افغان موج   

Image 

 رزاق (رحی)

در وسط کوچهء ما

ستاره پر زد و عزم سفر کرد    قلم فوران زد و مشق شرر کرد

یکی در باتلاق فحش افتاد    c دگر در کوچه قتل خشک و تر کرد

 

اینک سالار فرم و نشان و سردار قلم و داستان در وسط کوچهء ما پنجه در پنجهء هم کلاویز شده اند.

یکی ستاره بدوش و دیگری قلم بدست.

یکی یک ستاره کم یک سپهر و دیگری یک قلم کم یک مدرسه.

یکی بدنبال اصالت خانوادگی ودیگری در پی دفاع از شجرهء نیاکان.

یکی طعنه سار سر کچل و دیگری محکوم به اعتیاد خینه و وسمه.

 

چه اتفاق افتاده است؟

شنیده ایم که محترم داکتر اکرم عثمان نویسندهء پر اوازهء کشور بدنبال افرینش های ماندگارش رمان کوچه ما را به بدنهء تاریخ و فرهنگ ادبیات کشور پیوند داد. و محترم ستر جنرال محمد نبی عظیمی افسر پر اوازهء کشور نقدی بر ان رمان نثار کرد.

شور بختانه من تا کنون این رمان ماجرا بر انگیز را نخوانده ام. اما از جریان تبادلهء پرسشها و پاسخهای طرفین درگیر دانستم که مسلهء جالبی در میان است.

یک نویسندهء از سیاست باخبر ویک جنرال آگاه از دانش نقد در یک گفتگوی متاسفانه پایین تر از فرهنگ کوچه و بازار معیار های تاریخی - فلسفی وارزش های ادبی نقد را از ان جایگاه رفیع وبا عظمت ان بسمت تحتانی ترین قشر گودال هولناک ابتذال سقوط میدهند وخود با این سقوط در ایینهء قضاوت ها چون تصاویر مضحک فوری نمایان میشوند.

تا جایکه یادم میاید همانگونه که محترم اکرم عثمان در کشور ما بیشتر بعنوان یک نویسندهء توانا وقصه پردازبی بدیل مطرح بودند تا یک سیاست پیشه - محترم نبی عظیمی نیز در کشور ما بیشتر بعنوان یک افسر با تجربه و دارای فهم اکادمیک در عرصهء نظامی مطرح بودند تا یک ادیب و منتقد. به هر حال.

من مخالف نیستم که نویسنده سیاست بیاموزد و یا بیاموزاند و افسر نظامی ادب و نقد بیاموزد و یا بیاموزاند. ولی نه انگونه که در ماجرای کوچهء ما اتفاق افتاده است.

این نتنها افتضاح است بلکه فراتر از ان نهایت رسوایی است. زیرا حیثیت یک گفتگوی متمدن ادبی تا سطح یک مجادلهء درجه سوم سیاسی پایین می افتد.

ترکش عقده های فرو کوفتهء سیاسی وسمت گیری های کاذب روشنفکرانه را زیر نام نقد انهم در مبتذل ترین شیوهء ان تحویل دیگران دادن بزرگ ترین جفایست که در حق تاریخ وفرهنگ صورت میگیرد.

 مشق شمشیر بازی های سیاسی در فقدان درک سالم از شیرازه های تمدنی فرهنگ دیالوگ حاصلش همان است که در تبادله پرسش ها وپاسخ ها ی اقایان عثمان وعظیمی مشاهده میکنیم. (از کوزه همان برون تراود که دراوست).

انها که از تعفن روسپی خانه های سیاست پیشه گی مست شده اند - در غیاب متصرفات هوش اخلاق تا مرز های پوسیده گی نا مردانه ترین خطاب های غیر مهذب پیش میروند که نه شایستهء یک نویسندهء سالخورده است ونه هم شایستهء یک افسر باز نشسته.

این دو شخصیت - یکی نویسنده و دیگری جنرال که بیشترین بخش عمر شان در پر اشوب ترین دوره های پنجاه سال اخیر کشور سپری گردیده وخود شاهدان فقر - گرسنگی- استبداد و بیعدالتی های اجتماعی- جنگ وپیامد های گستردهء ان بوده اند چگونه میتوانند و یا توانسته اند از کنار همهءمسولیت ها به سادگی رد شوند و فرصت های بر گشت نا پذیر عمر خویش را صرف رویا های نمایند که متا سفانه دیگر وجود ندارد.

محترم نبی عظیمی نه تنها چهرهء برامده از ازمون های دشوار روزگار اند بلکه قلم شان نیز در مواردی که حقیقت را مینویسند قابل احترام است. اما.

