رسول پویان

سایه ها

سایه ها عریان و لرزانند؛

غرق دریای تحیّر،

در دل اموج پر آشوب،

می غلطند.

زندگانی!

جز فروغ نقطه مغشوش،

در اعماق اقیانوس حیرت،

نیست.

این چنین،

مرموز و کج،

تابیده بردلهای پر از داغ.

سایه ها:

در انتظارند،

با امیدند،

بی قرارند؛

دیده هاشان خیره بردیوار،

سینه ها گرم شرار عشق،

پای ها لرزان و بی حرکت،

دستها تنها و

بی آهنگ.

سایه ها:

هرسو گریزانند؛

در غبار مبهم شهرها،

در دل صحرای وحشتناک،

در میان قله های شامخ

کهسار؛

در دیارِ-

- ترس و لرز و

اضطراب دیگران محبوس.

سایه ها:

افتان و خیزانند؛

خیره برتنگ غروب،

رود موّاج طلوع صبحدم،

آنسو،

ورای ابرها،

مستانه می خندد؛

روان پیکر پاشیده از هم،

غرق ابهام است