرد می بندیم و می پذیریم که در آن زمان ضرورت بود. اما اکنون چه؟ امروز که امروز است همچنان می کشند و قتل می نمایند، اینهائی که عمل انتحاری می نمایند بر اساس کدام حکم است، نگاه کنید این پسر بچه که دستمال لاالا... به پیشانی بسته و با گفتن الله اکبر سر می برد به ارادهء خود این کاررا انجام می دهد؟.
اگر پاسخ منفی است پس چه کسی و چه وعده وعید او را وادار ساخته است که سر انسانی را با گفتن الله اکبر ببرد . مانند این، صد ها انسان دیگر را که با اعمال انتحاری به قتل می رسانند،آیا بدون مجوز دینی است؟
مسلماً نه ؛ تمام اسناد و مدارک نشان می دهد که در مدارس دینی به ویژه در پاکستان و کشور های عربی آیات قتل و کشتار و غارت و ویرانی تدریس می شود .
این پسر بچه که انگشتان بریدهء یک انسان را در دست های خون آلوده خود گرفته لبخند میزند، شادی او ناشی از چه است؟ مسلماً او از آن شاد است که حکم قرآن را به جا آورده و جنت نصیبش شده است زیرا در قرآن در آیه 12 سورهء انفال حکم می کند که : {اذیوحی ربک الی الملئکة انی معکم فثبتوا الذین امنوا سالقی فی قلوب الذین کفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق واضربوامنهم کل بنان} ترجمه: (چنبن بود که رب تو به فرشتگان وحی فرستاد که من با شما هستم، مؤمنان را ثابت قدم دارید، به زودی در دل کافران هراس می افکنم، پس گردنها و سر انگشتان شان را قطع کنید.) برای یک انسان جاهل کافی است که یک آیت از قرآن خوانده شود و او را مجبور به اجرای حکم قرآن نمود. حکمی که د ر پس اجرای خویش وعده قصر و باغهای پر میوه با درختانی که برگ هایش از الماس و یاقوت است و در زیر آن جوی های شیر و عسل روان است و در سایه آن تخت های ردیف شده قرار دارد که در پهلوی هر تخت برای زنباره ها صد ها حور و برای بچه باز ها صد ها غلمان آمادۀ خدمت اند زیرا کسانیکه روی تخت ها لمیده اند، آدم کشته اند ، قتل کرده اند و گلوی مردمان را با کارد بریده اند ، شهرها را ویران کرده اند ، مال و منال مردمان را به غارت برده اند ودر یک کلمه جهاد کرده اند. آنهائی که ادعا دارند که دین اسلام عاری از خشونت است اصلاً اسلام را نمی دانند. تاریخ اسلام را نخوانده اند . باید بدون هر گونه بد بینی گفت که بیشترین جنگها و قتل کشتار ها جنگ فیمابین ادیان بوده است . به ویژه فیمابین ادیان سامی. انکار هم نمی توان کرد که سایر ادیان نیز وقتی در خط انحراف جهت تأمین منافع گروه ها و اشخاص و افراد کشانده شده است خود به یک امر استبدادی و منفور تبدیل گردیده است . برای مثال همین آئین پاک زرتشتی در زمان ساسانیان، چنان از سوی مغان، گوهرذاتی اش شکسته می شود که مردم نسبت به نفرتی که از آن در پارس داشتند در برابر چند تا عرب جاهل اصلاً مقاومت نمی دارند، بدین امید که از شر مغان ساسانی نجات یابند. بنا بر این هیچ دین را نمی توان یافت که پس از انحراف به استبداد نگرائیده باشد. همه ادیان که بازتاب روابط و ضوابط قرون وسطائی اند در نفس خویش حامل پیامهائی اند که امروز نمی تواند مورد قبول واقع گردد و از سوی دیگر حامل پیامهائی اند که بار خشونت و عادات انسانهای دوران توحش و بربریت را در خویش نهفته دارد. اسلام نیز چنین است . اسلام در نخست و پیش از آنکه به قدرت دست یابد ، گاهی سرود همزیستی و مدارا سر میداد. چنانکه در آیه 256 سوره بقره این مدارا را چنین می خوانیم( لا اکراه فی الدین... )ترجمه آیت( در کار دین اکراه روا نیست؛ چرا که راه از بیراهه به روشنی اشکار شده است؛ پس هر کس که به طاغوت کفر ورزد، و به الله ایمان آورد، به