خــدا! این بندگانت را نمــــیدانم چه میگویی
که دارند از پلنگ و گرگ صحرا عادت و خویی
برای کشتن من انتــــحاری میشوند هـــرجا
به مرگ کودکی هم خم نمی آرند به ابرویی
تو میگویی طهارت کن به آب پاک هر دریا
ولی آنان نمیدانند ز پاکی طعم ... یا بویی
ز وحدت آنچه فرمودی برای انبیاء خود
هزاران عکس آنرا میکشند در دفتر دویی
نمیشد حکمت این قصه را کوتاهتر سازی
که با اشرار دنیا بس کنی دیگر تو همسویی؟
نمیدانم که شیخ ما چه خواهد گفت ازین دردم
و میداند ازین بیچارگی ها یک سر مویی؟؟؟
نعمت الله تُرکانی
اول دسمبر 2014