دگماتیسم و روش های نقادانۀ علمی
از دوستی به نام احمد بهار چوپان نوشته ای زیر عنوان« بشنوید که " چه " میگویند نه پرسید که از " کجا " میایند» ! گویا به جواب اینجانب در مورد فرموده های خانمی برای هتک حرمت یکی از مبارزین راه آزادی؛ زنی از ورای معصومیت پنجاه در صد نسلی محکوم در اندیشه های فرسوده و باطل قرن هیچ، اندرز گونه نوشته اند و گویا اینجانب را خشک نگر و یکسره نظرات مرا دشمنانه ارزیابی نموده اند.
البته من گاهی به این باور نیستم که نظرات همه باید لزومن بر اساس یک کرنش و یا گفتمان شورایی و یا حلقه ای بر اساس حزبیت، قومیت، مذهب و یا منطقه باشد بلکه لازم میدانم حقایق را به هر صورت بدون واهمه بیان کنم.
اقرار میکنم که من برای نوشتن چنین مسایلی نه دود چراغ میخورم و نه وقت زیادتر از ساعتی را مصرف میکنم. دود چراغ خوردن دیگر مثل بسیار پدیده های زندگی بشر فرسوده شده و به زباله دان تاریخ سپرده شده است. وقتی از جستجوگر گوگل بپرسی در بارۀ کسی؛ بدون معطلی قسمتی از شخصیت، فعالیت ها، و دیگر مشخصات آنرا به دسترس ات میگذارد و دیگر ضرورتی نیست که روز ها متوالی با مراجعه به کتابخانه و قضاوت اشخاص مستقل درباره کسی چیزی بنویسی. شاید این بیکاری و بی روزگاری باشد که من میخواهم راجع به علی شریعتمداری، کریم سروش ، علی اکبر خامنه ای با فشار یک انگشت چیز های زیادی را بخوانم و قضاوت کنم و اگر خشک باشد و یا تر قضاوت ام را بیان میکنم.
از حکم این دوست در حیرتم که حالا بر اساس کدام منطق میشود که «حکم سخن را با سخنران» یکی ندانست و نسبت نداد و گفتمانی را بر اساس یافته های واهی ویا سیاق کلام ارزیابی کرد. درینجا دومسله کاملن عینی و دیالکتیکی مطرح بحث است. یکی آنکه سخنران باید بنابر آنچه شنیده وآنچه حقیقت دارد به بیان افاده اش اتکا کند و دیگر اینکه حقیقت را بنا بر نسبیت داشته ها و یافته هایش بیان نماید. سپید سپید است و یا سیاه سیاه؛ اینرا احساس ما میگوید. قبل ازآنکه خواسته باشیم از زبان احمد و یا محمود مقولۀ بیافرینیم و یا به سخن فلان و یا همان فیلسوف قرن هیچ نکیه نمائیم.
علت این کار گویا بهره گرفتن از عقل سلیم و داشته های ذهن است. وقتی میگویم آب ایستاده برکه و اب روان رود است زبان را نه و سنجش را هم نه! بلکه حقیقت را بازگو میکنیم. وقتی میگویم زمین به دور محورش میچرخد و افتاب ساکن نیست حقیقتی را بیان میکنیم که تازه است و بعد از حضور گپلر و گالیله هر چند خشک اندیشان باور نداشته باشند نظمی متداوم است. پس خشک اندیشی و یا دگماتیزم چیست؟ دگماتیزم یعنی عدم پذیرش استدلال بر رد هر اندیشه و فلسفه اجتماعی و یا سرپیچی و نقد تمام اندیشه های مثبت و گذاشتن پرده ای ابهام بر روند اندیشه های سالم و قس علیهذا. حالا اینکه جنایتکار جنایت مرتکب شده و بر اساس این عمل اش مستوجب جراء است با هیچ فلسفۀ بشری منافات ندارد و درست مثل اینست که رود روان و برکه آب ایستاده است.