راستی که به تکیه گاه استوار و محکم رسیده است.) اما وقتی به قدرت می رسد و بر سریر سلطنت تکیه می زند دیگر مدارا را روا نمی شمارد و با صدور آیه 113 از سوره توبه فرمان میدهد که : {ماکان للنبی والذین امنوا ان یستغفروا للمشرکین} ترجمه [ پیغمبر و مؤمنان را با مشرکین مدارائی نیست و آنها را نمی بخشند. ] و در آیه 29 سورۀ توبه پس از به قدرت رسیدن می گوید: {قاتلو الذین لایومنون بالله و لا بالیوم الاخر } ترجمۀ آیت (بکشید کسانی را که به الله و روز آخرت ایمان نمی آورند) و در آیه 123 سورۀ توبه می گوید: { یا ایها الذین امنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار و لبجد وافیکم غلظة} ترجمه : (ای گروه مؤمنان بکشید کافران را یکی پس از دیگری( هر که نزدیک تر بیشتر در دسترس است) آنان باید سختگیری و عدم گذشت و ملایمت را در شما احساس کنند.) چنین آیات در قرآن بسیار زیاداست که همه به نام آیات قتال یاد می شوند. گذشته از آن روایات تاریخی از اصحاب و امیرالمؤمنین ها همه دال به استبداد دین اسلام است. کافی است یک مرتبه به این سؤال پاسخ تاریخی متکی به حقیقت داده شود که چگونه مردم سرزمین مجبور شدند که دین خدا پرستی خویش را فراموش نمایند و بیایند اسلام را قبول نمایند. البته این پاسخ را نباید از آنهائی توقع نمود که آیین خدا پرستانه و فرهنگ پر فر و شکوۀ خویش انکار و در تحمیل دین و فرهنگ اعراب مجاهدت می نمایند و هرگز هم از تاریخ آیین و فرهنگ خویش آگاه نبوده و نمی خواهند باشند .
وظیفه و رسالت علمای دین:
با تأسف که ما در کشور خویش به شمار انگشتان دو دست عالم دینی نداریم . اما آن عدۀ محدود که هستند در شرایط فعلی برای نجات جامعه و مردم از استبداد دینی و مذهبی باید که سعی نمایند. سعی این نیست که بخواهند دروغ بگویند که دین اسلام دین خشونت نیست ومبرا از هرگونه نقد و انتقاد است یا اعمالی را که القاعده و یا طالبان و یا سایر گروه های اسلامی انجام می دهند اعمال اسلامی نیست وبا احکام دین منافات دارد. چنین تلاشها باعث می گردد. برای رد آن ادعا ها اسناد و مدارک ارائه گردد، قرآن باز خوانی شود و احدایث و کارکرد های مسلمانان از تاریخها بیرون کشیده شود. عقل سلیم و آنهائی که دارای شعور سیاسی ، اجتماعی و تاریخی اند، منظور علمای دینی و غیر دینی است بسیار به خوبی میدانند که ، چگونه اسلام رشد کرد و هدف از اسلام چه بود و چگونه بر سایر کشور ها تجاوز نمود و چه فجایع و استبداد و ظلم نبود که بر مردم روا نداشتند. انسان آگاه زمانی می خواهد از پدیده ای دفاع نماید، نخست تاریخ تکامل و رواج آن پدیده را مورد بررسی قرار می دهد. بسیار شرم آور خواهد بود که چنان یکی از کسانی که جز کتاب عرب کتاب دیگر نمی خواند به هموطن خود طعنه بزند که : (زور شست عرب را فراموش کرده اید) و یا به امیرالمؤمنینی اعراب بر کشور شان افتخار نماید. چه فرق است میان بیگانگی روس و انگلیس و امریکائی و عرب. بیگانه، بیگانه است. تجاوز تجاوز است چه از سوی عرب باشد چه از سوی عجم. این بحث را در کتاب چهارم "نام و ننگ" به تفصیل خواهید خواند. ننگ و غیرت ملی این نیست که به خاطر دین و مذهب، جامعه و مردم خویش را زبون یک قوم و یا یک گروه مذهبی ساخت. و به خاطر مذهب و دین جهان را به خاک و خون کشاند، چنانکه قرآن در آیه 39 از سوره انفال می گوید : {وقتلوهم حتی لاتکون فتنة و یکون الذین کله لله فان انتهوا ان الله بمایعملون بصیر.