افغان موج   

قسمت دوم

 

حرفهای قناری هنوزدرقفس نقداست

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 

 

ازآن روزی کینه  کردی پیشه

قلمت نقش بازید در نقش تیشه

خدا  حفظ ات  کند  بر همیشه

که کلک توهمیش بوده بماشه

شاعربی وزن وبی ترازو

درنوشته گذشته درقسمت اول نقدازملاقات خانم ثریا بها، ببرک کارمل وخانم اناهیتا که خانم قناری اولین ملاقات خود را با دوچهرۀ شناخته شدۀ حزب دموکراتیک خلق درلابلای جملات شاعرانه وزنند درخاطرات کتاب خود می نویسد ومی خواهد که به خواننده نشان بدهد که ازقواره ببرک دراولین دید خوشش نیامدۀ. ببرک قواره رهبری نداشته وبعدها می بینید که غیرمستقیم بخاطر فرهنگ وکلچرافغانی با وجودیکه خود را نویسنده فیمنست می داند از خواهشات ببرک و روابط جنسی با خود پرده غیرمستقیم برمی دارد وحرفهایی از آروزی های جنسی از طرف ببرک به گفته خانم ثریا به خانم ثریا پشنهاد می شود آن پشنهاد را خانم قناری درلابلای جملات مستقیم وغیرمستقیم اعتراف می کند وگردنبند ترمابلنتر طلایی راست ودروغ عشق بازی را به گردن خیبر، آخوند سلیمان لایق و دیگرهیت رهبری می اندازد وقتیکه سر پیشنهادعشق بازی ببرک کارمل برسیم حرفهای رد وبدل بین کارمل وثریا بها را حباب امواج طوفانی نقد می سازم و به قلم ثابت می کنم که سراب بود یا آب درصحرای عشق لیلا ومجنون وبه قضاوت خوانندگان می گذارم هنوز سرتعهد خود ایستاده ام که کتاب رها درباد را بیطرفانه وبا وجدان صادق که نه سیخ بسوزد ونه کباب به نقد بکشم درتوان قلم خود ناگفته نماند.

چون در نوشته های ثریا بها گند کثافت حزب دموکراتیک خلق درلابلای جملات شاعرانه این خانم که گاه خوشی وگاه باران غم دارد با وجودیکه واقعیت ها وغیر واقعیت ها گفته می شود نویسنده مانند یک متهم میخواهد به هرچه که اتهام است به گردن دیگران اندازد. اینجا قاضی عادل یعنی منتقد باوجدانی کاراست تا بوره  را ازنمک جملات خانم ثریا بها جدا کند. گرچه چند سبکی درکتاب دیده می شود خواننده را به این فکر می اندازد که شاید کتاب توسط یک تیم نوشته شده باشد وقربانی این کتاب خانم ثریا باشد. حرفهای آصف آهنگ ودستگیرخان پنجشیری که درمجالس ودرمصاحبه ها ونوشته های انترنتی دیده شده این کتاب متاثرازآن نوشته ها هم است که خانم خواسته حرفهای عاری از حقیت این دونفررا غیرمستقیم تائید کنند ودرقسمت دستگیرخان پنجشیری که شارگ دگرگونی های خلق وپرچم بوده یک حرفی به میان نیامده واین خودنشان می دهد که حرفهای گذشته پنجشیری درقسمت هیت رهبری پرچم تکرارشده با وجویکه کتاب توسط یک ویرستارشناخته شده کاظم محمدکاظمی ویرستاری گردیده لباس ادبی درتن سطرهای کتاب با وجود زیبایی خود پارگی هم دارد. شاید درچاپ دوم کتاب اصلاح شود که این نقص ویرستاری را درقلم ویرستارمی دانم نه درضعف قلم نویسند

بګفته خانم ثریابها درختم اولین ملاقات ببرک خندید وسکرت امریکایی خودرا با گوگرد روسی اتش زد وگفت... من ازنوشته ها وسخرانی های انقلابی ات اگاهی دارم. مردم به شما جوانان بیدارنیازدارند.حالا داکترجان راجع به جنبش زنان با توگفتنی هایی دارد.

این تمسخرمرابیاد روزی می اندازد روزی درهرات درخانه یک مرد مرتد شعلۀ مهمان بودیم دیگردوستان شعلۀ هم درآن محفل تشریف داشتند این روزهایی بود که زن مائوفقید درزندان حکومت مرتد چین با اتهامات دست وپنجه نرم می کرد

آره پدر به من می گفت درپهلوی ضعیف هیچ وقت قرارنگیرید که ضعیفی آن سبب شکست توهم می شود وهم می گفت تا سیاست مداردرقدرت سیاست یکتازاست اورا بشکل مجسمه بودا ابن الوقت ها پرستش می کنند زمانیکه درسیاست شکست خوردهمه بدنامی های گروپی را به گردن آن می اندازند وازحرکات وکارکردهای رهبران خود طنز و فکایی درشرق می سازند

در حالیکه استالین ومایٔو مردان بزرگ تاریخ بودند نه تنها مردان تاریخ بلکه تاریخ ساز بودند...

بعدازرفتن مایٔوازقدرت یکتعداد شعلۀ ها آن اتهامی که دولت بعد استالین به استالین نسبت می دادند دوستان انشعابی شعله جاوید به مایٔو نسبت می دادند درحالیکه مایٔو واستالین رستم تاریخ  وطن خودهستند این خانم هم ولینعمت خود را الهام با درنظرداشت داکمنتری فلم سکرت امریکایی وگوگرد روسی به تمسخرمی گیرد.

حیا ازچشم پریدانسان ،چون پرقومی گردد

اگرآتش خاموش گشت بجایش دودمی گردد

شاعربیوزن وبی ترازو

در این جای شک نیست که آتش خاموش ببرک واناهیتا را نه تنهاملت افغانستان پیروان وثنا خوانان دیروزحزب دموکراتیک دود می بینند حرفهایکه دیروز رقیبان حزب دموکراتیک خلق درقسمت ببرک واناهیتا می زدند وآن حرفها آتش برجان پرچمی ها می افروخت بعد ازسقوط دولت ببرک ونجیب خود مجسمه پرستان حزب دموکراتیک خلق چنین اتهامات را برعلیه رهبران خود می زنند.

من بخاطر این حرفها می گویم که بوره ونمک درقلم نویسنده کتاب رها درباد قاطی شده که کمرقلم منتقد اگر دقت نکند می شکند.

سپس داکتراناهیتا رشته سخن را بدست گرفت وادامه داد ما سازمانی داریم بنام سازمان دموکراتیک زنان که برای حقوق صنفی ومدنی زنان مبارزه می کنند می دانی زنان مادرچنګال سنت های پوسیده فرهنگی مذهبی وقبیلوی سخت ګیرافتاده اند۰مناسبات مردسالار ارزش زن بودن را درسطح پائین تنزیل داده است وبه وسیله همین مناسبات غیرانسانی زنان چون متاعی خریدوفروش می شوند اکثریت مطلق زنان ماحق تعین سرنوشت ندارند.

حرفهای داکترصاحب اناهیتا یک واقعیت است که سازمان زنان با وجود پنهان کردن ودورنشان دادن خود ازحزب دموکراتیک خلق با وجود تلاش های انسانی  نتوانست مدافع حقوق زن درجامعه قبیلوی ومردسالاری افغانستان شود. نه تنها که مدافع حقوق زنان شده نتوانست خامی های رهبری دیروزسبب شده که کدرهای برجسته خود حزب این سازمان را نه خانه زنان بلکه خانه فحشاء بخوانند... دراین جای شک نیست زنان شریف بیشترازکثافتکاران بودند که مبارزه بخاطر رهایی زن می کردند این زنان اکثریت بودند واین سازما ن درعهد توان خود پنجرۀ بسوی آزادی زنان بازکرد که فرهنگ وکلچرافغانی ، مردسالاری ، قبیله پرستی ، دین مذهب وتعصب گریبان گیرآن شده بود.