چه بهتر میشد تا ایشان اندوخته های علمی وا کا دمیک شان در عرصه مها رت های مسلکی ونظامی را به اثر ارزشمندی مبدل میکردند تا از یکطرف این اثر با ارزش زینت بخش مکاتب حربی ودانشگاه های نظامی کشور میگردید واز سوی دگر تکیه گاه مطمینی برای بر قراری تعادل موقف اجتماعی ومسلکی شان بوجود می امد. اگر چنین کنند ویا میکردند همهء وطنداران انرابعنوان انجام یک رسالت هدفمند و وطنپرستانه با شوق وافتخار استقبال میکردند. ولی متاسفانه که هنوز خون اردو و سیاست در دامان پاک شان نخشکیده بود که گریبا شان در چنگ اکرم عثمان افتاد.

ویا هم داکتر صاحب اکرم عثمان چه ضرورت دارند که اصالت وپاکیزگی اثار گرانبهای شان را با فضای جدالهای سیاسی ملوث میکنند.

 

داکتر صاحب محترم:

ایا هجوم فرهنگی غرب وترویج ادبیات بیگانه وبذر انحطاط ادبی در زمین باور های اجتماعی برای شما منحیث یک نویسندهء متعهد بی تفاوت است؟

ایا از برج عاج هنر برای سیاست میتوان سند هوشدار باش تاریخی را برای نسل گیر مانده در سنگلاخ های فقر ادب وفرهنگ تدوین کرد؟

در شرایطی که دیکتاتوری فرهنگی غرب بر سر زمین جنگ زدهء ما تحمیل میشود وبرای ما مقیاس های فرهنگی صادر میکنند - چه کسی باید سنگر های مقاومت وایستادگی در برابر صدور ارزش های بیگانه با تاریخ وفرهنگ ما را پاسبانی کند. ؟

از ان برج عاج هنر برای سیاست تاخیابان های تاریخی و تجربی ای عینیت یافتهء زندگی چقدر فاصله است که با این سفر طولانی عمر تا کنون در سطح ان فرود نیامده اید؟

شیارهای شخم زدهء فرهنگ ما احتیاج به بذر اندیشه دارد و ابی که این اندیشه را به سیلان اورد تا اندیشه ها در دهلیز های تاریک خصومت های سیاسی تبعید نشوند و سمت و سوی انسانی پیدا نمایند. من به جایگاه رفیع ادبی و فرهنگی شما احترام دارم. اما

اینک دردمندانه که با یک جرت که هیچنوع جاذبهء فرهنگی - ادبی ندارد در تلک نقد محترم عظیمی گیر مانده اید. خود کرده را نه درد است و نه درمان.

من نیز با این (جرت) ماجرا بر انگیز و راه دادن مرادف های مثل (فرت) بر حریم شایستهء ادب موافق نیستم زیرا ریخت اش خیلی غیر هنری وغیر مودبانه است و ایراد جناب عظیمی را درین مورد تایید میکنم اگر بگونهء غیر سیاسی مطرح میگردید.

ببینیم رواق های کاشانهء یک مناظرهء فرهنگی - ادبی از کجا و چگونه درز بر میدارد.

محترم نبی عظیمی پس از خوانش رمان کوچهء ما تصمیم میگیرند تا دیباچهء زیر نام نقد پیرامون چند و چون کوچهء ما در یک خطاب مستقیم تحویل اقای اکرم عثمان نمایند.

و بدین منظور با شانهء نقد خط درشتی از فرق کوچه ما باز میکنند و از وسط بسمت اغاز مدخلی میگشایند. از پاکی - صداقت وفاداری اعضای (ح د خ ا) که اکرم عثمان در ان شک اورده است با قاطعیت حزبی دفاع میکنند و مرحوم محمود بریالی برادر مرحوم ببرک کارمل و چند تای دیگر را بعنوان نمونه درین زمینه مثال میاورد.

