زن ستیزی ادیان ....
کمال کابلی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
دنیای اطرافمان دنیای عجیبی است؛ یک دنیایی که می توان آن را وحشتناک خواند و نمایش هایش را یک تراژدی.
همه موجودات در حال نزاعند. آنکه قویتر باشد، موجود ضعیف تر را برای بقای خود از بین می برد. دنیا خیلی عجیب و غریب است؛ آنقدر که انسان ها از بدو تولد- گرچه هیچ ادراکی از دنیای پیرامون خود ندارند- گریه و زاری سر می دهند؛ و این قانون طبیعت است، قانونی که حاکم است و انسانی که در آغاز تولدش نگرید، آنقدر میزنند تا بالاخره گریه کند.
انسان ها به وجود آمدند. یکی یکی آمدند آنگونه که موجودات دیگر به وجود آمده بودند. اما طبیعت زحمت زیادی کشید تا انسان ها را به وجود آورد. زیرا انسان ، با موجودات دیگر تفاوت زیادی داشت. او می توانست دنیای پیرامون خود را آن گونه که می خواست، تصور کند. به همین علت ، انسان از همان ابتدا از واقعیت گریزان شد. حاضر به قبول توحش اطرافش نشد و یک دنیای آرمانی برای خود ساخت و در آن دنیا شروع به زندگی کرد. انسان از آن لحاظ که ادراک می کرد، تحمل دنیای اطرافش را نداشت و به همین دلیل از همان ابتدا شروع به خیالپردازی کرد و برای خود افسانه ساخت. افسانه هایی که برایش خوشایند بودند. اما از واقعیت نمی توانست بگریزد. به هر حال او در یک دنیای واقعی زندگی می کرد؛ در تصوراتش، در هنگام سیر طبیعی خود چیزهای کوچک را درک کرده بود.در این میان گاه به پدیده هایی برخورد می کرد که تا آن روز مثلش را ندیده بود؛ پدیده هایی که برایش غریب و نا مأنوس بودند. پیش خود می اندیشید، اما نمی توانست آن را هضم کند. چون هرچه فکر می کرد، نمی توانست آن را بشناسد. پس فکر کرد ، حتماً چیزی است که طبیعی نیست؛ پس به پایش به سجده افتاد و در مقابلش خضوع کرد. زیرا فکر نمی کرد که آن هم جزئی از طبیعت است.
انسان متکامل شد، فکر او نیز تکامل پیدا کرد. او بیمار می شد ، اما بعد بهبود می یافت. شب و روز از پی هم روان بودند. همه چیز عجیب و غریب بود. فکر متکامل او به کار افتاد؛ نکند اینها علتی دارد! حتماً علتی دارد.این همه پدیده؟!
او در ذهنش قادر به درک طبیعت نبود، اما همین قدر می دانست که اینها علتی دارند. به همین دلیل باز به دنیای خیالات و توهمات خود پناه برد؛ شاید در آنجا بتواند آرامش را برای خود به ارمغان بیاورد. ذهن انسان قادر به خلق بود، پس می توانست برای این پدیده های خارجی نیز علتی خلق کند.اما یافتن علت کار سختی بود. اما همچنان به پای پدیده ها به سجده می افتاد.
انسان روز به روز متکامل تر شد و بیشتر فکر کرد. او حالا به چیزهایی فراتر فکر می کرد. او فکر کرد :«همه چیزها از جایی می آیند ، من هم از جایی می آیم ، اما از کجا ؟ اصلاً اولین بار این پدیده های طبیعی توسط چه کسی ساخته شده اند؟ » باز هم قادر نبود از دل طبیعت ، راز طبیعت را بیابد. او می اندیشید :
« آنچه من می سازم ، ساخته دست من هستند و بالاخره کسی- که من باشم- آن را ساخته است؛ پس این عالم را هم باید کسی ساخته باشد.»
او قادر به تفکیک پدیده های مصنوعی از پدیده های طبیعی نبود. ذهن خلاق خود را به کار انداخت. او می توانست بیافریند. او می توانست کسی را که همه چیز را آفریده بود، بیافریند. بله! انسان خالق خود را خلق کرد. اما کجا بود؟ چه شکلی بود؟ چه می توانست باشد؟ هر چه بود ، در طبیعت اطرافش نبود. اما آن پدیده ثقیل تر از آن بود که بتواند هضمش کند. در حال اندیشه بود که ناخودآگاه باز به کرنش افتاد. «اگر کسی باشد که ما فوق طبیعت باشد، چون من ضعیف تر هستم، پس حتماً در مقابل او باید به خاک بیافتم. اما به کدام طرف ؟ » او احساس می کرد باید چیزی را بپرستد. او از سنگ ها و چوب ها ، مجسمه هایی با اشکال مختلف ساخت، که همه پدیده ها را به او نسبت دهد. او در مقابل سنگ ها و چوب ها به خاک افتاد. اما انسان همواره در حال تکامل بود و ذهنش هم کامل می شد. پس باید خالقش هم تکامل می یافت. حسی در او بود که باید چیزی را بپرستد. در مقابل چیزی که آن را بالاتر از طبیعت می بیند کرنش کند؛ چون انسان موجودی خیالپرداز و توهم گرا بود. او می توانست فکر کند و درک کند، اما نه آنقدر که همه پدیده ها را درک کرده و آنها را هم داخل طبیعت کند. به همین خاطر به آنها وجهه ماورائی می داد و در مقابلشان به کرنش می افتاد. از آنجایی که تصور خدا و پرستش برایشان عادی شده بود اما از ادراک آن عاجز بودند، همچنان به پرستیدن آنچه در طبیعت ساخته بودند ، یا آنچه در طبیعت برایشان عجیب می نمود – همچون ماه و خورشید و ستارگان- مشغول بودند. اما انسان همچنان کاملتر شد و فکرش نیز تکامل یافت. روزی انسانی به این فکر افتاد که : « آنچه در طبیعت است حتماً طبیعی است و نمی تواند خالق خود باشد.» او اندیشید که انسان های دیگر در اشتباهند. زیرا خدای آنها نباید از جنس طبیعت باشد و آنچه از جنس طبیعت نیست ، مسلماً قابل رؤیت نیست. خدای آنها باید آسمانی باشد نه زمینی . او خدای خود را در آسمان ها جای داد . او کسی بود که خدای نادیدنی را آفریده بود. در این میان انسان هایی نیز یافت می شدند که خود را قدرتمند تصور می کردند. به این ترتیب ضعیفان را به استثمار می کشیدند. زیرا آنها قوی بودند و اینها ضعیف. ظالمان می گفتند :« آن خدایی که شما تصور می کنید، ما هستیم ؛ چون ما قدرت هر کاری را داریم.» در این میان ضعفا باید چاره ای می اندیشیدند. همان طور اندیشیدند و افسانه ساختند. آنچه می خواستند بر سر ظالمان بیاید، در ذهن خود تصور کردند و افسانه آفریدند. آتشی که نظیر آن در طبیعت یافت نمی شد. ظالمان را باید به واسطه این آتش عذاب می دادند تا عقده هایشان خالی شود. اما آن آتش در اطرافشان نبود و اگر می بود آنها قدرت عذاب ظالمین را نداشتند. پس مخلوق خود را به آن سوی طبیعت فرستادند. باز هم اندیشیدند. آیا دنیا نمی توانست بهتر از این باشد؟ آنها یک دنیای ایده آل می خواستند. دنیایی که در آن بدی نباشد و هر آنچه می خواهند، در آن باشد. ذهن خود را به کار انداختند و آن را هم خلق کردند. اما چنین چیزی در اطرافشان نبود، زیرا چنین چیزی تنها در آرزوها و نهایتاً در تصوراتشان بود. پس این مخلوق را هم به آن سوی طبیعت فرستادند. از میان این اندیشمندان افرادی به پا خاستند و خود را نماینده آن خدای آسمانی معرفی کردند و به تبلیع او پرداختند. به ظالمان گفتند : آن سوی طبیعت آتشی هست که اگر به ظلم خود ادامه دهید، گرفتارش خواهید شد. و بدین صورت دین ابداع شد. پیامبران از میان خالقین به پا خاستند، با این تفاوت که دارای توهم قویتری بودند. آنها می توانستند خود را حقیقت مطلق بدانند. هرچه دیگران افسانه ساختند، آنها به آن افسانه ها عینیت بخشیدند و خود را به حقیقت پیوند دادند.