این حرفهای بالا را اگر داکترصاحب با خانم ثریا گفته باشد خانم ثریا ازحرفها داکتراناهیتا درحال قدرت سازمان زنان درآن روزبرداشتی داشته  که خانم اناهیتا ودیگراعضای سازمان زنان داشت ولی امروزخانم ثریا بها حرفهای اناهیتا را یک دام برخود می داند وبه عقیده داکتراناهیتا نیست. نه تنها به آن عقیده نیست  بلکه سازمان زنان را خانه فحشا می خواند.

این سازمان ،سازمان مخفی نبود بعد از بقدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق که من در زندان و درکوه های پنجشیر وفراری درخارج بودم بگفته دوستان سازمان زنان مستقیماً درپهلوی حزب فعال بودند حتی اعضای څارنوالی انقلابی وخاد اعضای این سازمان بودند.چنانچه خانمی که عضو سازمان زنان بود درڅارنوالی انقلابی رئیس هیت تحقیق زنان بود امروز در تورنتو با گرفتن طلاق ازشوهر زندګی مسقل دارد و یکی از ګرداندګان خوب کاروان شعر تورنتو است.

به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق خانم ثریا هم دوباره فعال شده بود با شوهرخود بعد از کودتا ثور درخارج رفت ونظر به علاقه مندی به دولت وحزب داشت دوباره با  شوهر خود صدیق برادر داکترنجیب ازاروپا برگشت وگرنه سراش را مارنکنده بود که بکابل برمی گشت.

بعدازکشته شدن مجید کلکانی فرار کهسار پنجشیر به موافقه نوکر یک باداراز ناچار شد که این موش وپشک بازی پنهان کاریها نمی تواند که جنایتکاران مانند مگس برسربزنند ویا با جنگ های زرگری قلم با این نوع دفاعیه ها خود را برائت بدهند خود را با شیرغلت های کمندویی ازچشم تیزبین تاریخ پنهان سازند وتا امروز بخاطر حقوق ملت افغانستان وجنایت جنایتکاران محکمه دایر نشده جانی های دوران شاه، داود ، حزب دموکراتیک خلق ، مجاهد ، طالب ، چپ وراست مخفی  بیوجدان ابن الوقت درحکومت جنایتکارکرزی با رهبری وحمایت غرب و امپریالیست امریکا ودولت امپریالیست روس که وارث جنایت دولت شگست خورده سوسیال امپریالیست روس است. جنایتکاران حمایت می شوند وکسان دیگری از این قماشان بدنام فوق که درخارج مملکت بین خود بخاطرقدرت درگیر هستند ویا دنباله روی می کنند یک حرف بیرون از واقعیت های امروز ودیروز نمی زنند واگرچیزی مثل این خانم که کتاب رها درباد را چیزی نوشته شده باشد بوره ونمک درقلم وکاغذ قاطی کرده وبا حرفهای دوپهلومی خواهدهنوز ملت را فریب بدهند. اگراین خانم حمایت ازطرف یک جناح پرچم وخلق نمی شود چرا؟هئیت رهبری حزب دموکراتیک خلق بخاطرروشن شدن ذهنت ملت بی خبراز خودافغانستان درقسمت این کتاب ابراز نظر نمی کنند. درحالیکه می دانند. سکوت موجب رضا است.

نقد من وکسانیکه ازحزب دوربودند رفع یک مسولیت وجدانی بوده معیار واقعیت وموشکافی شده نمی تواند، آن نقد درباره این کتاب نزد ملت افغانستان ارزش دارد که روزی ازیک پنجره بطرف ملت افغانستان با تبسم معنی دار با این خانم نویسنده کتاب بطرف ملت بر می گردند واحزاب دوران جنبش روشنفکری را به زندان می کشیدند به خارج وکوه ها فرارمی ساختند ویا مهر سکوت ودنباله روی به دهن آنهامی زدند.

اگریک کمی رهبران حزب دموکراتیک خلق (و...) داشته باشند پنجرۀ برای رد این اتهامات بازکنند. که صدها زن شریف را که درحزب دموکراتیک خلق عضویت داشتند وامروزمستقیم وغیر مستقیم این زنان سازمان را زنان پیروان مکتب فاحشه خانه می خواند ادعای شرف نمایند.

من درایمل های خود از رهبران حزب دموکراتیک خلق خواهش کرده ام خصوصاً ازخواهرم داکترصاحب اناهیتا خواهش نمودم درصورتی که صحت شان خوب باشد روشنی اندازد.

و هم ازدستگیر خان پنجشیری. عوضیکه ملت ما را بنام خراسان وخراسان بازی فریب بدهند دفاع ازحزبی که تمام عمرعضو بیروی سیاسی آن  بودند زبا ن گنگ سیاسی خودرا گویا سازند. واگراینها زبان باز نکند از  خاینین دفاع می کنند و زنا کاران اصل حزب دموکراتیک خلق که دراین کتاب افشا نشده پنهان می ماند با نوشته ها حقیت گویی وبا وجدان پاک می توانند زنان پاک و بی گناه سازمان زنان را با قلم وکشیدن یک خط قرمز بدو طرف خط  قرار بدهند ورنه بوره ونمک در نوشته های ثریا بها قاطی شده.

هرکی پای کج می گذارد خون دل ما می خوریم

شیشۀ ناموس عالم دربغل داریم ما

بلی کسی که ازناموس مردم دفاع نمی کند مانند خوکی است که درگشزاربالای مادرخود بالا شده خصوصاً کسانیکه از سر تا پای حزب دموکراتیک خورده اند و روس را به کون شانده اند ودرآغوش اصلی بادارامپریالیستی خود قرار دارند شرم کنید کسانی که امروز درکتاب رها درباد خانم ثریا بها خانم اکس صدیق برادرداکترنجیب الله  برفرق شرافت شان چکش خورده دیروز درکنارشما بودند وفریب راست ودروغ های شما راخورده بودند. من یقین دارم اگر ببرک کارمل، تره کی ،حفیط الله امین وداکترنجیب زنده می بود همان طوریکه بخاطر حزب خودقربانی دادند ودربرابرغول قدرت ودسایس درونی حزبی قرارگرفتند به این اتهامات پاسخ می گفتند.

من این شهامت را در وجود داکترصاحب حسن شرق می بینم امیداست که داکتر صاحب حسن شرق به این اتهامات جواب بگوید تا دیرنشود که اکثر اعضای رهبری حزب دموکراتیک خلق وشاهدهای عینی که ملت افغانستان است هنوز زنده هستند.

اناهیتا با درنگ مختصری پرسید چه کسانی این زنجیرها را از پای زنان ما خواهد ګسیست بی درنگ بسوی من وخود اشاره کرد وگفت من و تووما با قبول قربانی...

در این جای شک نیست که این نوغ حرفهای تشویقی وتحریک آمیزاززبان رهبران تمام افغانستان می برآمد ازکتاب کرده این نوع حرفها به اعضای احزاب زیاترداده می شد چون ملت افغانستان سواد درست نداشت فیصدی کم سواد خواندن ونوشتن را داشتند. هرگاه قناریی دردام می افتاد ورهبران احزاب می دانست که مرغ نواست ازاین نوع حرفها جیب عقل اش را پُرمی کردند.ازاین مثال کارمی گرفتند نوکرنومی گیرد آهو به  دو

باین نوع حرفها با آموختن چند کلمه وارداتی به میدان  رقص سیاست داخل می شدند پای کوبی می کردندآنچه که درچانته رهبران شان بود ازآن خبرنداشتند به همین خاطراعضای حزبی انقلابی نماترازاعضای رهبری حزب بودند.

ویک تعداد تا آخرعمرالفبای مبارزه راهم یاد نداشتند ونمی دانستند آزمایشی به عضویت اصلی  وعضوعلی البدل به عضویت کمیته مرکزی وبیروی سیاسی می رسیدند.

می گویند روزی درمسکو قادرخان هراتی که زمان وزیردفاع حزب دموکراتیک خلق بود بعدازسقوددولت نجیب چند نفرازاعضای حزب بدیدن آمده بود وکتاب های کلان در زیر بغل داشتند قادرخان که نشه بود ازانان پرسید که شما به کمیته مرکزی مانند گلاب زوی رسیدید حالا چه می خواهید که کتاب های بزرگ مارکسیستی درزیربغل زدید...آنروزی این کتابها را میخوانید که تطبیق اش درجامعه ضروری بود.