} ترجمه (بکشید تا آنکه فتنه باقی نماند و دین، سراسر دین الهی باشد؛ و اگر دست بر دارند الله به کارو کردارشان بیناست) بنا بر این فرمان بیشتر از پنج ملیارد انسان را باید گردن زد و به قتل رساند. آیا این سزوار است. باید این آیت را به کار بست و اجرا نمود؟ . اگر نیست پس این وظیفه و رسالت علمای دین است که این سلاح مدهش را از دست مافیای دین بگیرند. و اگر نمی گیرند پس شکایت هم نکنند که چرا دین ستیزی می کنید. مردم و کسانیکه به سرنوشت بشریت می اندیشند نمی توانند موافق با این حکم قرآن باشد و یا آن را قبول نمایند. گرچه که الله گفته که شاید قتال برای تان خوشایند نباشد اما انجام دهید که ما این فرمان را نیز نوشتیم. ولی انسان دارای عقل سلیم اگر که قاتل حرفوی نباشد، قبول نمی کند و علیه چنین اوامر به نفع بشریت و آزادی و حیثیت انسان به مبارزه بر می خیزد. امروز شما به چشم سر و به واقعیت ملاحظه می فرمائید که مافیای دین در اشکال و انواع و اسمای مختلف با استفاده از همین آیات و احادیث و روایات دینی علیه بشریت سنگر گرفته اند. چرا سنگر های ضد انسانی آنها را نمی خواهید ویران نمائید. واقعیت های دساتیراسلام نشان میدهد که دین اسلام مستبد ترین ادیان در جهان بوده و است. اثبات این امر در آیه های قرآن موجود است، دردستور های شرعی موجود است و انسانها هر روز با گوشت و پوست خود آیات استبدادی را احساس می نمایند. بیائید مثال های ساده و روزمره را با هم مرور نمائیم:
اگراز میان پنج میلیاردغیر مسلمان عیسویی و یا هندوئی مسلمان شود، عیسویان و دولت های عیسوی و کلیسا و یا معابد بودائی و هندویسم و دولت های شان بدون آنکه خمِ به ابرو بیاورند در شناسنامۀ یک چنین فردی فوراً می نویسند که "مسلمان" و او را به حیث یک تبعۀ مسلمان کشور خود می شناسند با حفظ تمام حقوق شهروندی.
و اگر از میان مسلمانها کسی از دین برگردد ، گذشته از آن که از سوی جامعه بر اساس احکام دین تحریم می شود و از حقوق شهروندی محروم می گردد، فوراً ستونهای دار برپا می شود و حکم حلق آویزشدن فرد بر گشته از دین صادر می گردد. همین اکنون مثلاً هموطنان ما که به دین نیائی خویش" هندویسم" وفادار مانده اند ملاحظ می گردد که به علاوۀ آنکه از بسیاری از حقوق شهروندی محروم اند ، توهین و تحقیر نیز می شوند. . اگر این استبداد دینی نیست پس چیست؟ در جامعه ای که اسلام شمشیر دار است ، به هیچ کس حق داده نمی شود که بر مبانی اسلام اعتراض نماید و یا اسلام را به نقد بگیرد. در حالیکه در جوامع سالم از خدا گرفته تا پیغمبر و دساتیر کلیسا و مذاهب مورد بحث و نقد و ارزیابی قرار می گیرد، از زندگی و کار های شایست و نا شایست ایشان در طول تاریخ تا به امروز داستان و تنقید و تقریظ ها و فلم و درامه ها ساخته می شود. ولی در اسلام جزمدح و ستایش هیچ گونه نقد و بررسی نباید به عمل آید و منقدِ اسلام کافر خوانده می شود و گردنش را باید زد. اگر این استبداد نیست پس چیست؟ اگر به گونۀ فشرده گفته شود آنچه که برانسان بدون قید وشرط فرض اعلام می گردد؛ در واقعیت باید گفت اعلام هر فرضی استبداد است . مانند نماز خواندن ، روزه گرفتن، ذکات دادن به حج رفتن و بسیاری فرایض این چنینی دیگر. در همۀ ادیان دگر ادای عبادات دینی و مذهبی اختیاری می باشد و حتی انکار ازآن هیچگونه تاثیر برشخصیت فرد در جامعه وارد نمی سازد. عکس آن در اسلام حتی اگر "ریش نگذاری و پشم نزدائی" وای به حالت از سوی نماینده های "مالک یوم الدین". ما اگر بخواهیم تمام اوامر و اصول دین را به نقد بکشانیم مسلماً باید چندین کتاب نوشت، اما به "مشت نمونۀ خروار" اکتفاء نمودیم زیرا اگر کسی قدریک سیب را نداند اگر باغی را نیز ببخشی باز هم ناسپاس خواهد بود.