ظلم ظالمان همچنان ادامه داشت. ضعفاء نمی دانستند چگونه باید ظلم این ظالمین را از بین ببرند. نشستند و باز اندیشیدند، به این نتیجه رسیدند که شاید یک منجی بیاید و آنها را از دست ظالمین برهاند. اما همچنان بت ها را پرستیدند.
ابراهیم آمد و دین توحیدی آورد. به مردم گفت: آنچه شما به عنوان خدا ستایش می کنید، تکه ای چوب و سنگ بیش نیستند. او فهمیده بود اگر خدایی را قرار است قبول کند، باید دارای اثری باشد. بتها را شکست و اثری در آنها ندید. به بت پرستان گفت : چرا آنها از خود دفاع نمی کنند؟ چرا هیچ اتفاقی نمی افتد؟ اگر این چوب و سنگ ها دارای خاصیت ماورائی هستند، می توانند مؤثر باشند. باید با شکستن آنها زمین به یکباره زیر و رو شود؛ یا حداقل من باید به حیوانی تبدیل شوم یا خاکستر گردم . پس آن خدایی که شما باید بپرستید اینها نیستند؛ بلکه او اولاً در تصور نمی آید، ثانیاً هرگز نابود نمی شود و ثالثاً یکی بیش نیست.
با شکسته شدن چوب ها و سنگ ها ، بت پرستان انتظار عذاب داشتند. انتظار وقوع اتفاقی ناگوار . حداقل انتظار داشتند زمین را نکبت فرا بگیرد. اما هر چه صبر کردند، اتفاقی نیفتاد. اما باز هم خدای نادیدنی و تصور نشدنی برایشان غیر قابل قبول بود. آنها قادر نبودند تفکرات و عقاید خود را عوض کنند.
ظالمین همانطور به ظلم خود ادامه دادند و ضعفا همچنان در انتظار یک ناجی به سر بردند.
موسی ظهور کرد. اما او با قوانینی مدون آمد. او ادعا کرد که از طرف خدای آسمان ها و زمین مأموریت دارد. او گفت که آسمانی است. ضعفا هم که از ظلم فرعون جان به لب شده بودند ، به دنبال او به راه افتادند و همچنان افسانه ساختند. بعد از مرگ موسی چیزی که به جا مانده بود ، قانون مدون او بود. گروهی از پیروان موسی که حالا به قدرت رسیده بودند ، از آسمانی بودن دین موسی استفاده کردند. آنها همه چیز را برای خود می پنداشتند و به خود حق می دادند که حاکم بر مردم باشند. زیرا تنها آنها بودند که علمای دین بودند؛ و چون همیشه دین باید حاکم باشد و باید توسط علمایش حکومت کند، پس آنها به خود حق میدادند که مردم را بیچاره کنند. حالا دیگر ظالمین ، علاوه بر آنهایی که بودند ، اکنون از متن دین برخاستند. آنکه قرار بود منجی انسان ها باشد،تربیت کننده استثمارگران شده بود. مردم باز افسرده شدند و با افسانه سازی به انتظار یک منجی دیگر نشستند.
عیسی ظهور کرد با قوانین مدون دیگر. باز هم ضعفایی که از علمای یهود رنج کشیده بودند،به مسیح پیوستند. زیرا همیشه یاران پیامبران؛ پا برهنه ها و گرسنگان و ظلم دیده ها بودند. چون آنها را ناجی خود از آسمان می پنداشتند. پیروان مسیح به قدرت رسیدند. اما بالاخره عیسی هم از میان مردم رفت و مردم همچنان افسانه ساختند. پیروان عیسی نیز همچون پیروان موسی – که خود را بر حق می دانستند- حق حاکمیت بر مردم را از آن خود می دیدند. باز پیامبری رفته بود و یک قانون مدون از خود باقی گذاشته بود. دوباره باید صدها سال ، یک قانون بر انسان ها حکومت کند. قوانین دین تغییر نمی کرد ، اما اندیشه های انسان ها همچنان تکامل می یافت. همه آنهایی را که تکامل یافتند، به جرم تکامل زنده زنده سوزاندند .
« شما نباید فراتر از آنچه از آسمان آمده است بروید، نباید بر خلاف آن حرفی بزنید.» مسیحیان که دیگر خسته شده بودند، این بار خود به فکر چاره افتادند .
« قدری خودمان بیاندیشیم و خود را نجات دهیم.» آنها از مسیر افسانه ها جدا شدند و یک دین زمینی تشکیل دادند. آنها کاتولیک را کنار زدند و پروتستان را جای آن نشاندند.
همیشه ظالمانی در روی زمین بوده اند و دین تنها به تعداد آنها افزوده است. یک عده ظالمین بودند که از قدرت خود استفاده می کردند و عده دیگر از این که ادعا می کردند آسمانی اند . فرق این دو گروه این است که ، گروه اول بر جسم ها حکومت می کنند، اما گروه دوم بر مغزها و افکار ؛ و پیامد چنین پدیده ای این است که تبعیت انسانها از گروه اول به خاطر ترس است ، اما از گروه دوم با جان و دل اطاعت می کنند.
اما در دیاری دیگر از زمین ، قبایلی بودند که همیشه با هم درگیر بودند. حتی قبیله ای در میان آنها بود که دخترانشان را زنده به گور می کردند. زنان مانند کالا خرید و فروش می شدند. قبایلی پر از خرافه های عجیبب و غریب . از همان هایی که ذهن خلاق انسانها در توهمات خود می ساختند.
قبایلی که خود را برتر از قبایل دیگر می دانستند ، به آنها زور می گفتند. اما آنچه در اینجا مهم بود، بت پرستی آنها بود. آنها هنوز سنگ و چوب می پرستیدند.
همیشه و همه جا ظالمانی در روی زمین بوده اند، شاید این بار هم انسانها در تفکر خود انتظار یک منجی را می کشیدند.