مهمان ها که می رود دوست قادرخان که ازهرات بوده بیت طنزی اسماعیل خان گوزک هراتی را می خواند این بیت معنی داشته که مهمان نباید مثل سگ ازخانه بیرون کرد سرقادرخان انتقاد می کند ... قادرکه نشه می باشد می گوید رفیق   من درحالت نشه ازتوکرده هوشیارترام این کتاب ها را آورده بودن که با من بخوانند من نمی دانستم واگرمی گفتم که من هم مثل شما در برو بربه مقامات بالای حزب دست یافتم.

هرجا می نشستند می گفتند که نا فهمی ما وبیخبری ما ازتیوری های علمی سبب اش نادانی رهبران حزب بوده واین را نمی گفتند که تا رسیدن  کمیته مرکزی خوداش الاغ بوده گوز زده باز حالا آمده که چهار زانو پیشروی من بنشیند وازبویش من گنس شوم.

من درافغانستان نبودم میگویند درزمان داکترنجیب کسانی عضوکمیته مرکزی شدند که یک حزب دوسه نفری بودند. فقط معیارکمته مرکزی وحدت وتسلیم شدن به حزب بود حتی ازاین اشخاص کسی نپرسید که اساس نامه حزب را خواندی یا نخواندی...

ازبرای نفع حزب یک گوش کرودیگرگوش دراست

این مپرس درجمع ما چندگاو چند گوسفندوخراست

شاعربی وزن وبی ترازو

هنوزهم حزب سازی درجامعه افغانی که بیشترازیکصد وچند حزب رسمی است معیارحزبی بودن اش بیت بالااست.

پرسیدم شمامبارزه طبقاتی می کنید یا جنسیتی؟

هرکارمی کنیم تادوغ ما ترش نشده می کنیم...

هنګام پدرود اناهیتا مرا دربغل کرفت وبوسید سخنان اش برمن اثر ژرف ګذاشته بود۰برای دیداردیګر وعده ګذاشتیم چندین شب وروز به این می اندیشیدم که اګرپدرم زنده بود آیا دختر پانزده ساله خود را اجازه می داد تا درچنین سازمانی ګام بګذارد.

بازبیادآورم که پدرم خود برای آزادی وآزادکی رزمید. پس چه  مانع دارد که من بترسم. شور وغرور جوانی مرا بسوی می کشاند که هم نجات مردمم را در ان می پنداشتم وهم گرفتن انتقام پدرم را ازسلطنت؛ بدین گونه دریک تشکیل زنانه برای آزادی زنان صادقانه گام ګذاشتم.

شاید حرفهای داکتراناهیتا اثر ژرف درمغز وروان قناری ګذاشته باشد وما ملتی هستیم که تمام بدبختی های خودرا بگردن نوجوانی می اندازیم درحالیکه نوجوانی ایام تازه ترین مغزانسان است تجربه را با دانش نبایدعوض گرفت دانش جوانی طلایی است که ریگشویی نمی خواهد وتجربه که حاصل پیری است با ریگشویی بدست می آید.. قناری درحالیکه ازهمان پنجره داکتر واسع ، داکترفاروق زرد، داکترقاسم ،داکترنجیب الله وخصوصا از پنجره که برادراش  همایون  بها بطرف باغ سرخ وسبزحزب دموکراتیک می دیدند این دربالای شانه های اشخاص فوق کله از پنجره بسوی باغ سبز وسرخ حزب دموکراتیک خلق کشیده بود این نوع داستان سازی زیاد درکتاب رها درباد نوشته شده.

منشی من ثریا خواهر وکیل بود؛ با دانش اندکی که استدلالش می لنگید. منشی دیګرجمیله گردیزی پیلوشه دخترهمان جلاد مشهورعبدالغنی خان کردیزی بود که

پدراش زندانیان سیاسی را تیل داغ وشکنجه می کرد وگاهی هم بالشت بردهنشان می ګذاشت وتا برآمدن نفس زندانی ازروی بالشت برنمی خواست میرغلامحمد غبار می ګفت: وی قلعه ای ازاسکلیت انسانها درپکتیا ساخته بود.

 اناهیتا ګفت:... نه بخاطرجنایت پدرنباید دختراش را کوبید.

ببینید این خان ادعای دانش بیشترازتمام منشی های سازمان زنان درایام پندک جوانی می کند وحرفهای دهن پاره انقلابی می زند. اگر واقعیت چنین بود که پای منشی تودراستدلال ودانش می لنگید و وازیک خانواده قاتل وجانی انتقاد داشتی ودرراه پاکی که تومی روی درآن کاروان روان است با کدام منطق مبارزات خود را دریک گند کثافت ادمه دادی؟  پس نباید بولهوسی  های خود را گردنبند گردن دیگران سازی ازروزی که پا درحزب می گذارید شکوه ازخیانت، فحشا وجنایت دارید با یک حمامی سرنمی خورید با گلخنی ها روبرو می شوی بازهم رشته بندزن پاره های حزب رارها نمی کنی.

 این حوصله نیست قناری میخواهد که ازاین تجارت ها سود ببرد وکسی هم نگوید بالای ابرویت چندخال است واین را فکرنمی کند.که اگرجانب مقابل دراین بازی ایمان می بازد توهشت بین دوپای خود را دربرابرسور جانب مقابل قراردادی.

درچوکات  این  ضرب المثل  تا احمق درجهان است مفلس درنمی مان بخاطر خودخواهی قرارنمی گیری واین را هم می دانی که خود کرده را نه درداست نه درمان بازهم شله جنگی می کنی... من با نویسنده کتاب بدبینی ندارم ازدم قیضه کردن قلم این خانم مرا مجبورکرده چیزی بنویسم ومشکل دراین است اشخاصی را که قناری نول کاری کرده مرغهای جامعه افغانی هم اینها را بخاطرجنایت شان نول کاری می کنند. ونمی توان دربرابردومحکوم مساوی موقف خودرا مشخص کرد. انسان مجبورمی شودکه بگوید توسرپیازهستی کون پیزهستی وفرق بین کون وسرپیازچه است تو ودیگران بگفته خود شما از زیریک پادمچی باد خودرا خالی کردید. چرا سرملت افغانستان با این طرزحرکت می قبولانی که ترا براعت دهند. شاید اعتراف کنی ملت افغانستان ترا ببخشند .

یکی ازهمکاران نجیب الله درزمان قدرت اش با اوروزی بخواهش خود داکترنجیب الله خان می بیند. دوست من وهمکارداکتر نجیب الله می گوید یکی ازخوبی های داکترنجیب نسبت به تمام رهبران حزب دموکراتیک خلق این بودکه با وجود دید قبیلوی اش مرد وطن دوست بود به اشتباهات خود اعتراف می کرد،دشمنان خود را بدون گوشمالی رها نمی  نمود.

درآن روز که باهم می دیدم گفت : هرقدرکوشش می کنم مورد قبول ملت افغانستان منحیث یک وطن پرست قبول شوم، نمی شوم.

 دوست من گفت من برایش گفتم انسان کوشش کند که تکه سیاه درنظر این ملت نشود ریاست خاد تو بزرگ ترین صدمه برپیکرشخصیت توبود .

چون مرد قانع بود اورا خوش آمد زیاتر چیزی نگفت تنها گفت: دراول کاندید خاد بریالی بود پافشاری زنده یاد کارمل مرا درمرداب انداخت که حالا هیچ درحمام بدنم پاک نمی شود.

باز درقسمت پشتونستان همراه او صحبت کردم؛ به نظریات من علاقه نشان داد ولی عمراش کم بود روان اش شاد.

قناری کسی است که نه حرف کسی را گوش می کند ونه قناعت، خرمنطق اش یک لنگ دارد واین را نمی داند موقفی که داکترنجیب الله دربرابرقضاوت ملت درآن روزقرارداشت اورا بنام یک جانی می شناختند.

