درد من

درد من در گیریست

درد من کشمکش انسان است

درد من خاطره ای یک بم و یک راکت کور

درد من قلت یک قرص نان

درد من نوک زبان است

که واژه عشق و محبت را

از کتاب  دو خدا

و در دو بطن یک دل

مثله میسازند و با شهوت پول

میفروشند امروز

 

آه! ای همسفرم

سالهایست که من

زیر این کنبد نیلوفری و صاف و سپید

رنگ ها را همه یکسان دیدم

قلب های که در آن

جای اشراق و نبوت

دست های که به دستگیری یک افتاده

مثل آهن مثل فولاد

سخت و سنگین و پر از ایمان بود

حالیا مثل یک اسفنج است

مثل یک خاطره است

و زمینی که در آن

بار ها تخم گل سرخ شقایق

تخم تاریک گل پیچک

و گل گندم زرد

ریختم

و  به اشک چشمم آب دادم ...

خیل های ملخ صحرایی

هر چه را داشت فرو بلعیدند

***

حاکم شهر من امروز بمردم میگفت:

من اگر دشنه و دشنام به مردم زده ام

من اگر کشتم و بستم

همه میخندند...!

من اگر هوویت و نام و وطندوستی را

به پایزۀ بفروختم

باز هم این ملت

تاج را بر سر من زینت دین میدانند

من اگر میخ بکوبم به سر مردم شهر

همه از من راضیست!

آه ! چه خیالست که هر شب به سرم میآید

درد من درد شقایق هاست

که بهاری نرسید

و قد قامت شان

مثل یک کاکتوس

 در حریم شن بیمقداری

از تف بادی سرخ

از جنوب واز شمال و غرب

بخود میلرزد

درد من خندۀ مردان عقیم است

که نیمی تن شان

مثل شب تاریک  است

 و نیمی دیگر

شهوت و شهرت و ثروت بی پایانست

درد من درد اسیران

درد من درد چریکیست که با خون خودش میخواهد

بنویسد که :

ــ  پایگاهم پاتوق گرم...  دل مردان است.

 

آه ای همسفرم

آشنایی دیشب

با سلامی

طبقی از غم و درد

و بستری از خار

هدیه داد و به تمسخر میگفت:

خواب کن

این همانست که امروز همه جا

همه کس میجوید

نعمت الله ترکانی

9 سپتمبر 2008