دهۀ پنجاه خورشیدی بود که داود سرمد در جامعۀ فرهنگی و رسانهای کابل به حیث یک شاعر جوان و آرمانگرا، شناخته شد. او از همان سالها به گونهیی از تعهد سیاسی – اجتماعی و آرمانگرایانه شعر می سرود. زبان شعرهایش بیشتر به مکتب هند و مضمون پروریهای آن مکتب گرایش داشت. با این حال هیچگاهی نخواست تا با تصویر پردازیهای انتزاعی و دور از ذهن پیام شعرهایش را در پشت شبکههای از تصاویر پیچ در پیچ زندانی سازد. در شعرهای سرمد گونهیی از تعادل زبانی و محتوایی دیده می شود. چنین است که تشبیهات در شعرهای او بیشترینه ملموس و حسی اند تا ذهنی و انتزاعی.
اساساً در همین سالها شخصیت سرمد در دو بُعد سیاسی و فرهنگی شکل می گیرد. او شاعر سیاسی است، شاعر مقاومت روزگار خود؛ اما این سیاست هیچگاهی نمی تواند زبان شعرهای او را به سوی شعارهای برهنۀ سیاسی بکشد. در جهت دیگر وسواس سرایش به اصطلاح شعر ناب نیز نمی تواند او را از خط اندیشههای انسانی و اجتماعی اش دور سازد و یاهم کارش را از صورت شعر آن سوتر گام نبردارد. شعرهای او بیشترینه محتوای سیاسی و اجتماعی دارند آمیخته با روحیه پرخاش و ایستادهگی در برابر نظام حاکم. البته چنبن چیزی از واقعیتهای روزگار او بر می خیزد. یا می شود گفت این واقعیت های زندهگی است که سر چشمۀ تخیل او را تشکیل می دهد.
بیداد امری بدی است. همهگان بر این امر هم باور اند؛ اما همگان نمی خواهند در برابر بیداد به پا برخیزند. شاعر از بیداد می گوید از زشتی آن و در برابر آن داد را قرار می دهد، این دیگر خود قیام در برابر بی داد است. راز شاعر مقاومت درست در همین نکته نهفته است.
دهۀ پنجاه در تاریخ سیاسی و فرهنگی معاصر افغانستان دهۀ بی مانندی است. در همین دهه جریانهای گوناگون فرهنگی – ادبی و سیاسی قامت بلند می کنند، گاهی با هم در می آمیزند و گاهی هم در برابر هم به مبارزه برمی خیزند. این دهه چه از نظر سیاسی و چه از نظرفرهنگی بر دورههای سیاسی و فرهنگی آیندۀ افغانستان تاثیر مشخصی بر جای گذاشته است که حتا در این روزگار نیز می توان چنان تاثیری را دید. به همینگونه شماری از شخصتهای سیاسی و فرهنگی بر خاسته از همین دوره تا هم اکنون بر جریانهای سیاسی و ادبی ما تاثیر گذار اند.
سرمد در چنین وضعیت شعر می سرود. به زبان دیگر در چنین وضعیتی بود قامت بلند می کرد. اونمی توانست از کنار واقعیتهای سیاسی – فرهنگی، مشکلات زندهگی وبی عدالتی با بی اعتنا رد شود. سرچشمۀ تخیل شاعرانۀ او همین زندهگی و واقعیتهای اجتماعی آن است. بیعدالتی نظام، مردم را به زنجیر کشیده است، مردم نمی توانند به حق سیاسی و اقتصادی خود دست رسی داشته باشند. بر دست و پای آنان زنجیر زده اند. راه همین است که یا باید رفت و در شعر خود به اندرز مردم پرداخت تا شکر خدا را برجای آورند که تقدیر شان همینگونه رقم زده شده است، یا این که باید رفت و به آن ها گفت بیایید دست روی دست هم بگذاریم و این زنجر را حلقه حلقه بشکنیم و خود سرنوشت خود را در دست گیرم که نیک بختی و بهروزی به سراغ انسانهای بسته در زنجیر نمی آید. شعر وشاعری سرمد به مانند دیگر شاعران مقاومت، درست از همین راه یا ازهمین خط برمی خیزد.