 کسانیکه یک روز هم درآن حزب بوده ملت می خواهداگردست اش برسد با او محاسبه کنددربرابررهبران وافرادمجاهد وطالب همینطورواگرازشاه پرستان داودپرستان حزب دموکراتیک خلق مجاهد طالب  چپ وراست ابن الوقت خواسته باشندکه در درصف ملت قرارگیرند ملت آنهارا به نظر کسانی می بیند که به حزب دموکراتیک خلق مجاهد طالب وامروزتسلیم دولت کرزی می شوند.

این احزاب وتنظیم های فوق را ملت افغانستان به نظر وطن پرست قبول نمی کند آزموده را دوباره تحت آزمون قرارنمی دهند. خود را از صف ملت حساب نکنند واز ملت معذرت خواهی کنند این نوع نوشته ها ودفاع ازخود وحزب خود سودی ندارد.

جلیلی ، کشتمند، دستگیرپنجشیری حسن شرق ،زیری نظیف الله ،نهضت ، ملاضعیف حق شناس ، ریگستانی حفیظ پنجشیری مسوول مجاهد وغیره... زیاد به دفاع از خود وحزب خود نوشته اند نوشته های شان نه موخذ تاریخ شد ونه سبب برائت شان. بلکه نفرت ملت زیاترگردید.

با این نوشته های خود بر زخم ملت نمک پاشی کردند.  وقتیکه کسی از جنایت کس حرف می زند ازجنایت خود وحزب خود هم باید حرف بزند ورنه ملت ما بار یکطرفه را به شانه نمی کشد. درسایت خاوران ودرسایت افغان جرمن هفته چندین مقاله از جنایتکارن بنشرمی رسد وملت یکی آن را نمی خواند وقتیکه شخص خواننده نویسنده راشناخته باشد که در باندهای جنایکاران احزاب بالا بوده نوشته اورانمی خوانند... این کتاب هم ازجمله کاه های بی دانه است چون چاپ شده باید به اتهامات جواب داده شود ونویسنده پاسخ خود را ازین  کتاب بگیرد تا نسل های بعدی به اشتباه نروند.

دریک تشکیل زنانه برای آزادی زنان صادقانه گام ګذاشتم.

شاید درآن روز قناری صادقانه پا گذاشته باشد ولی بعدها بگفته خود اش ازهرچیز خبرداشت دوباره ازاروپا برگشته و دست همکاری پشیمانی دراز کرده  مثل مردمان دگان سماواری که درده افغانان زمانی دورهم می نشستند.

قدیر،منیر،غنی پسران غزنی پنجشیری با امتیاز حسن وداکترنجیب الله وصدیق با پسران(...) صورت به بخاطر خوش گذرانی درآن سماوار آنها با وجودیکه یکتعداد شان با سواد بودند ازاصطلاحات دکان سماوارچی استفاده می کردند به یگدیگرمیگفتند... بچیم این قدرحرف مفت نزن . حرفهای خان حرفهای مفت است که باد در باد رها شده.

به زودی غبار اگاه شد که من با داکتر اناهیتا پیوند پیدا کرده ام خشم پدرانه اش فزونی ګرفت وبه خانه ما آمد. من که خانه نبودم. به مادرم گوشزد کرده بود که ثریا هنوز کودک است٬ وی را ازگزند اناهیتا وکارمل که افراد مشکوک هستند بدور نګهدارید. مادرم با دلسوزی پیام عموغباررا برایم بازگو کرد. ګفتم «مادر! به راه که خود می روم خودمیدانم».

اناهیتا ذهنم را درموردغبار٬غبارآلود کرده بود.چندی بنا برخوهش مادرم به عیادت غباردربیمارستان ابن سینا رفتم که دنیا دخترش وابراهم ادهم پسراش نیزآنجا حضورداشتند.غبار با ناراحتی گفت:«اناهیتا تورا شستوشوی مغزی می کند.باید از وی دوری بجویی وآن سازمان جای تونیست» من شتاب زده واحساساتی پاسخ دادم: شما اگرحزب وطن را باچند فرزند تان دوبارهسنگرمبارزاتی نسل جوان می ساختید،ما جوانان هرگز به دنبال سراب دست نیافتنی کارمل واناهیتا راه نمی افتادیم.»غبارگفت:« توهنوزبسیارجوان وخام استی وکارمل را بهترازمن نمی شناسی .» گفتم:«شما که می دانید،چرا با یک تشکیل سیاسی جوانان را نجات نمی دهد»گفت: «من برای نجات توتلاش کردم گفت:«شما باید برای نجات همه جوانان تلاش کنید!»

شاید زنده یاد غبار درخانه سعدالدین خان بهارفته باشد اوبه هم رزمان خودعلاقه ودلسوزی داشت. با وجودیکه کم مهری ها درچهره ظاهری غباردیده می شد ولی بی تفاوت دربرابردوستان ونسل جوان نبود وخانه سعدالدین خان بها خانه غبار بود و زن سعدالدین خان بها هم زن شریف وشجاع صفت بود مناسبات خود با دوستان شوهرش را بعدازمرگ زنده یاد سعدادین خان حفظ کرده بود واین نوع گوشزدهاعادت غبارهم بود وغبار در شفاخانه ای ابن سینا چندین مرتبه بسترهم شده بود واین حرفها را اگر به مادرقناری گفته باشد امکان دارد نګهدارید مادرم با دلسوزی پیام عموغبار را برایم باز گوکرد ګفتم «مادر! به راه که خودمی روم خودمیدانم».

هیچ مادری نمی خواهد که دختر جوان اش پسری را به بهانه درس خواند به خانه خود بیاورد حتی مادران محمدزائی و درباریان شاه که بعدها می بینید؛  خانم ثریا جوانی را بنام فروغ به خانه می آورد که از نگاه قواره وزیبایی نظربه گفته خودخانم یوسف زمان بوده. معلوم است که حرف مادر ودوستان پدر برخانم قناری بی اثربوده  با وجودیکه خانم قناری در « رها در باد» کوشش می کند که رفتن خود راغیرآگانه درحزب وانمود کند ولی دراین جمله روشن می سازد که آگاهانه درحزب رفته وتا رفتن به پنجشیرهمکاری علنی وغیرعلنی با حزب دموکراتیک خلق داشته وهیچ سندی را قناری دراین کتاب اریه کرده نمی تواند که نجیب الله با او و برادراش خصومت داشته باشد... تنها ازحرفهای قناری معلوم می شود که قبل ازگرفتن صدیق ازطرف داکترنجیب الله خیانت وبی وفایی رخ داده دراین جای شک نیست که نجیب الله مرد سماوار نشین ولومپن زمانی بوده ولی مرد بی مطالعه وکودن نبوده وخواندن طب درافغانستان کارآسان وساده نبود تنها درفاکولته حقوق که حمیدالله پسرعلی احمد خان درباردرس می داد ورئیس فاکولته حقوق بوداز واسطه ورشوت حرفهایی شنیده می شد ودردیگرفاکولته هاخصوصاً درطب که سید محمد خان حسینی ، داکترلودین ، داکتربها ، داکترصیفی ، داکترکرام الدین کاکر، داکتر انوری ، داکترسراج ، داکتر صمدحکمت ، داکتر کاکانظرمحمد سکندر، داکتر اسماعیل علم ، داکترارسلا داکترگوش وگلو ، داکترعلی احمدخان عقلی وعصبی خسر داکترصاحب ضیا مولای پسرفرقمشرمیراحمدخان مولا که آن هم استاد طب بود ازجمله کسانیکه درطب درس می دادند، تنها استاد غفارکاکرانسان بی وجدان وبداخلاق از دوران دارالمعلمین کابل بود.

درحرفهای ردوبدل با زنده یادغباراگرحقیقت داشته باشد بهترین روزهای فرارقناری ازحزب دموکراتیک خلق همان روزها بوده که خانم قناری نخواسته دست ازپای بازی زیرصندلی حزب دیموکراتیک خلق بردارد.

من شتاب زده واحساساتی پاسخ دادم: شما اگرحزب وطن را باچند فرزند تان دوباره سنگرمبارزاتی نسل جوان می ساختید، ماجوانان هرگز به دنبال سراب دست نیافتنی کارمل واناهیتا راه نمی افتادیم.»