داکتر اکرم عثمان را به نکوهش میگیرد که چرا دوران دفاع مستقلانهء حاکمیت حزب وطن و معرکهء غرور افرین جلال اباد را منوط به طرفداران داکتر نجیب الله میدانند و سهم مخالفان نجیب الله را درین زمینه از نظر انداخته است. ببینید که هردوی این ادعا ها در واقع نتنها دو بعد یک انحراف را نشان میدهد بلکه نا اگاهانه بار دگر خط فاصلی را میان اعضای خانوادهء بزرگ سیاسی حزب وطن زیر نام مخالفان و موافقان ترسیم مینمایند. در حالیکه همه بخوبی میدانند که افتخار دوران دفاع مستقلانه پیشتر از همه به ملت قهرمان افغانستان برمیگردد که در دشوار ترین لحظات تاریخ در طرح و تدوین سیاست های سهم گرفتند که دفاع مستقلانه یکی از مظاهر انکار ناپذیر ان هست که با ایثار و قهرمانی های قوای مسلح کشور- اعضای پر افتخار حزب وطن و متحدین سیاسی ان امکان عملی تحقق پیدا کرد. و محترم نبی عظیمی یکی از ان فردماندهان بی مثالی بود که در کنار سایر فرماندهان - ستون مورال رزمی جنگاوران وطنپرست را در دست داشتند. من ازین تقسیم بندی های سیاسی در یک مسلهء ملی - وطنی بشدت متاثرم.

متعاقبا محترم نبی عظیمی بر اکرم عثمان خشمگین میشوند که چرا حادثهء ثور 1371 که منجر به سقوط دولت جمهوری افغانستان و فروپاشی تمام سیستم ها و ساختار های سیاسی - اقتصادی و اجتماعی کشور گردید را کودتا میدانند. و پیوسته از اکرم عثمان میپرسند که مطلب شان از کودتا چیست؟ و خود در خلوت (کوچه حسن چپ) فلم مستند در امتداد فاجعه سقوط و ده ها اسناد ومدارک انکار نا پذیر دیگر در ین زمینه را با سکوت و تغافل برگذار میکنند.

 و نمیگویند پس این چه بود که در ثور 1371 اتفاق افتاد؟

یک حاکمیت چارده ساله از میان رفت.

یک حزب سراسری ازهم پاشید.

یک اردوی عظیم در گودال انحلال رفت. با ان وسعتی که محترم عظیمی و هزارن دیگر را در فراموشخانه های جغرافیای غربت پرتاب نمود.

افغانستان لانه تروریزم شد.

نطفه های القاعده چون عنکبوتی در جدول جغرافیای افغانستان ومنطقه لانه کرد.

 تنها در شهر کابل حدود شسصت و پنج هزار انسان به قتل رسیدند.

مردمان اواره شدند.

تاریخ صفحه بدل کرد.

پروگرام ملی صلح برهم خورد.

انقطاب دردناک اجتماعی و پیامد های تکان دهندهء ناشی از ان بر تمام روبط تاریخی و سنتی مسلط شد و نسلی از بهترین وطنپرستان بر (دار انزوا) حلق اویز شدند.

عقبگراترین نیرو های بنیادگر بر سرنوشت جامعه چیره گشتند و در پی ان افغانستان در باتلاق افتراق اجتماعی فرو رفت و پی امد ان به ظهور طالبان در عرصه قدرت و اشغال نظامی افغانستان انجامید.

این دگرگونی ها که دود از دماغ تاریخ و اتش از جمجمهء یک نسل برون بر اورد چگونه اتفاق افتادند؟

محترم نبی عظیمی اگر اینرا کودتا نمیدانند پس چه اسمی بالای ان میگذارند؟ انقلاب؟

اگر انقلاب : ماهیت این انقلاب چیست؟ و شرکت کنندگان این انقلاب حتما انقلابیون اند؟

و شاید هم بگویند تصادف ؟

 اما برعکس :

 هماگونه که ششم جدی 1358 روز هجوم لشکریان روسی و اشغال نظامی افغانستان را مرحله نوین و تکاملی انقلاب ثور میدانند. چاردهم ثور و پلنوم هجدهم که منجر به تعویض رهبری در (ح دخ ا) گردید را بعنوان کودتا علیه مرحوم ببرک کارمل بر رخ اکرم عثمان میکشند. درین زمینه ها هردو جانب به صدور احکام عام و فاقد استدلال مطلوب اکتفا مینمایند.

محترم عظیمی بعد از گشت و گذاری نه چندان طولانی از قسمت وسط کوچه ما با شتاب به اغاز کوچه ما پرتاب مشوند و کوچه ما را به بخش های (ارزش تاریخی) (ارزش سیاسی) و (ارزش ادبی) در سلاخ خانهء نقد خویش مفصل شکنی میکنند و یکسره همه را مردود - بی ارزش وبازاری دانسته پس از ارجگذاری به روح ابا و اجداد اکرم عثمان به این نتیجه میرسند که کاش کوچه ما را نمیخواندم.