محمد ظهور کرد و یک سری قوانین مدون دیگر آورد. کتابی که می گفتند ناسخ تمامی کتب گذشته است. از آسمان آمده و هرگز تغییر نخواهد کرد. کتابی با دستوراتی که تمام احتیاجات دنیوی و اخروی انسانها در آن آمده است . کتابی که از اکنون تا قیام قیامت هرچه بخواهی می توانی در آن بیابی و بعد از آن هیچ چیزی نخواهد آمد که این کتاب را کامل تر سازد. اما پیامبر هم رفت و اهل بیت او هم- که قرار بود بعد از او حکومت را به دست بگیرند- دستشان از حکومت کوتاه ماند. و مردم ماندند و این یک کتاب، و معلوم نشد تا چه هنگام باید تنها قانون حکومتی باشد! انسانها ماندند و همچنان افسانه سرائیدند و خود بر آن پایبند شدند. باز هم نشستند و فکر کردند. این بار به این نتیجه رسیدند که باید گریه کنند و همچنان منتظر منجی باشند. پس نشستند و گریه کردند.
حتی اگر بپذیریم در زمان پیدایش اولیه انسان، نظام «مادر سالاری» (البته نه به معنای مردسالاری امروزی) حاکم بوده است ، به هر حال زمانی آمد که مردها جایگاه حکومتی خود را در جامعه تعریف کرده و حاکمیت بر زنان را آغاز کردند. پیامبران هم بعد از آن مرحله پدیدار شدند؛ و از زمانی که پیامبران رسالت خود را آغاز کردند، از طیف زنان هیچ پیامبری دیده نشد و همین امر باعث شد که نبوت منحصراً به دست مردان باشد. (که البته بررسی این مطلب به عهده روان شناسی است.)
هیچ پیامبری نیامد که زنان را به عنوان یک جوهر مستقل به رسمیت بشناسد، چون جو حاکم بر جوامع همین امر بود و پیامبران به جز در مسائل کلامی در باقی مسائل تابع عرف بودند. به همین علت در هیچ دینی زنان وضعیت مطلوبی نداشتند.( بازگشت این مسأله به این است که ثابت کنیم گزاره های دینی در اکثر مسائل تابع عرف می باشد که مجال آن این جا نیست.)
بعد از ظهور اسلام ، زنان تلاش زیادی برای استقرار حکومت اسلامی در کشورها کردند. در بیعتهای مختلف با پیامبر بیعت کردند، در جنگ ها در پشت جبهه ها مشغول آب دادن به رزمندگان، رسیدگی به زخمی ها و غیره شدند.
اسلام قدری وضع زنان را تغییر داد. به آنها حق ارث داد. ( البته نصف جنس مذکر) . نصف حق دیه مرد به آنها تعلق گرفت. دیگر دختران را زنده به گور نمی کردند و... . اینها مسائلی است که مسلمانان به آنها استناد کرده و می گویند اسلام حقوق زن را به طور کامل استیفا کرده و به زنان به طور کامل بها داده است. اما نکته این جاست که : اولاً حضور زنان در عرصه های مختلف سیاسی تنها یک حرکت خودجوش بود، که با تبلیغات وسیع پیامبر آنها در این صحنه ها حضور یافتند، ثانیاً در آن برهه زمانی که پیامبر درگیر جنگ ها و غزوات بود ، عملاً نمی توانست زنان را از صحنه کنار کند زیرا در بسیاری موارد مادرها بودند که فرزندان خود را به شرکت در جنگ ها تشویق می کردند. و ثالثاً این که استیفای حقوق زنان به این صورت در مورد یک هزاره و نیم قبل بسیار پسندیده بود، اما پس از گذشت این مدت آیا باز هم می تواند به همان میزان مفید باشد؟ به همین دلیل است که هر کجا حقی از زنی ضایع می شود ، و یا یک حقی را برای زنی مسلم می دانی و می خواهی آن را استیفا کنی ، در جواب می شنوی :
« با اصول شرع مغایرت دارد ».
اما علماء و روشنفکران در قبال احکام اسلام – به طور اعم- و احکام اسلام در مورد زنان – به طور اخص- سه موضع دارند :
دسته اول : آن احکام را از طرف اسلام قبول کرده و آن را عین عدالت می دانند.
دسته دوم : آن را قبول کرده اما ظلم تلقی می کنند.
دسته سوم : که مهمتراند- آن احکام را به دلیل این که ظلم می دانند و اسلام را دین عدالت و برابری؛ انتساب این احکام را به اسلام نفی می کنند. اهمیت این دسته به این دلیل است که احکامی را که مورد قبول علمای دیگر است ، و آنها ظلم می دانند، نسبتش را به اسلام ناروا دانسته و احکام دیگری را که به سلیقه شان خوشایند است به اسلام نسبت می دهند. این گروه در واقع دچار یک نوع دو گانه گی شده اند. اما بحث ما در اینجا همین است که بررسی کنیم و ببینیم نظر واقعی اسلام در مورد زنان چیست ؟
برای فهم دیدگاه دین اسلام ، به روایات نمی توان تکیه کرد ؛ زیرا هر فرقه ای بنا به سلیقه خود یا روایتی ساخته است ، یا از روایات منقوله ، با ادله خود یکی را قبول و دیگری را رد کرده است. اما آنچه مسلم است و از جمع بندی تمام روایات به دست می آید ، یک مضمون است و آن این که :
« زنان ، عقل و ایمانشان ناقص است، مشورت با آنان اشتباه بزرگ مردان است و آنها سست عهد و غیر قابل اعتماد اند.»
شاید بتوان از جمع بندی روایات ، شعر زیر را به دست آورد که منسوب به امیر مؤمنان است. گر چه به احتمال قریب به یقین انتساب آن به آن حضرت منتفی است، اما مضمون همان گفته هایی است که در روایات آمده است.
دع ذکرهن فما لهن وفاء ریح الصبا و عهدهن سواء
یکسرن قلبک و لا یجبرنه و قلبهن من الوفاء خلاء
یعنی : یاد زنان را رها کن که آنها وفا ندارند. عهد آنها با باد صبحگاهی مساوی است. آنها قلب تو را می شکنند، اما جبران آن دل شکسته را نمی کنند ، و قلوبشان از وفا تهی است.
البته می توان همین مقدار را نیز قبول نکرد، زیرا همانگونه که گفتیم به هیچکدام از روایات نمی توان اعتماد کرد. بنابر این ما نیز تنها به آیات قرآن اکتفا می کنیم، زیرا تنها منبعی است که تقریباً تمامی فرق مسلمین آن را قبول دارند. البته در این بحث از آیاتی استفاده می کنیم که نص صریح بوده و مدلول آن کاملاً روشن است.
دیدگاه اسلام در مورد زنان را از دو منظر می توان بررسی کرد؛ یکی دیدگاه تکوینی و دیگری دیدگاه اخلاقی. دیدگاه تکوینی، در مورد ماهیت زنان و برخی احکام آنها بحث می کند و دیدگاه اخلاقی، توصیه های اسلام به مردان راجع به زنان به عنوان ترحم بر موجوداتی که به نحوی وجود دارند می باشد، که ما هر دو منظر و مغالطه های موجود را بررسی می کنیم.
اگر نپذیریم تمام خطابات قرآن خطاب به مردان است ، باید قبول کنیم اکثریت قریب به اتفاق آنها خطاب به مردان است. این خطاب ها آن گونه که بسیاری قائلند، از باب تغلیب نیست، بلکه حقیقتاً خطاب به مردان است که بعضی ادله این مطلب را بیان می کنیم.
«یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منهما رجالاً کثیراً و نساءً»[1]
در این آیه ضمیر «ربکم» و «خلقکم» به ناس بر می گردد و بیان می کند که پروردگارتان شما را از نفس واحده خلق کرده است. این، یک قسمت آیه است که مجزای از قسمت دیگر است و حکم زوج ناس را که از نفس واحده هستند ، در دنباله آن بیان می کند و میگوید: «خلق منها زوجها»، بدین ترتیب:
«یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده» یک قسمت که مربوط به مردان است، و «خلق منها زوجها»، بخش دوم که مربوط به زنان است ، یعنی به همان صورتی که در عرف هم بیان می شود، - که فرض کنید شخصی خطاب به شخص دیگر می گوید:« فلانی! امشب تو و همسرت را به شام دعوت می کنم» بنابر این خطاب به همسر او نبوده، بلکه مستقیماً به شخص مورد نظر بوده است- اینجا نیز همان گونه است. یعنی می گوید«ای مردم ! شما و همسرانتان را از یک نفس خلق کردیم». پس خطاب «ای مردم» به مردان است. نظیر این آیه که وضوح بیشتری هم دارند و می توانند مکمل این آیه در این بحث باشند زیاد است.مانند:
«والله خلقکم من تراب ثم من نطفه ثم جعلکم أزواجاً»[2]
«جعل لکم من انفسکم ازواجاً و من الانعام أزواجاً»[3]
«والله جعل لکم من أنفسکم أزواجاً و جعل لکم من أزواجکم بنین و حفده»[4]
و مهم تر از آنها که مشتمل بر خطاب نیز هست این آیه است:«یا أیها الذین امنوا إنّ من أزواجکم و أولادکم عدواً فاحذرهم»[5]
آیاتی است که در سوره روم ، نشانه های خداوند را بیان می کند. اولین آیه این است:
«و من آیاته أن خلقکم من تراب ثم إذا أنتم بشر تنتشرون»[6]
در این آیه نیز خطاب «خلقکم» و «أنتم» به مردان است، به دلیل آیه بعدش که می گوید:«و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً» که در این جا حکم خلق ازواج بشر آیه قبل را بیان می کند. پس ازواج- که زن ها هستند- از بشر-که مردان هستند- جدا می باشند و خطاب این دو آیه به مردان است.
علامه طباطبایی در تفسیرش جمله ای دارد که مطلب را اثبات می کنند. می گوید:
« فانظر الی عجیب بیان الآیتین ، حیث وصف الانسان (و هو الرجل بقرینه المقابله) بالانتشار»[7]
یعنی: « بنگر طریقه عجیب بیان این دو آیه را که انسان را (که مردان هستند به قرینه آیه مقابلش) به صفت انتشار متصف کرده است.» شاهد در این است که او هم خطاب به انسان ها را خطاب به مردان می داند. البته این مطلب با مطالبی که بعداً خواهد آمد روشن تر خواهد شد.
این دلیل شامل دو آیه تقریباً شبیه به هم می باشد. یکی آیه (43) از سوره نساء و دیگری آیه (6) از سوره مائده می باشد. به دلیل شبیه بودن دو آیه ، تنها آیه اول را مورد بررسی قرار می دهیم.
«یا أیها الذین آمنوا لا تقربوا الصلوه و أنتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون و لا جنباً إلا عابری سبیل حتی تغتسلوا و إن کنتم مرضی أو علی سفر أو جاء أحد منکم من الغائط أو لامستم النساء فلم تجدوا ماءً فتیمموا صعیداً طیباً فامسحوا بوجوهکم و أیدیکم إنّ الله کان عفواً غفوراً»[8]
همان طور که ملاحظه می شود ، آیه با خطاب «یا ایها الذین آمنوا» شروع می شود و بعد احکامی را بیان می کند که مربط به نماز است و تذکر می دهد که در مواردی نماز خواندن جایز نیست ، مگر اینکه مانع رفع شود. از جمله موانع نماز « لمس زنان » است. حال اگر منظور از «یا ایها الذین آمنوا» مجموع مردان و زنان بودند، یا حکم «لمس نساء» در این جا بیان نمی گردید، و یا اینکه حکم در مورد زنان نیز تعمیم می یافت، زیرا اگر «لمس نساء» عمومیت داشته باشد، برای زنان هم مانعی برای نماز خواهد بود، که در این صورت حکم بی مفهوم می گردد.
«زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه والخیل المسومه و الأنعام و الحرث»[9]
همان گونه که بنین- مادامی که بنین اند- و طلا و نقره و اسب و چهارپایان و کشتزارها از دایره «ناس» خارج اند، زنان نیز از دایره «ناس» خارج اند. در مورد این آیه بعداً مفصل بحث خواهد شد.
فصل دوم : در كيفيت خلقت همسر آدم .
در ادیان مختلف و در اذهان عامه و خاصه مردم تصورات مختلفی در مورد پیدایش جنس مؤنث وجود دارد. این مسأله را می توان از دو منظر مورد بررسی قرار داد. یکی از منظر علمی و دیگری از منظر دینی . اما در اینجا منظر دینی مورد بحث است . برای بررسی موضع دین در این باره باز از آیه زیر استفاده می کنیم .
«یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منهما رجالاً کثیراً و نساءً»
در این آیه یک «نفس واحده» داریم و دو مورد که از این نفس واحده نشأت گرفته اند.- این در صورتی است که «من» را نشویه فرض کنیم- یکی «خلقکم من نفس واحده» و دوم «خلق منها زوجها». در هر دو مورد معنی این است که هم شما «ای مردم» و هم زوج نفس واحده ، از نفس واحده نشأت گرفته اید. اما این دو نشأت گرفتن به یک طریقه نبوده است، بلکه «خلقکم من نفس واحده» با بیان بعد که می گوید«و بث منهما رجالا کثیراً و نساءً» روشن می گردد. زیرا می گوید «به واسطه نفس واحده و زوجش مردان و زنان زیادی در زمین گسترش یافتند.» یعنی گسترش یافتن «ناس» به واسطه زوجیت بوده است. اما نشأت گرفتن زوجه نفس واحده محل بحث است. از آنجا که هنوز زوجیتی برقرار نشده بود، پس همسر آدم باید مستقیماً از خود آدم نشأت گرفته باشد. اما چگونگی آن محل اختلاف است و مشهورترین آنها که در کتب آسمانی دیگر و روایات آمده این است که از دنده چپ آدم خلق شده است. اما مفسرین این نظریه را قبول ندارند. اما باز بیان نمی کنند که چگونه بوده است و تنها در بعضی مواقع اشاره می کنند که «حوا» از اضافه گل آدم آفریده شد.
