افغان موج   

من نميخواهم بميرم اينرا به که بايد گفت؟

با فقر و نداري بزرگ شدم، بنظرم زمين زير پايم هميشه تکان ميخورد، انگار زمين محکم نيست، انگار موجوداتي که نمي بينمشان نمي گذارند يک نفس راحت بکشم. من سحرم آيا کسي مرامي بيند؟ من يک موجود در هم ريخته و عاصي و تنها و زخم خورده ام؛ هر وقت که به طناب دار فکر ميکنم آيا کسي صداي دندانهايم را مي شنود که يک دفعه بهم ميخورند؟ آيا کسي ميداند پير شدن در عنفوان جواني يعني چه ؟ آيا کسي ميداند احساس يک محکوم به اعدام در لحظاتي که هوا تاريک ميشود کدام است؟ آيا کسي ميداند چقدر از مرگ مي ترسم، اينرا کسي ميتواند بفهمد؟

پدرم، پدر عزيز تر از جانم که ميگويد حاضر است همه زندگيش را بفروشد تا من نجات يابم شنيدم ديروز گفت حاضر است بجاي من او را اعدام کنند، اي داد و بيداد اين چه دنيايي است؟ مغزم توان بيشتر از اين ندارد.

دختري سبک بال بودم که در شرايطي به ازدواج تن دادم و رفتن زير يک سقف با مردي که در مجموع همديگر را زياد درک نميکرديم به جنجال و هياهو و آشوب دائمي در خانه و زير يک سقف با مردي که با او هم خانه شده بودم انجاميد و من در دلم و در مغزم و در زندگيم همواره اين هياهو و اين سر و صدا را با خود حمل ميکردم. تا آن روز هولناک که تيغ يک چاقو را ديدم و از وحشت مرگ دست به چاقو بردم و اکنون سالها است که زير سايه طناب وحشتناک دار زندگي ميکنم و هر روز را با اين هراس به شب می رسانم. آيا فرياد رسي هست؟

ممکن است همين روزها بگويند فردا و يا پس فردا حاضر باشم براي رفتن به اطاقي که از آنجا وحشت دارم. من نميخواهم بميرم اينرا به که بايد گفت؟

سحر مهابادي

باز تکثير از کميته بين المللي عليه اعدام

http://notonemoreexecution.org/1393/06/2348/