ازحرفهای خانم ثریا بها قناری یکی اینست که اعتراف می کند که به گفته بزرگان دروغ گوحافظ ندارد. درآن وقت خانم به این عقیده شده بود که ببرک واناهیتا سراب دست نیافته درسیاست هستند ماجوانان هرگز به دنبال سراب دست نیافتنی کارمل واناهیتا راه نمی افتادیم.»

اگرحزب دموکراتیک خلق می توانست که مانند فیدلکاسترو درکیوبا دولت داری وحزب را ادامه می داد این اشخاصی که دیروز از حزب انتقاد نداشتند وامروزچادرشعبده بازی انتقاد در سیاست را  بازکرده اند ماربی دندان سیاست را با توله ای  حرامزادگی می رقصانندند.

این ها ابن الوقت هایی بودند که حزب دموکراتیک خلق را به کون شاندند. چنانچه سقوط دولت نجیب الله وجنگ های کابل چهره منحوس ابن الوقت های حزب را آشکارساخت. شما نام این اشخاص درکتاب جنرال صاحب عبدالقدوس خان بنام جنگ های کابل بخوانید درحقیقت قاتل داکترنجیب طالب نیست اعضای تسلیمی حزب به گلبدین حکمتیاروبه احمد شاه مسعود پنجشیری می باشد که این خانم هم از جمله همان دارودسته وی است. کتاب جنرال صاحب عظیمی ازپنجره داستان سازی وشهرت طلبی راه بر دهلیز تاریک تاریخ بازکرده.

فصل چهارم کتاب

 

نطفه عطف جنبش های دانشجویی

سال 1343ش حزب دموکراتیک خلق بنیان نهاده شد واعضایی درپارالمان داشت زمانیکه حکومت ازپارلمان رأی اعتماد می گرفت، یک تعداد جوانان دختر وپسرکه دارای افکارچپی بودند به عنوان شنونده داخل مجلس شورا شدند تا به سخنان نمایندگان گوش فرا دهند. باسر و صدای آنها رئیس شورا تصمیم به اخراج شان گرفت ورای اعتماد را سری کرد.

دانشجویان به تحریک حزب دموکراتیک خلق دربیرون شورا با تظاهرات وشعاردادنها خوستند وارد مجلس شوند. دربیرون پارلمان تظاهرات پنجهزا نفری اوج گرفت سردارولی داماد شاه،ناشیانه وبی رحمانه امرکرد تا گارد وی به روی جوانان آتش بگشاید ؛که تعدادی ازجوانان کشته وزخمی شدند.

جوانان را که درمظاهرات سه عقرب ما دیده بودیم که آتش پکه می کردند بعد ها در جریان شعلۀ ها ، افغان ملت وغیره دیده شدند که یک روزه با اعضای رهبری پرچم ندیده بودند، که بعدها ما آنها را دردیگرجریان ها دیدم ازآن جمله یکنفرمشهوربه کنیدی درحزب صدای عوام رفت. از جمله بچه های فعال سه عقرب بود.

 خانم شاید به گفته خود اش که می گوید شش سال بعد ازمظاهرات اول سه عقرب پا به پوهنتون گذاشته سینه زنا نۀ آن به بزرگی انارنبوده هرچه می نویسد درقسمت سه عقرب نقل وقول های بی پایه عقیم خاطردستگیرخان پنجشیری است که اززن عقیم سیاست حزب دموکراتیک خلق با قلم رستم خراسان درسه عقرب می زاید.

قبلاگفتیم که ازچند دستگی کتاب معلوم می شود که یک تیم این کتاب نوشته ویا غیر مستقیم به نویسنده کتاب موادخام داده شده.

هر چند به گفته ای یکی از دوستان برای از بین بردن این کتاب حتی برادر قناری همایون جان بها پسرش را به کالیفرنیای امریکا فرستاده بود و نوشته ای اول این کتاب را برادر زاده اش از خانه خانم قناری دزدیده بود.

همه ملت افغانستان می داندخصوصاً روشنفکران افغانستان وحتی مدعیان سه عقرب حزب دموکراتیک خلق که جنبش سه عقرب یک جنبش فریب خورده بنام دموکراسی قلابی شاه که یکی اززندانیان وقربانی سه عقرب بخاطر پخش شعر

ظلم بی حد رژیم پادشاهی را ببین من بودم.

قبل ازسه عقرب حزب دموکراتیک خلق ودیگراحزاب دهه دموکراسی شاید درتلاش ساختن یک حزب بوده باشند ولی بنام حزب دموکراتیک خلق وجود نداشته.  سیدظاهرشاه وکیل شکردره پسرسیدعالم شاه خان فرقه مشرقندهارازشکردره شمالی که بعدها ارتباط اش با آی اس آی آشکارشد ودر زمان استاد ربانی سفیر افغانستان درفرانسه مقررشد. نزد دختران خود به کانادا آمد درمانتریال کانادا سکته قلبی کرد وفوت نمود ومن هم درزندگی اودرافغانستان وکانادا با اوشناخت داشتم نه تنها ازنگاه قومی وخانوادگی ازنگاه روشنفکری ودرجنازه وفاتحه آن من اشتراک کردم دختران سیدظاهرشاه و داماد سیدظاهرشاه قاضی صاحب زیوری درکانادا زندگی می کند زمانی من وقاضی زیوری در وزارت عدلیه استرمحکمه ولوی څا رنوالی یکجا کارمی کردیم ودختران سیدظاهرشاه ازجمله شاگردان غیاثی عضوکمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق وسازمان زنان رفیق وهم سنگرخانم ثریا قناری درقفس نقد من، بودند.

سید ظاهرفعال تراز ببرک درسه عقرب بود.

دراین جای شک نیست که ببرک درسه عقرب عملاً درصف سروصدا اندازان سه عقرب ا یستاده شد نه دستگیرپنجشیری درآن روزها دیده شده ونه پنجشیری بنام شاگرد خیاط درآن روزکشته شد ونه مرده ها بدست مردم افتاد همه را غند ضربه پولیس به طب عدلی کابل انتقال داد ومرده ها ازهمان جا سر به نیست گردیده

فردا شعرشاعری که ازجمله مشروطه خواهان بودغیرمن کس دیگرشاعر

 ظلم بی حد پادشاهی را ببین

کشتن مارانظرکن بیگناهی راببن

 نمی شناسدومن درجواب دستگیر خان پنجشیر نوشتم اگرتوراست می گویی بگوکه این شعربعد سه عقرب بنشررسیده وبشکل شب نامه پخش شده ازکیست  ومن بخاطر پخش این شعریک سال درزندان ماندم وبگوازکدام شاعر انقلابی است وارث سه  عقرب هیچ کس نبوده سازمانی مستقیم آن را رهبری نمی کردخودجوشی ملت سبب شد بخاطربهره برداری ازدموکراسی که مانند مردۀ بنام اصیل که به این نام کسی کشته نشده بود محصلین سوء استفاده کردند ومحصلین بخاطر بدنامی دولت مرده را بنام وارث مرده ازمرده خانه شفاخانه  تسلیم  شدند ودرکوچه ها به شانه گشتاندند.

محصلین از زبا ن اصیل فریاد می زدند اصیل به مادراش گفت که برمرگ من گریه مکن مادر. که من گرد حقارت را زروی خود دورکردم.

در این جای شک نیست که  سلطنت ، جمهوری قلابی داود ،حزب دموکراتیک خلق مجاهد، طالب ، چپ وراست ابن الوقت دولت کرزی فاجعه آفرین وجنایت بیشماردرحق ملت کردند وملت هم بخاطرعقده هایکه دربرابراین دولت ها داشتند تهمت های ناحق درپای این سیستم هابستند که امروزمورخین نمی توانند بوره ونمک راازهم جدا کنند.

ملتی که خاطره نویسی می کند بیچاره ترین ملت است ومورخ بی عقل که دنبال حرفهای آنها می گرد خریست که دم ندارد.

دیگر حادثه نویسی است که ملت متوسط این کارمی کندکه حادثه نویسان کوشش می کنند واقعیت هارا تااندازه توان جابجا کنند ولی حرفهای شان سند تاریخی شده نمی تواند.