هرگونه داوری در پیوند به شاعری داود سرمد، برخاسته از اندک شعرهای اوست که به دست ما رسیده است. تصور نمی شود که تا هنوز همه سردههای او گرد آوری شده باشد. حتا نمی توان امید وار بود که همه سرودههای برجای باشند.برای آن که وقتی پولیس خون آشام مخف نظام ترهکی- امین وقتی روشنفکر، شاعر و نویسندهیی را به کام آژها خونخوار خود فرو می کشیدند، خانۀ چنین افرادی به گونۀ دقیق تلاشی می شد و بعد هرچه کتب و نوشته بود با خود می بردند و چه بسا که همین کتابها و نوشتهها خود بهانهیی می شد برای زندانی شدن یا اعدام آنان. چه معلوم که بخش بیشتر سرودههای انقلابی این شاعر به دست این خون اشامان نابود نشده باشد!
هرچند جایی شنیده بودم که گزینهیی از شعرهای او در بیرون کشور نشر شده است. اگر چنین هم که شده باشد، بدون تردید این گزینه در برگیرندۀ تمام شعرهای او نیست. به همینگونه در چند نوشتۀ که در پیوند به شاعری سرمد به نشر رسیده ، این نوشتهها بیشتر هدف سیاسی دارد، تا این که به بیان مقام شعر و شاعری و مقایسۀ شعر او با شاعران هم نسل او پرداخته شده باشد.
سرمد شاعری بود با اندیشه انقلابی که دگرگونی نظام و ساختن یک جامعۀ عادلانه اوج چنین اندیشههای را می سازند. این امر بُعد اندیشهگی شعرهای او را می سازد؛ اما این که این اندیشهها چگونه در شعرهای او بیان شده اند، بر می گردد به جایگاه شعر وشاعری او.
او به سال 1329خورشیدی در دهکدهیی کاریز در ولسوالی قرهباغ ولایت کابل چشم به جهان گشود، بعد به شهر کابل آمد، دورۀ لیسه را در لیسۀ نادریه تمام کرد و به سال 1353خورشیدی از رشتۀ ریاضی و فزیک دانشگاه کابل گواهینامۀ لیسانس به دست آورد. سرمد پس از کودتای خونین ثور 1357 ناگزیر به ترک وظیفه شد و به مبارزۀ مخفی سازمانی پرداخت تا این که در سرطان 1358 به دست پولیس مخفی « اکسا» گرفتار آمد و در اسد همان سال در کشتارگاههای پلچرخی تیربارانش گردید.
تا جایی که می دانیم در زبان فارسی دری شاعران با علوم طبیعی و ریاضیات میانۀ چندانی نداشته اند. در گذشتههای دور خیام را می بینیم که که دانش ریاضی و ستاره شناسی خود را گاه گاهی به یک سو می گذارد و آنگاه نه با زبان اصطرلاب؛ بلکه با زبان شعر با ستارهگان ، ماه و خورشید و این گنبد گردان و در نهایت با خدا سخن می گوید. از این نقطه نظر سرمد نیز چنین است. هم زبان ریاضی و دانشهای طبیعی را می فهمد و هم زبان شعر را.
شاید جای داشته باشد که بگویم که امروزه بخش بزرگ و قابل توجه کاخ شعر و ادبیات معاصر فارسی دری در افغانستان به وسیلۀ شاعران و نویسندهگانی هستی یافته است که در اصل شاگران دانشهای طبیعی بوده اند، یا هم به گونۀ تخصصی ادبیات نخوانده اند. سالها است که آرزو دارم تا در پیوند به چنین نویسندهگان و شاعران ارجمند چیزهایی بنویسم، به امید چنان روزی!
وقتی به زندهگی و آن هیجان انقلابی و سرسپردهگیهای سرمد به هدف دگرگونیهای اجتماعی- سیاسی نگاه می کنیم، این انیشه برای ما دست می دهد که او مشعل چنین میراثی را از شاعر مقاومت مشروطیت نخست عبدالرحمان لودین به دست آورده است. فکر میکنیم که او با میرزادۀ عشقی شاعر مشروطیت ایران از یک کاسه آب نوشیده است. آن دو نیز همین گونه شاعران پرشور و مبارز بودند که سر انجام به وسیلۀ جلادان روزگار خود تیرباران شدند. به یاد سید عبدالاله رستاخیز، علی حیدرلهیب، انیس آزاد، دهزاد فرخاری، سید ثابت می افتیم که به جرم عدالت خواهی ومبارزه برضد نظام خود کامه در پولیگونهای پلچرخی تیرباران شدند.
