گر مرغ بخت از سـر بام تو پر کشد
جغـد بلا ز گـوشـۀ ویـرانـه سـر کشد
ور چـرخ روزگار نگـردد به کام دل
طـالـع اگـر ز کاج بـیـفـتـد ز در کشد
درُ و گهـر فـرار کـنـد از گسسته تار
بر تار بخت غمزده خرمهره در کشد
آنیکه چانس خویش دهد بارها ز کف
مغـز سـرش برای شفاء شیر نر کشد
ترسـم از آن که سـرمۀ نا آزموده باز
نشتر بجای سـرمه به چشمان تر کشد
شکوه مکن ز بخت بد و طالع خراب
هرکه نصیب خویش به قدر هنر کشد
با حـرکـت و تلاش اگـر مـرد دل کند
از باغ خشک طالع بی بـر، ثمر کشد
غـواص سـربکف که قبول خطـر کند
از بحر بخت گـم شده درُ و گهر کشد
المـاس کـوه نــور اگــر مال مـا نـشـد
الماس نـور بخت به چـوکات زر کشد
معشوقه رازصدق وصفا درشب مراد
با مهرعشق و لطف توکّل به بر کشد
افـتـاده ای اگـر بـه زلف کمنـد عـشق
هرچـه که لج و زور کنی بیشتر کشد
رسول پویان
20/8/2016