اما جای بسیار تاسف وتألم است که، با وجود آنکه برخی از نخبگان خداباور و فرهنگیان ما دقیقاً دورۀ رنسانس در اروپا را مطالعه نموده و میدانند که باعث و مکمل استبداد، تحمیل احکام شریعت و دین به جای قانون در جامعه بوده، و مبارزه در برابر شریعت یکی از اساسی ترین کار در جهت رسیدن به آزادی و دموکراسی در برابر روشنفکران دینی و غیر دینی به حساب بود. با آنهم اهل دانش و بینش در کشور ما دل به حال جامعۀ خود نمی سوزانند، و به خاطر منافع آنی خود ، خود به تکیه گاه استبداد تبدیل می شوند که دراین صورت باید به صراحت گفت که سخت جامعه فرهنگی بیمار و ناکارآمد داریم. اگر فرهنگیان و نخبگان دین دست به دست هم دهند و تعلق به زبان ، نژاد، قوم و مذهب کیش و ایدیالوژی ها را نادیده انگارند و نخست برای حفظ آزادی و حیثیت انسان در چوکات قانون و ارائه قوانین در زمینه پیکار نمایند بدون شک اگر اروپائیان در یکصد سال توانست کلیسا و پاپ را در جایگاه سزاوارش بنشانند و قانون را به جای دین در جامعه رواج دهند، مردم کشور ما در اثر استعداد و تجارب گرانبهای ملی و بین المللی دوره رنسانس را حداکثر به دودهه تقلیل خواهند بخشید. یگانه راه نجات جامعه ایجاد قانون، حاکمیت قانون، اجرای قانون و پاسداری از قانون در مقابل احکام استبدادی و قرون وسطائی مذهب می باشد. کوتاه کردن دست و افشای مافیای دینی وظیفه هر عنصر آگاه و خداباور است.
اما عنوان دوم:
مردم،
یا
ارزان ترین و پرفروش ترین کالائی تجارتی
در دکانِ دکانداران دین و سیاست:
همانگونه که مافیائی ها و تروریست ها از دین و مذهب به مثابه سلاح در جهت تأمین منافع خویش استفاده می برند، مردم را نیز وسیله قرار داده اند. مردم در دکان، دکانداران دین و سیاست به یکی از پرفروش ترین کالاهای تجارتی تبدیل گردیده است. اینها همانگونه که خود را نمایندۀ دین جلوه میدهند و از سوی خالق حکم بر خلق می رانند. به همین گونه نمایندۀ خلق در برابر خالق، جامعه و جهان نیز می باشند. در جامعه ای که قانون حاکم است و الله در آنجا نماینده و نمایندگی و بانک ندارد. هرگز دیده و شنیده نشده که کسی به نمایندگی از مردم سخن بگوید. مثلاً ادعا نمایند که : ( مردم پلو را خوش ندارد و دال می خواهند که بخورند) تمام کسانی که بر منبر دین و سیاست در کشور هائی که استبداد به جای آزادی و دموکراسی شریعت بجای قانون حاکم است ،منبریان دین و سیاست از سوی مردم سخن می گویند، سخن گفتن از سوی مردم در واقعیت نقض کامل حقوق انسانی جامعه به شمار میرود. فرد حق دارد که نظریات خویش را در تمام عرصه ها چه دین است و چه سیاست و یا فرهنگ برای مردم اظهار نماید. اما حق ندارد که از سوی مردم سخن بگوید. فقط موارد و خواسته هائی از سوی مردم میتواند مطرح گردد که جامعه انسانی به آن نیاز دارد. مثل: مردم آزادی می خواهند، مردم کار می خواهند، مردم عدالت اجتماعی می خواهند، مردم تساوی حقوق شهروندی می خواهند بدون تفاوت های قومی ، دینی ، مذهبی و جنسیتی و امثالهم. هرگاه اظهارات از سوی مردم در محدودۀ دین و یا ایدیالوژی ها مطرح گردد ویا انعکاسی از باور و سلیقه های دینی و ایدیالوژیک شخص یا گروه و جمعیت باشد، این فرد و یا گروه حق ندارد از سوی مردم سخن بگوید باید که از سوی خود و یا گروه و جمعیت خویش سخن براند.