دریغ و درد در اینجاست که تا هنوز در پیوند به شخصیت فرهنگی و ادبی این عزیزان از دست رفته هیچگونه کار قابل توجهی صورت نگرفته است. گاهگاهی هم که سخن از اینان به میان می آید، کسانی تنها می خواهند که مهر سازمان خود را بر جبین پاک شان بکوبند تا در سایۀ نام آنان به رجزخوانی های سیاسی خود بپردازند! این نکته را روشن باید کرد که تُعهد شاعر در پیوند به زندهگی، مردم و هستی باربار بزرگتر و گستردهتر از هرگونه تعهد ایدیولوژیک و سازمانی است. برای آن که مفهوم انسان و گستردهگی زندهگی و هستی در تنگناهای اندیشههای محدود سازمانی و سنگ شدۀ ایدیولوژیک نمی گنجد!
این دسته شاعران همهگان عمرکوتاهی کردند، گویی از نخست شهادت، جامۀ سبزی بوده که برقامت بلند آنان بریده شده است. سرمد خود می دانست که شهادت سایۀ اوست و روزی آن سایه با او در می آمیزد:
گر کنم مردانه یک دم زندهگی
بهتر از صد سال با شرمندهگی
در رۀ مردانهگی سر درکفم
کن کجا و داغ ننگ بندهگی
www.goftaman.com
در کلیت شعرهای او انباشته از موضوعات سیاسی- اجتماعی، عشق به انسان و آزادی انسان است. سرمد در زیر چتر نظام دلتنگ است و همان گونه که حفظ در اندیشۀ آن است تا فلک را سقف بشگافد و طرح نو در اندازد، او نیز در اندیشۀ برهم زدن چتر سیاسی نظام است که مردمان در زیر سایۀ آن نه تنها آرامشی ندارند؛ بلکه در آتش بی عدالتی، استبداد و فقر می سوزند. نظام حاکم را « دمل» چرکینی می داند که باید آن را برکند، برای آن که با هیچ مرهمی درمان نمی شود. این همان رادیکالیزم انقلابیاست و مخالفت با اصلاحات!
بنازم مستی پرشور موج جنبش آیینی
که باشد در تپیدن چون دل من گرم تمرینی
به بزم خلوت ما امتیاز رنگ و بویی نیست
ندارد حلقۀ میخوارهگان بالا و پایینی
فلک پروازگاه همت آزادهگان باشد
نسازد آشیان بر شاخههای پست شاهینی
غرور فطرت من بار منت بر نمی دارد
اگر دوشم شود خم زیر بار کوه سنگینی
به چشمم هرنفس با صدجهنم رنج همسنگ است
اگر آلوده سازد دامنم را داغ ننگینی
در این ظلمت که چشم اخترانش گریه آلود است
نمی خندد به غیر از برق چشم تیغ خونینی
نمی جوشد به چشم ماهتابی چشمۀ نوری
نه سو سو می زند، از اوجها فانوس پروینی
ندارد در دل خفاش ره بیم سحرگاهی
نمی خیزد مگر مرغ سحر از خواب دیرینی
دل غمپرورم صد بار در خون می تپد هردم
که تا گل می کند در باغ طبعم شعر رنگینی
بجز ار ریشه کندن نیست درمان دمل « سرمد»
که از مرهم نه بهبودی پذیرد زخم چرکینی
www.goftaman.com
پیش از آن که در پیوند به این شعر چیزی بگویم، می خواهم یاد آوری کنم که سالها پیش در زمان جمهوری داودخان، در برنامۀ ادبی زمزمههای شبهگام ، رادیو افغانستان، من مصراع نخست این شعر را این گونه شنیدهام : « بنازم جلوۀ حسنی که دارد ناز و تمکنی » این که بعداً این مصراع را دوستان شاعر تغییر داده اند یا خود شاعر بر من روشن نیست! به هر صورت این شعر از سرودههای سرمد درسالهای جمهوری داود خان است. شاعر با استفاده از نمادهای مثبتی چون موج جنبش آیین ، صبح دم، شاهین، فانوس پروین، پروازگاه همت آزادهگان، حلقۀ میخوارهگان که بالا و پایینی ندارد، غرور منت ناپذیر، مرغ سحر که شاعر آنها را در برابر نماد های منفی چون برق تیغ خونین، ظلمت، یوغ سنگین ، چشم گریه آلود اختران، خفاش و جهنم قرار می دهد تا وضعیت را در تقابل این نمادها بیان کند. در نهایت آن همه نمادهای منفی و زشت در یک نماد بزرگ متلور می شود که همانا « دمل » است. این دمل نماد کلی نظام است. حال با این دمل که سرچشمۀ همه دردها، رنج واستبداد است چه باید کرد؟ باید دنبال دارو و درمان رفت، یا این که باید آن را از ریشه برکند! پیام شاعر در نهایت چنین است که باید نظام را از ریشه برکند، یعنی انقلاب!
