افغان موج   

خرد وانديشه در شعر ناصر خسرو

محقق نيك سير  

 ناصرخسرو بلخي،شاعر تواناي زبان دري وانديشمند پرخاشگر قرن پنجم هجري،نخستين شاعر زبان دري است كه فكررا در خدمت اخلاق نهاده ودانش وخرد را عنوان انديشه وفكر خويش در طول مهارتهاي ذهني خود ساخته است.

 اوعقيده دارد كه شايستگي انسان در خرد و تفكر وي نهفته است،كه اين مقوله ووالايي خرد انساني در شعر و ادبيات فارسي دري و در سخن وقلم شعراي گوناگون اين زبان به شيوه هاي متفاوت افاده شده است ودرين ميان ناصر خسرو تمام قد و يك سروگردن بلندتراز ديگران در ميانه ميدان انديشه وخرد انساني ايستاده و با تمام قوت ازان دفاع و پاسداري نموده است،زيرا ميگويد:       

من آنم كه در پاي خوكان نريزم             مر اين قيمتي لفظ  دُر دري را

درين دو مصرع كوتاه ناصر خسرو روبروي صلابت واقتدار جغرافياي استبداد سياسي خراسان ميايستد ودر مقابل سلطه هاي َ«غزني» و«بغداد» و ائتلاف بزرگ سياست ومذهب رسمي آنزمان نه ميگويد وحتي سيطرهء شاخه هاي فرعي  و كوچك اين هسته هاي زور را تمكين نكرده وتحمل نميكند.(1)

  اين انديشمند را كه حجت خراسانش گفته اند و ستم وملامت ديگران را در راه وروش خردمندانه خود با مقاومت خويش بر خود خريده، هميشه فراخوان به گفتار و كرداروپندار نيك را، سر لوحه كارش قرارداده و ميگويد:

جانت به سخن پاك شود زانكه خردمند         از راه سخن بر شود از چاه به جوزا

 او در جايي ديگر سخن را بذري ميشمارد كه برزمين مراودت ومعاشرت انساني افشانده ميشود و جان انسان را به دهقان تشبيه ميكند،تااين جان پاكيزه تخم پاك بيافشاند وحاصل پاك بردارد.  

جهان زمين وسخن تخم و جانت دهقان است         به كشت بايد مشغول بود دهقان را

 منظور ازين سخن ناصر،پاكيزه سرشتي  را گرامي داشتن است، تا خلق خدا با كردار نيك و آيين خوش خويي وآزاد انديشي براه آيند و در مسالمت زيست كنند، زيرا هدف وي اينست تا درمعاملات ادبي، سخن پاكيزه بايد گفت تا پاك شنيد و گوهر سفت و گوهري بود.(2)

 ناصر خسرو در بعضي موارد بردوش شعرش لحني را سوار ميكند،كه ازان خواننده پيام اصلي اجتماعي آميخته با خردش را در مييابد:   

چند گويي كه چو هنـــگام بهار آيد         گل بيارايد وبــــادام ببــــار ايد

روي بستان را چون چهره دلبندان      از شكوفه رخ وازسـبزه عذارآيد

روي گلنار چو بزدايد قطره شــــب        بلبل از گل به سلام گل نار آيــد

اين چنين بيهده ها نيز مگو با مـن        كه مرا از ســخن بيهده عار ايد

 اين شاعر انسانمنش بدينوسيله ميخواهد بگويد كه سخن گفتن از گل وبلبل بهار، كاري بيهوده است و بايد بهاري را جستجو كرد كه شكفتن شكوفه خرد انسان در آن مطرح باشد و گل دلهارا به هم پيوند دهد.(3)

  ناصر خسرو بعد اينكه در متن بسياري علوم متداول زمان تعمق نموده ودريافتهايي را حاصل آورده است،به اين نتيجه دست يازيده كه بايد سفر كرد وخطر كرد،تا پختگي را بدست آورد و اوست كه هميشه خامي را نكوهش كرده است: 

برخاستم از جاي وســفر پيش گرفتـــــم         نز خانم ياد آمـــد ونز گلشن ومــــنظر