علامه طباطبایی در اینجا بحثی را عنوان کرده و مطلب را به گونه ای توضیح می دهد. در مرحله اول می گوید : «من» نشویه است، اما در مرحله بعد در بیان «خلق منها زوجها» می گوید : «منها» بیان می کند که زوجه نفس واحده از جنس نفس واحده خلق شده است. بنابر این آنچه از روایات بدست می آید که«حوا» از دنده چپ آدم خلق شده ، صحت ندارد. اما در این بیان تناقضی نیمه آشکار وجود دارد. زیرا اگر «من» نشویه باشد، باید «حوا» از خود آدم نشأت گرفته باشد و آن قول که می گوید: «حوا» از دنده چپ آدم خلق شده – یا حداقل مشابهش- صحیح باشد. و اگر منظور از «من» این باشد که «حوا» از جنس آدم آفریده شده است، آنگاه من نشویه نخواهد بود، بلکه بیانیه خواهد بود؛ و این قول که بگوییم «من» بیانیه است، صحیح تر است زیرا با آیات دیگری نظیر «و الله جعل لکم من انفسکم ازواجاً»[10] که حکم برای سایر انسانها ست نه آدم، سازگارتر است. بعد از این بیان ، این مطلب را به «خلقکم من نفس واحده» نیز سرایت می دهیم و در اینجا هم می گوییم «من» بیانیه است، زیرا با وجود «و بث منهما رجالاً کثیراً و نساءً» نشویه بودن این «من»نیز بی معنی خواهد بود،زیرا قبل از بیان خلقت سایر انسانها حکم را بیان می کند و چون خلقت سایر انسانها متوقف بر خلقت زوجه نفس واحده است نمی توان خلقت شان را قبل از بیان خلقت زوجه بیان کرد. پس نتیجه این شد که ما باید بپذیریم که «حوا» از اضافه گل آدم آفریده شده است. اما قائل شدن به این حکم – آنگونه که دیگران فرض کرده اند- تساوی زن و مرد در امر خلقت را نمیرساند. زیرا اگر قرار نبود آدم خلق شود، زوجه اش هم به یقین خلق نمی شد. به دلیل اینکه خلق زوجه تأخر زمانی داشته و با هدفی غیر از هدف خلقت آدم صورت گرفته است به دلیل آیه «خلقکم من نفس واحده ثم جعل منها زوجها»[11] که «ثم» برای بیان تراخی است. (طفیلی بودن زن و هدف خلقتش در بحث بعد خواهد آمد.)
آنچه بین علمای دینی مشهور است ، این است که از دیدگاه قرآن بین زن و مرد مساوات برقرار است. یعنی از نظر قرآن زن و مرد- هم از لحاظ تکوینی و هم از لحاظ تشریعی- باهم برابرند. اما برای بیان صحت و سقم این مسأله از خود قرآن استفاده کرده و هدف خلقت زن از دیدگاه قرآن را بررسی می کنیم
«و من آیاته أن خلقکم من تراب ثم إذا أنتم بشر تنتشرون»
« و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها و جعل بینکم موده و رحمه»[12]
در آیه دوم سه موضع محل بحث وجود دارد؛ اول کلمه «لکم»و دوم عبارت «من انفسکم» و سوم عبارت «لتسکنوا الیها». موضع اول این که همان طور که گفتیم و از خود آیه برداشت می شود ، ضمیر «لکم» خطاب به مردان است (به بیانی که گذشت و به قرینه آیه قبلش، آن گونه که در بحث اول بیان کردیم). اما آنچه مهم است ، «لام»ملکیتی است که بر ضمیر «کم» داخل شده است و مقید این مطلب است که أزواج برای شما خلق شده اند، نه اینکه از خود استقلال وجودی داشته باشند و نه برای خودشان ، آنگونه که شما به خاطر وجود خودتان خلق شده اید. این نوع ملکیت نظایر فراوانی دارد . از جمله :
«و انزل لکم من الانعام ثمانیه ازواج»[13] که ضمیر «لکم» در صدد بیان ملکیت انعام برای انسانهاست.
«و الانعام خلقها لکم فیها دفء و منافع و منها تأکلون»[14] که باز بیان می کند که حیوانات را خلق کردیم ، که برای شما منافعی در بر دارد و می توانید از آنها تغذیه کنید.
این مطلب با بیان علامه روشن می شود. آنجا که می گوید:«خلق لکم یعنی برای شما یا به نفع شما» که مدلول التزامی آن همان «برای استفاده شما» می باشد. بنابر این تا اینجا اثبات شد که أزواج برای مردان آفریده شده اند.
اماموضع دوم که عبارت «من انفسکم» می باشد در جای خود بیان شد و مطالبی نیز در مراحل بعد گفته خواهد شد.
موضع سوم عبارت «لتسکنوا الیها» است ، و منظور این است که « به واسطه آنها آرامش بگیرید.» پس اولین هدف خلقت زن عبارتست از «آرامش مردان».
علامه طباطبایی در ذیل این دو آیه چنین می گوید:« از عجایب این دو آیه این است که در یکی انسان را (که مردان هستند به قرینه آیه مقابلش)به صفت انتشار در جهان و سعی در طلب معاش توصیف می کند که لازمه اش دست زدن به هر سختی و زور است تا آنجا که به پیکارهاو یغماگریها نیز می رسد و اگر انسان تنها این گونه باشد (و به این صفت متصف باشد) آن گاه انسانها به دو دسته تقسیم می شوند که یک گروه حمله می کنند و گروه دیگر فرار می کنند. اما[15] خداوند زن را آفرید و او را به چیزهایی مجهز نمود که به مردان آرامش بخشد و زنان ، مردان را به وسیله زیبایی، عشوه گری، دوستی و مهربانی جذب کنند.»[16] و در جایی دیگر می گوید:
« صفت سختی و تندی، از امتیازات مرد است (که نبودش نقصان به حساب می آید) و هر مردی به وسیله آن از زن متمایز می شود و در جوامع انسانی این صفات مرد، فوایدی در دفاع و نگه داری و تحمل سختیها و پافشاری و استقامت در پیکار و انجام کارهای طاقت فرسا دارد. لیکن زنان نیز در مقابل آن به احساسات لطیف و رقیقی مجهز هستند که افراد جامعه در زندگانی خود از آن بی نیاز نیستند. ... و تمام کار انسان با خشونت و سختی و غضب و دفع درست نمی شود اگر نرمی و رقت و شهوت و کششی نباشد.»[17] جناب علامه با این بیان ، سکونت و آرامش مردان به وسیله زنان را هدف خلقت زنان معرفی می کند.
در اينجا ملا صدرا بحثی را در کتاب خود عنوان می کند و می گوید: آنچه در زمین خلق شده است برای انتفاع انسانها ست، به دلیل آیه «خلق لکم ما فی الارض جمیعا»[18]. در آنجا از آنچه روی زمین برای انتفاع انسانها خلق شده است بحث می کند تا به حیواناتی می رسد که قرار است مورد استفاده انسانها قرار گیرند، و بعد می گوید « بعضی حیوانات خلق شده اند تا انسانها با آنها ازدواج کنند»[19] برای اثبات ادعای خود متوسل به این آیه می شود:«و الله جعل لکم من انفسکم أزواجاً»[20] که عیناً شبیه آیه مورد بحث است اما با صراحت کمتر. او برای اثبات مطلب خود از عبارت «لکم» استفاده می کند که البته آیه مورد بحث ما صراحت بیشتری دارد و مطلب روشن تر است. البته حیوان بودن زنان از هیچ کجای این آیه و آیات دیگر استفاده نمی شود ، اما می توان این استفاده را کرد که زنان موجوداتی هستند که برای استفاده انسانها (مردان) خلق شده اند.