تا جای که من دیدهام شعرهای پایداری داود سرمد، در آغاز بیشترینه در فرمهای کلاسیک سروده شده اند. او تازه در شعر نیمایی تمرین می کرد که دژخیمان سرخ مجالش ندادند. بیتهای زیرین بخشی از یک غزل اوست. این شعر در شبنامههای که برضد حکومت دست نشاندۀ شوروی پخش می شد بسیار دیده شده است. می توان گفت که این غزل یکی از معروف ترین شعرهای داود سرمد است که پیوسته در میان مخالفان نظام تکرار می شد. غیر از این شعرهای دیگری از سرمد نیز در شبنامه و نشرات مخالفان تجاور شوری و حکومت دست نشاندۀ آن، بسیار دیده شده است.
بریز بار دیگر زین شراب در جامم
که لذت دیگری داشت تلخی کامم
زبانه می کشد از ذره ذرۀ جسمم
لهیب سرکش عشقی که سوخت آرامم
زخون خویش خطی می کشم به سوی شفق
چه خوب عاشق این سرخی سرانجامم
تویی که پشت تو می لرزد از تصور مرگ
منم که زنده گی دیگر است اعدامم
نوید فتح شبستان دهم به راه روان
سرود رزم پیام آوران شود نامم
عقاب زخمی ام و می توانیم کشتن
مگر محال بود لحظه یی کنی رامم
امید پروری در شعر پایداری یک اصل است، شعر پایداری نباید بیانگر یاس و افسردهگی باشد. شعر پایداری با نا امیدی و تسلیم شدن به وضعیت همخوانی ندارد. باید برای جنبش مقاومت انگیزنده باشد و باید با جنبش مقاومت در آمیزد. در این شعرکوتاه، سرمد نه تنها وضعیت را با تمدام اندوه و دردی که دارد بیان می کند؛ بلکه امید به پیروزی را نیز در شعر می پروراند.
اگر مشت ستم کوبد دهانم
سرود نا امیدی را نخوانم
کزین ظلمت بزاید روشنایی
شبم آبستن فرداست، دانم
نور در دل تاریکی می درخشد و این نور بر تاریکی پیروز می شود. شب که سرچشمۀ تاریکی است همهجا خیمه بر افراشته، ظاهراً پیروز است؛ اما شب آبستن بامداد یا سرچشمۀ روشنایی است و این بامداد همان پیروزی مردم بر دشمنان و نظام خود کامهیی است.
«آرزوها» یکی از چهارپارههای سرمد است که با استفاده از نمادهای چون عقاب، خندۀ رعد، خورشید مغرور، اختر صبح، موج سرکش و پرستو، شاعر آرزوهای انقلابی خود را به پرواز در می آورد وبه جنگ نمادهای می رود که در برابر آرزوهای او قرار گرفته اند. در کلیت شاعر دراین شعر درهوای دیگر گونی وضعیت است.
