دلـم تـرانـۀ صبـح تــو سـر کند نکند
حـدیث طـرۀ شـب مختصر کند نکند
چونان بر دلم آتش زدی که سوزیدم
برون بال و پـرم از شـرر کند نکند
در آستان جنون بازعقل دور اندیش
ز گرگ خفتۀ صحرا حذر کند نکند
تو خو نشکستی ، من حالا پاش پاشت می کنم
سرباز مرا به شعبۀ استخبارات (خاد) زندان بُرد. وقتی داخلِ دفتر شدم آمرِ شعبه از جا بلند شد و رو بر رویم ایستاد. از چهرۀ درهم کشیده اش دانستم که برخوردِ نرم در کار نیست. بدونِ هیچ مقدمه و پُرس جویی گفت:" تو هنگامِ تفریح از بیرون سنگ ها را با خود می آوری و در تشناب ها می اندازی." این اتهام شباهت به حکمِ قاضی محکمۀ اختصاصی انقلابی داشت که به راحتی روی پارچۀ ابلاغِ زندانی این گونه می نوشت: "تو . . . ولد . . . به اثر جرمی که مرتکب شده ای ، بر اساسِ مادۀ . . . بند . . فقرۀ . . . به اشد مجازات یعنی اعدام محکوم می باشی."
برچسپ آمرِ "خاد" زندان مرا در حالتِ بلاتکلیفی قرار داده بود. نمی دانستم با چه زبانی و کدام استدلالی برضدِ این تهمتِ نا روا و بی بنیاد به دفاع بر خیزم. به ناچار ساکت ماندم و خیره خیره به چشمانِ پارۀ آمر نگاه کردم. در متنِ این خاموشی دریایی از فریاد و پرخاش موج می زد، ولی در مقامی که عدالت و انصاف را زنده در گور کرده باشند ، فریاد و اعتراض چه دردی را دوا می کند؟ شاید آمر از من انتظارِ عذر و زاری و یا توبه و استغفار داشت ، یا هم می خواست به گناهِ ناکردۀ خود اعتراف کنم. به دل گفتم بهتر آن است ساکت بمانم. دیدم آتشِ خشمِ میرغضب تیز تر شده رفت و با گستاخی تمام هر چه از دهنِ گشادش برآمد ، تحویلم داد. تهمتِ نا شایست و الفاظِ رکیکِ آمر کاسۀ صبرم را لبریز کرد. بی اختیار قفل دهنم باز شد و بی پروا از او پرسیدم: " تو مکتب خوانده ای؟" آمرگمان کرد قصدِ تمسخرش را دارم. از کوره در رفت و سیلی های محکمی بر صورتم کوبید. من از جا تکان نخوردم و خونسردانه سوالم را تکرار کردم. خشم و عتاب او بیشتر شد. رگ های گردنش پندیدن گرفت. می گفتی آن را پمپ کرده اند. از خشم می لرزید. صدایش بلند و بلند تر شده رفت و عتابش بیشتر. مانندِ آسمان غُرنبه می غرید. کم مانده بود زنده قورتم کند. پیهم چند تا فحشِ رکیک از زبانش خارج کرد. پس از آن ، دستمال را از جیبش بیرون کشید و روی لبهاش مالید. خیال می کرد وقتی دهانِ کف آلودش را پاک کند ، گندِ دشنام های او نیز از بین می رود! لحظه ای پس ، خود را قدری جمع و جور کرد و با اکت و ادای خاصی گفت:" تو لوده اگه نباشی بدونِ درس و تعلیم مه میتانم این مسئولیته پیش ببرم؟" گفتم :" بسیار خوب. گاهی شده که معلمی برای تو گفته باشد ، سوراخی که در آن رفعِ حاجت می کنی ، سنگ و کلوخ بریز؟" دژخیم هنوز به مطلب نرسیده بود. برای شِیر فهم کردنش ادامه دادم:" ببین من یک معلمم و کمی سواد هم دارم. " هنوز جملاتِ بعدی را بر زبان نیاورده بودم که صحبتم را برید و متکبرانه گفت:" بس کو دیگه! تو به من گپ یاد نته." دیدم فرعونِ کوچک ، مانندِ هر مستبدِ دیگری عادت کرده خود بگوید و دیگران را از گپ زدن محروم سازد، از دعوا گذشتم.
صالحه اسحق زی خالقی
در محفلی که به این مناست در تعمیر شاروالی شهر ماربورگ که پنج قرن قدامت تاریخي دارد، دایر گردید، بیشتر از ۱۴۰ نفر اعم از افغانها، آلمانی ها و سایرین اشتراک نموده بودند. همچنان، در دهلیز بزرگ شاروالی نمایشگاۀ فعالیت ها و اسناد انجمن و مقوله های کمپاین «تفکر، تحلیل و عمل» برای مطالعه و مشاهدۀ مهمانان گذاشته شده بود.
پس از افتتاح محفل توسط محترمه شیما غفوری و دوعضو دیگر رهبری انجمن، وی به مهمانان که از شاروالی و پارلمان ماربورگ و از شهر های مختلف آلمان در آنجا حضور به هم رسانیده بودند، صمیمانه خوش آمدید گفت. سپس از شاروال عمومی شهر ماربورگ که سرپرستی این تجلیل را به عهده داشت، دعوت به عمل آورد تا بیانیه اش را قرائت نماید.
شاروال عمومی شهر ماربورگ «ایگون فاوپل» مراتب تبریکات خویش را به همۀ افغانها و به خصوص به اعضای این انجمن پیشکش نمود. وی از نقش فعال و دوامدارانجمن مدد رسانی افغانی طی بیست سال گذشته در بهبود شرایط زیست خارجی ها در این شهر یاد آوری نمود. ایگون فاوپل از نقش انجمن مدد رسانی افغانی به حیث الگو و مثال برای سایر سازمانهای خارجی در ماربورگ یاد آوری کرد و از این انجمن ابراز امتنان نمود. وی از اینکه اعضای انجمن به خصوص خانم و آقای غفوری زندگی شخصی خویش را وقف خدمات رضامندانه برای مدد به مردم افغانستان مینمایند، با احترام خاص یادآوری نموده و اظهار داشت که : « شهر ماربورگ خوشحال و ممنون است که فامیل غفوری در شهر ماربورگ سکونت دارد.»
سیدموسی عثمان هستی
شاخ سه شاخ زن توسط یک زن شکست
ازآنروزی باعقیده خودعهد بستم
نه تنها شاخ توازبادار توشکستم
چومن عهد در راه انسانی بستم
بخودجرات دادم دندن هاشکستم
شاعربی ون وبیترازو
https://www.youtube.com/watch?v=to2mr8kuDQk&list=UUSBn0GRI9ET7TMh1e-HXWDQ
شفیع عیار
این ویدئیوی آقای شفیع عیار را از زبان خود شان ایدئولوژی و هدفمندی نامگذاری کردم. خدا کند چنین باشد....
مقالات دیگر...
- علاميۀسازمان سوسياليستهای کارگری افغانستان به مناسبت به قدرت رسیدن "دولت وحدت ملی"...
- خرام اندوختیم
- ای فوم به حج رفته کجائید...
- خوارشی محتسبه !
- همه پیشه ها به یک درجه برای جامعه زیان بخش نیست
- دوبیتی های سرگردان
- تو گفتی احمدشاه مسعود را ما ساختیم
- بجای نیک نامی طشت بدنامی زبام افتاد
- در مورد انتخابات 2014
- بازار