سبزواری برای تفسیر کلام ملاصدرا می گوید:« در این که ملاصدرا زنان را در زمره حیوانات داخل کرده است ، اشاره لطیفی است به این که زنان از آنجائیکه عقلشان ضعیف بوده و قدرت ادراک جزئیات را ندارند و رغبت به زینت های دنیا دارند، تقریباً ملحق به حیوانات می شوند. ... سیرت اغلب زنان چهارپا بودن است ، اما آنان را صورت انسان پوشانیده اند تا انسان ها (مردان) از آنها مشمئز نشده و به نکاح با آنها راغب شوند.»[21]البته باز هم سیرت حیوانی آنها ثابت نمی شود، اما این که آنها را صورت انسان پوشانیده اند تا انسانها از آنها مشمئز نشوند، از «من انفسکم» استننباط می گردد و می توان گفت دلیل این که زنان از جنس مردان آفریده شده اند به خاطر ترغیب مردان بوده است. عبارت «و جعل بینکم موده و رحمه» نیز مؤید همین مطلب است و منظور این است که بین زن و مرد مودت و رحمت قرار داده شده است تا مردان به زنان راغب شوند.
آیه دیگری که دلالت بر هدف اول خلقت زنان دارد این آیه است:
«هو الذی خلقکم من نفس واحده و جعل منها زوجها لیسکن إلیها»[22]
دلالت این آیه بسیار واضح و روشن است که هدف خلقت زنان را از همان ابتدای خلقت برای آدم ، همین سکونت و آرامش آدم می داند.
تا اینجا هدف اول خلقت زنان را بیان کردیم، و حال به هدف دوم خلقت زن از دیدگاه قرآن می رسیم.
« و الله جعل لکم من أنفسکم أزواجاً و جعل لکم من أزواجکم بنین و حفده»[23]
« خداوند برای شما از جنس خودتان زوجهایی آفرید و به واسطه آن زوجها برایتان پسران و نواده گانی خلق کرد.»
«جعل لکم من أنفسکم أزواجاً و من الأنعام أزواجاً یذرؤکم فیه»[24]
«خداوند از جنس خودتان برایتان زوج هایی آفرید و از حیوانات هم جفت هایی ، تا اینکه به واسطه جعل ازواج، شما را تکثیر کند.»
از این دو آیه چنین بر می آید که هدف دوم خلقت زنان تکثیر انسان ها و توالد و تناسل است. آیه اول همان طور که قبلاً گفتیم، بیان می کند که اولاً از جنس خود انسان ها زوجهایی آفریده شده ، و ثانیاً برای آنها به واسطه همین زوجها فرزندانی متولد شده اند، که در واقع ، زنان واسطه در ثبوت فرزندان برای انسان ها هستند. در آیه دوم «لام» علیت در «یذرؤکم فیه» محذوف است و در واقع بیان می کند که علت آفرینش زنان و علت جفت بودن حیوانات ، تکثیر است. (البته در آیه دوم جمله «و من الانعام ازواجا» عطف به «لکم» است نه به «من انفسکم» و «ازواج» اولی با «ازواج» دومی در معنا و مصداق متفاوت است زیرا منظور از «ازواج» اول قرینه ای برای انسانهاست، و منظور از «ازواج» دوم یک جفت است.) علامه طباطبایی در این رابطه می گوید:«خلق لکم یعنی برای شما یا به نفع شما از جنس شما قرینه ای قرار داد، بدان علت که هر یک از مرد و زن مجهز به یک نوع اندام تناسلی است که هر کدام با نزدیکی به دیگری کامل می شود و با مجموع هر دو جهاز تناسلی امر توالد و تناسل انجام می شود.»[25] در تفسیر نمونه نیز چنین آمده است:« این خود یکی از نشانه های بزرگ پروردگار و ربوبیت و ولایت اوست که برای انسانها همسرانی از جنس خودشان آفریده ، که از یک سو مایه آرامش روح و جان او هستند و از سوی دیگر مایه بقاء نسل و تکثیر مثل و تداوم وجود او»[26] .
( در اینجا لازم است متذکر شویم که در این جمله دقت شود مخصوصاً روی کلمه انسانها، تا کسی نگوید اینها تفسیر به رأی است . چون همانگونه که در همین جمله می بینیم هم معنای انسان را مشخص کرده و هم هر دو هدف خلقت زن را متذکر می شود. بنابر این تمام اینها ، مطالبی است که از متن آیات استخراج می شود و ما چیزی غیر از نص قرآن نمی گوییم.
«الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض و بما أنفقوا من أموالهم»[27]
ارزش زنان از دیدگاه قرآن تا حدی است که زیر دست مردان باشند و هیچ گاه نمی توانند مساوی مردان باشند چه رسد به این که بالاتر باشند. بدین معنا که مردان قیم زنان اند. علت آن هم اولاً برتری است که خداوند به مردان نسبت به زنان داده است و ثانیاً به خاطر اموالی است که مردان به زنان می پردازند. ( همچون نفقه و مهریه) قوّام ، صیغه مبالغه از قائم و قیم است. اينکه مردان قيم زنانند و برتریهایی نسبت به زن دارند، در موارد قبل تقریباً روشن گشت. اما اینکه این برتری چیست ، در اینجا روشن نیست و در اینجا باید از مفسرین کمک بگیریم. علامه طباطبایی می گوید:« بهتر است فضل را که خداوند در قرآن به آن اشاره کرده است، همان فزونی و فضیلت طبعی روح تعقل مرد بر زن معنا کنیم ، نه زیادتی در تندی و سختی»[28]. این سخن در توجیه این صفات و این جمله اش است که می گوید«گرچه صفت تندی و سختی از امتیازات مرد بوده و عدمش نقص به حساب می آید.»[29] ایشان در جای دیگر می گوید:« مراد از «بما فضل الله بعضهم علی بعض» چیزی است که مردان طبعاً بیش از زنان دارند و آن هم زیادی عقل است. چون زندگانی زنان یک زندگانی احساسی- عاطفی است که بر رقت و لطافت بنا شده است. و مراد از «بما انفقوا» اموالی است که مردان در مهریه و نفقه به زنان می پردازند. البته این حکم- الرجال قوامون علی النساء- اختصاص به زوجین ندرد، بلکه حکم قیمومیت برای طایفه مردان بر طایفه زنان است.»[30] البته این حکم از آیه استنباط نمی شود (که گفته خواهد شد). علامه در جایی دیگر می گوید:« یک انسان دقیق و تأمل گر از این مقدار می فهمد که واجب است زمام امور مملکت و افعال اجتماعی ، که نیاز دارد قوه تعقل آن را تدبیر کند و از حکومت عواطف و امیال انسانی اجتناب شود- مانند امر حکومت و قضاوت و جنگ- به دست کسی باشد که امتیاز زیادت عقل داشته و حکم عواطف در او ضعیف باشد ، و این امر هم در طایفه مردان است نه زنان»[31] اگر چه این حکم علامه به صورت مستنبط العله است و این که زیادتی فضل مردان در زیادتی عقلشان است از آیه فهمیده نمی شود، اما آنچه مسلم است این است که از نظر قرآن مردان بر زنان فضیلت دارند و زنان باید فرمانبردار مردان باشند، و از این گفتار علامه چنین نتیجه گیری می شود که زنان همواره چه در خانواده و چه در جامعه باید زیر دست مردان و مطیع آنها باشند. (در رابطه با نظریات علامه، در بخش ضمیمه بحث خواهد شد.)