دلم خواهد که مانند عقابی
زنم پربرفراز آسمانها
بخوانم باصدای آتشیانم
سرود فتح اوج کهکشانها
دلم خواهد که همچون خندۀ رعد
بلرزانم جهان را از نهیبم
بسوزم خار زار دشت شب را
زبرقی خانمان سوز لهیبم
دلم خواهد که چون خورشید مغرور
نمایم پاره پاره کام شب را
زموج گرم نور از لوح تاریخ
بشویم جاودانه نام شب را
دلم خواهد که همچون اختر صبح
شوم چشم چراغ ِجست و جوها
دلم خواهد که همچون بذر امید
برویم در زمین آرزوها
دلم خواهد که چون آهوی وحشی
بیابان دربیابان درنوردم
چنان تند وسبک خیزانه و مست
که نتواند رسد توفان به گردم
دلم خواهد که همچون موج سرکش
بغلتم مست درآغوش دریا
پیام لاله های تشنه لب را
بگویم هرنفس در گوش دریا
دلم خواهد که همچون دود مجمر
بدورشعله سرکش برقصم
دلم خواهد که مانند سمندر
به بزم خلوت آتش برقصم
دلم خواهد که مانند پرستو
شوم پیک بهار جنبش آیین
زساز مژده بخش چهچۀمن
به رقص آید همه گلهای رنگین
دلم خواهد که همچون لاله سرخ
چراغی دردل صحرا فروزم
زبرق داغ آتش خیز قلبم
خس وخار بیابان را بسوزم
دلم خواهد زساز تار احساس
به ساز آرم نوای تازهیی را
به بازار دیار ناشناسی
کنم یکدم بلند آوازهیی را
www.farda.org
من نخستین بار این شعر را در 1353 یا 1354 تا جایی که می اندیشم در مجلۀ ژوندن خوانده بودم. همانگونه که گفته شد در این شعر آرزو هایی پروریده شده است انقلابی، در جهت تغیر وضعیت؛ اما شاعر از نمادها به گونهیی استفاده می کند که از لغزش و فروافتادن شعردر دامن شعارهای برهنۀ سیاسی جلو گیری می شود.
شعرهای سرمد در نیماییها یا در اوزان آزاد عرضی نیز در همین خط ادامه می یابند، یعنی در خط مقاومت. همانگونه که پیش از این گفته شد، سرمد پس از یک دور تمرین در اوزان کلاسیک به سوی اوزن آزاد عروضی یا شعر نیمایی گام بر می دارد. خواسته است تا شعرش به گونۀ طبیعی به رشد و دگرگونی خود برسد. من به چند پارچه از نیمایی او را در سایتها پیدا کردم. یکی از آن نیماییها « جادوگران شب» نام دارد که بخشی آن را می خوانیم:
جادوگران شب
گر دست خویش را
در گردن ستم زدهیی، حلقه می کنند
آن دست رفته رفته
سیه مار می شود
این ماجرای تلخ
عمری گذشت و باز
تکرار می شود.
گر نیست این چنیین
با دست فتنه پیشۀ غولان روزگار
بر شانۀ صداقت آزاده مردها
سنگ هزار تهمت چرکین نا به جا
چون بار میشود!
اما؛ درین محیط غم آلود مضطرب
هر چند وحشت است و سکوت است و ماتم است
هرچند اثر زجنبش و رزمندهگی کم است
هرسو، به هرنفس
چندین هزار بشکه باروت انفجار
در سینۀ فراخ سکوت غمین و پیر
انبار میشود.
تا آنکه از درخشش خونین جرقهیی
برپا شود غریو خروشان انفجار
پایان رسد شکنجۀ دیرین انتظار
از آن غریو مست
خوابیده روح تنبل بیمار ناتوان
از بستر فسردهگی یاس دیر پای
بیدار می شود.
درجوی خشک هر رگ این پیکر کرخت
چون موج گرم نور
خون امید تازه، پدیدار میشود.
این جسم خسته جان
سرشار میشود
گر بشکند زگردن مغز توانگرش
با خشم آتشین
زنجیر سرد و یخ زدۀ وهم پوچ را
هشیار می شود.
آنروز میدمد
از چشمهسار سرخ درخشندۀ شفق
تا بر دَرد گلوی شب دیرخفته را
با نیزههای اشعۀ درخون تپیدهیی
آن روز مژده بخش
در اوج قلههای شررخیز رستخیز
با با لهای آتشین خود
عقاب فتح
پرواز می کند
بر شاخههای سبز درخت امیدبار
در باغ آرزو
مرغ حماسهساز نفس آتشین شعر
از نو ترانههای نویی ساز می کند.