یکی تحقیق وتفکراست که دانشمندان ممالک مترقی وآگاه این کارراانجام می دهند مانند تاریخ غرب که همه چیز بروی تاریخ با اسناد صد فیصد درست نوشته شده.

درخاطره نویسی نظرنویسنده مطرح می شود بدون اسناد مانند سرنی چی کتاب رها درباد ازسرکشاد سرنای پف کرده . وبرای مردمان پُرعقده که خود را مورخ جا زده اند بهترین کتاب وموخذ برای تاریخ نویسی است.

 اشعارواصف باختری فروغ فرخ زاد وشعرکوچۀ فریدون ،آهنگ های گوکوش واحمد طاهرجوانان را افسون می کرد.

این نوع جملات بخاطر زیادی حجم کتاب بخاطردلخوشی باختری ها درکتاب دیده می شود.

اگرقناری خواسته باشد که من درآن زمان مفهوم شعر باختری را می دانستم ویا شعرباختری را بر ضد پرچمی ها برجسته وانمود می کردم. در آن زمان شعرغلام ربانی پروانه اندراب که یک پرچمی بود وامروز ربانی بغلانی تخلص می کند وکاروان شعرتورنتو را رهبری می نماید ازجمله شاعران خوب ونامدارپرچم بود ولی پشت کاردرشعروشاعری مانند باختری نداشت کارهای حزبی اورا مجال نداد که مانند باختری به شهرت برسد دوشعر شعلۀ ها وپرچمی ها درمظاهرات می خواندند که یکی ازباختری بود و دیگراش ازپروانه اندرابی.

جریان های سیاسی چون شعله جاوید،خلق ، پرچم، اخوان المسلمین ، مساوات وافغان ملت دررقابت هاوتضادهای آیدولوژکی به مبارزه برضدهم می پرداختند.

گاهی هم روی پلتفورم مشترک در برابرحکومت ائتلاف کرده وتظاهرات گسترده ای رادرشهرکابل رهبری می کردند.

راهپیمایی جوانان ازدانشگاه آغازوبسوی مرکزشهرراه می کشود.آنها در پارک زرنگارموضع کرفته به سخرانی های انقلابی می پرداختند.

روشنفکران شعارمی دادکه:«مذهب افیون ملتهاست»

ماویستی می گفت: امپریالیست ببرکاغذی است

پرچمی می گفت این ببرکاغذی دندان های اتومی دارد

جوالی می پرسید:امپریالیست چیه؟

این نوشته هارابخاطری من آورده ام که خوانندگان بدانند که مثل نوشته بالا بخاطر شهرت طلبی وبالابردن حجم کتاب سراسیمه نویسی زیاد دراین کتاب دیده می شود. گرچه باجملات زیبا وشاعرانه نوشته شده بازهم فکرمی کنم خاطره نویسی بشکل داستان به خوانند دلگیر باشد.

 اززبان یک دختر که شایسته نام دارد. قناری  درکتاب نوشته خود ازخانم شایسته یاد می کنند ورا ازخویشان  خود قلمداد می نماید، وقناری از زبان شائیسته می گوید:

خوش به حالت که دراین صنف هستی

پرسیدم :خوش به حالم که چه ؟ گفت خوش تیپ ترین بچه های دانشگاه      اقتصاد درس می خوانند تا در وزارت خارجه استخدام شوند»

ازنوشته نویسنده خواننده بایدچیزی بدست بیاورد، بیاموزد وبه درد اش بخورد نوشته بالا چه بدرد خواننده می خورد.

اگرخانم خواسته باشد که فیمنستی خود را دراین جملات نشان بدهدهیچ گاه مانند یک فیمنیست چون خانم زیبای ناوک ایرانی درنوشته های خود جرئت بی پرده  گویی راخانم قناری نداشته مانند (...) کمرشگسته ازدورتله زده...

خانم قناری یا ازسابقه فاکولته اقتصاد خبرنداشته ویا خودخواهی های خانم قناری اورا با چنین یاوه سرایی کشانیده.

انتخاب اول ازطرف محصلین طب ، انجنیری، حقوق بعد فاکولته اقتصاد... زمانیکه فاکولته اقتصاد وحقوق درزمان ببرک کارمل یک جا بود امکان داشت که مردمان واسطه دار درپهلوی محمدزایی ها به وزارت خارجه بروند. بعدها که حقوق واقتصاد جدا شدند،دانشکده حقوق دیپارتمنت سیاسی ، عدلی وقضایی واداری داشت حتی به محصلین بی واسطه فارغان دیبارتمنت سیاسی رفتن به وزارت خارجه امکان نداشت اگر واسطه می داشت مانندآقای شمعریز سکرتر اول سفارت افغانستان در زمان دولت داوود در پاکستان که فاکولته ادبیات خوانده بود ومانند کریم پیکار پامیرکه لیسه شبانه را خوانده بود به وزارت خارجه می رفت چون کریم الله پیکاراستداد خوب داشت و زمانی درمساوت تائپست میوندوال بود وبا دولت داوودهمکاری نزدیگ داشت اورابه وزارت خارجه بردند وکاتب مالی سفارت پاکستان ساختند. فعلاً در تورنتوزندگی می کند مثلیکه امروزصدها بی سواد بنام جهادی ویابا ارتباطات قاچاق های گونا گون وبه وسط ارتباطات نامشروع جنسی در وزارت خارجه بنام انجینر پنجرمین مقرر می شود وزارت خارجه افغانستان از زمان محمود طرزی تا امروز به گفته زند یادغبار مریضی تقرر دارد. معیارتقرر نه سیاست و نه اقتصاد ونه دانش بوده بلکه معیار تقرر واسطه وآستین چرب در وزارت خارجه بوده است.

من چرا؟چیزهای کوچک را تشریح می کنم ماملتی هستیم که چند کلمه را فهمیدیم ویا طوطی وارحفظ کردیم میخواهم به دیگران بدهیم خود را فیلسوف زمان معرفی کنیم این فیلسوف های که مانند پوقانه هستند وبا یک نوک سوزن باد شان  می رود. من وظیفه وجدانی خود می دانم که چغل کثافت دروغ گویی شان را با اسناد دلایل وشواهد ازآب کثافت بیرون کنم. تاسیاه روی شودآنکه دروغش باشد

 

روزی اناهیتا مرا نزداش فرا خوند وگفت: رفیقی برایم گفت که خودت با فروغ درس میخوانی چرا با رفیقای حزبی درس نمی خوانی؟» گفتم: ما یک تیم هستیم . شعله ای، پرچمی و بی طرف، همه باهم درکتابخانه درس می خوانیم دراین تیم پسرشعله ای ما را درمضمون تحلیل بیلانس کمک می کند»

نظربه آشنایی که من با کدرهای احزاب افغانستان داشتم ودارم هیچ جای شک نیست همیشه اعضای حزب ازطرف کدرها توسط اعضای جاسوس حزب بنام گذارش کنترول وتعقیب می شدند. سرانجام تمام اعضای حزب به جاسوس ویک انسان مانند اسپ گادی تبدیل می گردیدند.

نه تنها این روش درحزب دموکراتیک خلق که درتمام احزاب چپ وراست جزاساس نامه شان قرارگرفته بود.