گاهي به زميني كه دراوخاك چــو اخكر          گاهي به دياري كه دراو آب چو مرمر

پرسنده همي گشتم ازين شهربدان شهر         جوينده همي رفتــم ازين بحر بدان بر

  به همان سان كه سفر دورودراز ناصرخسرو،سردوگرم زياد دارد و دران ناملايماتي را ديده، به همان پيمانه آن درونمايه هاي هنگفتي را كه او به انديشه اش افزوده وآثاري در بسياري زمينه هاي فكري،ديني،علمي وفلسفي در قالب نظم ونثر ايجاد كرده است، مايه اعجاب همگان تا امروز است واز جهتي هم سفرنامه وي اثريست ممتاز، چه از نگاه محتوا و چه از نقطه نظر چوكات ادبي آن كمتر در درازناي تاريخ ادبيات فارسي دري سراغ آنرا ميتوان داشت.او در باره تعدد آثارش ميگويد: 

منگر بدين ضعيف تنم زانكه در سخن        زين چرخ پرستاره فزون است اثر مرا

 ولي آنچه كه درين مقال مورد نظر ماست،مقوله خرد در شعر اين شاعر خراسانيست،كه او اصل خرد را مايه جلال وكمال سخن وانديشه اش قرار داده واصل خرد را مايه جان ونهاد انسان دانسته و عقيده دارد كه وي بواسطه خردش زنده است:     

كشتي خرد است دست در وي زن         تا غرقه نـگردي اندرين دنيا

دل زخرد گشـــــت پر زنــــور مرا         سرزخرد گشت بي خمار مرا

سنگ سيه بودم از قياس و خــرد         كرد چنــــــين در شهوار مرا

 او عقيده مند است كه به دين هم بايد از مسير خرد راه جست،يعني دين را بوسيله تعقل  شناخت و دين شناختي را بر شانهء خرد بايد نشاند:    

برسرمن تاج دين نهاد  خــــرد           دين هنري كــــرد وبرد بار مـــــرا

راه سوي دينت نمايد خــــــــرد          از پس دين رو كه مبارك عصاست

  در جايي هم قامت انسان را آراسته با زيب خرد ميخواهد،نه آنكه تن جولانگاه آرايش ظاهر وپهناي تنه وتوش باشد:

             

بفزاي قامت خرد وحكمت                مفزاي طول پيراهن وپهنا

زيوروزيب زنان است حريروزروسيم       مردرا نيست جز از علم وخرد زيوروزيب

  به باوروي خرد را نبايد خوارشمرد،زيرا خواري خرد،خوارشمردن خود انسان است و نبايستي به خرد به چشم حقارت ديد:   

تو به پيش خرد ازان خواري           كه خرد پيشت اي پسر خوار است

مرد خرد را به علـم ياري ده            كه خرد عــلم را خريدار است(4)

  ناصر خرد انساني رااز شناخت آفريدگار ناگزير ميداند وبرآنست كه خرد گوهريست كه آفريننده تنها انسانرا به داشتن آن سرافراز گردانيده است.واين گوهر آدمي را بر ميانگيزد كه:«باز جويد تااين عالم را چرا كرده اند ومر اين را بدينجا به چه كار آورده اند و چگونه خواهد بودن،حال تو و پس ازانكه ازين سراي بيرون شوي؟» شك نيست كه قايل شدن چنين نقشي براي خرد،ديدگاه متكلمان اسلامي را نماينده گي ميكند(5)

  از نگاه ناصر خسرو،خرد ودانش انساني، كليد پذيرفته شدن طاعت وي بدرگاه رب العزت است،زيرا ميگويد،اگر طاعت از روي دانش و دانايي وبا خرد نهادينه شده انجام شود،بيشتر از جانب حق موجب قبول واقع ميشود. واو در عين حال عقيده دارد كه با طاعت ونياز جاهلانه نبايد بسوي خدا روي،تا زمانيكه به خرد ودانش ذاتي دين آشنا نشده باشي. 

بياموزاگر پارســا بود خــــواهي            مكن ديو را جان خويش آشيانه

به دانش گراي ودرين روز پيري           برون افكن از سر خمــار شبانه

خداي از تو طاعت به دانش پذيرد            مبر پيش او طاعت جاهلانه(6)

  اين انديشمند والا سخن كه بر چكاد بلند انديشه وخرد زمان خويش ايستاده ويك تنه بانابرابريها واجحاف ستمگران ودين فروشان ميستيزد،به اندازه خرد ودانش انسان را ارج ميگزارد، كه حتا نميخواهد به بيند كه پيش نادان دست دانايي دراز شده است:             

به آب روي  اگر  بي  نان  بمانم          بسي به زانكه  خواهم  نان زنادان

به نانش چون من آب خويش بدهم         چو آبم شد من آنگه چون خورم نان(7)