www.goftaman.com
نماد اصلی و مرکزی در این شعر همان « جادوگرشب » است که گویی برهمه چیز سلطه دارد. جاودگر شب می تواند نماد نظام حاکم و طبقات ستمگری بوده باشد که حتا اگر دست نوازشی هم که به گردن مرم حلقه می کنند، آن دست در حقیقت مار سیاهی است که بر گردن آنان حلقه شده است. این بهترین نماد برای منافقت و دو رویی نظام است. مار خود نشانه منافقت و دو رویی است. شاعر در سطرهای بعدی می پرسد که اگر به راستی چنین فریبی در میان نباشد، پس چرا این جادوگر شب به جان آزادهگان و آزاده اندیشان افتاده و بر آنان هزارگون تهمت ناروا می زند و در تلاش آن است تا از پای در اندازد شان.
وضعیت چنین است. جامعه همچنان خاموش؛ اما شاعر در دل این خاموشی ظرفیت بزرگ یک انفجار اجتماعی را می بیند. این نیروی بزرگ انفجار در حقیقت همان نیروی انقلابی مردم است که روزی منفجر خواهد شد و انفجار نیروی اجتماعی مردم یعنی انقلاب مردم. این انفجار از یک جرقه به وجود می آید که این جرقه می تواند مبارزۀ یک حزب یا سازمان باشد که مردم را به سوی انقلاب می کشاند. آن گاه است که عقاب فتح و پیروزی فراز قله های زندهگی به پرواز در می آید. درختان سبز می شوند و در باغهای زندهگی مرغ شعر نواهای تازه یی را سر می دهد. یعنی سرود زندهگی و آیین زندهگی دگرگونه می شود.
نکتۀ آخرین این که من این شعرهای سرمد را از شمار سایتها به دست آوردم. بادریغ متوجه شدم که شعرهای سرمد با اشتباهات وزنی و نوشتاری زیادی ثبت شده اند. دوستی که خواسته ازشعرهای او در نوشته اش استفاده کند یا گویا در پیوند به شعرهای او چیزی بنویسد، در ثبت شعرها کمتر احساس مسوُولیت کرده است. چنان که گاهی واژهیی را فراموش کرده اند تا بنوسند، یا واژهیی را تغیر داده اند، یا هم در نوشتار واژۀ اشتباه کرده اند که این اشتباه گاهی مفهوم واژۀ اصلی را تغییرداده است. ما می دانیم که تغییر یک واژه در شعر می تواند دو تاثیر را به وجود آورد. نخست می تواند مفهوم شعر را دگرگون سازد. غیر از این می توان وزن شعر را برهم زند و ما می دانیم که چنین چیزی می تواند برجایگاه یک شاعر تاثیر ناگواری داشته باشد. مثلاً شاعر متهم می شود که نتوانسته است وزن را مراعات کند یا نتوانسته واژگان را به گونۀ دقیق در شعر هایش به کار گیرد. دوستانی که با چنین سهل انگاری در پیوند به شعرهای سرمد چیزهای نوشته اند، گذشته از نیت مثبتی که نسبت به شاعر داشته اند، من تصور می کنم که روح آن شاعر آزاده را تا سپیده دم قیامت شکنجه داده اند. چنین سهل انگاریها در حالی صورت می گیرد که شاعر سوار بر اسب سپید شهادت به آن سوی بی زمانیهای مطلق، سفر کرده و با جاودانهگان تاریخ پیوسته است. شاعر دیگر زنده نیست تا بر این اشتباهات انگشت گذارد و آن را درست کند، پس در این صورت چنین اشتباهاتی همچنان درشعرهای او برجای می مانند. تجلیل از یک شاعر، آن هم شاعر مقاومت و متعهد به واقعیت های زندهگی و اجتماعی تنها رجز خوانی نیست. نمی تواند بهانهیی باشد که از او وشعر او افزاری سازیم برای تبلیغ دیدگاههای تنگ و سنگ شدۀ سازمانی خود. کار تحقیق در هر زمینهیی کاری است با مسوُولیت که باید این کلوله بار سنگین را با هشیاری، تعهد و بیطرفی به پیش برد!
روانت آسوده باد سرمد عزیز! آرام بخواب شاعر وادیهای آتش و خون! تاریخ نام با شکوه ترا هیچ گاهی فراموش نخواهد کرد!
پرتونادری
سرطان 1394
شهرک قرغه، کابل
برگرفته شده از فیسبوک