حلول سال 1394 خورشیدی را برای افغانان عزیزم پر میمنت و متبرک خواسته، سال توام با صحت و سلامتی ، خوشی های فراوان و موفقیت های هرچه بیشتر برای فرد فرد شان آرزو دارم. سرودهء بهاریه، به عنوان هدیه خدمت شان تقدیم است
ف. بری
شد نوبهار دشت و دمن لاله زار شد
شوری هــزار برســـرهرشاخسار شد
روح مسیح به همــــره باد صبا دمید
جان دیگر گرفت جهان خوشگوار شد
قاضی سید موسی عثمان هستی
مادرم کشتزارومن تخم بی ادب درجهان
راند او را ازبهشت صاحب هردو جهان
جرم اورا خواند خوردن کندم فریب آدم
گفت ناقص العقل باشدراندۀ هردوجهان
«هاحی»
ازخواب صبح برخواستم کارخانگی من فراموش من شده بود دندان ناشسته سرزینه خانه باچشمان پخل پُرچرت می زدم که درس خانگی من امروز چه است هرقدرزوردماغی درتشناب فکری زدم چیزی حاصل نشد زن ازخواب بیدارشدگفت :عزیزجان برابرمن چرتکه چیرا می زنی ؟گفتم راستی خانم شب می خواستم که فردا کاری را انجام دهدم فراموش کردم خنده کردگفت توشب نگفتی فردا من خود راخودم رخصتی میدهم به احترام 8مارچ فامیلی به یک هوتل می رویم وغذا می خوریم فوری ازجا برخواستم با حرفهای زیادچاپلوسی روی خانم را از ترس بوسیدم که چنین روزمهم را فراموش کرده ام. 8 مارچ را به خانم عزیزم تبریک گفتم زنم که سالها رنج آخوند بودن مرا بدوش میکشد خدا می داند و دل او که عمرگران بهای خود را با یک متخصص غسل و وضو گذشتانده و آه از جگر بیرون نکرده.
به سلسلۀ کمپاین «تحریر، تفکر و عمل»۱۵.۳.۱۳
شیما غفوری
داستان واره ای بر اساس یک قصۀ واقعی
در جمع زنان و دختران جوان نشسته بودم. با آنها هرهفته مدت دوساعت مجلسی را ترتیب میکردم و کوشش داشتم با صرف چای و میوۀ خشک شرایط گفت و شنود را طوری آماده بسازم، که چُپ ترین و خاموش ترین زن نیز صحبت کرده بتواند. چونکه زنان افغانستان قصه های ناگفتنی زیادی دارند ولی از بس هر کدام لبریز از قصه های غم انگیز است، کسی میلی به گفتن و یا شنیدنآنها را ندارد.
ما بعضاً با هم یکجا میگریستیم، گاهی میخندیدیم. ولی مدت اقامتم در کابل زیاد نبود. من می خواستم این طریقۀ مجلس کردن را زنان بیاموزند و وقتی در میان شان نباشم، خود بتوانند آنرا به پیش ببرند.
از ساعت معین نشست ده، پانزده دقیقه تیر شد. ولی همسایۀ کرایه نشین پائینی هنوز نیامده بود. من جویای احوال وی شدم. یکی گفت: بیچاره مهمان دارد. بچۀ ننویش همراۀ زنش از قریه آمده است.
دیگرش گفت: دلم برای عروس ننویش سوخت. حیف مقبولی اش. کم بخت در این جوانی دیوانه شده، فقط گنگه باشد. شوهرش او را پیش داکتر اعصاب آورده. میگویند اگر خوب نشد، بیچاره شوهرش باید یک زن نو بگیرد. زن هم چقدر قیمت است.
دلته خواوس ھیڅ د حق بیان د اوریدو ندی
دلته د مظلوم آه اوفغان د اوریدو ندی
ھیڅوک د یتیم په باب د خدای حکمونه نه مني
دلته د یتیم ماشوم ګریان د اوریدو ندی
صالحه جان وهاب واصل، مَقدم شما شاعرۀ شیرین سخن و نویسندۀ توانا را در «کانون هماهنگی زنان در فیس بوک» خوش آمدید میگویم.
سؤال: لطفاً خود را مختصر معرفی نمائید.
پاسخ:من صالحه وهاب واصل بنت الحاج محمد غوث واصل در 1960 م در شهر کابل چشم بدنیا گشودم. بعد از گذشتاندن دوره ابتدائیه، دورۀ تعلیمات عالی را در لیسۀ زرغونه به اتمام رسانیده و بقیه تحصیلاتم را با درجۀ مافوق لیسانس در رشتۀ تجارت و مارکیتنگ بدست آوردم. از سال 1989 نظر به وخامت اوضاع سیاسی در کشور مانند هزاران هموطنم مجبور به مهاجرت شدم که مدت 23 سال اخیر را در کشور هالند بسرمیبرم، اینجا نیز به کسب تحصیلات پرداختم و در رشته های مختلف نرسنگی تا درجه کدرنرس، حساب داری کمپیوتری و عملی، دفترداری و شناخت کمپیوتر کوشیدم و افتخار داشتن دیپلوم و یا شهادتنامه های آنهارا بدست آوردم که از مدت 17 سال به این سو به حیث کدر نرس در شفاخانه های مختلفه هالند ایفاءِ وظیفه میکنم