نوبت اکرم عثمان فرا میرسد وایشان با خواندن این نقد دست وپاچه شده قلم بر میدارد وانچه در چانته دارد به خورجین نقد محترم عظیمی میریزد.

داکتر عثمان که از تعلقات فکری محترم عظیمی وعشق تمام ناشدنی او به مرحوم ببرک کارمل کاملا واقف است - به جایگاه خودش در مخالفت با ببرک کارمل پا فشاری میکند و بار دگر ناعاقبت اندیشانه از مسیر کوچه ما چار نعل به سر زمین باور های ح د خ ا میتازد و خشمء از (عمق به سطح) امدهء طرف مقابل را قمچین میکند.

خیلی جالب است که پافشاری یی اکرم عثمان در اظهار مخالفت با کارمل مرحوم و سیاست های وی بلا درنگ تعلق فکری اکرم عثمان را به نجیب الله شهید در دهلیز های حس ششم محترم عظیمی تداعی میکند. اری. متاسفانه و بدینگونه پای داکتر نجیب الله در میان کشانیده میشود.

 و محترم عظیمی طبق معمول برای انتقام گیری از اکرم عثمان اخرین قطرات زهر تعصب و بد بینی اش را نثار تربت خون الود نجیب الله میکند و اینبار کلمهء فرار را هنرمندانه تلطیف میکند و اسمش را (برون رفتن) میگذارد و تصور میکند که فرصت خوبی برای تکرار ان افسانه وسی صحنه وچهل مرغک بیک خانه (فرار نجیب الله) برایش میسر گردیده است و لا جرم با اشتیاق انرا به رخ اکرم عثمان میکشد. و بدنترتیب جدال های سیاسی پرتاب شده در موزیم تاریخ را بار دگر در ذهن وروان خانوادهء حزبی ها زنده میسازد. شاید برای عظیمی صاحب عوارض جانبی این جدال ها غیر قابل رویت اند ورنه ایشان یکی از مدعیان حفظ سلامت سیاسی و سازمانی این خانواده اند.

بلی دوستان :

ازینجا ناقوس رسوایی از فراز کلیسای سیاست زدگی های روشنفکرانه در ازدحام کوچه ما بصدا در می اید و اکرم عثمان این علمبردار معرکه فرهنگ و ادب از دایرهء ادب پای کشیده راهی دشت های بی اب وعلف یاوه گویی میشود وهرچه (جرت) در خورجین دارد در خرمن دیباچهء محترم عظیمی میریزد. محترم عظیمی از ان همه جرت ها - جرت نامه میسازد و یکی دو تای دگر در اطراف ان چند تا جرت دگر میگویند و شاعرچه هایی برای این جرت نامه ها نظم درست میکنند و اقای عظیمی به ایشان فرهیختگان خطاب میکند. بدینگونه کندوی شعر نیز به زمین میخورد. عاقبت چند تا فرهیختهء دگر به کشف کلمهء فرت که از نظر حیثیت اخلاقی و ادبی افتخاری کمتر از جرت ندارد دست می یازند و در نتیجه چند تا نوشته زیر نام (جرت و فرت) تولد میشوند و اینک با دریغ و درد که مناظرهء جرت و فرت ادامه دارد که ادمه دارد.

دوستان عزیز:

شما قضاوت کنید. اینست ارمغان یک ابر مرد دنیای ادب و هنر و یک نظامی کهنه کار و با تجربه.

کی ملامت است؟

انها (اقاین عثمان و عظیمی) که برکهء طلایی همه ارزش های تاریخ - فرهنگ و باور های بالندهء سیاسی را از جدارء شکمء نهنگِ خود محوری های روشنفکرانه میبینند؟

و یا ما؟

 که سوگمندانه - اذانء تباهی ای فرهنگ و ارزش های تاریخی انرا از برجء کینه های نا تمام قلعه های به اتش نشستهء سیاست بازی های کاذب میشنویم؟

برای یک لحظه لطفا تمام تعلقات وبد بینی های تان نسبت به این دو شخص را کنار بگذارید و قضاوت کنید. من نمیگویم که  «نه گل باند و نه کدو» ولی خیلی دلم میخواهد بگویم که کاش خداوند قلم را نیافریده بو د و اگر افریده بود این چنین حقارت را بر او روا نمیداشت. ببینید :

این نخبه گان و قلم بدستان ما که به خانواده روشنفکران دیروز متعلق اند با چه افتخاری بی فرهنگی - ابتذال و انحطاط را به نسل سیل برده و اشوبناک تاریخ تحویل میدهند؟

 ودر مسیر چشمه های ادب وفرهنگ بذر شور انحطاط را میکارند تا سنگریزه های طلایی خفته در اعماق دچار عذاب بی هویتی شوند.

