رسول پویان
فـرخند گـر شـقایق سـرخ بهار گشت
آری شـکـوه لالـۀ روی مـزار گشـت
عـرش خـدا به لرزه در افتاد، آخ آخ
آنـدم کـه آتـش از دل او آشـکارگشت
تـار دل تـرازوی عـدل خـدا گسـست
پیام شورای افغانان مقیم دنمارک در رابطه به کشتن
و به آتش کشیدن جسد دختر جوانی در کابل
عصر دیروز نزدهم مارچ خبروحشت بار و تکاندهندهء قتل و به آتش کشیدن جسد دختر بیماری ، به اتهام سوزاندن برگهای قران مجید از مطبوعات کشور پخش شد . در خبر آمده بود که گروهی افراد به جان آن دختر افتادند و پس ازآنکه زیر لت و کوب وی را کشتند در حضور داشت افراد امنیتی جسد ش را به آتش کشیدند .
عجیب است . برای چنین حرکتی چه نامی میتوان گذاشت جز وحشت و بربریت . از وضع چنین برداشت میشود که در کشور نه قانون است ، نه نظم وجود دارد و نه مرجع بازخواستگر ؛ هر که هرچه میلش بود میتواند بدون هراس انجام دهد . پس از آنکه حادثه زبانزد عام شد و بطور وسیع انتشار یافت ، رئیس جمهور و رئیس شورای اجرائیه بدون اینکه بر چگونگی و ماهیت این عمل وحشیانه و ضد انسانی تماسی بگیرند و آنرا به حیث یک عمل ناشایست نکوهش کنند ، از بررسی موضوع خبر داده اند . دیگر مقامات بلند پایهء حکومت وحدت ملی هم حرفی در زمینه نگفته اند که چگونه چند ولگرد بی سروپا عنان تطبیق قانون بر دست گرفته به مجازات کسی میپردازد .
محمد عالم افتخار
(با ضمیمه یک مقاله علمی و تحقیقی)
در چهل سال نویسندگی؛ امروز حالتی کاملاً متفاوت درد انگیز و عذاب دهنده دارم. عرق شرم و سرافگندگی سوزان از تمامی سلول های پوست بدنم جاریست؛ شرم و سرافگندگی از انسان بودن و افغان بودن و مسلمان بودن و ایضاً مرد بودن یعنی اشتراکات ناگزیرم با تعویز گران شاه دوشمشیره و اوباشان و لومپن هایی که عصر روز 28 حوت 1393 فاجعه باور نکردنی در تاریخ افغانستان و اسلام و حتی عالم بشریت را به منصهِ ظهور رسانیدند.
دختر خانمی مؤمنه و محجبه و تحصیلکرده که به سایقه ایمان و عقیده اش به زیارت رفته بوده است؛ به ناگهان در دام یک توطئه شوم بی سابقه و مرموز می افتد که پرده نخست آن توسط باصطلاح مجاوران زیارت سردار مدفون عرب؛ کارگردانی میگردد.
دختر خانم که فرخنده نام داشته و جوانی 27 ساله از اهالی خیرخانه است؛ توسط مجاورانی به سوختاندن قرآن؛ متهم و به چنگ اوباشان متعددی داده میشود که معلوم نیست در کدام سوراخ سومبه ها کمین کرده ولی با احضارات تام مترصد بوده اند تا فاجعه ندیده ونشنیده ای را در قلب افغانستان فلاکت زده؛ عملی بدارند.
ته انسانه له خپل ځانه خبرنه یی
د خپل ځان له کیف اوکانه خبرنه یی
د قرآن په سرله خپله سره تیریی
مسلمانه له قرآنه خبرنه یی
امروز رفتم تا در مراسم خاکسپاری فرخنده در قبرستان پنچصد فامیلی شهر کابل اشتراک کنم.
جنازه از خانه اش برداشته شد؛ جمعیت زیادی آمده بودند، فعالان مدنی و حقوق زن پیشتاز از همه بر گِرد تابوت فرخنده حلقه زدند، حضور مقامات ارشد وزارت داخله برجسته بود، به دنبال تابوت رفتم؛ بر خلاف معمول تابوت نه بر دوش مردان بلکه بر دوش زنان بود؛ دستهای پرتوان زنان تابوت فرخنده را بالا کردند؛ دیگر زنها ضعیف نبودند، آنها زنی را در تابوت بلورین اندیشه هایشان حمل میکردند و چقدر صبورانه و با عزت گام بر میداشتند و اما مردان؛ دستها را بر دست یگدیگر حلقه ای از همت ساختند تا پاسبانان یک حرکت جدید باشند، مردان و زنان همه فرخنده شده بودند و فرخنده در کالبد همه مشایعت کننده گان جسد سوخته اش فریاد عدالت خواهی سر میداد. تابوت همچنان مسیر طولانی سرک تا قبر را میپیمود، نمیدانم چرا داکتر عالمه و لینا عَلم و شکیلا ابراهیم خیل سنگینی تابوت را حس نمیکرد، بهارت جویا گوشه دیگرِ تابوت را گرفت، منیره یوسف زاده و حمیرا ثاقب و زبیده اکبر شانه هایشان عجین با تابوت شدند،