دریافت علت و یا علل مخالفت و دیگر اندیشی خصوصیت مغز های مخالف و اکثرا مبتکر است و اما دگمانیسم به قول آقای چوپان از مراجعه به اراء مختلف پیدا نمیشود بلکه این دریافتی است از علل غیرمنطقی تحول و یا سکون یک پدیده؛ دگماتیسم ـ از لحاظ سیاسی ـ به فرقه گرائی، باند بازی و دسته بندی های قومی و منطقه پرستی ، نژاد پرستی و شخصیت پرستی منجر می شود و خطر اعمال افراطی چپ نما و انقلابی نما را در بطن خود دارد. . یک مثال میدهم:
افغانستان تحت زعامت کرزی با معاونت مارشال فهیم و کریم خلیلی به سوی جامعۀ فارغ از جنگ و جدال میرود. البته طرفداران این نظریه هم حق دارند چند روزی روی استدلال شان ایستادگی کنند. باز طرح دیگری مخالف طرح اول افغانستان تحت زعامت کرزی و معاونین اش بسوی جنگ و جدال بیشتر و تباهی مضاعف قدم بر میدارد.
درینجا طرح مسله دو جنبۀ موافق و مخالف را بخود میگیرد و حالا باید جستجوی ما برای دید دگماتیستی بر اساس سطح بینش ما از وضیعت موجود و ماحاصل های تاریخی آن باشد. مثل همان اصل باشد که زمین بدور محورش میگردد نه اینکه زمین ساکن است. در حالت اول ــ میتوانیم از بازتاب سیاست های این تیم کاری بحیث حکام جامعه ما در گذشته و حال قضاوت کنیم و حالت دوم باید ثابت نمائیم که بنا بر کدام دلایل افغانستان تحت زعامت این مردم ارامش اش را باز مییابد.
آمدیم به موضوع عبدالکریم سروش و فلسفۀ مطروحه اش برای اجتماع:
این شخص مثل اکثر مسلمانان ردیکال جامعه ایران نظرات ضد و نقیضی دارد. البته او درین معرکه تنها نیست و آقای اکبر گنجی و رجوی هم گاهی او را همنوایی دارند. سخن به درازا نکشد و از موضوع خارج نشویم ؛ کریم سروش جامعۀ ایران را ناشناخته به بازی میگیرد. از یکطرف به ولایت فقیه سند تسلیمی اش را تقدیم میکند و از طرف دیگر سوکولاریسم را بر حکومت دینی و فقی ترجیع میدهد. او گاهی میگوید :.. بزرگان و رهبران دینی و فکری جامعه هم همواره در پی تلقین و تقلید تکالیف بوده اند. خواه حاکمان و عامران و پادشاهان باشند خواه عالمان و فیلسوفان همه در مقام تعلیم مسئولیت ها و وظایف و تکالیف آدمیان بودند...از حق و تکلیف و خدا » و گاهی هم از انقلاب فکری و فلسفی نمیدانم به نفع کدام طبقۀ خاص سخن میگویند . روح مطلب در اینجا است که ما باید حیثیت انسانرا را کتمان کنیم و یا برای بازگویی آن خرد را وسیله نسازیم. ازقدیم میگویند. خدا را دیده ای... اولین وآخرین پاسخ اینست که بگویی به قدرت هایش میشناسمش. اینکه بگویم بلی من دیشب با او سخن گفته ام! نه منطقی است ونه قابل قبول برای کودک دبستانی.
گذشته ازینها نمیدانم چرا آقای احمد بهار چوپان حرف دل خود را در لفافه و سمبول های پیچیده دیگران پنهان میکنند. بهتر نبود که مثلن اظهار میداشتند بجایی: "بروند به دنبال دوستان اخوانی خود، مصاحبه ترتیب دهند و یاساقی محافل عیاشی و سیاست بازی در شهر های استاکهلم، اسلو، هلسنگی و یا هامبورگ باشند و شیک بپوشند و کلانتر از دهن شان حرفی اداء نکنند." این حقیقت چنین گفته شود و یا بهتر بود میگفتم شما غم ایندۀ خود را و حساب خود را با مردم بخورید. مردم دشمنان خود را بهتر میشناسند... و یا مثل افاده های دوست محترم شان آقای کریم سروش انگیزه برای انگیختن و شوریدن وجود دارد و اگر شما این انگیزه را دست کم نگیرید فرقه گرایی ها و سمت گرایی ها میتوانید به همگرایی ها و همیاری ها تبدیل و متحدانه عمل کنید. این جزمگرایی نیست؛ این یک حقیقت است .