در اینجا سؤال دیگری مطرح می شود و آن اینکه در یک جامعه اسلامی که 99 % آن مسلمان است اگر گفته شود که مردم تطبیق شرعیت اسلامی را میخواهند ، آیا امر خلاف است؟ کاملاً خلاف حقوق اجتماعی است. ما در نخست گفتیم که شریعت با قانون منافات دارد. باید جای شرعیت را قانون بگیرد. شما ملاحظ نمودید که تطبیق شریعت از سوی طالبان ، جامعه را به فاجعه کشاند . و همین اکنون توافق آتش بس میان حکوکت پاکستان و منطقۀ قبایلی سوات ، به شرط تطبیق شریعت از سوی طالبان جامعه جهانی را و حتا حکومت پاکستان را نیز نگران ساخته است. زیرا تطبیق شریعت به معنای زیرپا نمودن تمام حقوق انسانی به شمار می آید. چرا حکوت طالبان منفور و مستبد خوانده می شود. به خاطریکه طالبان یگانه نیروی اجرائی شریعت بوده و است. بنا برین همانگونه که گفته شد هرگاه قانون جای دین و شریعت را نگیرد حق و حقوق انسان ها پایمال می شود.
سؤال دیگر اینست که آیا یک وکیل پارلمان که از سوی مردم انتخاب شده حق دارد که خواسته ها و نظریات خود را از سوی مردم ارائه بدارد؟ باید گفت هیچ یک از وکلای پارلمان ها چه در افغانستان و چه در جهان نماینده مردم نیستند. بلکه نماینده بخشی ازمردم یک جامعه می باشند. اینها در صورتیکه از طرف همان بخش مردم اگر واقعاً انتخاب شده باشند میتوانند اندیشه و نظریات و یا خواسته های همان بخش از مردم را مطرح کنند نه از همۀ مردم جامعه را. حتا ما در کشور هائی که قانون در آنجا حاکمیت دارد ملاحظه می کنیم که رئیس جمهور از سوی مردم سخن نمی گوید بلکه مرام و پلان و پروگرامهای اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی و نظامی خویش را ارائه می دهد و خواستار رأی مردم می شود. اگر مردم با پلانهای او موافق بود برایش رأی اعتماد می دهند. رأی اعتماد هم طوری است که حاوی رأی اکثریت باشد. در صورت اکثریت بودن او مؤظف به کار ریاست جمهوری می شود. با وجود این هم دیده نشده که رئیس جمهور کشور های آزاد از سوی مردم سخن بگوید. زیرا اکثریت مطلق به او رأی نداده اند و پس او نماینده عام وتام مردم نیست و به خود حق نمی دهد که از سوی مردم سخن بگوید مگر در جائی که منافع ملی کشورش در برابر سایر کشور ها مطرح باشد. بناءً کسی می تواند از سوی مردم سخن بگوید که او از سوی تمام جامعه انتخاب شده باشد آیا خنده دار نیست کسانیکه در پشت تلویزونها و رادیوها و منبر ها قرار می گیرند و در امریکا و اروپا هم زندگی می نمایند خواستهای سیاسی و فکری خود را از سوی مردم داخل کشور مطرح می نمایند. اینها باید بیماری خویش را مداوا نمایند
اما چرا مردم در این مورد ساکت اند و بر نمی خیزند و نمی گویندکه {: آغا ما پلو می خواهیم نه دال} .
اینجا دو نکته را باید از نظر دور نداشت. یک: بی سوادی و بی خبری مردم. دو : زندانی بودن مردم در زنجیر های استبداد زورمندانی که مارکیت داران دین و سیاست اند و مردم را عمداً در فقر و بی سوادی نگهمیدارند.
پس وظیفه جامعه فرهنگی یک کشور است که قاطعانه به افشای جنایکاران دین و سیاست بپردازند و در پروسه رنسانس کشور خویش نقش بازی نموده و افتخار جاویدانۀ را نصیب خویش بسازند.