 

  به اندازهء بي خردي ونابخردي انسان درنزد وي مذموم است كه فكر ميكند انسان بيخرد هميشه در بند است و زنداني انديشه هاي جاهلانه خود، كه اين زنداني هر لحظه وهرآن كتله بزرگي ازانسانهارا معروض به خطر گرداند وفساد ذهن وي زندانهاي بي خردي ديگري را نيز بگشايد:   

بي خـــــــرد گرچه رهـــــا باشد در بـــــند بود

با خرد گرجه بود بسته چنان دان كه رهاست(8)

  علي دشتي انديشمند ونويسنده معاصر ايران درباره خرد ودانايي ناصرخسرو چنين مينويسد:

«او مرديست با مناعت طبع،خرد مند فروتن،در برابررويدادها وسختيها بردبار،انديشه ورز ودرراه رسيدن به هدف پاي فشار...»(9)

چنانكه در باره خود گويد:      

گه نرم و گه درشت چون تيغ             پند است نهان وآشكارم

با جاهل وبي خرد درشـــــتتم             با عــــاقل نرم وبردبارم

  وي همواره مردم را از جنگ وكشتار وبدي دور ميدارد وخداوندان زروزور را به پرسش خدداوند(ج)متوجه ميگرداند:  

چون تيغ بدست آري مردم نتوان كشت         نزديك خداوند بدي نيست فرامشت

 او در جايي بي خردي وبازبودن بازار مكاره ريب وفريب وظلم وتعدي واجحاف فرومايگان زمان خودش را چنين به تصوير ميكشد:    

فعل همه جور گشت ومكروجــــفا          قول همه زرق و غدروافسون شد

چاكر نان پاره گشــت فضل وادب           هم به مكرو به زرق معجون شـد

زهد و عدالت سفال گشت و حجر           جهل وسفطه زرودر مكنون شـــد

سر به فلك بركشــــــيد بي خردي           مردمي وسـروري در آهـــون شد

باد فــــــرومايگــــي وزيـــد وزو            صورت نيكي نـزندو مـحزون شد

خاك خراسانم چــو بود جاي ادب            معدن ديوان ناكس اكنــون شــــد

  اين هم شعر معروف وي است كه در آن دانش وخرد را به چه زيبايي ستوده است:        

درخت تو گر بار دانش بگيرد      بزير آوري چرخ نيلو فري را

 در جايي ديگر اين قافله سالار سخن وانديشه خراسان زمين كه در عزت نفس ودر قيام وقلم وجرات وشهامت زبانزد خاص وعام زمان خود است،خير انسانرا در عقل ودانايي وي ميداند، كه واقعيت هستي انسان نيز چنين است،بدين معني كه، انسانهايي زنده گي درست وبجا وبالنسبه راحت داشته اند كه با معرفت وبا خرد، بگونه واقعي كلمه بوده اند:    

از جان وتنت نايد الا كه همه خير     چون عقل بود درتن وبرجان تو سالار

هرجا كه جان خفته را از خواب جهل آوا كند

خويشتن را گرچه دون است اي پسر والا كند(9)

 ناصرخسروبلخي دررديف استفاده ازآيات قرآن كريم،مضامين،احاديث و امثال واشعارعرب، در يك مورد بااستفاده از احاديث پيغمبراكرم(ص)كه فرموده اند:

 « اول ما خلق الله العقل »درزمينه عقل وخرد چنين سروده است: 

خرد آغاز جهان بود وتو انجام جهان       بازگرد از سر انجام بدان نيك آغاز(10)

در جايي ديگر بااستفاده از احاديث نبوي كه فرموده اند:

  «الثمرة تنبي عن الشجرة» ميگويد:

فضل وادب مرد مهين نسبت اويست       شايد كه نپرسي ز پدروزعم وخالش(11)

 اين باور خردمندانه ميرساند كه او سخت در بند خودي خود انسان است.يعني كه شخصيت واقعي انسان را در داشتن فضل وادب وي جستجو ميكند،نه در خانواده وپدر وكاكا وماماي وي.