اناهیتا شگفتی زده پرسید:« باشعله ای درس می خوانی ؟ » گفتم« من باهمصنفان شعله ای پیوند انسانی دارم. فرهنگ دانشجویی اجازه توهین ودشمنی به من نمی دهد. آنها باور های سیاسی خود را دارند،همچنان که من دارم» اناهیتا گفت :«رفیقی میگوید،فروغ ترا خوش دارد. شاید وی پسرجذاب وخوش سیما وشاعر باشد،اما از یک خانواده ارستوکرات است که بدرد یک دختر مبارز انقلابی نمی خورد» گفتم« نمی دانم برداشت شما از ارستوکرات چیست ، وی گفت  اگر از یک خانوادۀ ارستوکرات است که به درد یک دخترمبارزانقلابی نمی خورد.»گفتم  پس چطوربرادراش رفیق حزبی شماست؟»گفت برادراش خصلت هایدرستوکراتیک را ازدست داده است» گفتم : فروغ غروراش پا یمال حزب نمی کند. اگرهر رفیق حزبی شما جای وی بود، از این همه دخترانی که دور وبراش می پلکند، سود می برد، اما وی غرورش را دوست دارد» گفت: رفیق های حزبی مانیز چنین اند»

گفتم « رفقای حزبی شما دشواری فرهنگی دارند وآدم های یک بُعدی وخشک سیاسی اند» گفت :« اما این اشراف زادۀ مغرور ، رفقای مارا توهین می کند.» گفتم : وی انسان مودبی است و به هیچ کس توهین نمی کند. این گزارش های نادرست را کی وچگونه به شما می رسانند؟» گفت: یک رفیق همصنف توگزارش داد» گفتم: « رفقا در برابر وی عقدۀ حقارت دارند.» کره وسوختاندن اوراق درسی... درهمین قسمت چهارم کتاب به عنوان کوچک سرمی خوریم  تحت عنوان

 

نقش انگیزه ها

این حرفها که بین داکترصاحب اناهیتاوقناری قفس نقد من درباره یک انسان که وجود فزیکی دارد یا ندارد ازجملاتی که در بالا نوشته شده اعضای احزاب چپ وراست با تماس گرفتن این وآن خصوصاً وقتی که می فهمیدن یک دختر و یک پسراز دو حزب ولو که هر دو حزب با هم رقیب سیاسی نبودند دختر و بچه رامورد پرسان قرارمی دادندانهایکه غرورآزادی وآزدی منشی رادروجودخودمی دیدند. یا حزب جرئت سوال کردن ازاونداشت ویا اگربا چنین سوالی ازطرف کدرهای حزب روبرومی شد جواب دندان شکن به اومی داد حتی کدرهای حزبی که یکی از وظایف شان گذارش گیری وجاسوس تربیه کردن بود از اشخاص با وجدان جرئت نداشتند که گذاربگیرند به بهانه های مختلف اورا از حزب اخراج می کردند در حالیکه روابط جنسی که دختر و پسر ازدواج نکرده باشد به اساس دستوراسلام دید وبازدید شان گناه ندارد.

وبه اساس قانون انسانی اگردودل داده باهم بخاطرازدواج روبط می گیرندهیچ کس حق ندارمانع آنها شوند ولی احزاب وارداتی افغانستان که دخترکاکا و پسرماما هم بودند. ودر دو حزب قرار می داشتند، مانع ارتباط آنها می شدند.

قناری قفس نقد من گرچه این عشق ناکام را با فروغ بعدها غیرمستقیم اعتراف می کند که من گناه اعتراف اش را گناه نمی دانم حق دودل داده فروغ و ثریا بوده که حتی خانوده ثریا خود شان نظربه گفته قناری تن به آمدن فروغ درخانه خودمی دهند که سبب سوختاندن پشت دست خانم قناری باکره نقریی خودخان ثریا توسط فروغ می شود ونوت های دانشگاهی ثریا بها بدست فروغ لباس حریق درحجره بخاری چوبی می پوشد.

خانه توپچی باغ ما که بیشتر ازنیم سده پاتوق مشروطه خواهان بود،این بارپاتوق اناهیتا شده بود وهم می خواست من زندگینامۀ پدراش را بنویسم.

روبط نزدیگ بوده ،آن روز آمدن خانم اناهیتا درخانه اعضای حزب افتخاربود  ولی امروزاعضای حزب که ازحزب  روی گردان شده به آنها ننگین وشرم آوراست این نظرشخصی است من به این نظر کاری ندارم که تاچه حد واقعیت دارد.

اناهیتا را من از نزدیگ می شناسم درطبابت ، سیاست ، قلم ودانش ادبی وسخن رانی مشکلی نداشته وکمترزنان پیداشود جملات سرهم با زیبایی خاص مانند خانم اناهیتا سربه سر گذارد وبه شخص مطلوب خود دهد.

با وجودیکه دوستان زیاد مانند اکرم عثمان ، بارق شفعی ودیگرخانم های داستان نویس دل درحزب داکترصاحب اناهیتا داشتند نمی دانم چرا ؟میخواسته که این خانم خورد سال وبی تجربه درادبیات سرگذشت پدرش را اناهیتا سراین خانم بنویسد این هم قابل سوال است که غیر داکترصاحب این گره را باز کرده نمی تواند پس چه کسی بازکند.

پدراناهیتا احمد راتب درزمان استبداد نادریه به ایران فراری می شود. مادراش درخانه شاه محمود خان، صدراعظم به کارگماشته می شود. پس از آنکه اناهیتا با زیبایی خیره کنند ای به شانزده سالگی می رسد، پسرشاه محمود وعزیزسراج هردو دلباختۀ اناهیتا می گردند. صدراعظم ازترس این که مبادا پسراش با دخترگویا کنیز ازدواج کند، وی را چون تحفه ای به داکتر کرام الدین کاکر می بخشد. اناهیتا پس از این ازدواج تحمیلی با کرام الدین به امریکا می رود. پس ازبرگشت از امریکا با کارمل که از اقارب داکتر کرام الدین بود وجهت رفتن به دانشگاه حقوق درخانه کرام الدین زندگی می کرد، آشنا می شود.

دررذالت های درون ارگ هیچ جای شک نیست واین را باید اعتراف کنیم که اشخاص نجیب وشریف درارگ مصروف کارهم بودند مثال نه تنها مادرداکتراناهیتا مادر بارق شفیعی وخاله بارق که عمه هادی کریم وشیرین گل خالۀ بارق می شدند وبرادری ازلغمان پدر بارق وکاکای بارق میشوند ودو خواهر را گرفته بودند وهردو زمانی میرزای ارگ بودند. وهردوی شان را من ازنزدیگ درخانه عبدالعزیزخان گاندی لغمانی خسرحسن خان کاکر مورخ معروف وطن واستاد تاریخ فاکولته ادبیات ودر خانه میرزا غلام محمد خان پدر زنده یاد حفیظ الله سحرکه زمانی مدیرکتابخانه کابل بود دیده بودم .

 مادربارق وخشوی هادی کریم که به من وخانمم حیثت خاله وعمه راداشتند هم به خانه مامی آمدند وهم من درخانه زندیادهادی کریم آنها رامی دیدم.

وهردوخانم غرورانسانی خودرا به خاطرزوروپول ازدست نداده بودند. پس ما نباید.حرف از نا پاکی وکنیزبزنیم انسانیکه پاک باشد دربین صدها رذیل قرارداشته باشد بازهم انسان شریف است وکارومزد گرفتن عیب نیست ارتباط با دو برادر رفیق حزبی وهمسنگرعیب وگناه است.

شاه محمود خان خوداش پسرکنیزبود. سرداریحی خان پسرسلطان محمدخان طلایی که پشاوررا فروخت پدرکلان نادرخان بود و یوسف پدرنادرخان بود

نادروشاولی  ازیک مادر، عبدالعزیزخان وهاشم خان جلاد ازیک مادروشاه محمودخان تنها یک پسرازمادرش بود. ومادراش ازتاشقرقان مادرکلانش کنیز یحی خان بود وکسی که کنیززاده باشد اوچطورمی تواند ازسیال خود نفرت داشته باشد.

این حرفهای بغض وعقده وبالابردن حجم صفحات کتاب است که ماننداین نوع چرندیات درکتاب زیادتردیده می شود.

بحث های سیاسی بین ببرک واناهیتا آغازمی گردد وازآنجا که اناهیتا زن جذابی بود، به آسانی درقلب ببرک نفوذ می کند.اما برای داکترکرام الدین دیگردیرشده بود واناهیتا راه خود را درکنار رفیقی باز یافته بود، تا  انتقام  اهانت هایی را که به وی، به مادراش، به پدراش و به پنجشیری ها شده بود، از خانواده سلطنتی بازستاند.