خشونت علیه زنان به معنی هر گونه عمل خشونت باری است که مبتنی بر جنسیت بوده و لزوماً یا محتملاً می تواند به آسیب یا صدمه جسمانی، جنسی و روانی منجر گردد. همچنین تهدید به چنین اعمالی و محدود ساختن آزادی در حیات اجتماعی و یا حتی در قلمرو زندگی خصوصی ، خشونت محسوب می شود. خشونت علیه زنان، چه در جامعه و چه در خانواده، آن گونه که در حال حاضر مرز بندی و طبقه بندی شده است در سه طبقه اصلی جای می گیرد :
الف: خشونت جسمی ب: خشونت روانی ج: خشونت جنسی .
تعریف و توضیح این سه مورد روشن است. اما می خواهیم ببینیم دیدگاه قرآن درباره این سه مورد چیست؟
دیدگاه قرآن را در دو آیه بررسی می کنیم.
آیه اول:
«نساءکم حرث لکم فأتوا حرثکم أنی شئتم»[32]
«حرث» هم به معنای مصدری زراعت است و هم به معنای خود مزرعه، که در اینجا مراد مزرعه است. «أنی» اسم شرط است که هم در زمان استعمال می شود و هم در مکان و مفید اطلاق و عدم حصر است. بدین لحاظ «أنی شئتم» ، یعنی در هر زمان و به هر صورتی که می خواهید. معنای این آیه این است که «زنان شما مزرعه شما هستند، پس هر گونه و در هر زمان که تمایل دارید، داخل مزرعه تان شوید.» که اطلاق این آیه تنها با آیه قبلش مقید می شود، آیه قبل می گوید:
« فاعتزلوا النساء فی المحیض و لا تقربوهن حتی یطهرن» به معنای اینکه :
« هنگامی که زنان در حال حیض هستند از آنها دوری کرده و با آنها مقاربت نکنید تا پاک شوند.» یعنی آیه «نساءکم حرث لکم » از لحاظ زمانی مقید شده است ، اما از لحاظ مکانی مطلق است. علامه طباطبایی هم با تصریح به این مطلب می گوید :« نسبت زنان به جامعه انسانی مانند نسبت مزرعه است به انسان. پس همان طور که انسان به مزرعه احتیاج دارد تا بذر خود را ابقاء کند و آنچه را که به واسطه آن تغذیه میکند از آن به دست آورد، همانگونه هم جامعه انسانی برای بقای نسل و دوام خود احتیاج به زنان دارد. چون که خداوند تکون انسان و صورت پذیری او را در رحم زن قرار داده است و به مردان هم بعضی مواد اصلیه را داده است که باید متمایل به زنان شوند و به این صورت یک همبستگی بین مرد و زن به وجود آورده است. حال که غرض تکوینی ، این است که وسیله بقاء را برای بقاء نوع به کار گیریم، معنایی ندارد که این عمل را مقید کنیم به زمان یا مکانی خاص»[33]
آیه دوم:
«واللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فی المضاجع واضربوهن»[34]
این آیه مسأله «نشوز» زنان را بیان می کند. «نشوز» به معنای سرکشی و طغیان است. در این آیه خطاب به مردان می گوید :
« اگر از نشوز زنان خود هراس دارید، در مرحله اول آنها را موعظه کنید و در مرحله دوم در بستر از آنان دوری کنید و در مرحله سوم آنها را بزنید.»
چون در این جا مسأله زدن زنان مطرح شده است ، مفسرین دست به توجیه آن زده اند. در تفسیر نمونه چنین آمده است :« اولاً : آیه ، مسأله تنبیه بدنی را در مورد افراد وظیفه نشناسی مجاز شمرده است که هیچ وسیله دیگری درباره آنان مفید واقع نشود؛ و اتفاقاً این موضوع تازه ای نیست که منحصر به اسلام باشد. در تمام دنیا هنگامی که طرق مسالمت آمیز برای وادار کردن افراد به انجام وظیفه مؤثر واقع نشود ، متوسل به خشونت می شوند. نه تنها از طریق ضرب ، بلکه گاهی در موارد خاصی به مجازاتهای شدیدتر از آن نیز متوسل می شوند که تا سر حد اعدام پیش می رود.
ثانیاً : تنبیه بدنی در اینجا – همان طور که در کتب فقهی آمده است- باید ملایم و خفیف باشد، به طوری که نه موجب شکستگی و مجروح شدن گردد و نه باعث کبودی بدن.
ثالثاً : روانکاوان امروز معتقدند که جمعی از زنان دچار حالتی به نام«مازوشیسم» یا «خود آزاری» هستند که گاه که این حالت در آنها تشدید شد ، تنها راه آرامش آنها تنبیه مختصر بدنی است. بنابر این ممکن است ناظر به چنین افرادی باشد که تنبیه بدنی خفیف در مورد آنان جنبه آرام بخشی داشته و یک نوع درمان روانی است.»[35]
اما پاسخی که می توان در مورد این توجیهات داد:
در مورد اول، توجیه کنندگان ، جرم و جنایت اجتماعی را با یک مشکل خانوادگی خلط کرده اند. یک مشکل خانوادگی که اگر ریشه یابی شود، قطعاً بدون کتک حل خواهد شد. ضمن این که این بزرگان هیچکدام از کارهای جهانی را قبول ندارند و تنها این یکی را قبول کرده اند.
در مورد دوم، می گوییم تجویز همین تنبیه مختصر بدنی ، شکستن شخصیت و لطمه زدن به روحیه زنان است. البته این موضوع مختص زنان نیست؛ در مورد مردان هم اگر چنین چیزی تجویز می شد، نه تنها حیثیتشان لکه دار می شد، بلکه دنیا را متلاشی می کردند.
در مورد سوم چیزی نمی گوییم و تنها می نشینیم و می خندیم. (البته در گذرگاه علمی آن ، زیرا در گذرگاه سیاسی آن باید تا سر حد مرگ گریست.)
اما آنچه از این دو آیه نتیجه می گیریم این است که در آیه اول خشونت جنسی و در آیه دوم ، قسمت اول (یعنی : واهجروهن فی المضاجع) خشونت روانی و در قسمت سوم آن خشونت جسمی تجویز شده است. قسمت اول و سوم که واضح است و نیاز به توضیح ندارد. اما قسمت دوم به این علت است که طرد زنان به وسیله مردان یک شکنجه روانی است.
همان طور که در بحث قبل گفتیم ، گاهی زنان طغیان و سرکشی می کنند که در این حالت به آنها «ناشزه» می گویند و حکم آنها بیان شد ، که در مرحله اول باید موعظه شوند ، در مرحله دوم طرد شوند و در مرحله سوم کتک بخورند. اما آیا طغیان و سرکشی مختص زنان است ؟ و آیا مردان طغیان نمی کنند؟ از نظر قرآن جواب مثبت است. در این صورت زنان با آنها باید چه رفتاری داشته باشند؟
جواب قرآن این است:
«و إن إمرأه خافت من بعلها نشوزاً او إعراضاً فلا جناح علیهما أن یصلحا بینهما صلحاً و الصلح خیر»[36]
«اگر زنی از نشوز و طغیان شوهر خود هراس داشت، اشکالی ندارد که مصالحه کنند ( و زن از بعضی حقوق خود گذشت کند)[37] که البته مصالحه بهتر است.»