  بازهم از جاي ديگر وبااستفاده از سخنان واحاديث گهربار رسول اكرم(ص)كه ميفرمايند:

 « اطلبوالعلم ولوكان بالسين »

علم را فرمود مان جستن رسول             جست بايد ار نباشد جز به چين(12)

  سيد حسن تقي زاده در باره  شعراين مرد بزرگ ميگويد:

« ...در شعر همان وقت نيز مقام بلندي داشت وباآنكه غزلسرايي ومديحه گويي وهجو و هزل شعراي زمان راسخت تقبيح نموده وخود بشدت ازين تبري ميكند،خود فن شاعري ودبيري را كه هنر خود و حرفت قديمش بود،بي معني نميپندارد و گاهي ميستايد.ولي اين دو فن را علم وهنر ندانسته،پيشه ميخواند وبخود اسم شاعري نميدهد وشعررا به تنهايي فخرخود نميداند وفقط شعر زهد سرايي را ممدوح ميداند...»(13)

  روان حقيقت جو وآزاده خواه ناصرخسرو اورا واميدارد،تا برخيزد وكمر جستجو وحتي سفـر ممتد را بر بندد وبراي كسب كمال واوج عزت ودريافت حقيقت پيرامون آئينها وملل ونحل به جستجو پردازد ودر عين حال نميخواهد كه مانند علماي قشري طوطي وار كلمات را ادا كند،بلكه ميخواهد به كنه مطلب پي ببرد وواقعيت اصلي را دريابد: 

زانديشه همي گشت مرا دل به تفكر           پرسنده شد اين نفس مفكر ز مـــــفكر

رويم چو گل زرد شد از درد جهالت           وين سرو بناوقت بخميد چو چــــــنبر

برخاستم از جاي وسفر پيش گرفتم           نز خانم ياد امــــد ونز گلشن ومــــنظر

تقليد نپذيرفتم و حجـــــت ننـــــهفتم           زيرا كه نشد حـق به تقليد مشهر(14)

بازهم در جايي ديگر كروفر گذشته وباليدن به جمشيد وفريدون را نميپذيرد وكسي كه بدين موضوع دل ميبندد،ويرا خسيس و بيقدرو وحتي بيدين ميداند:   

به دين جوي حرمت كه مرد خرد             به دين شد ســــــــوي مردمان محترم

خسيس اسـت وبيقدرو بيدين اگر             فريدونش خال است وجمشيد عم(15)

  در آخر سخن بايد گفت كه اين شاعر انديشمند وشيوابيان وحكيم فرزانه، در تمام دوران زنده گي خود كوشيده است تا راهي تازه را در شعروانديشه پي افكند وشعررا پلي سازد ميان انسان واجتماع وي.او نداي وجدان روزگار پرتپش خود است وروشي پر ستيزرا در عقيده وبيان ودر شريعت تبليغ نموده ودرعين حال صداي وي درآن زمان رساترين بوده است.

 

پاينوشتها:

1-       انديشه هاي ناارسطويي ناصر خسرو،لطيف پدرام،مجله گفت وگو،شماره اول،پاييز 1386،ص 102

2-       سپاس كرامت انساني فرهنگ كهن ما،مركز تعاوني افغانستان،بنگاه انتشارات ومطبعه ميوند،چاپ دوم،سال 1383،ص 155

3-       نقد ادبي،دكتر سيروس شميسا،چاپخانه رامين،تهران،سال 1381،ص295

4-       جايگاه والاي خرد وانديشه ناصر خسرو، محمد اسماعيل خراسانپور،انترنت

5-       ناصرخسرو ونقد فلسفه،واصف باختري،فصلنامه حجت،كانون  فرهنگي حكيم ناصرخسرو بلخي،شماره دوم،سرطان- سنبله 1370،ص23

6-       انسان سالاري در شعر حكيم ناصر خسرو بلخي،محقق شفيقه يارقين،همان مجله،ص 7

7-       همانجا،همان مجله،ص 73

8-       ديوان اشعارناصرخسرو قبادياني،به اهتمام سيد نصرالله تقوي،چاپ تهران،سال1380 ص 20

9-       انترنت

10- تحليل اشعار ناصرخسرو،تاليفدكتر مهدي محقق،چاپ مطبعه دولتي،كابل،1365،ص78

11- همان كتاب،ص 85

12- زنده گي ناصر خسرو در لابلاي ديوانش،دكتر عبدالغني برزين مهر،انجمن نشراتي دانش،پيشاور،ميزان 1379،ص43

13- تحقيقي دراحوال ناصرخسرو قبادياني،سيد حسن تقي زاده،انتشارات فردوسي،تهران،1379،ص85

14- انسان آرماني وكامل،دكتر حسين رزمجو،چاپخانه سپهر،تهران،سال 1368،ص 121

15- همان كتاب،ص 124