ببینید این خانم که خوداش می گوید من درحزب دموکراتیک خلق بخاطر انتقام از سلطنت رفته بودم واناهیتا را ازعینک خود کوتاه فکرمیداند درحالیکه دید ببرک و اناهیتا خیلی بالا بود. اگراناهیتا این قسم فکر می کرد ببرک که پسریکی از جنرالهای دربار بود او به انتقام گرفتن چه کسی رفته بود...خیلی این نوع استدلال کوچک وخنده آوراست.

چون بی پرده درجملات کتاب روابط ببرک واناهیتا بشکل اتهام بروی کاغذ آمده ببرک زنده نیست. خواهرم محبوبه کارمل وخواهرم داکتراناهیتا این اتهامات باید حتمی وضروری بخاطر روشن شدن ذهنیت نسل بعدی را روشن سازند.

جوش وخروش  جنبش چپ عنوانیست درهمین فصل چهارم

درلابلای همین عنوان:

گاهی در ژرفای تردید فرو می رفتم که یک رهبر سیاسی چگونه می تواند،آن همه نقش های ضد ونقیض را بازی کند. زمانی که اشکهای محبوبه همسر کارمل را می دیدم که از استبداد اندیشه وترسبات فرهنگ مرد سالاری شوهر انقلابی چه رنج ها می کشد ، بخود می پیچیدم وتمام پشتوانۀ حیثیتی وانسانی زن جامعۀ خود را درمعرض خطر می دیدم.

اگر حرفهای قناری واقعیت داشته باشد چرا سالهای طولانی، دربین این نوع اشخاص تن به  بودن اش داده بود که امروزحرف ازبی وجدانی شان بمیان می آورد. در برابرچشم ملت ما دراین گروپ نقش مبارز را بازی کرده و با با حرکات سیاسی خود مرچ فریب به چشمان ملت پاشیده؟

اشک دهقان پیراین عنوان هم درقسمت چهارم کتاب قراردارد

 دریکی روزهای تابستانی که از زمین نفت داغ برمی خواست برای فراراز گرما، اناهیتا، نفیسه شیردل، جمیله پلوشه نپتون ومن بسوی شمالی راه افتادیم

آغاجان ناظر باغ اناهیتا و دهقانان از ما پذیرایی کردند.

 

حرف سر این دهقان است که اناهیتا به دهقان پیر هدایت می دهد که دایره خود را بیاورد وملا محمد جان بخواند دهقان به فرمان بی بی دایره می آورد نعت می خواند اناهیتا عصبی می شود می گوید: با به به تو گفتم ملا محمدجان بخوان دهقان پیرملامحمد جان می خواند هئیت رهبری زنان سر و دهن کیچ بابه دهقان پیرمی شوند و خندند.

 

وثریا می نویسد که من از این حرکت ناراحت شدم ولشم ازباغ برآمدم ازکوچه باغ ها گذشتم سوارموترشدم به کابل رفتم.

اینکه کوچه باغ های اناهیتا را خانم بلد بود من که ازشمالی هستم صدها دفعه  درآن کوچه باغ ها نقطه پیدایش مغزم ماننداستدلال ثریای خانم خواهرداکترصاحب وکیل لنگیده واین خانم به آمدن یکباربقچه شنگری برمی دارد وفرارمی کند. ازشنگری که دراین کتاب یاد شده و مردمان باغرور یک سرزمین را به تمسخرغیرمستقیم گرفته بعد ها  شنگری رامفصل نقدمی کنم.

 

به اناهیتا ورفقای ما تشویش خلق شدآنها هم کهدامن را ترک کردند به کابل آمدند اناهیتا خانه ما آمد. قهربود گفت ما به مبارزه نرفته بودیم بخاطر خوش گذرانی رفته بودیم... ثریا می گوید که از طرزاین نوع برخورد من رنج می برم که زبان وعمل یک قسم نباشد.

بعد جریان  خانه اناهیتا ودهقان پیرثریا به خیبر می گوید خیر بخاطریکه بیشترببرک واناهیتا را بشناسید  به ثریا می گوید خیر!  چند شب بعد درسفارت شوروی دعوت هستیم ترا با خود می برم خیبر به وعده خود وفا می کند در دعوت ثریا را با خود می برد.

من نظر به دوستی شخصی که با خیبر وخانوده پدرزن خیبر داشتم رشید برادرسلمان لایق همصنفی ما بود چون زندیاد مرض میرگی داشت دردریای بند اول پلخمری غرق شد روانش شاد.

 

دودوره من درلوگرڅارنوال وقاضی بودم روان شادخیبر هروقت لوگرمی آمد به خانه من می آمد ومن خیبر ومحمدزی قندهاری را که به یک اتهام با خیبرزندانی شده بود... هردوی شان صاحب منصب عسکری بودند داستان زندانی شدند واز زندان برآمدن آنهارا من می دانم.

 درحالیکه قانون چنین بود که هر دو باید از مسلک عسکری طرد می شدند ولی درقسم ژاندام پولیس وزارت داخله مقرر شدند  محمدزایی قوماندان حکمرانی پلخمری مقررشد وخیبردرلوی لسوالی خوست پکتیا بحیث مامورپولیس مقررشد من وصداقت وکیل مشرقی درآن وقت قاضی ومفتی محکمه بودیم بعد خیبربه انستتیوت پولیس مقررشد. میراکبرخیبر را بخاطریکه درانستتیوت پولیس وقتی درس داده بود و چرا میراگبرپولیس می گویند اوتحصیل یافته پولیس نبودحربی پوهنتون خوانده بود کسانی که درحربی شونزی وپوهنتون  حربی وپولیس درس می دادند آنها را، رتبه علمی نمی دادند یک سال یا دوسال بصفت معلم درانستتیوت های سه ساله عسکری درس می دادند. بعد تبدیل به فرقه های اطراف ویا در وزات ویا درقوای هوایی  صاحبمنصبان اجرای وظیفه می نمودند منصب داران پولیس هم یکسال دوسال درانتستتیوت پولیس درس می دادند بعد تبدیل می شدند مثل سعدالله خان یوسفی که ازقندهاربود چند سال درانستتیوت پولیس درس داد بعد مدیر ترافیک مقررشد حالا چیزهایکه من درقسمت شخصیت  خیبرمی خوانم دراین کتاب اگرواقعیت باشد؛ خیبر سخت انسان سست ایمان بوده که من ازشخصیت آن برداشت خوب داشتم. آمدن خیبر ومحمدزی به وزارت داخله داستانی است طولانی که به این نوشته ارتباط نمی گیرد اگرحرفی روزی درقسمت آمدن خیبر بعد از زندان به وزارت داخله به میان بیاید آن را مفصل با زندانی شدن اش وآشنایی با مشروطه خواهان در زندان دربرابرآئینه تاریخ قرارمی دهم.

 

ثریا بها درکتاب می نویسد:

اناهیتا که هنوزهم زیبا یی وجذابیت خود را نگه داشته بود، در زیر پرتو چراغ  های کریستل می درخشید وکنار گلدان مرسلی با داکتر عزیزسراج گرم گفت وگوبود. عزیزسراج مرسل سرخی رااز شاخه شگست وبه گونۀ نمادین ویادی از عشق جوانی به یخن لباس اناهیتا زد. نگاه ژرف هردو لحظه ای به هم گره خورد .اما اناهیتا با درک موقف سیاسی  خودهراس ازکارمل ازوی دوری گرفت اما رفتارهای اناهیتا جون چکمه بوسی کارمل گناه آلود جلوه نمی کرد.

به فکر داوری رستاخیز می افتتد

جواب این اتهام هم به داکترصاحب اناهیتا واگرعزیزسراج زنده باشد مربوط به آن می گردد میراکبرخیبرکه یک دخترخورد سال درزمین حاصل خیز زردک برده  اگرزنده می بود واین رفتن واقعیت می داشت که خیبریک دخترنوجوان را درمجالس رذالت روس برده امروزمن برویش تف می کردم وهمه حرفهای خانم ثریا را درقسمت فحشای حزب دموکراتیک خلق می پذیرفتم.

 (مقصد اش ازعبدالله رستاخیزشعلۀ هراتی محصل ادبیات بود  که بعدها درهرات درزمان حفیظ الله امین دستگیر وبه جرم شعلۀ بودن اعدام شد... روان اش شاد)  

 

 

ادمه دارد