خوب همه میدانند که برای بیان حقیقت گزینش های ذهنیت ازاد است. میشود با یکی خیلی مودبانه و دور از حتک حرمت حرف زد و با دیگری نه! اما آنچه اهمیت دارد رساندن مفهوم به گیرنده است.
دهن باز کردن و سخن گفتن کار همه است. وقتی کودکی دو ساله شد دهن باز و مثل بلبل در فشانی میکند. وقتی از صدیق چکری میپرسند به عقیدۀ شما جنگ های کابل برای گرفتن قدرت دولتی میان چهار تنظیم جمیعت اسلامی، حزب اسلامی، جنبش اسلامی و اتحاد اسلامی عادلانه بود؟ پاسخ میدهد بلی این درست الگوی از جنگ های میان مسیحیان در امریکا، جنگ های میان مسلمانان و هندو ها در شبه قارۀ هند و جنگ میان امریکا و جاپان در نیمه اول قرن بیست بود. تا وقتی آنان به پای نیز محاکمه نروند کسی ما را نمیتواند محکوم کند. به همین ترتیب عده ای را باور بر این است که اقوام و قبایل پشتون باعث عقب ماندگی و جنگ های داخلی در افغانستان است و عده هم قوم و قبیلۀ خود را اشرف مخلوقات میخوانند و دیگران را محکوم مینمایند. اینست نتیجه گفتمان خشک و دیدگاه دگماتیستی بر مسایل فرهنگی و مدنی ما. دشمنان خونی همدیگر در جریان جنگ قدرت در کابل پهلوی هم نشسته اند و آنانیکه علیه یکدیگر فتوی جهاد صادر نمودند روی یک خط قرار دارند... من از آقای بهار چوپان میپرسم برای یافتن چنین تغییرات دراماتیک نباید مغز این مردمرا شستشو کرد و افکار شانرا چنان مرتب ساخت تا حقیقت را اقرار نمایند. یکی میگوید علت همه بدبختی های ما تغییر نام سرزمین ماست. آن دیگرش میگوید تا زمانیکه ارتباطات سیاسی اقتصادی ما با فلان ملیت پایان نیابد ما به مراد نمیرسیم. یکی دیگر بهترین و شریف ترین شخصیت ملی مارا به باد دشنام و هتک حرمت گرفته و خودش را پاکترین همه وانمود میکند و این سبک و سنگین کردن ها راه ما را به کوه قاف میبرد. وقتی میگویم جنایتکار و جنگ سالار این دیگر تاپۀ نیست که بر پیشانی کسی بچسپانیم. این درد نسلی است که دیگر در متن این تراژیدی بازیگر صحنه است. صرف با همین روش است که میشود نقطۀ اوج این تراژیدی را به احساس انسان وطن ما داخل ساخت.
بعقیده همه آنانیکه برای امنیت، ترقی و آزادی میاندیشند همه اش به دیگران فکر میکنند و منافع اکثریت را بر اقلیت رجحان میدهند و حتی آنانی را که بگفتۀ آقای چوپان در خواب غفلت اند را بیدار میسازند. هرگاه این روش خشک اندیشی و یا بنا بر تعریف ایشان مخالف ارزش های انسانی باشد بهتر است چشم را بسته و عقل را زولانه کنیم و به دنبال انگیزه های واهی از کنش های غیر قابل تصور فرد؛ راه های موهومی را جستجو کنیم.
امید آقای بهار چوپان به جواب های کوتاه ام قناعت کرده باشند در غیر آن کسی نخواهد توانست قناعت شانرا حاصل کند.
نعمت الله ترکانی
12.12.2009