این شعر را تقدیم میکنم به« احمد علی بلوچ» نطاق برنامۀ بلوچی رادیوی کابل در سال های  ۱۳۴۸  و نطاق برنامۀ بلوچی در  رادیوی آل اندیا در سال های ۱۳۵۰ الی ۱۳۵۶. در هر کجایی که هست سلامتی اش را میخواهم.

تحفۀ از راه دور

  دانش آموز دبیرستان بودم

 همکلاسی  هایم

پسرانی بودند

 از چهار طرف

یکی پشتو  میگفت

دگرش ازبکی و مثل زبان همگی فارسی

و یا پشه ای

روز ها وقت فراغت...

همه با هم بودیم

چقدر لذت گفتار به هرلهجه شکوفان میشد

علی و محمد و قیس و عمر و مسجدی

همه با هم بودیم

داستان ها و فکاهی ها

ته و بالا میشد

همه میخندیدیم

همه خوشحالتر از روز قبل

زندگی را صمیمانه پذیرا بودیم

***

پسری بود میان همه ما

که بلوچی میگفت

گفتمانش به زبان همگی

 گاهگاهی به مزاح

 خنده میآورد.

چونکه او از همه زیباتر بود

دایمن پیراهن پاک و صفا میپوشید

تنش از عطر گل مرسل و شببو

سئکرآور بود

بوت هاش

آخرین مدل المان

و قلم خودکارش

امریکایی بود

او نطاق رادیو بود و هرشب

ساعتی هر خبر داغ

و هر گوشۀ طنز پولتیک را

به زبانش میراند

همه میگفتند خوش به حال تو

 که اینگونه زبانی داری...

***

سال ها رفت و من او

مثل یک سنگ پلخمان به هر گوشۀ پرتاب شدیم

من به هرات و او شاید به... نیمروز

آه!...  از دوری من

و دیگران را

گاهگاهی

در نفس هایش

میکشید هردم

***

سال ها بگذشت

عمر ما نیمۀ از فصل تولد شد

روزگاری آمد

 که دیگر دوست نمیگفت

و دیگر عاشق بیچاره به هجران میسوخت

و زمین بوی گیس خون و بغاوت میداد

هریکی از پی یک خاطره ای

دل به دوران جوانی

و یادگاری به یکی لحظۀ خوشبختی خود را میخواست

آسمان بود همان

شهر هم مثل همیشه نفس خود را

با همان عطر دل انگیز دوتا پروانه

که برای آخرین روز خزان میگشت

به اساطیر زمان

و به آیندۀ پر از مهر

آشتی میداد.

***

تحفۀ دوست بلوچ ام رسید

چقدر زیبا

چقدر در خور یک یاد بعد از سالی چند

واه!

این تحفه چه بود؟

میرسید از دهلی

سرزمینی که در ان عشق به اندازۀ  صد رویا بود

سرزمینی که در آن

آفتاب از سر مهر

 روز و شب میتابد

باورم هیچ نمیشد

من در آنروز به دیوان پر از خاطرۀ ( اقبال)

مردی از لاهور

شاید

چند کیلو متر فراتر از آن

 شاعری ! نه،

 شاید:

 هاتفی بود که در نیمه شبم میگفت:

رنج های خودی ات

غیر از آنست که خدا

غیر از آنست که پیغمبر او میگوید...

پاک شو پاکتر از آب روان

چارۀ منزلت، ما همگی فردیت است؛

خود شناسیت...

و با خود بودن.

و بعد از آن او

در کتابش گفته:

هیچ معبودی بغیر او

روی این محوطه نیست

گوش کن:

... سالهایست دراز

و هر کسی دلداده

به متاعی که زمین میآرد

هر کسی بنده شده

به خدایی که خدا خلق اش کرد

هر کسی:

بعد رسولان خدا

خود خدا گشته

ولی ابلهانه و دو روی

بنده را سجده کند...

چه غم انگیز جهانیست امروز!

چه کنم ! بار خدایا چه گنم

و چنین است اری...

نعمت الله ترکانی

13.12.2008