در این دو آیه نشوز ، دو نکته قابل توجه وجود دارد. یکی این که گفتیم خطابات قرآنی مربوط به مردان است که در این دو آیه مشاهده می گردد. یعنی در آیه مربوط به نشوز زنان ، خطاب مستقیماً به مردان است، اما در آیه دوم – که مربوط به نشوز مردان است- زنان به صورت غایب ذکر شده اند. از این دسته مطالب باز هم وجود دارد ،یعنی اگر حکمی به زنی داده شود، یا به صورت غایب است و یا مورد خطاب مذکور است، مانند «یا نساء النبی» . نکته دوم و مورد بحث این که در قرآن تبعیض فاحشی بین زن و مرد گذارده شده است. چون اگر زنان ناشزه شوند باید کتک بخورند ، اما اگر نشوز از طرف مرد باشد، باز هم زن باید کوتاه بیاید.
آیاتی نیز هست که حق زنان را محفوظ شمرده است مانند این آیه که می گوید:
«ای کسانی که ایمان آورده اید بر شما حلال نیست که به زور زنها رابه ارث ببرید (عملی که قبل از اسلام مرسوم بوده است) و بر آنان سخت مگیرید که برخی از آنچه را به ایشان داده اید باز پس گیرید، مگر آنکه کار زشت انجام دهند. و با آنها خوش رفتاری نمائید و اگر از آنها بدتان می آید ، (ناراحت نباشید) شاید شما از چیزی بدتان بیاید و خدا در آن خیر کثیری قرار داده باشد. و اگر خواستید به جای زنی ، زنی دیگر بگیرید و به یکی از آنها مال بخشیده اید ، از او چیزی باز پس نگیرید ، آیا با تهمت و گناه آشکار می گیرید و ...»[38]
این گونه آیات را آیات حقوق زنان می دانند ، اما اولاً در این آیات نیز هیچ گونه مساوات و برابری و استیفاء حقوق زنان مشاهده نمی شود.و ثانیاً اینها جنبه اخلاقی مسأله است و ثالثاً از باب ترحم است. همان ترحمی که برای امثال غلامان و کنیزان قائل می شدند. و رابعاً برای نقض احکام جاهلیت است و آنچه در آن زمان احقاق حقوق بوده است ، بعداز گذشت چند قرن، نه تنها دیگر احقاق حقوق نیست ، بلکه مصداق ظلم و خشونت است.
آیه دیگری که روی آن مانور می دهند این است:
«یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عند الله أتقاکم»[39]
در این آیه می گویند ، اساس کرامت نزد خداوند تقوی است؛ اما باید دانست که:
اولاً: خطاب به مردان است به دلیل این که خطابات این سوره به مردان است. مؤید این ادعا، آیه یازدهم همین سوره است که می گوید:« یا أیها الذین آمنوا لا یسخر قوم من قوم عسی أن یکونوا خیراً منهم و لا نساء من نساء عسی أن یکن خیراً منهن» که اولاً باز زنان را به صورت غایب ذکر کرده و ثانیاً حکمشان را جدا ذکر کرده است در حالی که اگر همه خطابات این سوره ، زن و مرد را شامل باشد، استثناء این آیه چه مفهومی می تواند داشته باشد؟!
ثانیاً: جمله «من ذکر و انثی» که در اینجا ذکر شده است «بیانیه» نیست بلکه «نشویه» است. زیرا منظورش این نیست که شما از جنس مذکر و مؤنث آفریده شده اید، بلکه منظور این است که «شما از یک مرد و زن آفریده شده اید» حال منظور، «آدم» و «حوا» باشند یا مرد و زن نوعی ، فرقی نمی کند.
ثالثاً : گر چه در ظاهر، آیه شمول دارد و تمامی اقشار را در برمی گیرد، اما به وسیله قرائنی ، دسته هایی از انسان ها از این قاعده (برابری) خارج می شوند؛ بدین معنا که این آیه تمام تبعیضها و تفاوت ها را – از قبیل رنگ، نژاد، قوم، قبیله، خون، طایفه و ...- را بر داشته است ، اما بر اساس قرائنی مانند «إنما - المشرکون نجس»[40] که مشرکان شامل غیر مسلمانان می باشد، و «و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه»[41] تفاوت دینی استثناء شده است . به همین طریق، به واسطه قرائنی که ذکر شد ، تبعیض جنسی نیز استثناء می گردد. بنابر این برابری دینی و برابری جنسی از کلیت این آیه خارج می گردند.
در پایان از هر خواننده ای که این مقاله را می خواند تقاضا دارم به این سؤال پاسخ دهد که:
« به نظر شما اگر پیامبر زن می بود، اوضاع دنیا با الان چه تفاوتی داشت ؟»
پایان
ابوالفضل خانی
- نساء ، آیه 1
[2] -فاطر، آیه 11
[3] -شوری، آیه 11
[4] -نحل، آیه 72
[5] -تغابن، آیه 14
[6] - روم، آیه 20
[7] -تفسير الميزان ج 4 ص 222
[8] - نساء، آیه 43
[9] - آل عمران، آیه 14
[10] - نحل، آیه 72
[11] - زمر، آیه 6
[12] -روم، آیات 20 و 21
[13] - زمر، ایه 6
[14] - نحل، آیه 5
[15] - اشاره به آیه دوم
[16] - تفسیر المیزان ج 4 – صص 222 و 223
[17] - تفسیر المیزان ج 4 – ص 222
[18] - بقره، آیه 29
[19] - اسفار ج7 – ص 136
[20] - نحل، آیه 72
[21] - اسفار ج7 – پاورقی صفحه 136
[22] - اعراف، آیه 189
[23] - نحل، آیه72
[24] - شوری، آیه 11
[25] - تفسیر المیزان ج 16 – ص 171
[26] - تفسیر نمونه ج20 – ص 366
[27] - نساء ، آیه 34
[28] - تفسیر المیزان ج4 – ص 222
[29] - همان
[30] - همان، ص 351
[31] - تفسیر المیزان ج 4- ص 354
[32] - بقره ، آیه 223
[33] - تفسیر المیزان ج2- صص 217 و 218
[34] - نساء ، آیه 34
[35] - تفسیر نمونه، ج 3- صص 373 و 374
[36] - نساء ، آیه 128
[37] - برگرفته شده از تفسیر المیزان ج 5 ص 102 متن گفته علامه این است: «و السیاق یدل علی أن المراد بالصلح هو الصلح بِغَضِّ المرأه عن بعض حقوقها فی الزوجیه او جمیعها لجلب الانس و الالفه والموافقه و التحفظ عن وقوع المفارقه» یعنی «سیاق آیه دلالت بر این دارد که منظور از صلح این است که زن برای ایجاد انس و الفت و توافق بین زوجین و جلوگیری از جدایی ، از بعض یا کل حقوق خود صرف نظر کند.»
[38] - نساء ، آیه 19 و 20
[39] - حجرات ، آیه 13
[40] - توبه ، آیه 28
[41] - ال عمران ، آیه