 و ادعا هم دارند که ایشان پاکترین و بهترین ودر کردار - گفتار ورفتار سر امد روز گار بوده اند من هرگز در این تردید ندارم که خانواده روشنفکران دیروز (گل های سر سبد) بوده اند ولی با دریغ این درد اذیتم میکند که چگونه کرگس های عبوسی در تاریکی شب تخم های گنده را بر دوش این سبد تحمیل کردند تا اصالت سبد نشینان را زیر سوال ببرند.

با دریغ حقیقت اینست که انقطاب شدید اجتماعی و سیاسی وبحران های مولود ان نه تنها تعادل مطلوب را در سطح روبط فرهنگی برهم زد بلکه مسلهء فقدان شهکار های ماندگار را نیز به شدت بمیدان کشید واینک بعلت کشمکش های نا هنجار سیاسی در حوزهء نقد ونویسندگی به اصطلاح زبده ترینان ما تا کنون نتوانسته اند ارشیف تاریخی نقد ادبی را در کشور با شهکار های جاندار وپایدار اذین ببندند.

فکر میکنم نقد امروزه یکی از شیوه های مدرن کاوشگری های خلاق ومتفکرانهء ادبیست. نداشتن جوهر اولیهء هنری وفقدان انگیزهء قوی برای اکتساب فرهنگ ومعنویت از دلایلی اند که نقد را براه انحطاط میکشاند وبرای حصول ان جوهر واکتساب فرهنگ - شعور انسان باید در سطح متعالی ان تجهیز گردد.

هیچ منتقدی در کار افرینش سر افراز نخواهد بود مگر انکه خلاقیت ادبی را هم از لحاظ شکل ومحتوا - هم از نظر نویسنده - هم از نظر مخاطب - هم از نظر زبان نویسندگی و هم از لحاظ مقد ورات وظرفیت های که ان زبان برای بر قرار کردن ارتباط با مخاطب دارد عمیقا مطالعه نکند.

 نقد چیزی نیست که همه را سکوی تحجر وتعصب ببینند. گستره وعمق را نباید از سوراخ تور ماهیگیر اندازه کرد بلکه خود باید این گستره وعمق را تجربه کرد. واموزه های نقد مدرن را بنیاد کنکاش قرار داد.

منتقد نباید چشمه را گل الود کند تا سنگریزه های طلایی عمق از نظر پنهان نمانند.

منتقد باید طوری بنویسد که اصالت ها همدیگر را همدوشی کنند وتنه به تنه پیش بروند وفرهنگ همگانی را تقویت کنند.

منتقد نباید در سیاهچال اصالت گذشته خویش به اعتکاف بنشیند بلکه او وظیفه دارد تا دیگران را تشویق کند که در اصالت گذشته خویش تردید کنند. منتقدی که در گذشته تاریخ وفرهنگ سر زمین خویش شک نکند منتقد نیست. باز یابی اصالت میراث های فرهنگی - تاریخی و تفکیک انها از اصالت های تحمیلی کار منتقد اگاه و رسالتمند است.

منتقد نباید تعهد اشکار اساس نامه یی را بر شانه های نقد سوار کند بلکه از ان تعهدی پیروی کند که سمت وسوی انسانی داشته باشد.

متاسفانه قلم بدستان ما وقتی نقدی میکند سعی میکنند اخرین حکم را در پای بر رسی هر اثری صادر کنند واین حقیقت را در نظر ندارند که در نقد مدرن تفسیری صدور احکام (این خوبست وان خراب) هرگز جایز نیست. خوبی وبدی باید بر شالودۀ استدلال علمی و خلاق پویا ترین انگیزه های معرفتی را ایجاد کند و اصالت های فرهنگی را در بستر مطمین همجوشی ها همدوشی ها در کنار هم قرار دهد.

اذرخش پراکنی های خشمناک سیاسی وحمله بر سلامت موقف اجتماعی نویسنده از معیار های ان نقدیست که یک قرن از عمر ان می گذرد. نقد جدید نه از خالق بلکه از مخلوق می اغازد. در خاتمه ضمن طلب پوزش از گستاخی ها ارزومندم محترم داکتر صاحب اکرم عثمان و محترم جنرال صاحب نبی عظیمی این مضحکه را پایان ببخشند تا بیشتر ازین دیگران بر ریش بی بضاعتی های فرهنگی ما نخندند. والسلام